آیتالله قرهی:
ملاک هدایت یافتن، پیروی بیچون و چرا از امام است
خبرگزاری رسا ـ استاد اخلاق حوزه علمیه گفت: کسی که دائم یابن الحسن(عج) گفتن ملاک بودن در صراط مستقیم نیست، گفتن این که عشقم، ذکرم، فکرم و همه زندگیم امام زمان(عج) ملاک هدایت یافتن نیست، بلکه ملاک هدایت یافتن پیروی بیچون و چرا از ایشان است.
به گزارش خبرگزاری رسا، آیتالله روح الله قرهی، استاد اخلاق حوزه علمیه در مهدیه القائم المنتظر(عج) در شهرک حکیمیه تهران در دومین شب مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان به سخنرانی درباره محوریت باطل در عالم پرداخته است که متن این سخنرانی به شرح زیر است:
التباس بین حقّ و باطل در خلقت انسان!!
پروردگار عالم در باب خلقتش، اوّل خلقت را نور قرار داد که «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ» و بعد ظلمت را خلق کرد و آن جریان بسیار مهمّی که در جلسه گذشته عرض کردیم که ذوالجلال و الاکرام طبق قاعده ای که خود قرار داد، فرمود: جمع ضدّین محال است، إلّا وقتی که انسان را خلق کرد که در مورد آن فرمود: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» اصل نور مخالفت با ظلمت است امّا پروردگار عالم چنان در درون او حقّ و باطل، نور و ظلمت و تقوا و فجور را قرار داد که گاه حتّی این دو کنار هم نبودند، بلکه درون هم قرار گرفتند، یعنی التباس بین حقّ و باطل!
اینجاست که درون هر نفر دو جبهه وجود دارد، یک جبهه حقّ است که نور است و یک جبهه باطل است که آن ظلمات است.
جبر و اختیار در انسان
ذوالجلال و الاکرام این دو جبهه را به قدرت خلقتی خودش در درون انسان قرار داد. انسان فقط در فصل زندگی دنیویاش در عالم اختیار است و مابقیاش همه جبر است. حتّی این که تبیین شده است ما در جبر و اختیار هستیم، در موقع خلقت نیست، چون آن موقعی که ذوالجلال و الاکرام ما را خلق کرد، نه اختیار داشتیم که جنسیت خود را تعیین کنیم و نه در زمان ورودمان به زمین اختیار داشتیم. از صلبی به صلبی دیگر منتقل شدیم. بعضی پانصد سال پیش به دنیا آمدند، بعضی هزار سال پیش و ... . الآن هم در یک وقت معلومی از این دنیا میرویم؛ طوری که فرمودند: «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون».
پس همه مطالب مشخّص است و به ظاهر اختیاری هم از خود نداریم. اصل قاعده در باب مطالب روحانی و آنچه هم که ذوالجلال و الاکرام در جسم به عنوان نفخه دمید «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»، در باب عنوان جبریّه است.
لذا انسان فقط در فصل معیّن یعنی دنیا، یک اختیار دارد. که در این اختیار باید دید تو به کدام یک از دو جبههای که پروردگار عالم در درونت قرار داد، جبهه حقّ یا جبهه باطل، روی میآوری؟ اینجا اختیار را در دست انسان قرار داد، منتها آن هم بدون هدایت نیست، بلکه فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» که طبق «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»، «شاکِراً» همان جواب به تقوا و «کَفُوراً» همان جواب به فجور است.
سپاهیان ابلیس
پس از آن لحظه «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» دو حالت در وجود انسان هست. لذا نوع نگرش و تفکّر بشر در دنیای زمانه خودش، آن زمانی که قدم به عرصه وجود نهاده، گاهی تمایل به جبهه حقّ دارد که به واسطه آن تقوای درونی است و گاهی تمایل به جبهه باطل دارد که باز هم به واسطه جبهه درونی است. اگر در درون خودش به تقوا نزدیک شد، به حقّ متمایل میشود و اگر سراغ باطل رفت، معلوم است در فجور است.
