۲۹ آبان ۱۳۹۱ - ۱۶:۵۷
کد خبر: ۱۴۷۳۳۵
آیت‌الله قرهی:

ملاک هدایت یافتن، پیروی بی‌چون و چرا از امام است

خبرگزاری رسا ـ استاد اخلاق حوزه علمیه گفت: کسی که دائم یابن الحسن(عج) گفتن ملاک بودن در صراط مستقیم نیست، گفتن این که عشقم، ذکرم، فکرم و همه زندگیم امام زمان(عج) ملاک هدایت یافتن نیست، بلکه ملاک هدایت یافتن پیروی بی‌چون و چرا از ایشان است.
آيت الله قرهي
 
به گزارش خبرگزاری رسا، آیت‌الله روح الله قرهی، استاد اخلاق حوزه علمیه در مهدیه القائم المنتظر(عج) در شهرک حکیمیه تهران در دومین شب مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان به سخنرانی درباره محوریت باطل در عالم پرداخته است که متن این سخنرانی به شرح زیر است:
 
التباس بین حقّ و باطل در خلقت انسان!!
 
پروردگار عالم در باب خلقتش، اوّل خلقت را نور قرار داد که «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ» و بعد ظلمت را خلق کرد و آن جریان بسیار مهمّی که در جلسه گذشته عرض کردیم که ذوالجلال و الاکرام طبق قاعده ای که خود قرار داد، فرمود: جمع ضدّین محال است، إلّا وقتی که انسان را خلق کرد که در مورد آن فرمود: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» اصل نور مخالفت با ظلمت است امّا پروردگار عالم چنان در درون او حقّ و باطل، نور و ظلمت و تقوا و فجور را قرار داد که گاه حتّی این دو کنار هم نبودند، بلکه درون هم قرار گرفتند، یعنی التباس بین حقّ و باطل!
این­جاست که درون هر نفر دو جبهه وجود دارد، یک جبهه حقّ است که نور است و یک جبهه باطل است که آن ظلمات است.
 
جبر و اختیار در انسان
 
ذوالجلال و الاکرام این دو جبهه را به قدرت خلقتی خودش در درون انسان قرار داد. انسان فقط در فصل زندگی دنیوی­اش در عالم اختیار است و مابقی­اش همه جبر است. حتّی این که تبیین شده است ما در جبر و اختیار هستیم، در موقع خلقت نیست، چون آن موقعی که ذوالجلال و الاکرام ما را خلق کرد، نه اختیار داشتیم که جنسیت خود را تعیین کنیم و نه در زمان ورودمان به زمین اختیار داشتیم. از صلبی به صلبی دیگر منتقل شدیم. بعضی پانصد سال پیش به دنیا آمدند، بعضی هزار سال پیش و ... . الآن هم در یک وقت معلومی از این دنیا می­رویم؛ طوری که فرمودند: «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون‏».
 
پس همه مطالب مشخّص است و به ظاهر اختیاری هم از خود نداریم. اصل قاعده در باب مطالب روحانی و آنچه هم که ذوالجلال و الاکرام در جسم به عنوان نفخه دمید «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»، در باب عنوان جبریّه است.
 
لذا انسان فقط در فصل معیّن یعنی دنیا، یک اختیار دارد. که در این اختیار باید دید تو به کدام یک از دو جبهه­ای که پروردگار عالم در درونت قرار داد، جبهه حقّ یا جبهه باطل، روی می­آوری؟ این­جا اختیار را در دست انسان قرار داد، منتها آن هم بدون هدایت نیست، بلکه فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» که طبق «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، «شاکِراً» همان جواب به تقوا و «کَفُوراً» همان جواب به فجور است.
 
سپاهیان ابلیس
 
پس از آن لحظه «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏» دو حالت در وجود انسان هست. لذا نوع نگرش و تفکّر بشر در دنیای زمانه خودش، آن زمانی که قدم به عرصه وجود نهاده، گاهی تمایل به جبهه حقّ دارد که به واسطه آن تقوای درونی است و گاهی تمایل به جبهه باطل دارد که باز هم به واسطه جبهه درونی است. اگر در درون خودش به تقوا نزدیک شد، به حقّ متمایل می­شود و اگر سراغ باطل رفت، معلوم است در فجور است.
منتها گاه ابلیس رانده شده، هم خودش و هم سپاهش انسان را وسوسه می­کنند. سپاه ابلیس دو نوع هستند که این، صراحت قرآن کریم و مجید الهی است که فرمود: سپاهش یا از جنس خود ابلیس «کانَ مِنَ الْجِنّ‏ّ» و یا از جنس غیر ابلیس یعنی از خود انسان هستند، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس‏». این دو گروه به عنوان سپاه شیطان هستند که وسوسه می­کنند.
 
«خنّاس» از «خنس» می­آید؛ یعنی آن چیزی که نگرش درونی او را می­بیند و وقتی تمایلات درونی او را دید، به واسطه همان تمایلات درونی او را به انحراف می­کشاند.
 
مثلاً تمایلات درونی کسی تقواست، مگر می­شود شیطان از تقوا فریب بدهد؟ بله. چطور؟ این که جلواتی را نسبت به بعضی از امور تبیین می­کند، آن هم به واسطه امر نفس انسانی. این که در جلسه گذشته هم عرض کردم که ذوالجلال و الاکرام هدایت را علی الحبّ الصحیح می­داند، اشاره به همین مطلب است.
 
نشانه حبّ صحیح
 
حبّ صحیح این است که بیان فرمودند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». «یَأْتِیَنَّکُمْ» اشاره به همه شما دارد، چون أبانا آدم و أمّنا حوّا به ظاهر دو تا بودند و برای آن­ها باید «کُما» می­آورد امّا «کُم» جمع است و مثنی نیست. لذا می­فرماید: همه شما هبوط کردید. طبیعی است به واسطه هبوط پدر و مادر، ما هم هبوط کردیم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» لفظ جمیع هم که دارد تبیین می­کند؛ یعنی همه ما هبوط کردیم.
مرغ باغ ملکــوتم نیم از عالم خاک       چند روزی قفسی ساخته­اند از بدنم
(البته این شعر، حقیقت نیست و برتر از این باید می­گفت. لذا نواقصی در این شعر هست که برای بعد بماند، الآن بحث آن نیست).
 
وقتی هبوط کردیم، یله و رها نکرد، بلکه هادی فرستاد. منتها بیان فرمود: اصل تقوا و پذیرش هدایت در تبعیّت است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». «تبع»؛ یعنی مطیع محض شدن، آن که خودش فرمود: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» یعنی به هیچ عنوان منیّتی نیاورد.
 
بعضی از مفسّرین این فرمایش مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را بد تفسیر کرده­اند که کمیل بیان می­فرمایند: حضرت دست مرا گرفتند و بیرون از شهر بردند. وقتی به صحرا رفتیم، یک آهی کشیدند و بعد بیان فرمودند: انسان­ها سه گروهند، یک گروه عالمند، یک گروه متعلّم و یک گروه همجٌ رعاع، «النّاسُ ثَلاثَةٌ : فعالِمٌ ربّانیٌّ ، و مُتَعَلِّمٌ على سَبیلِ نَجاةٍ ، و هَمَجٌ رَعاعٌ».
 
