بیعت رضوان به روایت وهابیت
به گزارش سرویس مانیتورینگ خبرگزاری رسا، منصور حسینی کارشناس شبکه وهابی نور گفت: خداوند از مؤمنان طبق آیه «18 سوره فتح» هنگامیکه در زیر آن درخت بیعت کردند ، راضی و خشنود شد و یکی از آنها که در بیعت رضوان شرکت داشت خلیفه دوم بود پس خداوند از وی رضایت دائمی خویش را در این آیه بیان کرده است.
به گفته آنان خلیفه دوم به اجماع تمام عالمان سنى در روز بیعت رضوان از جمله افرادى بود که با رسول خدا(ص) بیعت کردند، همان کسانى که الله تعالى درباره آنها در سوره مبارکه «فتح، آیه18» مىفرماید: «خداوند از مؤمنان (هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند) راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهای شان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مىدانست از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى بهعنوان پاداش نصیب آنها فرمود».
این آیه نشانگر رضایت خداوند از آن گروه، از جمله خلیفه دوم است و این بدان معناست که وی مورد غضب الهی نمی باشد.
درست است که خداوند از بیعت کنندگان در حدیبیه، رضایت خود را اعلام کرده و خلیفه دوم نیز در این بیعت حضور داشته است؛ اما اهل سنت اگر بخواهند با استفاده از این قضیه، اعمالى را که خلیفه دوم پس از صلح حدیبیه انجام داده، انکار و یا توجیه کنند، باید دو مسأله را ثابت کنند:
اول : رضایت خداوند از بیعت کنندگان، همیشگى است و احیاناً رفتارهاى ناپسندى که ممکن است از آنها در آینده سر بزند، هیچ تأثیرى در این رضایت ندارد.
دوم اینکه رضایت خداوند شامل تمام بیعت کنندگان مىشود ، حتى کسانى که در حال بیعت، ایمان واقعى نداشتهاند و جزء مشککین و یا حتى منافقین(همچون عبد الله بن أبی) بودهاند، نیز شامل مىشود.
در پاسخ باید گفت: رضایت خداوند شامل تمام افرادى که در آن روز بیعت کردهاند نخواهد شد؛ بلکه فقط شامل کسانى مىشود که با ایمان قلبى بیعت کردند؛ زیرا خداوند رضایت خود را مشروط به داشتن ایمان کرده است «رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ» و با انتفاء شرط، مشروط نیز به خودى خود منتفى خواهد شد.
کلمه«المؤمنین» اشاره به این مطلب دارد که خداوند فقط از مؤمنین واقعى راضى است؛ زیرا اگر قرار بود که ایمان حقیقی، شرط رضایت نباشد، خداوند مىفرمود: «لقد رضى الله عن الذین یبایعونک».
حداکثر چیزى که از این آیه استفاده مىشود، این است که خداوند از تمام «مؤمنینی» که بیعت کردند راضى شده است؛ اما هرگز ثابت نمىکند که تمام افرادى که بیعت کردهاند، مؤمن حقیقى نیز بودهاند؛ پس خداوند با قید «عَنِ الْمُؤْمِنِینَ» منافقینى همچون عبدالله بن أبى و یا کسانى را که در ایمان خود شک داشته و در حقیقت بیعت نکردهاند خارج مىکند و رضایت خداوند شامل حال آنها نخواهد شد؛ چنانچه شامل مؤمنینى که در این بیعت حضور نداشتهاند نیز نمىشود.
با توجه به آنچه گذشت، مىگوییم که این آیه شامل کسانى همچون خلیفه دوم که در همان زمان و یا پس از آن در نبوت پیامبر اسلام(ص) شک داشته و از روى ایمان بیعت نکردهاند، نخواهد شد.
قضیه شک خلیفه دوم در نبوت رسول خدا(ص) ، در بسیارى از کتابهاى اهل سنت به صورت مفصل آمده است که چکیده آن این چنین است:
پیامبر در رؤیاى صادقانه دید که وارد مکه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در میان گذاشت، صحابه از تعبیر این رؤیا پرسیدند، آن حضرت فرمود: «ان شاء الله وارد مکه شده و اعمال عمره را انجام خواهیم داد»؛ اما تعیین نکردند که در چه زمانى این امر اتفاق خواهد افتاد، همه مردم آماده حرکت شدند و هنگامى که به حدیبیه رسیدند، قریش از آمدن پیامبر(ص) و اصحابش و نیت آنان با خبر شدند؛ لذا همگى مسلح شده و از ورود مسلمانها به مکه جلوگیرى کردند و چون پیامبر اسلام(ص) به قصد زیارت خانه خدا آمده بود نه به قصد جنگ، با قریشیان صلح نامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خوددارى و سال بعد بدون هیچ مانعى برگردند و اعمال عمره را انجام دهند، این مطلب بر خلیفه دوم و همفکران او، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا تردید کند و نعوذ بالله خیال کرد که پیامبر اسلام دروغ گفته است؛ از این رو نزد پیامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد.
