۱۱ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
کد خبر: ۱۴۰۹۷۱
حجت الاسلام سید علی حسنی؛

شعاری که درباره انسانیت می‌دهند، انسان غربی است، نه شرقی!

خبرگزاری رسا ـ دانشجوی رشته مسیحیت که کشیش مسیحی بود به مسئولین دانشگاه اعتراض کرده و گفت: وقتی من برای ادامه تحصیل به اینجا آمدم، دانشگاه شما از من تست انسانیت گرفت که اگر مثلا موی من فر است و یا رنگ من سیاه است، اصلا انسان هستم یا خیر!
حجت الاسلام سيد علي حسني
در دیدگاه اومانیستی انسان غربی و شرقی باید یکسان باشند؛ ولی در عمل، آن چیزی که هیتلر بدنبال آن بود، یعنی نژاد پرستی در تفکر مغرب زمین حاکم است. یعنی در عمل برای انسان‌های شرقی ارزشی قائل نیستند. شما امروزه می‌بینید که یک آمریکایی به هر دلیلی کشته شود، عالم و آدم را به فساد می‌کشند؛ ولی این همه انسان در افغانستان، پاکستان، عراق و سومالی می‌میرند، میلیونی می‌میرند و هیچ حرکتی از سوی بشریت صورت نمی‌گیرد. این‎ها اصلا انسان نیستند؛ پس معلوم می‌شود شعاری که در باره انسانیت می‌دهند، انسان غربی است نه شرقی! برای انسان شرقی اهمیت درجه دو یا سه قائل‌اند.
برای بررسی این دیدگاه اومانیستی گفت و گویی با حجت الاسلام سید علی حسنی، استاد و عضو هیأت علمی موسسه آموزشی، پژوهشی امام خمینی(ره) ترتیب دادیم که در ادامه مشروح بخش نخست آن را می‌خوانید؛
 
رسا ـ اومانیسم چیست و چه جایگاهی دارد؟
اومانیسم یکی از مباحث بسیار مهمی می‌ باشد که امروزه لازم است ما در غرب شناسی، از جهاتی به آن بپردازیم و از سوی دیگر، در بررسی عرصه اندیشه فکری جامعه خودمان نیز به آن نیاز داریم.
بسیاری از نوشته‌ هایی که بزرگان ما در جهان اسلام دارند، در رابطه با بسیاری از اندیشه هایی است که عده‌ای از روشنفکران یا غیر روشنفکران مطرح می‌کنند و در آن نوشته ها اشاره به ریشه های امانیستی آن دارند. می گویند اینها اندیشه های امانیستی و انسان محوری است و این اندیشه را به غرب بر می‌گردانند. اما هیچ وقت و در هیچ کجا تعریف دقیقی از اومانیسم، مراحل اومانیسم و امثال آن، دیده نمی‌شود و کمتر سراغ آن را می‌گیرند. در یک جمله­ می توان گفت که اومانیسم یکی از ارکان تمدن غرب امروز و یکی از پایه های آن است.
اگر یکی از پایه های تمدن غرب اومانیسم است، یقینا باید در عرصه های مختلف دیده شود. ادعای تنها که کافی نیست؛ اگر بخواهیم حرفمان مستند شود، باید در عرصه ‌های مختلف مثال بیاوریم و نشان دهیم؛ یعنی تصویر کنیم که چگونه دیدگاه های اقتصادی، سیاسی و حتی دیدگاه های الهی آن‌ها انسان محور است.
 