به اذن الله تبارک و تعالی عرض می­کنم که اکثر مفسرین، «هَمَجٌ رَعاعٌ» را بد تفسیر کردند. گفته­اند: «هَمَجٌ رَعاعٌ» یعنی آن کسی که صاحب نظر نیست که خود حضرت هم بیان فرمودند: مثلش مانند آن مگسی است که دائم این طرف و آن طرف می­رود. بعد این­گونه بیان کردند که وقتی عالم است که عالم است، وقتی هم متعلّم است که یاد می­گیرد تا خودش عالم شود و نظر دهد و دیگر «هَمَجٌ رَعاعٌ» نیست امّا این خلاف مبانی حقیقی دینی است که جالب است با ظواهر مبانی دینی هم به خوردمان دادند!
 
یعنی گاهی ابلیس ملعون؛ چون می­داند این در صراط است، از باب وسوسه می­گوید: تو هم برای خودت نظر داری، تو هم صاحب نظری، تو هم خودت می­توانی اعلام موجودیّت کنی و تشکیلات راه بیاندازی؛ چون صاحب نظری و ... امّا خداوند می­فرماید: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
 
مقام مختار به هیچ یک از شهدای کربلا نخواهد رسید!
فرق حبیب بن مظاهر که در کوفه بود و ابی­عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را دعوت کرد، با سلیمان و یا مختار (گرچه مختار بعد توبه کرد و دل اهل بیت را هم شاد کرد)، در این بود که سلیمان و مختار خود را صاحب نظر دیدند.
 
لذا هیچ گاه درجه مختار به درجه شهدای کربلا نخواهد رسید. البته گفته­اند: در این موارد، کسی را با کسی قیاس نکنید، من خودم هم معمولاً وقتی دوستان می­گویند: مثلا کدام عارف برتر است؟ می­گویم قیاس نکنید، به من و شما ربطی ندارد، امّا این را از باب یقین عرض می­کنم که هیچ­گاه مختار ثقفی که دل اهل بیت را شاد کرد، مقامش به هیچ یک از شهدای کربلا نخواهد رسید و اتّفاقاً یک مقام بسیار بسیار دوری هم نسبت به شهدای کربلا دارد و علّت هم این بود که مختار خود را صاحب­نظر می­دانست.
 
مختار بد نرفت، مختار هیچ­گاه به ظاهر در جبهه دشمن نرفت. مختار آن موقعی هم که با فرزندان زبیر بود، از درون وجودش، انتقام خون ابی عبدالله موج می­زد، امّا اشتباه کرد! مختار وقتی دید مسلم بن عقیل به شهادت رسید، آن موقعی که می­توانست سپاه خود را به سمت ابی­عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) ببرد (که سپاه بزرگی هم داشت)، با دستی خود، خود را تسلیم کرد، چرا؟ چون خود را صاحب نظر می­دانست!
 
مختار حبّ عجیبی به اهل بیت داشت، حبّ عجیبی به وجود مقدس امیرالمومنین، امام حسن مجتبی و ابی عبدالله(علیهم صلوات المصلّین) داشت، امّا خود را صاحب نظر می­دانست و مشمول «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» نشد.
 
این که به جز محبّان و مطیعان واقعی، سایرین خوف و حزن دارند؛ یعنی وقتی در تصمیم گیری می­مانند به حقیقت نمی­دانند امّا نفس می­گوید این کار را بکن و آن­ها انجام می­دهند و گاهی هم درون خودشان یک خلجانات روحی دارند که آیا اشتباه کردم یا خیر، چرا این کار را کردم و ... . حزنش هم این است که بعد پشیمان می­شود.
 
امّا مؤمن که خود را به هادی سپرد و تسلیم امر هادی کرد، همه گونه راحت است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». حرف «هَمَجٌ رَعاعٌ» این نیست که به فضل الهی در یک زمان دیگری بحثی راجع به این عرض می­کنم که منظور از «هَمَجٌ رَعاعٌ» چیست و این که آقایان عرض می­کنند، اشتباه است.
 
مختار خود را صاحب‌نظر دید
 
پس مختار خود را صاحب نظر دید و تبعیّت نکرد. قرآن کریم می­فرماید: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ»؛ خنّاس از باب شهوت سراغ مختار نمی­آید، مختار محبّ اهل بیت است امّا حبّ بدون تبعیّت دارد، چون احساس می­کند که خودش صاحب نظر است. لذا وقتی احساس کرد صاحب­نظر است، امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) را تنها گذاشت. وقتی احساس کرد صاحب نظر است، بعد از این که فهمید مسلم شهید شده، آن سپاه آماده را - که آماده بودن خیلی مهم است - برد تسلیم کرد، در حالی که می­توانست به کربلا ببرد، امّا فکر می­کرد که آن جنگ یک خونریزی و کشته شدنی بیجا و بی هدف است. به همین خاطر گفت: کینه ها را در سینه نگاه می­داریم برای وقت دیگر!
 
کدام وقت دیگر؟! وقت الان است که باید تبعیّت کنی، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» مهم است، نه فقط حبّ ظاهری به هادی که مختار بالجد محبّ بود.
 
عرض کردم که خود من موافق قیاس افراد نیستم، امّا مختار به هیچ عنوان با این که قلب اهل بیت را شاد کرد، درجه هیچ یک از شهدای کربلا را ندارد، چون به موقع نفهمید. چرا به موقع نفهمید؟ چون تبعیّت نداشت و احساس کرد که من خودم صاحب نظرم.
 
لذا مختاری که شاد کننده دل اهل بیت بود درجه­اش فرسنگ­ها با شهدای کربلا فاصله دارد! گرچه قیام کرد امّا حتّی قیامش هم موقعی بود که خودش احساس کرد باید قیام کند که این همان «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» است.
 
این طور نیست که «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» برای هرکسی با گناه باشد، خیر. می­داند که مختار کیست و او را آن­گونه جلو می­برد، از طریق تقوا و حبّ، عجبا!
 
او درجات اوّلیّه تقوا را داشت، لذا شیطان او را می­برد به سمت اینکه نفس خودت فرمان بدهد که چه کنی، الآن خودت صاحب عقلی، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم «هَمَجٌ رَعاعٌ» فرمودند که عرض کردم این تفسیری که کردند، کاملاً اشتباه است و یک موقعی هم بحث می­کنم. پس این گروه سوم از انسان­ها نباید باشی، حالا صاحب نظر شدی، تبعیّت کنار می­رود! اینجاست که بیان می­شود: همیشه دو جبهه حقّ و باطل درون انسان وجود دارد، گاهی تمایل به این سمت و گاهی به آن سمت دارد.
 
شیطان، دشمن همه، حتّی دوستانش است!
 