بخارى در«صحیح البخاری، ج 3، ص 1162، ح3011، کتاب الجهاد و السیر» و همچنین مسلم در«صحیح مسلم ج 3، ص 1411، ح 1785، » این داستان را چنین نقل مىکنند: از ابووائل نقل شده است که گفت: «ما در صفین بودیم که سهل بن حنیف برخواست و گفت«اى مردم! مواظب خودتان باشید، ما در حدیبیه با رسول خدا(ص) بودیم، اگر جنگى پیش مىآمد مىجنگیدیم»، خلیفه دوم نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! مگر نه این است که ما بر حقیم و آنان بر باطل؟» فرمود: «آری، چنین است»، گفت: «مگر نه این است که کشتههاى ما بهشتى هستند و کشتههاى آنان جهنمى؟»، فرمود: «آرى چنین است»، گفت: «پس چرا باید با ذلّت بازگردیم و نباید خدا بین ما و آنان حکم کند؟» رسول خدا(ص) فرمود: «اى پسر خطاب! من فرستاده خدا هستم، پس خداوند هرگز مرا خوار و کوچک نمىکند».
عمر، نزد ابوبکر رفت و آنچه به پیامبر خدا(ص) گفته بود، به ابوبکر هم گفت، ابوبکر گفت: او فرستاده خدا است و خداوند هرگز او را کوچک و خوار نمىکند، سپس سوره فتح نازل شد، رسول خدا(ص) آن را از اول تا آخرش بر عمر خواند، عمر گفت: «آیا آن چه پیش آمد، پیروزى است»، فرمود: «آری».
در روایت دیگر در«صحیح بخاری» ؛ عمر ناراحت بازگشت و صبر نداشت تا آن که ابوبکر آمد و گفت:«اى ابوبکر، آیا ما بر حق نیستم؟» سپس سوره فتح نازل شد».
سؤال این جا است که چرا عمر بن خطاب به سخنان رسول خدا(ص) اعتماد نکرد و تا ابوبکر سخن رسول خدا(ص) را تأیید نکرد، دلش آرام نگرفت؟ آیا این کار خلیفه دوم با این آیه از قرآن کریم در سوره«الأحزاب/36» مخالف نیست: «هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانى خدا و رسولش را کند، به گمراهى آشکارى گرفتار شده است.
همچنین در مورد شک خلیفه دوم در نبوت رسول اکرم(ص) صنعانى در«المصنف، ج 5، ص 339» طبرى در«تفسیر، ج 26، ص 100»، ابن حبان در«صحیحش، ج 11، ص 224»، ذهبى در«تاریخ الإسلام، ج 2، ص 371»، ابن جوزى در«زاد المعاد، ج 3، ص 295» داستان را این گونه نقل مىکنند: «عمر گفت: «قسم به خدا! از زمانى که اسلام آوردهام، جز امروز(در نبوت رسول خدا(ص)) شک نکردهام» سپس نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستى؟» پیامبر(ص) فرمود: «بلى هستم» عمر گفت: «مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟» پیامبر(ص) فرمود: «بلى چنین است»، عمر گفت: «پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان دهیم؟» پیامبر(ص) فرمود: «من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچى نخواهم کرد و او یاور من است» عمر گفت: «مگر شما نگفتى که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهیم کرد؟» پیامبر(ص) فرمود: «آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟» عمر گفت: «نه»، پیامبر(ص) فرمود: «تو وارد مکه مىشوى و طواف خواهى کرد».
جناب خلیفه آن چنان در نبوت رسول خدا(ص) دچار تردید شده بود که طبق نقل برخى از عالمان اهل سنت، قصد داشت از لشکر مسلمانان خارج و علیه آنها بجنگد.
در جای دیگر محمد بن عمر واقدى در«کتاب المغازی، ج 2، ص94» مىنویسد: ابن عباس مىگوید«عمر بن خطاب در زمان خلافتش از قضیه حدیبیه یاد کرد» و گفت: «در آن روز(در نبوت پیامبر) شک کردم؛ بهطورى که از زمان اسلام آوردنم، چنین شکى به من دست نداده بود، اگر در آن روز کسانى را پیدا مىکردم که از من پیروى کنند و به دلخواه از این معاهده خارج شوند، من نیز خارج مىشدم، قسم به خدا چنان شک کرده بودم که با خودم مىگفتم«اگر صد نفر با من هم نظر بود، هرگز این معاهده را نمىپذیرفتم».