منتها گاه ابلیس رانده شده، هم خودش و هم سپاهش انسان را وسوسه میکنند. سپاه ابلیس دو نوع هستند که این، صراحت قرآن کریم و مجید الهی است که فرمود: سپاهش یا از جنس خود ابلیس «کانَ مِنَ الْجِنّّ» و یا از جنس غیر ابلیس یعنی از خود انسان هستند، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس». این دو گروه به عنوان سپاه شیطان هستند که وسوسه میکنند.
«خنّاس» از «خنس» میآید؛ یعنی آن چیزی که نگرش درونی او را میبیند و وقتی تمایلات درونی او را دید، به واسطه همان تمایلات درونی او را به انحراف میکشاند.
مثلاً تمایلات درونی کسی تقواست، مگر میشود شیطان از تقوا فریب بدهد؟ بله. چطور؟ این که جلواتی را نسبت به بعضی از امور تبیین میکند، آن هم به واسطه امر نفس انسانی. این که در جلسه گذشته هم عرض کردم که ذوالجلال و الاکرام هدایت را علی الحبّ الصحیح میداند، اشاره به همین مطلب است.
نشانه حبّ صحیح
حبّ صحیح این است که بیان فرمودند: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». «یَأْتِیَنَّکُمْ» اشاره به همه شما دارد، چون أبانا آدم و أمّنا حوّا به ظاهر دو تا بودند و برای آنها باید «کُما» میآورد امّا «کُم» جمع است و مثنی نیست. لذا میفرماید: همه شما هبوط کردید. طبیعی است به واسطه هبوط پدر و مادر، ما هم هبوط کردیم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً» لفظ جمیع هم که دارد تبیین میکند؛ یعنی همه ما هبوط کردیم.
مرغ باغ ملکــوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
(البته این شعر، حقیقت نیست و برتر از این باید میگفت. لذا نواقصی در این شعر هست که برای بعد بماند، الآن بحث آن نیست).
وقتی هبوط کردیم، یله و رها نکرد، بلکه هادی فرستاد. منتها بیان فرمود: اصل تقوا و پذیرش هدایت در تبعیّت است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». «تبع»؛ یعنی مطیع محض شدن، آن که خودش فرمود: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» یعنی به هیچ عنوان منیّتی نیاورد.
بعضی از مفسّرین این فرمایش مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را بد تفسیر کردهاند که کمیل بیان میفرمایند: حضرت دست مرا گرفتند و بیرون از شهر بردند. وقتی به صحرا رفتیم، یک آهی کشیدند و بعد بیان فرمودند: انسانها سه گروهند، یک گروه عالمند، یک گروه متعلّم و یک گروه همجٌ رعاع، «النّاسُ ثَلاثَةٌ : فعالِمٌ ربّانیٌّ ، و مُتَعَلِّمٌ على سَبیلِ نَجاةٍ ، و هَمَجٌ رَعاعٌ».
به اذن الله تبارک و تعالی عرض میکنم که اکثر مفسرین، «هَمَجٌ رَعاعٌ» را بد تفسیر کردند. گفتهاند: «هَمَجٌ رَعاعٌ» یعنی آن کسی که صاحب نظر نیست که خود حضرت هم بیان فرمودند: مثلش مانند آن مگسی است که دائم این طرف و آن طرف میرود. بعد اینگونه بیان کردند که وقتی عالم است که عالم است، وقتی هم متعلّم است که یاد میگیرد تا خودش عالم شود و نظر دهد و دیگر «هَمَجٌ رَعاعٌ» نیست امّا این خلاف مبانی حقیقی دینی است که جالب است با ظواهر مبانی دینی هم به خوردمان دادند!
یعنی گاهی ابلیس ملعون؛ چون میداند این در صراط است، از باب وسوسه میگوید: تو هم برای خودت نظر داری، تو هم صاحب نظری، تو هم خودت میتوانی اعلام موجودیّت کنی و تشکیلات راه بیاندازی؛ چون صاحب نظری و ... امّا خداوند میفرماید: «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».