رسا ـ آیا این دیدگاه انسان محوری در علم و دانش هم دخیل شده است؟
یک بحثی که امروزه به صورت جدی مطرح است و جای پرداختن دارد، مسأله اسلامی‌ سازی علوم است. علتش هم این است که علوم انسانی علومی می‌باشند که در غرب شکل گرفته اند و یکی از بنیان های علوم در غرب انسان محوری است. در سخنرانی مقام معظم رهبری به صراحت این جمله وجود دارد که این ها انسان محوری است؛ این علوم حول دیدگاه انسان محوری شکل گرفته است.
در عرصه های مختلف، رد پای اومانیسم دیده می‌شود. در عرصه سیاسی و اقتصادی نیز دیده می‌شود. به همین خاطر بزرگان نظام، به طور جدی پی گیر بحث امانیست هستند که یکی از ارکان علوم انسانی امروز است و می‌ گویند ما اگر می‌خواهیم علومی داشته باشیم که با اسلام سازگار باشد، باید بنیان هایی بر اساس اسلام برای آن شکل بدهیم. با بنیان های غربی نمی ‌شود دنبال مباحث اسلامی‌ در دانشگاه ها گشت و انتظار هم داشت که مباحث اسلامی‌ در دانشگاه ها به دست آورده شود. از این جهت بحث اومانیسم بحث مهمی ‌است که لازم است به آن پرداخته شود.
 