لذا در هر انسانی هم حقّ هست و هم باطل، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» منتها حقّ و باطل و نور و ظلمت با نفخه دمیده شد، آیا خدا بعد از آن، انسان را رها کرد؟ خیر، «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» جواب به تقوا شکور است و جواب به فجور، کفور است. پس این همیشه در همه انسان­ها هست. منتها ابلیس بعد از رانده شدن یک قسم خورد که انسان را گمراه کند - حالا این مقدّمه را می­خواهم عرض بکنم تا ورود به اصل بحث آن بحثی داشته باشیم. بنا نبود آن بحث عرفانی و فوق عرفانی را در جلسه گذشته عرض کنم. لذا در این جلسه تکمله آن بحث و یک مقدار آسانترش را عرض کردم و إلّا بحث ما چیز دیگری است ولی این مقدمه نیاز بود –
 
وقتی شیطان اخراج شد، صراحت قرآن کریم و مجید الهی این است که دشمنی را شروع کرد و خودش هم قسم به عزت خدا خورد که انسان­ها را گمراه می­کند، «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏». لذا خداوند فرمود: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم‏» که ما باورمان نشد.
 
این را هم بدانید که در عالم دو جبهه حقّ و باطل همیشه هست و صددرصد در رأس آن جبهه باط، شیطان است. منتها عرض کردم آن «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» را یادمان نرود؛ چون دو نوع هم سپاه داشت، یک سپاه از جنس خودش، یک سپاه از غیر جنس خودش. جنس خودش، «کانَ مِنَ الْجِنّ‏ّ» و غیر خودش، از انسان است. یعنی ابلیس به قدری با مهارت، به قدری زیبا و عالی، کار کرد که از جنس خود انسان به - تعبیری که در جبهه می­گفتند ستون پنجم - درست کرد و از درون خود انسان یارگیری کرد.
 
این در حالی است که شیطان با همه انسان­ها دشمن است و جالب این است که با یارانش هم دشمن است. یک قاعده­ای در دنیا هست که این قاعده را هم شیطان داده. معمول این است که استکبار به آن کسانی که خیانت کردند و باعث شدند استکبار حاکمیّت پیدا کند، اعتماد ندارند. تاریخ نشان داده به هیچ عنوان به این­ها اعتماد ندارند. صدام متعلّق به خودشان بود امّا به هیچ عنوان به صدام اعتماد نکردند و جالب است کنار او باز یکی را می­گمارند؛ چون می­ترسند و بعد آن­ها را که عامل شدند به حکومت و منفعت برسند، از بین می­برند و این قاعده است.
 
ابلیس ملعون هم خودش اصلاً دشمن همه انسان­ها است و این را به عالم باید اعلان کرد که شیطان دشمن بد و خوب انسان­ها است و این­طور نیست که دوست بدها باشد. ببینید چه عرض می­کنم، شیطان اصلاً دوست انسان­هایی که بد می­شوند و در جبهه باطل می­روند و جواب به فجور می­دهند؛ نیست.
 
قرآن هم اشاره کرده که شیطان فردای قیامت به آن­ها می­گوید: غلط کردی به گردن من می­اندازی، من فقط وسوسه­تان کردم، من اصلاً کاری نکردم، گردن من نیندازید و ... . لذا این­طور محاجّه می­کند. اصلاً ابلیس چشم ندارد یک انسان نما را ببینید. ابلیس از شمر بدش می­آید. ابلیس از آن اولی و دومی و آنهایی که عامل انحراف و بدعت گذاری شدند، بدش می­آید؛ به شدت هم بدش می­آید امّا از این­ها به عنوان مهره استفاده می­کند، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
 
من این را خودم از دو بزرگوار شنیدم، نقل قول نیست، یکی از عارف دامغانی و یکی هم آیت­الله العظمی بهاء الدّینی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) شنیدم که فرمودند: شیطان فردای قیامت دلش برای اجنّه شیطان صفت می­سوزد. می­گوید اینها را من باعث شدم گمراه شوند امّا راجع به انسان هیچ دلش نمی­سوزد، بلکه خرسند می­شود که انسان­ها درون عذاب باشند.
 
لذا شیطان به هیچ عنوان با انسان­ها رفاقت ندارد، ولو انسان­های بد و همان­هایی که در سپاه خودش و جبهه باطل آمدند، ابداً از آن­ها خوشش نمی­آید و نمی­خواهد سر به تن این­ها باشد امّا می­خواهد از آن­ها به عنوان مهره استفاده کند.
 
او همین خصلت را به مستکبران جهان هم داده که آن­ها هیچ موقع از صدام خوششان نمی­آمد، از قذافی خوششان نمی­آمد، از شاه خوششان نمی­آمد. این­ها وسیله بودند برای استفاده کردن؛ چون باید برای تصرّف یک مملکتی، از خود آن مملکت کسی را داشته باشند. در زمان­های گذشته غیر از آن مملکت می­گذاشتند و مثلاً از بریتانیای به ظاهر کبیر خودشان یک کسی را به عنوان فرماندار می­گذاشتند امّا بعدها دیدند نمی­شود، باید از جنس خودشان باشد تا مهره آن­ها باشد.
 
شیطان از روز اوّل همین را متوجه شد که باید از جنس خود انسان­ها برای گمراهی آن­ها استفاده کند و این را به انسان­ها هم یاد داد، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
 
ابلیس قسم خورد دست بر ندارد و جدّاً هم دست بر نمی­دارد. گرچه پروردگار عالم فرمود: ما تا وقت معلوم به تو مهلت می­دهیم. لذا او از آن لحظه­ای که مهلت گرفت تا به حالا، به شدّت دارد کار می­کند.
 
دو مطلبی که باید از شیطان بیاموزیم!
 
این را اولیاء الهی گفتند، گفتند: دو چیز را از شیطان یاد بگیرید، یکی این که شیطان، خستگی­ناپذیر است و ابداً خسته نمی­شود و دیگر این که همّت بالا دارد، قرآن می­فرماید: حتّی می­خواهد به آن بالاها هم برود که با شهاب مبین او را به آن طرف پرتاب می­کنند.
 
حتّی این­طور به شما بگویم که شیطان می­داند نمی­تواند امّا اگر احساس کند که بگویند تو می­توانی به پرده عصمت هم نزدیک شوی، به آن هم طمع دارد. عرض کردم هرکدام را هم با همان حال خودشان جلو می­آید. می­گویند یونس نبی به خاطر یک مقدار عجله­ای که انجام داد، نه این که شیطان بتواند امّا یک طوری از دور پالس­های منفی را می­فرستاد که این­ها دیگر خوب نمی­شوند. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین‏»، لذا خودش فرمود: من ظلم کردم، من اشتباه کردم. منتها درجه ظلم او با ظلم ما فرق می­کند و اصلاً یک بحث دیگر است. انیبا آن­طور نیستند که ظلم کنند. او برای امّت دلسوز بود و می­گفت: چرا این­ها ایمان نمی­آورند امّا یک لحظه دقّت نکرد تا یک موقع تر و خشک با هم نسوزند. پس شیطان حتّی تا آن­جا هم می­­خواهد. برای همین گفته­اند خستگی­ناپذیری و همّت بالا را از او یاد بگیرید.
 