مقام مختار به هیچ یک از شهدای کربلا نخواهد رسید!
فرق حبیب بن مظاهر که در کوفه بود و ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را دعوت کرد، با سلیمان و یا مختار (گرچه مختار بعد توبه کرد و دل اهل بیت را هم شاد کرد)، در این بود که سلیمان و مختار خود را صاحب نظر دیدند.
لذا هیچ گاه درجه مختار به درجه شهدای کربلا نخواهد رسید. البته گفتهاند: در این موارد، کسی را با کسی قیاس نکنید، من خودم هم معمولاً وقتی دوستان میگویند: مثلا کدام عارف برتر است؟ میگویم قیاس نکنید، به من و شما ربطی ندارد، امّا این را از باب یقین عرض میکنم که هیچگاه مختار ثقفی که دل اهل بیت را شاد کرد، مقامش به هیچ یک از شهدای کربلا نخواهد رسید و اتّفاقاً یک مقام بسیار بسیار دوری هم نسبت به شهدای کربلا دارد و علّت هم این بود که مختار خود را صاحبنظر میدانست.
مختار بد نرفت، مختار هیچگاه به ظاهر در جبهه دشمن نرفت. مختار آن موقعی هم که با فرزندان زبیر بود، از درون وجودش، انتقام خون ابی عبدالله موج میزد، امّا اشتباه کرد! مختار وقتی دید مسلم بن عقیل به شهادت رسید، آن موقعی که میتوانست سپاه خود را به سمت ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) ببرد (که سپاه بزرگی هم داشت)، با دستی خود، خود را تسلیم کرد، چرا؟ چون خود را صاحب نظر میدانست!
مختار حبّ عجیبی به اهل بیت داشت، حبّ عجیبی به وجود مقدس امیرالمومنین، امام حسن مجتبی و ابی عبدالله(علیهم صلوات المصلّین) داشت، امّا خود را صاحب نظر میدانست و مشمول «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» نشد.
این که به جز محبّان و مطیعان واقعی، سایرین خوف و حزن دارند؛ یعنی وقتی در تصمیم گیری میمانند به حقیقت نمیدانند امّا نفس میگوید این کار را بکن و آنها انجام میدهند و گاهی هم درون خودشان یک خلجانات روحی دارند که آیا اشتباه کردم یا خیر، چرا این کار را کردم و ... . حزنش هم این است که بعد پشیمان میشود.
امّا مؤمن که خود را به هادی سپرد و تسلیم امر هادی کرد، همه گونه راحت است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». حرف «هَمَجٌ رَعاعٌ» این نیست که به فضل الهی در یک زمان دیگری بحثی راجع به این عرض میکنم که منظور از «هَمَجٌ رَعاعٌ» چیست و این که آقایان عرض میکنند، اشتباه است.
مختار خود را صاحبنظر دید
پس مختار خود را صاحب نظر دید و تبعیّت نکرد. قرآن کریم میفرماید: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ»؛ خنّاس از باب شهوت سراغ مختار نمیآید، مختار محبّ اهل بیت است امّا حبّ بدون تبعیّت دارد، چون احساس میکند که خودش صاحب نظر است. لذا وقتی احساس کرد صاحبنظر است، امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) را تنها گذاشت. وقتی احساس کرد صاحب نظر است، بعد از این که فهمید مسلم شهید شده، آن سپاه آماده را - که آماده بودن خیلی مهم است - برد تسلیم کرد، در حالی که میتوانست به کربلا ببرد، امّا فکر میکرد که آن جنگ یک خونریزی و کشته شدنی بیجا و بی هدف است. به همین خاطر گفت: کینه ها را در سینه نگاه میداریم برای وقت دیگر!
کدام وقت دیگر؟! وقت الان است که باید تبعیّت کنی، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» مهم است، نه فقط حبّ ظاهری به هادی که مختار بالجد محبّ بود.