رسا ـ تاریخچه اومانیسم در غرب چه دوره‌هایی را شامل می‌شود؟
در این که تعریف اومانیسم چیست، ما اگر چیزی از اومانیسم هم مطرح می‌کنیم، امانیستی است که در دوران جدید در مغرب زمین شکل گرفته است. چون تاریخ غرب، تاریخ اومانیسم است. یعنی اگر ما بگوییم مغرب زمین چه تاریخی دارد، می‌ گویند تاریخ مغرب زمین تاریخ اومانیسم است. در واقع از قبل مسیحیت، یعنی در یونان و روم باستان، دیدگاه های اومانیستی به صورت واضح مطرح بوده است.
تاریخ اومانیسم بسیار طولانی است، که تاریخ غرب را هم شامل می‌شود. ما قبل از دوران مسیحیت یعنی یونان و روم باستان هم شاهد اومانیسم هستیم که ما به آن اومانیست قدیم اطلاق می‌کنیم. اومانیسم جدید از رنسانس به بعد ظهور پیدا می‌کند و اومانیسم قدیم در یونان و روم باستان مطرح می‌باشد.
درنوشته های نویسندگان آن عصر مثل هومر، ور‌‌ژیل و امثال آن می‌بینید که مسئله اومانیسم مطرح می‌شود که برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است. مثلا کتاب ایلیاد، ادیسه، که اثر هومر است و به فارسی هم ترجمه شده است. در آرای ارسطو، افلاطون و رواقیون، انسان محوری را شاهد هستیم. بعدا این مضامین در مسیحیت هم وارد می‌شود. سپس در دوران جدید در قضیه گوگیتو دکارت هم وارد می‌شود. آنچه که ما در سنت غربی داریم، این است که مرزی بین تعالی و انسان وجود ندارد که بگوییم یک موجود متعالی وجود دارد و انسان غیر از آن وجود متعالی است. چنین مرزی وجود ندارد؛ بلکه این انسان است که متعالی می‌شود. در سنت غربی حتی قبل از مسیحیت نیز این مسئله مطرح بوده است.
ما نمی‌خواهیم خیلی به تاریخچه بپردازیم؛ فقط یک سیر اجمالی خواهیم داشت. در قبل از مسیحیت همان طور که عرض کردم دیدگاه ‌امانیستی پایه های تمدن مغرب زمین را در قبل از مسیحیت شکل می‌دهند.
درقرن چهارم میلادی، که کنستانتین مسیحیت را دین رسمی‌ برای امپراطوری رم قرار می‌دهد، ما شاهد آن هستیم که دین آمده، به جای انسان در غرب نشسته است؛ با این که دین لازمه‌اش خدامحوری است، اما این امر تا حدودی تحقق پیدا کرده ولی باز هم شاهد انسان محوری در دین هستیم. یعنی هر دینی خدامحور است؛ طبیعی است که مسیحیت هم باید خدامحور باشد. ولی در این دین دیده می‌شود که انسان تبدیل به خدا می‌شود. یعنی عیسی که یک انسان است تبدیل به خدا می‌شود و این مسأله از اعتقادات رسمی‌ مسیحیان است و تا به امروز نیز این شأن بالا و خاص را برای انسان قائل هستند. بله با دین، بحث خدا و امثال اینها مطرح می‌شود. بحث دین است نمی‌شود که ما خدا را از دین نفی کنیم، اما حضرت عیسی(ع) در آن وقتی که در بیت المقدس و اورشلیم ظهور کرد، این حرف ها مطرح نبود. یعنی خدا بودن او در مسیحیت مطرح نبود، این حرف ها مطرح نبود و پیروان آن حضرت هم این ادعا را نداشتند؛ اما بعد از این که مسیحیت به روم، یونان و روم باستان منتقل می‌شود، مسیحیت خودش را همگام با فرهنگ یونان و روم باستان می‌کند. از جمله این امور انسان محوری است که در آن مکان مطرح شده است.
بله دین کلا انسان محور نمی ‌شود و خدا را نفی نمی ‌کند؛ چون از دین، الهی بودن در می‌ آید. اما تصویری که از دین و خدا نشان داده می‌ شود، خدای تثلیثی است؛ یک خدا همان خدایی است که من و شما داریم و در اسلام به آن god می‌ گویند. ما «الله» می­گویم؛ اما یک بعد دیگر خدا مثلثی و تثلیثی است که این ها ترسیم می‌کنند، انسانی است که تبدیل به خدا شده است. یعنی خدا به انسان تبدیل شده و عیسی به مقام الوهیت دست پیدا می‌کند.
باز ما تأثیر تفکر امانیستی را در اینجا هم شاهد هستیم که انسان به مقام الوهیت می ‌رسد. البته الوهیت را حفظ می ‌کنند؛ اما کاری می‌ کنند که انسان در این الوهیت شرکت داشته باشد. این جریان در کل قرون وسطی ادامه داشته،  تا این ‌که رنسانس آغاز می‌ شود. از رنسانس هم دوران جدید اومانیسم در غرب آغاز می‌ شود.
این دروان جدیدی که اومانیسم در غرب آغاز می‌کند، سه مقطع را طی می‌کند: یک مقطع، مقطعی است که اومانیسم در ابتدای امر است؛ یعنی در ابتدای مسائلش است، که در نوشته ها به اومانیسم رنسانسی معروف است. نکته با ارزش رنسانس امانیستی این است که تأکید بر ادبیات دارد. یعنی تأکید بر این دارند که امانیست ها، ابتدا در عرصه ادبیات در ایتالیا و کشورهای دیگر، مطرح شده اند و می‌گفتند ما باید برگردیم به ادبیات یونان و روم باستان و آن ادبیات را زنده کنیم و هسته اصلی تفکرشان این بود که ما به یونان و روم باستان برگردیم.
مرحله دوم اومانیسم از قرن 17و 18 شروع می‌شود و به نام‌های اومانیسم سکولار، اومانیسم روشن گری و اومانیسم علمی‌ خوانده می‌شود. در واقع ما در عصر روشنگری و عصر خِرَد هستیم؛ ویژگی عصر خرد این است که خرد محور هستند، هر چیزی که در دایره خرد بیاید قابل پذیرش و آن چه نیاید قابل پذیرش نیست. این دوران اومانیسم روشنگری است. اومانیسم در همین دوران یعنی دوران عصر خرد به اسم های سکولار، روشنگری و علمی‌که سه اصطلاح را در آن اطلاق می‌کنند، مشهور بوده است. این اومانیسم ویژگی‌اش همان ویژگی عصر روشنگری است و معیار اومانیست در این عصر معیار خرد است.
مرحله بعدی اومانیسم در دوران مدرن شکل می‌گیرد که امانیستم دوران مدرن دیگر یک سمت و سو ندارد؛ بلکه در نوشته های مختلفی دیده می‌شود که غربی ها خودشان اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم پراگماتیکی، اومانیسم اگزیستانسیالیستی و اومانیسم هایدگری را مطرح می‌کنند. یعنی در دوران جدید همین مکاتبی که شکل دهنده دوران مدرن هستند، اومانیسم هم به تعدد همین مکاتب است. اومانیست پراگماتیکی، اومانیست اگزیستانسیالیستی، اومانیسم هایدگری و امثال این ها که هرکدام به یک صورت به مسئله می‌ پردازند. این یک دیدگاه خیلی گذرا به تاریخچه عصر اومانیسم در عصر جدید است.
 