حال پرسش ما این است که آیا عدم ایمان قلبى به نبوت رسول خدا و تردید در آن با رضایت خداوند از همان شخص قابل جمع است؟.
در ضمن در آیه مورد بحث ،رضایت خداوند محدود و مشروط است، زیرا کلمه «اذ» در«إِذْ یُبَایِعُونَکَ» ظرفیه است، و هنگامى که ظرفیه شد معناى آیه چنین مىشود که خداوند از مؤمنین، در همان ظرف زمانی؛ یعنى در همان زمانى که بیعت کردند راضى بوده است، نه این که به خاطر آن بیعت، همواره از آنها راضى باشد؛ پس به طور قطع شامل آینده همه افراد حاضر در آن واقعه نیست.
از این رو، این رضایت نمىتواند دائمى و ابدى باشد و یا عاقبت به خیر شدن تمام افرادى که آنجا حضور داشتهاند را تضمین کند؛ زیرا حداکثر چیزى که آیه ثابت مىکند این است که خداوند در آن ظرف زمانى خاص؛ یعنى در زمانى که مسلمانان بیعت کردهاند از آنها راضى شده است و علت رضایت نیز پیمانى است که در آن روز بستهاند.
شایان ذکر است رضایت خداوند از بیعتکنندگان تا زمانى باقى خواهد بود که علت آن؛ یعنى بیعت و عهد و پیمان نیز به حال خود باقى باشد و تغییر و تبدیلى در آن ایجاد نشود؛ چرا که علت رضایت خداوند از بیعتکنندگان، پیمانى است که با رسول خدا(ص) بستهاند و این معلول تا زمانى باقى مىماند که علت آن نیز باقى باشد؛ زیرا وجود معلول بدون علت، محال است، به عبارت دیگر رضایت خداوند از مردم، فقط به خاطر عملى است که انجام مىدهند و خود شخص بدون آن عمل مرضى خداوند نخواهد بود؛ یعنى تا زمانى شخص مرضى خداوند خواهد بود که آن عمل نیز موجود باشد؛ اما زمانى که شخص آن عمل را با گناهان خود از بین ببرد، رضایت خداوند نیز سلب خواهد شد.
بهترین دلیل بر این مطلب، آیه «10، سوره فتح» است که خداوند مىفرماید: «افرادى که با تو بیعت مىکنند(در حقیقت) تنها با خدا بیعت مىکنند، دست خدا بالاى دست آنها است؛ پس هر کس پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است و آن کس که نسبت به عهدى که با خدا بسته وفا کند، به زودى پاداش بزرگى به او خواهد داد»، در این آیه خداوند به صراحت مىگوید که اگر کسى پیمانى را که با خداوند بسته است بشکند، فقط به خودش ضرر زده است و خداوند پاداش این پیمان را به کسى خواهد داد که به آن وفادار مانده و خللى در آن ایجاد نکند، بنابراین، آیه فقط شامل کسانى مىشود که در آن روز بیعت کرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشند واگر قرار بود که این رضایت ابدى باشد، چه نیاز بود که خداوند بفرماید: «فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ»؟ آیا گفتن این جمله(العیاذ بالله) لغو و بیفایده نیست؟
این مطلب از روایات بسیارى نیز قابل استفاده است؛ چنانچه مالک بن أنس در«الموطأ، ج 2، ص 461» و ابن عبد البر در«الإستذکار ج 5، ص104» و ابن اثیر جزرى در جامع الأصول، ج9 ، ص510» مىنویسند: رسول خدا(ص) با اشاره به شهیدان احد فرمود: «گواهى مىدهم که اینان برادر من و مردان نیکى بودند»، ابوبکر گفت: «مگر ما برادران آنان نبودیم، ما هم آن گونه که آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد کردند، مسلمان شدیم و در راه خدا پیکار کردیم»، رسول خدا(ص) فرمود: « آری؛ ولى نمىدانم که شما پس از من با دین خدا چه خواهید کرد، ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد».
این حدیث صراحت دارد که حُسن عاقبت افرادى مثل ابوبکر مشروط به این است که در آینده بیعت خود را نشکنند و اعمالى انجام ندهند که غضب الهى جایگزین رضایتش شود، اعتراف برخى از بیعت کنندگان به بدعتگذارى و ندامت از کردارشان، شاهدى محکم بر بطلان استدلال اهل سنت است؛ چرا که ثابت مىکند خود بیعتکنندگان استنباط دیگری، غیر از آن چه اهل سنت دارند، از این آیه داشتهاند و رضایت دائمى خداوند از بیعتکنندگان افسانهاى است که بعدها و توسط دیگران ساخته شده است./9161/ت302/ن