عرض کردم که خود من موافق قیاس افراد نیستم، امّا مختار به هیچ عنوان با این که قلب اهل بیت را شاد کرد، درجه هیچ یک از شهدای کربلا را ندارد، چون به موقع نفهمید. چرا به موقع نفهمید؟ چون تبعیّت نداشت و احساس کرد که من خودم صاحب نظرم.
لذا مختاری که شاد کننده دل اهل بیت بود درجهاش فرسنگها با شهدای کربلا فاصله دارد! گرچه قیام کرد امّا حتّی قیامش هم موقعی بود که خودش احساس کرد باید قیام کند که این همان «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» است.
این طور نیست که «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» برای هرکسی با گناه باشد، خیر. میداند که مختار کیست و او را آنگونه جلو میبرد، از طریق تقوا و حبّ، عجبا!
او درجات اوّلیّه تقوا را داشت، لذا شیطان او را میبرد به سمت اینکه نفس خودت فرمان بدهد که چه کنی، الآن خودت صاحب عقلی، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم «هَمَجٌ رَعاعٌ» فرمودند که عرض کردم این تفسیری که کردند، کاملاً اشتباه است و یک موقعی هم بحث میکنم. پس این گروه سوم از انسانها نباید باشی، حالا صاحب نظر شدی، تبعیّت کنار میرود! اینجاست که بیان میشود: همیشه دو جبهه حقّ و باطل درون انسان وجود دارد، گاهی تمایل به این سمت و گاهی به آن سمت دارد.
شیطان، دشمن همه، حتّی دوستانش است!
لذا در هر انسانی هم حقّ هست و هم باطل، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» منتها حقّ و باطل و نور و ظلمت با نفخه دمیده شد، آیا خدا بعد از آن، انسان را رها کرد؟ خیر، «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» جواب به تقوا شکور است و جواب به فجور، کفور است. پس این همیشه در همه انسانها هست. منتها ابلیس بعد از رانده شدن یک قسم خورد که انسان را گمراه کند - حالا این مقدّمه را میخواهم عرض بکنم تا ورود به اصل بحث آن بحثی داشته باشیم. بنا نبود آن بحث عرفانی و فوق عرفانی را در جلسه گذشته عرض کنم. لذا در این جلسه تکمله آن بحث و یک مقدار آسانترش را عرض کردم و إلّا بحث ما چیز دیگری است ولی این مقدمه نیاز بود –
وقتی شیطان اخراج شد، صراحت قرآن کریم و مجید الهی این است که دشمنی را شروع کرد و خودش هم قسم به عزت خدا خورد که انسانها را گمراه میکند، «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین». لذا خداوند فرمود: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم» که ما باورمان نشد.
این را هم بدانید که در عالم دو جبهه حقّ و باطل همیشه هست و صددرصد در رأس آن جبهه باط، شیطان است. منتها عرض کردم آن «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» را یادمان نرود؛ چون دو نوع هم سپاه داشت، یک سپاه از جنس خودش، یک سپاه از غیر جنس خودش. جنس خودش، «کانَ مِنَ الْجِنّّ» و غیر خودش، از انسان است. یعنی ابلیس به قدری با مهارت، به قدری زیبا و عالی، کار کرد که از جنس خود انسان به - تعبیری که در جبهه میگفتند ستون پنجم - درست کرد و از درون خود انسان یارگیری کرد.
این در حالی است که شیطان با همه انسانها دشمن است و جالب این است که با یارانش هم دشمن است. یک قاعدهای در دنیا هست که این قاعده را هم شیطان داده. معمول این است که استکبار به آن کسانی که خیانت کردند و باعث شدند استکبار حاکمیّت پیدا کند، اعتماد ندارند. تاریخ نشان داده به هیچ عنوان به اینها اعتماد ندارند. صدام متعلّق به خودشان بود امّا به هیچ عنوان به صدام اعتماد نکردند و جالب است کنار او باز یکی را میگمارند؛ چون میترسند و بعد آنها را که عامل شدند به حکومت و منفعت برسند، از بین میبرند و این قاعده است.