رسا ـ اومانیسم در این دوره‌های مختلف متکی به چه اصولی می‌باشد؟
اومانیسم در دو مرحله اخیر یعنی اومانیسم عصر روشنگری و اومانیسم در دوره جدید، اصولی دارد که یکی از این اصول طبیعت گرایی است؛ یعنی اینکه اومانیست ها با جهان بینی ماورای طبیعی، مخالف هستند. این ها منظورشان این است که جسم انسان و حواس انسان، او را به طبیعت گره می‌زند و انسان نمی ‌تواند از طبیعت جدا شود. بر همین اساس مهمان ناخوانده عالم طبیعت نیست و باید دنیا را مأوای خودش بسازد و باید بفهمد که با این عالم پیوند دارد. چون انسان به این طبیعت گره خورده و در طبیعت زندگی می‌کند، باید در این طبیعت مأوا بیابد. نیازهای خود را هم از همین طبیعت شکل دهد و برآورده کند، از این رو امانیست ها برای موجودات ارزش هایی که ما قائل هستیم که یک مبنای ماورای طبیعی دارند، قائل نیستند و می‌گویند انسان یک موجود طبیعی است که در طبیعت است، با طبیعت است، نیازهایش هم در طبیعت شکل می گیرد و بر آورده می‌شود. انسان در همین بدنش خلاصه می‌شود و روح و امثال آن که ماورای طبیعی است، برای انسان قائل نیستند.
 نمی‌شود ارزش‌هایی که حاکم بر این انسانی که در طبیعت است و در طبیعت خلاصه می‌شود را ماورایی تصور کنیم و بگوییم از طرف خداوند است، بلکه ارزش ها هم در همین طبیعت انسان شکل می‌گیرد. به همین دلیل یک شکافی بین طبیعت و ماوراء طبیعت در نظر می‌گیرند.
 
رسا ـ ماحصل این شکاف در طبیعت و ماورای طبیعت چیست؟
طبیعت گرایی در عرصه های مختلف در غرب خودش را نشان داده است. یکی از مهمترین عرصه هایی که اومانیسم طبیعی با این معیاری که وجود دارد در غرب هم خودش را نشان داده است، در عرصه هنر است که می‌بینم هنرمندان عصر رنسانس به بعد، تقلید از طبیعت را هدف خود قرار می‌دهند.
اگر ملاحظه کرده باشید، مجسمه هایی که "میکلانژ" ساخته، مثل مجسمه داوود یا در نقاشی های "رافائل" کاملا این مسئله مشخص است؛ یعنی مجسمه داوود، میکلانژ فقط به طبیعتش پرداخته است. یک انسان عور تصور می‌کند! هنر را این جوری تصویر می‌کند که ما باید در هنر هم فقط به طبیعت بپردازیم. قبل از رنسانس هنر رو به آسمان داشته، نگاهی آسمانی داشته و تصویری هم که ارائه می­کرده، تصویر آسمانی بوده است؛ یعنی پیوند خود را با آسمان قطع نکرده بود.
اما وقتی طبیعت‌ گرایی شکل گرفته و پیوند با طبیعت و پرداختن به طبیعت مطرح شد، هنر هم خودش را کاملا متوجه طبیعت ساخته است.
شما اگر امروز هم وارد شهر روم شوید، چه در کلیسای واتیکان و یا آثار ی که از آن دوران وجود دارد، تصاویر و عکس هایی که کشیده اند کاملا طبیعت در آن مشاهده می‌شود. مجسمه هایی که وجود دارد، یعنی یک انسان عور که در وسط شهر هم حضور دارد. این از ویژگی های طبیعت گرایی است که در درون انسان مدرن قرار گرفته و همه توجه اش را به بدن و بُعد زمینی انسان معطوف کرده است.
لذا در فیلم های امروزی هم می‌بیند که کمتر به مفاهیم ماورایی توجه شده، مگر این که فیلمی ‌ماورایی ساخته شده باشد.
 