راه حل شیطان: نفوذ در دین
 
حالا وقتی «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» آمد، انسان چه کار کند؟ پروردگار عالم به انسان گفت: من هوای تو را دارم. چگونه؟ من برایت هادی می­فرستم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». منتها تنها راهش این است که مطیع باشد. لذا نفرمود: «وَ مَن أَحَبَّ»، بلکه فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ».
 
لذا خداوند هادی را فرستاد. شیطان هم متوجّه شد که این­ها با هادی جلو می­روند. چه کند؟ در هدایت نفوذ پیدا کند! ببینید چقدر جورچینی عجیبی است! پس او تصمیم گرفت در دین نفوذ کند. چرا؟
 
چون یک چیزی پروردگار عالم درون انسان قرار داد و جالب این است که همین را درون جنّ هم قرار داده که فطرت است. بارها هم عرض کردم پروردگار عالم می­فرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، «لا تَبْدیلَ» یعنی این اصلاً عوض نمی­شود و بدلی ندارد. همه انسان­ها فی ذاته خداپرستند.
 
آن­هایی هم که می­گویند: ما شیطان پرستیم، دروغ می­گویند. این­ها می­خواهند بگویند: ما خدا را می­پرستیم، اشتباهی می­گویند - اگر یک بحث دیگری راجع به شیطان پرستی داشته باشیم، آن­وقت تک تک مصداق­ها را بیان می­کنیم که چه چیزهایی می­گویند و چه کار می­کنند - لذا چون حرف رسول و هادی را گوش نمی­دهند، معلوم است شیطان پرستی می­شود. پس شیطان پرستی یعنی این که انسان از هادی تبعیّت نکند. دیگر از آنجا به بعد صورت ظاهر هر کاری هم انجام دهد، صحیح نیست.
 
مثلاً اگر مسجد هم ساخته شود مانند همان مسجد ضرار، چون اساسش بر باطل است باید تخریب شد. شاید کسی بگوی: مسجد است دیگر، اصلاً چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: مسجد را خراب کنید؟! فقط منافقین را بیرون می­کردند. امّا چون اساسش خراب است، باید خراب شود، «أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی‏ نارِ جَهَنَّم‏» و این را نمی پذیرند. صورت ظاهر مسجد است امّا مسجدی است که مسجد نیست! چون خداوند مسجد ظاهری نمی­خواهد، مسجدی می­خواهد که «تَبِعَ هُدایَ» باشد و مسجد بدون «تَبِعَ هُدایَ» باید خراب شود.
 
لذا اگر سر راه مسلمین مسجدهایی قرار گرفت که به «تَبِعَ هُدایَ» ختم نشد، مثل این خانقاه­های درویش­ها و ...، باطل هستند و باید خراب شوند. شاید بگویند: آقا! جای عبادت هست. جواب می­دهیم: این، عبادت نیست، اصلاً اینجا جای فساد است. می­گویند: به خدا قسم در آن فساد نمی­کنند.، نه خانه تیمی است، نه می­روند درونش کثافت کاری می­کنند و ...، بلکه فقط عبادت می­کنند و ذکر مولا را می­گویند. جواب می­دهند: این­جا باید تخریب شود. لذا عاقل می­فهمد که باید تخریب شود و آن که عاقل نیست، نمی­فهمد؛ چون ظاهربین و کژاندیش است. می­گوید: آقا! دارد عبادت می­کند، می­گوید: نه، باید خراب شود.
 
مثلاً با این که مرجع تقلید است، امّا اگر مقابل امام­المسلمین، رهبر عظیم­الشّأن یا مقابل امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­ایستد، ولو سیّد هم هست، هر که باشد، باید از بین برود. برای آن که «تَبِعَ هُدایَ» را نفهمید، سخت می­آید.
 
مثلاً کسی ادّعا می­کند شخصی را دوست دارد. آن شخص به او می­گوید: آقاجان! شما در عبادت یا کارهای دیگر، این کار را بکن و خلاف این نکن؛ می­گوید: نه، من باید آن را که خودم تشخیص دادم، انجام بدهم که این انحراف است. این خودش نمی­فهمد که منحرف است، ولی منحرف است. این نمی­فهمد که منافق است ولی منافق است. بیچاره منحرف است و نفاق درونی دارد امّا خودش متوجّه نیست و تازه فکر می­کند که خیلی هم خوب است. با خود می­گوید: من که خیلی هم خوب هستم، در صراط مستقیم هم هستم، امام زمانی هم هستم. دائم یابن الحسن هم می­گویم. عشقم، ذکرم، فکرم، همه، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. امّا این نمی­فهمد که نمی­فهمد. چون نفهمید «تَبِعَ هُدایَ» ملاک است.
 
خوارج، چرا خوارج شدند؟
 
از روز اول که این آیه آمد و گفت بروید، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»، فرمود: من رهایتان نمی­کنم. می­دانم ابلیس قسم خورده امّا منِ خدا هم که شما را رها نمی­گذارم، هادی می­فرستم. منتها این تبعیت مهم است «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ». لذا این که بگوییم حالا یک چیزش را می­پذیریم و یک چییزش را نمی­پذیریم، به درد نمی­خورد، تبعیّت باید به طور کامل باشد.
 
خوارج چرا خوارج شدند؟ آیا خوارج آدم­هایی بودند که مثلاً شراب­خوار بودند؟! به خدا قسم اگر کسی بخواهد بگوید خوارج شراب­خور بودند، عذاب می­شود. ابداً این­طور نبودند. آن­ها اهل عبادت و اهل سجده و اهل نماز شب بودند. امّا ولو عابد هم بودند ولی «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» از هر حیوانی، حیوان­تر بودند - می­ترسیم فردای قیامت، حیوانات جلوی ما را بگیرند و بگویند: ما که از اوّل حیوان بودیم، شما که آدم بودید، چه گلی بر سر خلقت که هیچ، بر سر خودتان زدید!!! -
 
امیر المؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) مانده بود که چگونه به مردم این مطلب را تفهیم کند که هر چند این­ها نماز شب می­خوانند و از بس عبادت می­کنند، پیشانی­هایشان پینه بسته امّا «فَمَن تَبِعَ هُدایَ» نیستند و ابلیس که از روز نخست قسم خورد، «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏»، دارد آن­ها را به اغوا می­کشد. چگونه؟ با وسوسه «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ». هر کسی را هم به طریق خودش وسوسه می­کند.
 