ابلیس ملعون هم خودش اصلاً دشمن همه انسانها است و این را به عالم باید اعلان کرد که شیطان دشمن بد و خوب انسانها است و اینطور نیست که دوست بدها باشد. ببینید چه عرض میکنم، شیطان اصلاً دوست انسانهایی که بد میشوند و در جبهه باطل میروند و جواب به فجور میدهند؛ نیست.
قرآن هم اشاره کرده که شیطان فردای قیامت به آنها میگوید: غلط کردی به گردن من میاندازی، من فقط وسوسهتان کردم، من اصلاً کاری نکردم، گردن من نیندازید و ... . لذا اینطور محاجّه میکند. اصلاً ابلیس چشم ندارد یک انسان نما را ببینید. ابلیس از شمر بدش میآید. ابلیس از آن اولی و دومی و آنهایی که عامل انحراف و بدعت گذاری شدند، بدش میآید؛ به شدت هم بدش میآید امّا از اینها به عنوان مهره استفاده میکند، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
من این را خودم از دو بزرگوار شنیدم، نقل قول نیست، یکی از عارف دامغانی و یکی هم آیتالله العظمی بهاء الدّینی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) شنیدم که فرمودند: شیطان فردای قیامت دلش برای اجنّه شیطان صفت میسوزد. میگوید اینها را من باعث شدم گمراه شوند امّا راجع به انسان هیچ دلش نمیسوزد، بلکه خرسند میشود که انسانها درون عذاب باشند.
لذا شیطان به هیچ عنوان با انسانها رفاقت ندارد، ولو انسانهای بد و همانهایی که در سپاه خودش و جبهه باطل آمدند، ابداً از آنها خوشش نمیآید و نمیخواهد سر به تن اینها باشد امّا میخواهد از آنها به عنوان مهره استفاده کند.
او همین خصلت را به مستکبران جهان هم داده که آنها هیچ موقع از صدام خوششان نمیآمد، از قذافی خوششان نمیآمد، از شاه خوششان نمیآمد. اینها وسیله بودند برای استفاده کردن؛ چون باید برای تصرّف یک مملکتی، از خود آن مملکت کسی را داشته باشند. در زمانهای گذشته غیر از آن مملکت میگذاشتند و مثلاً از بریتانیای به ظاهر کبیر خودشان یک کسی را به عنوان فرماندار میگذاشتند امّا بعدها دیدند نمیشود، باید از جنس خودشان باشد تا مهره آنها باشد.
شیطان از روز اوّل همین را متوجه شد که باید از جنس خود انسانها برای گمراهی آنها استفاده کند و این را به انسانها هم یاد داد، «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
ابلیس قسم خورد دست بر ندارد و جدّاً هم دست بر نمیدارد. گرچه پروردگار عالم فرمود: ما تا وقت معلوم به تو مهلت میدهیم. لذا او از آن لحظهای که مهلت گرفت تا به حالا، به شدّت دارد کار میکند.
دو مطلبی که باید از شیطان بیاموزیم!
این را اولیاء الهی گفتند، گفتند: دو چیز را از شیطان یاد بگیرید، یکی این که شیطان، خستگیناپذیر است و ابداً خسته نمیشود و دیگر این که همّت بالا دارد، قرآن میفرماید: حتّی میخواهد به آن بالاها هم برود که با شهاب مبین او را به آن طرف پرتاب میکنند.
حتّی اینطور به شما بگویم که شیطان میداند نمیتواند امّا اگر احساس کند که بگویند تو میتوانی به پرده عصمت هم نزدیک شوی، به آن هم طمع دارد. عرض کردم هرکدام را هم با همان حال خودشان جلو میآید. میگویند یونس نبی به خاطر یک مقدار عجلهای که انجام داد، نه این که شیطان بتواند امّا یک طوری از دور پالسهای منفی را میفرستاد که اینها دیگر خوب نمیشوند. «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین»، لذا خودش فرمود: من ظلم کردم، من اشتباه کردم. منتها درجه ظلم او با ظلم ما فرق میکند و اصلاً یک بحث دیگر است. انیبا آنطور نیستند که ظلم کنند. او برای امّت دلسوز بود و میگفت: چرا اینها ایمان نمیآورند امّا یک لحظه دقّت نکرد تا یک موقع تر و خشک با هم نسوزند. پس شیطان حتّی تا آنجا هم میخواهد. برای همین گفتهاند خستگیناپذیری و همّت بالا را از او یاد بگیرید.