رسا ـ پس اومانیسم به زندگی امروز هم مربوط است؟
بله این هم اومانیسم است. توجه به طبیعت این ها را در عرصه های مختلف با طبیعت گره زده که این یکی از نکات موجود در بنیان های طبیعت گرایی است.
 
رسا ـ اصول دیگر اومانیسم را بیان کنید؟
یکی دیگر از بحث هایی که به عنوان مبنای اومانیسم است، همین انسانِ منبع ارزش ها بودن است. بر اساس دیدگاه امانیستی، در قرن هفده و هجده و در دروان جدید، نمی‌ توان منبع ارزش انسان را خارج از انسان قرار داده و در امور متافیزیکی دنبال ارزش های انسانی بود. از این رو معیارهای اخلاقی زندگی بشر در ورای زندگی انسان قرار ندارد؛ بلکه در زندگی انسان و در خود انسان قرار دارد. از این جهت ما باید این منابع را در خود کشف کنیم. به همین خاطر می­گویند انسان منبع خواست‌ هاست.
 
رسا ـ نتیجه این تفکر چیست؟
نتیجه این تفکر این است که اگر انسان را منبع این ارزش ها بدانید، نمی‌ توانید برای انسان تکلیفی معین کنید که از آسمان برای انسان نوشته شده باشد. انسان حق دارد و چون حق دارد و این حق داشتن در عرصه حکومت، عرصه حاکمیت، به صورت دموکراسی تبلور پیدا می ‌کند.
 