لذا چون بشر فطرتش الهی است و همه دنبال عبادت و بندگی هستند؛ شیطان هم از طریق دین جلو آمده است. وقتی بشر نفهمد چگونه بندگی کند، اشتباه می­شود و در جبهه باطل می­رود و إلّا بندگی، بندگی است و کسی دنبال غیر بندگی نیست، بلکه همه دنبال بندگی هستند امّا نمی­دانند چگونه راه را بروند. خداوند می­فرماید: بندگی من این است که باید در صراط مستقیم بروید، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم‏».
من این مثال را قبلاً عرض کردم. خواهش می­کنم دائم برای خودتان تکرار کنید تا متوجّه شوید. مثلاً من دارم در یک خط مستقیم راه می­روم. یک موقعی متوجّه نمی­شوم و کمتر از یک میلی کج می­شوم. امّا دیگر از آن­جا به بعد روی همان خط کج راه می­روم و همین­طور جلو می­روم. تا این که یک موقع به عقبه خودم نگاه می­کنم و می­بینم زاویه پیدا کرده­ام. انحراف من در ابتدا به تعبیری نامحسوس بود امّا چرا این­طور شدم؟ چون تبعیّت نداشتم؛ چون گفتم: من هم صاحب نظرم، گفتم: امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «هَمَجٌ رَعاعٌ» بد است؛ پس من تبعیّت نمی­کنم - در حالی که عرض کردم «هَمَجٌ رَعاعٌ» را بد تفسیر کرده­اند -
 
خوارج، همین­ها که سینه چاک امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، یک لحظه اظهار وجود کردند، قرآن که روی نی رفت، فرمودند: بزنید و آن­ها چون اصلاً تا به حال چنین چیزی به قوه مخیّله­شان وارد نشده بود؛ نپذیرفتند.
 
شاید من و شما هم بودیم، تعجّب می­کردیم امّا حالا دیگر تکرار شده و شاید برایمان عادی شده باشد. لذا عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: ما باید با دقّت به این­ حوادث نگاه کنیم، ما همین­طوری می­گذریم، ولی اگربه دقّت نگاه کنیم، شاید هنوز هم ته دلمان تردید به وجود آید. امّا ما الآن فقط می­شنویم و رد می­شویم.
 
یک طرف امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است و یک طرف، قرآن! آیا فرد حقّ است یا حقّ، حقّ است؟ فرد که نمی­تواند حقّ باشد، حقّ، حقّ است. قرآن، حقّ است. قرآن، نازل است. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرد است. حالا همین امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان می­فرمایند: قرآن رابزن، چه کارکنم؟! راستی راستی باید قرآن را بزنم؟!
 
این بیچاره­ها چه کنند؟ یک لحظه منحرف شدند، کار به این­جا رسید که خوارج شدند! همین پارکاب­ها، یک لحظه غفلت کردند و با خود گفتند: فقط چشم وگوش بسته بزنم؟! من مقلّد محض باشم و هر چه گفت، بگویم: چشم؟! مگر من آدم نیستم و فکر ندارم؟! تا نفهمم چرا باید بزنم، نمی­زنم! حداقل به من بگو: چرا باید بزنم؟
می­فرمایند: وقتش نیست برایتان بگویم، بزنید.
می­گوید: نمی­زنم، تو می­گویی قرآن را بزنم؟! جنابعالی! چه کاره باشی؟! بگو: مالک برگردد، اگر نیاید، تو را می­کشیم!
عجب! همین الآن پای رکاب من بودید و علیه معاویه شمشیرمی­زدید!
آن یک بحث جدای دیگری بود، ما الآن فهمیدیم که تو می­گویی قرآن را بزنید!
لذا با عقلشان جور در نمی­آمد و اوضاع به هم ریخت. با همه آسانی دین یک مواقعی در تصمیم گیری خیلی سخت است که چگونه تصمیم بگیریم! خیلی سخت است!
 
شیطان و آرزوی گمراهی همه انسان­ها حتّی اولیاء!
 
ابلیس ملعون از روز اوّل اعلان دشمنی کرد و قسم خورد «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏»، پروردگار عالم هم به صراحت فرمود: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم‏»؛ یعنی اوّلاً همه بدانید می­خواهد با من دشمنی کند - گرچه کسی نمی­تواند با خدا دشمنی کند -
البته شیطان با کسی هم که به خدا پناه برده و از هادی الهی تبعیّت کرده، نمی­تواند دشمنی کند. یک مثالی می­زنم، ببینید یک موقعی یک کسی هیکل بزرگی دارد. حالا یک بچه کوچک مثلاً عصبانی شده و مدام به او مشت می­زند. او هم می­گوید: حالا بگذار بزند! شیطان هم می­خواهد بیاید دو تا بزند، می­گوید: بیا بزن! تا این که شیطان خسته می­شود.
آیت­الله العظمی آسیّد عبدالاعلی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که چندین سال پیش - بعد از آیت­الله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - در نجف اشرف مرجع شدند و یک سال هم بیشتر مرجع نبودند که غریق رحمت الهی شدند. یکی از عرفا بیان می­کرد: وقتی ایشان رحلت کردند، صدای نعره شیطان را شنیدم که گفت: نشد! بعد قهقهه زد و گفت: خوب شد رفت!
ببیند وقتی دیگر نمی­تواند با اولیاء الهی دست و پنجه نرم کند، می­گوید: خوب است بروند تا یک عدّه دیگر را با خودش به آن طرف نبرند. لذا اوّل نعره زد که نشد او را گمراه کنم و بعد هم خوشحال شد که رفت.
چون شیطان عهد بست و قسم خورد و به رفقایش هم گفت: من دست از سر این برنمی­دارم! این باعث رجیم شدن من شد - گرچه خودش باعث شد امّا فکر می­کند ما باعث شدیم! - پس قسم خورده و ما را رها نمی­کند. باید بفهمیم او، شب و روز، از سمت راست و چپ و جلو و پشت، همه جوره ما را محاصره کرده است. فقط سمت زمین و آسمان را دیگر نگفته بود. فلذا یک دلیلش همین است که می­گویند سجده را طولانی کنید یا دست­ها را به آسمان بلند کنید. چون در این دو سمت نتوانسته تسلّط یابد. امّا بقیّه جاها را گرفته و واقعاً هم گرفته است.
به خدا قسم، والله، بالله و تالله که یک ولیّ خدا می­گفت: به جز معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، اطراف این اولیاء خدا را هم گرفته و فقط چون این­ها دائم دستشان را به آسمان می­برند و در حال سجده­اند و دائم مراقب هستند، نمی­تواند در آن­ها نفوذ کند و إلّا او سریع جلو می­آید.
عرض کردم قرآن می­فرماید: می­خواهد آن بالا هم بیاید که با شهاب مبین او را دور می­کنند. اگر به او رو دهند، می­خواهد به عصمت هم نزدیک شود و این­طور به همه چنگ زند. حالا امثال ما که می­رویم!
طناب محکمی که برای شیخ اعظم، آیت­الله انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به کار برده بود، پاره شده بود! او با این که خودش عالم و مجتهد بود و شاگرد شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، از شیطان پرسید: پس طناب من کجاست؟ شیطان گفت: تو که طناب نمی­خواهی، تو خودت داری دنبال من می­آیی! پس شیطان بی­خودی هم برای کسی طناب خرج نمی­کند!
 
سجده به انسان و به هم ریختن داده های ذهنی شیطان!
 