راه حل شیطان: نفوذ در دین
حالا وقتی «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ» آمد، انسان چه کار کند؟ پروردگار عالم به انسان گفت: من هوای تو را دارم. چگونه؟ من برایت هادی میفرستم. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». منتها تنها راهش این است که مطیع باشد. لذا نفرمود: «وَ مَن أَحَبَّ»، بلکه فرمود: «فَمَنْ تَبِعَ».
لذا خداوند هادی را فرستاد. شیطان هم متوجّه شد که اینها با هادی جلو میروند. چه کند؟ در هدایت نفوذ پیدا کند! ببینید چقدر جورچینی عجیبی است! پس او تصمیم گرفت در دین نفوذ کند. چرا؟
چون یک چیزی پروردگار عالم درون انسان قرار داد و جالب این است که همین را درون جنّ هم قرار داده که فطرت است. بارها هم عرض کردم پروردگار عالم میفرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، «لا تَبْدیلَ» یعنی این اصلاً عوض نمیشود و بدلی ندارد. همه انسانها فی ذاته خداپرستند.
آنهایی هم که میگویند: ما شیطان پرستیم، دروغ میگویند. اینها میخواهند بگویند: ما خدا را میپرستیم، اشتباهی میگویند - اگر یک بحث دیگری راجع به شیطان پرستی داشته باشیم، آنوقت تک تک مصداقها را بیان میکنیم که چه چیزهایی میگویند و چه کار میکنند - لذا چون حرف رسول و هادی را گوش نمیدهند، معلوم است شیطان پرستی میشود. پس شیطان پرستی یعنی این که انسان از هادی تبعیّت نکند. دیگر از آنجا به بعد صورت ظاهر هر کاری هم انجام دهد، صحیح نیست.
مثلاً اگر مسجد هم ساخته شود مانند همان مسجد ضرار، چون اساسش بر باطل است باید تخریب شد. شاید کسی بگوی: مسجد است دیگر، اصلاً چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: مسجد را خراب کنید؟! فقط منافقین را بیرون میکردند. امّا چون اساسش خراب است، باید خراب شود، «أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّم» و این را نمی پذیرند. صورت ظاهر مسجد است امّا مسجدی است که مسجد نیست! چون خداوند مسجد ظاهری نمیخواهد، مسجدی میخواهد که «تَبِعَ هُدایَ» باشد و مسجد بدون «تَبِعَ هُدایَ» باید خراب شود.
لذا اگر سر راه مسلمین مسجدهایی قرار گرفت که به «تَبِعَ هُدایَ» ختم نشد، مثل این خانقاههای درویشها و ...، باطل هستند و باید خراب شوند. شاید بگویند: آقا! جای عبادت هست. جواب میدهیم: این، عبادت نیست، اصلاً اینجا جای فساد است. میگویند: به خدا قسم در آن فساد نمیکنند.، نه خانه تیمی است، نه میروند درونش کثافت کاری میکنند و ...، بلکه فقط عبادت میکنند و ذکر مولا را میگویند. جواب میدهند: اینجا باید تخریب شود. لذا عاقل میفهمد که باید تخریب شود و آن که عاقل نیست، نمیفهمد؛ چون ظاهربین و کژاندیش است. میگوید: آقا! دارد عبادت میکند، میگوید: نه، باید خراب شود.
مثلاً با این که مرجع تقلید است، امّا اگر مقابل امامالمسلمین، رهبر عظیمالشّأن یا مقابل امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میایستد، ولو سیّد هم هست، هر که باشد، باید از بین برود. برای آن که «تَبِعَ هُدایَ» را نفهمید، سخت میآید.