رسا ـ در این بخش می‌تواند الهی باشد، ولی قوانینی که در مسائل اجتماعی وضع می‌کنند، چگونه توجیه می‌کنند؟
در این جا نیز منبع خودمان هستیم. انسان منبع این حقوق است؛ پس باید زندگی انسان را خوب واکاوی کنیم و این منابع را کشف کنیم و از آن حقوق انسانی را به دست آوریم و قوانین انسانی را بر اساس آن حقوق شکل دهیم. منبع آن این جاست و لذا اگر امروزه بحث‌هایی مثل همجنس‌ گرایی که حتی در عرصه کلیسا و کشیشان هم مطرح است، همگی نشأت گرفته از حق انسان است و تبیین ‌هایی از این دست برای آن در نظر می‌ گیرند و به این سمت می ‌روند که انسان خود منبع ارزش است، انسان خواست این چنین باشد، اگر انسان نخواهد این چنین باشد، نخواهد بود و مشکلی هم نیست.
از این جهت خواست انسانی مطرح است. وقتی خواست انسانی مطرح است، انسان همجنس گرایی را می‌خواهد، اگر نخواهد قانونی نیست، اما وقتی می‌خواهد، قانونی است. وقتی خود انسان منبع شد، این چنین می‌ شود.
بسیاری از عرصه های مختلف در اندیشه غرب به همین بحث‌های امانیستی و ارزش بودن انسان بر می‌گردد.
این بحث های تکثر گرایی که امروزه مطرح است، منشاء آن همین است. چون انسان ارزش است و منِ انسان یک دین را پذیرفتم و شمای انسان یک دین دیگر را پذیرفته اید؛ لذا دیدگاه من نمی‌تواند بر دیدگاه شما برتری داشته باشد. چون هر دو انسانیم، پس هم شما و هم من حظی از حقیقت داریم. لذا لازمه این سخن این است که بگوییم، صراط های مستقیم، نه صراط مستقیم. در این صورت هر انسانی منبع است.
تست انسان بودن در دانشگاه غربی
بر اساس این دیدگاه، انسان غربی و شرقی باید یکسان باشند؛ ولی در عمل، امروزه ما شاهد نژاد پرستی هستیم. آن چیزی که هیتلر به دنبال آن بود، در مغرب زمین امروز است که نه در تفکر، بلکه در عمل غربی ها، برای انسان‌های شرقی، ارزشی قائل نیستند. شما امروزه می‌بینید که یک آمریکایی به هر دلیلی کشته شود، عالم و آدم را به فساد می‌کشند؛ ولی این همه انسان در افغانستان، پاکستان، عراق و سومالی می‌میرند، میلیونی می‌میرند و کک بشریت نمی‌ گزد! این ها اصلا انسان نیستند! پس معلوم می‌شود شعاری که در باره انسانیت می‌دهند، انسان غربی است نه شرقی. برای انسان شرقی اهمیت درجه دو قائل هستند. یکی از اساتیدی که در غرب در رشته مسیحیت تحصیل کرده، می‌فرمود: ما برای دکتری دوره می‌گذراندیم که یک نفر از واتیکان آمده بود و همین حرف هایی که انسان ها برابر هستند و مانند این ها را می‌گفت. ایشان می‌گفت بغل دست من یک سیاه‌ پوست نشسته بود، که مسیحی بوده و در منطقه خودش کشیش بود و برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری آمده بودبه غرب. این سیاه، دست بلند کرد و گفت شما دروغ می ‌گویید! گفتند چرا این حرف را می ‌زنید. جلسه کلا به هم ریخت! اگر این حرف را من مطرح می‌کردم که مسلمان به شمار می‌ آمدم، چیزی بود؛ ولی ایشان خودشان مسیحی بوده و کشیش مسیحی در آفریقا بودند. گفت دروغ می‌ گویید چون وقتی من برای ادامه تحصیل به این جا آمدم، دانشگاه شما از من تست انسانیت گرفت که اگر مثلا موی من فر است و یا رنگ من سیاه است، اصلا انسان هستم یا خیر! این انسانی که این ‌ها می‌گویند به ظاهر، تمام انسان ها را شامل می‌شود، ولی منظور این ها انسان غربی است، که باید در جای خود مطرح شود.
این بحث منبع ارزش بودن انسان، در خیلی از زمینه ها خودش را نشان داده است. در واقع این موج نسبی بودن ارزش ها، امروز هم در بعضی از مباحث فلسفه اخلاق قابل مشاهده است. لازمه اش این حرف آن است که انسان را منبع ارزش بدانیم؛ چون وقتی انسان منبع ارزش باشد، من یک ارزش را می‌پسندم و شما خلاف آن را نمی‌پسندید، بنا بر این نمی ‌توان گفت که ارزش من مطلق است؛ چون اگر مطلق باشد، همه باید به آن تن بدهند و وقتی شما نپسندیدی، یعنی این را قبول نداری؛ به همین خاطر ارزش‌ها نسبی است و آن چه امروز به عنوان بحران اخلاق در مغرب زمین شاهد هستیم، به خاطر مبنع ارزش قرار گرفتن انسان است. لذا آخر همه این مباحث به پوچی ختم می‌شود. این طبیعت گرایی شدیدی که قائل به منبع ارزش بودن انسان است، لازمه اش فرد گرایی است و نتیجه فرد گرایی برای غرب، به پوچ گرایی و نهلیسم رسیدن است.
من در صدد این که این ها چه تبعاتی داشتند، نیستم. من می خواهم بگویم این دیدگاه چه دست آورد‌هایی داشته؛ وقتی اومانیسم، محورها و اصولش چنین باشد، این نتایج را هم دارد که در غرب شاهد آن هستیم.
 
401/925/ر
ادامه دارد...
 
ارسال نظرات