خیلی عجیب است، شیطان وقتی دید این­گونه است، گفت: بهترین راه، نفوذ در دین است. چون به هر حال او تجربه دارد. اوّلاً شش هزارسال، آن هم در جنّت المأوا عبادت کرده و ثانیاً از ابتدای هبوط آدم به زمین تا کنون هم دارد برای گمراه کردن انسان­ها تلاش می­کند. پس خیلی از رموز در دستش است. از جمله این رموز همین است که می­داند سجده متعلّق به خداست و هیچ احدی شایسته سجده نخواهد بود.
عرض کردم ما می­توانیم خم شویم و پای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ببوسیم و خاک پای ایشان را سرمه چشممان قراردهیم امّا به عنوان سجده نه! سجده فقط مختصّ به خداست! ما خم می­شویم و درب ورودی حرم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را می­بوسیم امّا نباید سجده کنیم! اگر کسی سجده کند، گناه کرده، حواسش باشد و به دیگران هم بگویید. این که سر و صورتمان را می مالیم و تبرّک می­کنیم، ایرادی ندارد؛ چون آن­جا جایگاه تبّرک است، اصلاً دورتر از آن­جا هم تبرّک دارد، چه برسد به آن­جا که درب ورودی آستان قدس معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است امّا سجده ندارد!
لذا شیطان خیلی از چیزها را می­­دانست، برای همین وقتی پروردگار عالم یک­دفعه - چون بعضی چیزها یک دفعه پیش می­آید - فرمود: به انسان سجده کنید؛ ابا کرد و نپذیرفت! چون او همه چیز را می­دانست و در آن­جا هم که بود، خیلی از چیزها را فهمیده بود؛ چون با طاهرین بود. حتّی ابلیس آن­قدر مقام پیدا کرده بود که معلّم ملائکه شده بود! ابلیس، همین شیطان رجیم!
خیلی باید حواسمان جمع باشد که یکباره غافل نشویم. خوارج هم همین شدند. آن­ها امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را دوست داشتند و واقعاً هم صادقانه به جنگ با معاویه آمده بودند. امّا یک دفعه قرآن روی نی رفت و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم فرمودند: بزنید، الآن وقت تأمّل و تفکّر و این که بخواهم فلسفه­اش را توضیح بدهم، نیست، الآن فقط باید بزنید. گفتند: یعنی چه بزنیم؟! این حرف­ها چیست؟! قرآن را بزنم؟! نمی­زنم!
ابلیس هم وقتی پرورگار عالم یکباره فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا»، نپذیرفت و رانده شد. البته یک پرده گشایی کنم که شاید این را کم شنیده باشید یا اصلاً نشنیده باشید و آن این که بعضی از عرفا گفته­اند: اگرهم سجده نکرد، می­توانست بگوید: خدایا! توکه به من نگفتی سجده کن، به ملائکه گفتی، آیا من هم باید سجده کنم؟!
لذا وقتی بیان شد: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ»، ملائکه سجده کردند؛ چون آن­ها فهمیدند باید اطاعت کنند، لذا گفتند: چشم! این تبعیّت خیلی مهم است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» امّا ابلیس یک­دفعه قاطی کرد، گفت: من که می­دانم سجده برای خداست. این آقای تازه به دوران رسیده از خاک است و خاک سرد است و نور هم ندارد امّا من از نارم و نار، هم نور دارد و هم گرما! من به این سجده کنم؟! برای چه؟!
من یک مثال بزنم. اگر همین الآن فرض بگیرید - در مثال مناقشه نیست، شدنی نیست امّا فرض کنید - وجود مقدّس حضرت حجّت(روحی له الفداء) بیایند و بفرمایند: خدا امر کرده که ما به شیطان سجده کنیم، چه می‌‌گوییم؟! ما که یک عمر می‌‌گوییم، خدا فرموده: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم‏» و او قسم خورده «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏»، حالا به او سجده کنیم؟! می‌‌گوییم: این چه حرفی است می‌‌زنید، مگر می‌‌شود؟! اصلاً تمام این جورچین‌های ما یک طوری چیده شده است که نمی‌‌توانیم این کار را انجام دهیم. آی‌سی‌های وجودی ما نمی‌‌تواند تحمّل کند، می‌‌سوزد، قاطی می‌‌کند و یک­دفعه انفجار صورت می‌‌گیرد و انهدام به وجود می‌‌آید؛ چون نمی‌‌توانیم باور کنیم!
شیطان هم همین­طوری بود، اصلاً ماند خدا چه می‌‌گوید. سجده که مال خود خداست، چگونه به کس دیگری سجده کنم؟!
لذا فقط یک چیزی به شما بگویم و آن این که تبعیّت خیلی مهم است. خدا گواه است تا این را نفهمیم، هیچ چیز دیگری را نمی‌‌فهمیم. او باید تبعیّت می‌‌کرد، خدا گفته، بگو: خدایا! من هم باید سجده کنم؟ چشم، همین الآن سجده می‌‌کنم. حالا چه کار دارم که چه شد. آن­وقت، بعد از آن خدا توضیح می‌‌دهد: چون نفخه روح من در این است، چون او را خلیفه خودم کردم، چون من اعجازی کردم که تا به حال جمع ضدّین محال بود امّا من دو ضدّ را در او جمع کردم، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و ...، توضیحاتی که پروردگار عالم می‌‌دهد. امّا او این­ها را نفهمید و از خدا مهلت خواست که انسان­ها را گمراه کند.
 
هدایت و گمراهی از جنس خود انسان!
 
لذا شیطان وقتی فهمید فطرت بشر در بندگی و عبادت است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون‏»، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، تصمیم به نفوذ در دین گرفت امّا خدا هم به تعبیر عامیانه بیان کرده: ای شیطان! کور خواندی، من که بنده‌های خودم را رها نمی‌‌کنم، من برایشان هادی می‌‌فرستم.
یک هادی درونی، عقل است که آن عقل، خودش به تنهایی هیچ کاره است. اثبات کردیم که واقعاً هم نمی‌‌تواند هیچ کاری بکند، نوع روایات هم دارد به ما این توضیح را می‌‌دهد که اگر عقل در اختیار معصوم و حجّت خدا و انبیاء عظام نباشد، نمی‌‌تواند هیچ کاری کند. حتّی یک موقع می‌‌بینی به اسم عقل، تو را به بی‌عقلی می‌‌برد و فریب می‌‌دهد. لذا باید هشیار باشیم و فقط در تبعیّت هادی قرار گیریم - بحث عقل را در جلسات مهدویت هم اثبات کردیم -
حالا شیطان دید این­طوری است، گفت: در ادیان نفوذ پیدا می‌‌کنم. پس می‌‌خواهم به شما این‌طور عرض کنم: اصل نفوذی که می‌‌گویند یهود در ادیان نفوذ کرده است؛ از خود شیطان است. منتها با این صحبت‌هایی که کردیم و جورچین‌هایی که چیدیم، بیان شد که او از جنس خود ما نفوذ پیدا می‌‌کند.
همان‌طور که پروردگار عالم هم خودش فرمود: من برای هدایت شما از جنس خودتان هادی می‌‌آورم، «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ‏» مِن الملائکه نیست، بلکه از خودشان است، لذا مهم این «مِنْهُمْ‏» است.
 
ابلیس ملعون مجرّب که بیان کردند: فقط شش هزار سال عبادت می­کرد که تازه اگر آن شش هزار سال، دنیوی باشد؛ خوب است و إلّا اگر بخواهیم شش هزار سال اخروی حساب کنیم که دیگر هیچ! مگر ما چقدر عمر می‌‌کنیم؟ تعارف که می‌‌کنند می‌‌گویند: 120 ساله شوی، حالا مگر در این دوره کسی 120 ساله است، اگر باشد هم به ندرت است. اوّلاً ده پانزده سالش این­گونه می­رود که بچّه‌ایم و بازیگوشی می‌‌کنیم و حواسمان نیست! نصف عمرمان هم که به این می­گذرد که در روز هفت، هشت ساعت بخوابیم، یک مقدار هم که باید بخوریم، یک مقدار هم که باید برویم دومرتبه این خورده‌ها را دفع کنیم! پس دیگر چیزی از عمرمان نمی‌‌ماند! تازه در ابتدا هم که جوان و خام هستیم، تا یک مقدار می‌‌آییم تجربه پیدا کنیم، ملک‌الموت تشریف می­آورد! پس هیچ‌کاره‌ایم.
 
امّا شیطان شش هزار سال تجربه دارد. اصلاً ما همه 120 سال عمرمان را هم تجربه بگیریم، 120 سال تجربه مهم است یا شش هزار سال؟! این کجا آن کجا؟! ضمن این که این شش هزار سال را قبلاً داشته امّا بعد از این که آدم هبوط کرد تا الآن هم هست؛ أبانا آدم و أمّنا حوّا غریق رحمت الهی شدند و رفتند، پیامبر عظیم‌الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ما هم رفتند، خدا فرمود: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون‏»، همه رفتند امّا جناب ابلیس مانده است! او همه انبیاء را دیده، همه تجارب را دارد، همه مطالب را دارد، تجربه شش هزار سال قبل خودش در جنّت المأوا را دارد، همه این‌ها را دارد، پس حالا دیگر می‌‌داند چه کار کند!
 
لذا گفت: فقط از راه نفوذ در دین باید وارد شوم و با دین باید پدر این‌ها را درآورم. چطوری در دین نفوذ کنم؟ دین را خدا از جنس خودشان آورد، من هم از جنس خودشان جلو می­روم «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ». لذا توسط یهود انحراف در دین ایجاد کرد. پس این یهود بازیچه و دستیار ابلیس است.
ابلیس چون جنسش قابل رؤیت ما نیست و با ما فرق می‌‌کند، خیلی زیبا نفوذ پیدا کرده است. پس در حقیقت او نفوذ پیدا کرده، ما می‌‌گوییم: یهود است، در حالی که یهود از عوامل شیطان است.
 
قساوت قلب و ترس یهود!
 
حالا إن‌شاءالله به فضل الهی عرض می‌‌کنیم که قرآن نکاتی را بیان می‌‌فرماید که هیچ‌گاه یهودی‌ها دست از آزار و اذیت مؤمنین و مسلمین برنمی‌دارند. یکی از آن­ها در سوره آل‌عمران است، آیه 186 است. یکی دیگر این است که قرآن می‌‌فرماید: یهود همیشه - نمی‌‌گوید برای یک زمان - فساد می‌‌کنند و سرکشی و طغیان دارند که این را همین الآن هم می­توانید ببینید.
باز قرآن در سوره بقره، آیه 74 می‌‌فرماید که این‌ها قساوت دل دارند امّا با همه این قساوت دل، ترسوترین انسان‌ها؛ یهودی‌ها هستند. مثلاً ببینید، این‌ها که در مقابل تجهیزات عظیم یهودیان چیزی ندارند، امّا وقتی یکی دو تا از این فشفشه‌ها در تل‌آویو می‌‌اندازند؛ بلوایی در تل‌آویو راه می­افتد!
در جنگ 33 روزه حزب‌الله هم یهودی‌هایی که از ایران رفته بودند، به همان فارسی می‌‌گفتند: تو را خدا نزنید، ما ایرانی هستیم، نزنید!
لذا ترسوترین افراد همین یهودیان هستند. منتها مسلمین نفهمیدند که چه کار باید بکنند و قدرت ایمان را که خداوند می‌‌فرماید یعنی چه. اگر می‌‌فهمیدند، این‌طوری پیش نمی‌‌آمد.
 
شیطان؛ مبدع جنگ نرم
 
امّا یهودیان با یک طریق دیگر هم جلو می‌‌آیند و آن این که فجور را جلوه می‌‌دهند. اصلاً یکی از خصایص این‌ها همین است. چون ابلیس دارد این‌ها را راهنمایی می‌‌کند که حتماً سی‌دی‌ها یا برنامه‌ها یا فیلم‌ها و شبکه‌هایی را بسازند که رایگان در اختیار قرار بدهند تا جوان‌ها به فحشا و فجور کشیده بشوند، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». همان چیزی که عرض کردیم؛ وقتی فجور آمد، جزء جبهه باطل می‌‌شوی، یعنی جزء شیطان امّا فکر می­کنی حقّ هستی!
 
دو جبهه بیشتر در عالم نیست: یا خدایی و الهی هستیم، یا شیطانی و ابلیسی و غیر از این نیست. اگر «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» بود و شرط تبعیّت را پذیرفتیم، آن‌وقت در جبهه حقّ هستیم. امّا اگر غیر از آن بود، به قدری ظریف، عالی و زیبا تو را در جبهه‌اش می­برد که فکر می‌‌کنی در جبهه حقّ هستی!
حالا وقتی فجور به حداکثر رسید، این‌ها دیگر علن می‌‌گویند که ما شیطان‌پرستیم امّا بعضی این‌طور نیستند، یعنی این قضیّه پلّه، پلّه و خیلی نرم پیش می­رود.
 
من به شما بگویم: مبدع جنگ نرم، ابلیس و شیطان است. سیاسیون وقتی می‌‌خواهند راجع به جنگ نرم صحبت کنند، این را حتما در مباحث بیان کنند که مبدع جنگ نرم، ابلیس است. کجا جنگ نرم را شروع کرد؟
در بهشت، وقتی آمد به آدم گفت: میوه این درخت، یک ماده جاودانه است! بعد سراغ مادرمان حوّا رفت، گفت: یک چیزی به این بگو، این شوهر تو یک مقداری ...، لذا این جنگ نرم را درست کرد.
 
معمولاً همیشه در جهان هم این­طور است! اکثر مواقع از طریق زن وارد می­شود. زن هم در جبهه حقّ و هم جبهه باطل، نقش اساسی دارد. امّ وهب را ببینید، زن­ها به خاطر ایشان به خودشان افتخار کنند، لذا زن از یک طرف عامل حرکت الهی است، امّا از طرف دیگر هم امکان دارد عامل شرارت باشد.
باید گفت: این دست­های پشت پرده بشر - که این تعبیر در بحث سیاسیون بیان می­شود - همین زن است. این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: از دامن زن، مرد به معراج می­رود؛ همین است. هر مرد موفّقی، یا مادر خوب داشته که از آن شیر خورده یا همسر خوب داشته و غیر از این در عالم نیست.
 
پشت پرده سیاست هم همین زنان هستند. حالا یک موقع بعضی از این سیاسیون ما، یک بادی به غبغب می­اندازند و غرور دارند که باید به آن­ها گفت: این برای مادر تو بوده، این برای همسرت بوده، تو خودت نمی­فهمی، پشت پرده قضیه آن­ها هستند.
خلاصه شیطان هم با جنگ نرم روی مادرمان، حضرت حوّا کار کرد و هبوط پیدا کردیم و در ارض آمدیم. البته گفتند: مادر هر چه باشد، مادر است. دیگر ما نمی­توانیم به پدر و مادر اعتراض کنیم، آن را دیگر خدا خودش می­داند. می­گویند: پدر و مادر اگر بد هم هستند - البته نستجیربالله، نعوذبالله آن­ها که بد نبودند - کسی نمی­تواند به آن­ها حتّی «اف» بگوید، یعنی ای بابا! چرا این کار را کردی؟! اگر نمی­کردی این­طور نمی­شد و ... . ابداً من و شما نباید، این­چنین بگوییم «فَلا تَقُلْ لَهُما أُف‏». ما باید بگوییم: «أبانا آدم(علیه الصّلوة و السّلام) و أمّنا حوّا(علیها الصّلوة و السّلام)». 
لذا این­گونه جنگ نرم را شروع کرد و بعد هم در دنیا که آمد، جنگ نرم را از طریق دین شروع کرد. حالا با توجّه به آیات و روایات بیان می­کنم که یهودی­ها هم این کار را کردند. إن­شاء­الله قضیّه مروان را به عنوان مثال بیان می­کنم که ببینیم مروان که بود. اصلاً پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) او را با پدرش کرده تبعید بود و حتّی خلیفه دوم هم جرأت نکرد او را وارد مدینه کند، گفت: من می­ترسم امّا در زمان عثمان آمد و کسی که مورد غضب پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قرار گرفته، داماد عثمان هم شد! بعد دائم هم با یهودی­ها بود و نقشی اساسی در عاشورا هم دارد. وقتی در جنگ جمل اسیر شد، به دست و پای امام حسن و امام حسین (علیهما الصّلوة و السّلام) افتاد که از من بگذرید و ... .
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) به خاطر یک مطلبی که بعداً معلوم شد چیست - که إن­شاء­الله اشاره خواهم کرد - فرمودند: او را آزاد کنید. گفتند: آقا می­خواهید بیاید با شما بیعت کند و بعد برود، حضرت فرمودند: این نه بیعت کرده، نه بیعت می­کند. اصلاً بیعت او را نمی­خواهم. فرمود: این دستش در دست یهودی­ها است و دائم با یهودی­ها بده، بستان دارد و آدم بشو نیست - این مطلب در نهج البلاغه هست که إن­شاء­الله بیان می­کنم -
یعنی این­ها با انحراف در ادیان کار خود را پیش می­برند و این جاست که مسئله نقش جریان یهود در واقعه عاشورا مشخّص می­شود. لذا انسان باید هشیار باشد.
 
هدایت در اطاعت بی چون و چراست
 
امّا کسی که بداند باید برای خدا کار کند، موفّق خواهد بود. خود ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) هم همین­طورند، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا». خیلی­ها در قضیّه کربلا إن­قلت می­آوردند، از جمله عبدالله بن جعفر که انصافاً مریض هم بوده امّا باز هم چون تجربه داشتند، خودشان را صاحب عقل می­دانستند و می­گفتند: آقا! نرو این­ها آدم نیستند، حالا مسلم یک چیزی گفته، ولی نرو. محمد حنفیه هم همین­طور بود. همه این­ها به امام گفتند: نرو. حتّی خویشان، نزدیکان. نمی­دانند امام، امام است و باید مطیع ایشان باشند. حتّی بعضی از این­ها بعداً گفتند: ما که می­دانستیم! می­دانید یعنی چه؟! یعنی به یک زبان بی­زبانی می­گفتند: دیدید همان شد که ما می­گفتیم!
 
مثل بعضی از این سیاسیون ما که خراب شدند و گفتند: ما که می­دانستیم، این همه هم آن موقع به آقا گفتیم امّا آقا از او حمایت می­کرد. باید به این اشخاص گفت: شما غلط می­کردید می­دانستید، آن موقع یک بحث دیگری داشت و حالا هم یک بحث دیگری دارد. الآن هم می­خواهید آقا را تخریب کنید، آن موقع هم می­خواستید آقا را تخریب کنید که این­گونه می­گفتید.
امّا آن­ها نمی­خواستند تخریب کنند، نمی­توانم بگویم که نستجیر بالله جاهل بودند ولی می­شود این را گفت که در مقابل امام، جاهل بودند و در این شکی نیست. لذا گفتند: ما که می­دانستیم، دیدید چه شد؟!
امّا زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) بصیر است و می­داند. زینب(علیها الصّلوة و السّلام) وقتی می­فرمایند: «ما رأیت إلّا جمیلا»؛ یعنی می­دانم معجر از سر من و بچه­ها کنده شده، می­دانم هیچ کس تا به حال من را ندیده بود امّا این قداست ظاهری را نمی­خواهم. لذا این­چنین است که حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) می­فرمایند: «ما رأیت إلّا جمیلا»؛ امّا آن که نمی­داند، إن­قلت هم می­آورد!
امروز وارد کربلا شدند هم یک حالی دارد. حضرت سؤال کردند این­جا کجاست؟ چند اسم بیان کردند، قاضریه و ... تا این که گفتند: کربلا، بعد حضرت فرمودند: خدایا! پناه می­برم به تو از کرب و از بلا. ابی عبدالله یک حالی شدند و جالب این است که همین اوّل فرمودند: خیمه­های این زن و بچّه­ها را پشت قرار بدهید. آن­قدر هم از بابت زن­ها و بچّه­ها ناراحت بودند که حتّی شب آخر هم با این که دور تا دور این­ها یک حالت حصار مانند کشیده شده بود امّا دیدند آقا در سیاهی دل شب، مدام خم می­شوند و دارند خارها را جمع می­کنند! می­دانند چه خبر می­شود امّا می­گویند: خدایا! پسندم آنچه را جانان پسندند!
 
خیلی عجیب است آن هم چه کسانی می­آیند تو را می­کشند؟ آن­هایی که دعوتنامه دادند بیایی و یزید شرابخور ملعون! همین این­ها تو را می­کشند! خیلی دردناک است!/914/د101/ن
ارسال نظرات