مثلاً کسی ادّعا میکند شخصی را دوست دارد. آن شخص به او میگوید: آقاجان! شما در عبادت یا کارهای دیگر، این کار را بکن و خلاف این نکن؛ میگوید: نه، من باید آن را که خودم تشخیص دادم، انجام بدهم که این انحراف است. این خودش نمیفهمد که منحرف است، ولی منحرف است. این نمیفهمد که منافق است ولی منافق است. بیچاره منحرف است و نفاق درونی دارد امّا خودش متوجّه نیست و تازه فکر میکند که خیلی هم خوب است. با خود میگوید: من که خیلی هم خوب هستم، در صراط مستقیم هم هستم، امام زمانی هم هستم. دائم یابن الحسن هم میگویم. عشقم، ذکرم، فکرم، همه، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) است. امّا این نمیفهمد که نمیفهمد. چون نفهمید «تَبِعَ هُدایَ» ملاک است.
خوارج، چرا خوارج شدند؟
از روز اول که این آیه آمد و گفت بروید، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»، فرمود: من رهایتان نمیکنم. میدانم ابلیس قسم خورده امّا منِ خدا هم که شما را رها نمیگذارم، هادی میفرستم. منتها این تبعیت مهم است «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ». لذا این که بگوییم حالا یک چیزش را میپذیریم و یک چییزش را نمیپذیریم، به درد نمیخورد، تبعیّت باید به طور کامل باشد.
خوارج چرا خوارج شدند؟ آیا خوارج آدمهایی بودند که مثلاً شرابخوار بودند؟! به خدا قسم اگر کسی بخواهد بگوید خوارج شرابخور بودند، عذاب میشود. ابداً اینطور نبودند. آنها اهل عبادت و اهل سجده و اهل نماز شب بودند. امّا ولو عابد هم بودند ولی «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» از هر حیوانی، حیوانتر بودند - میترسیم فردای قیامت، حیوانات جلوی ما را بگیرند و بگویند: ما که از اوّل حیوان بودیم، شما که آدم بودید، چه گلی بر سر خلقت که هیچ، بر سر خودتان زدید!!! -
امیر المؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) مانده بود که چگونه به مردم این مطلب را تفهیم کند که هر چند اینها نماز شب میخوانند و از بس عبادت میکنند، پیشانیهایشان پینه بسته امّا «فَمَن تَبِعَ هُدایَ» نیستند و ابلیس که از روز نخست قسم خورد، «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»، دارد آنها را به اغوا میکشد. چگونه؟ با وسوسه «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ». هر کسی را هم به طریق خودش وسوسه میکند.
لذا چون بشر فطرتش الهی است و همه دنبال عبادت و بندگی هستند؛ شیطان هم از طریق دین جلو آمده است. وقتی بشر نفهمد چگونه بندگی کند، اشتباه میشود و در جبهه باطل میرود و إلّا بندگی، بندگی است و کسی دنبال غیر بندگی نیست، بلکه همه دنبال بندگی هستند امّا نمیدانند چگونه راه را بروند. خداوند میفرماید: بندگی من این است که باید در صراط مستقیم بروید، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم».
من این مثال را قبلاً عرض کردم. خواهش میکنم دائم برای خودتان تکرار کنید تا متوجّه شوید. مثلاً من دارم در یک خط مستقیم راه میروم. یک موقعی متوجّه نمیشوم و کمتر از یک میلی کج میشوم. امّا دیگر از آنجا به بعد روی همان خط کج راه میروم و همینطور جلو میروم. تا این که یک موقع به عقبه خودم نگاه میکنم و میبینم زاویه پیدا کردهام. انحراف من در ابتدا به تعبیری نامحسوس بود امّا چرا اینطور شدم؟ چون تبعیّت نداشتم؛ چون گفتم: من هم صاحب نظرم، گفتم: امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «هَمَجٌ رَعاعٌ» بد است؛ پس من تبعیّت نمیکنم - در حالی که عرض کردم «هَمَجٌ رَعاعٌ» را بد تفسیر کردهاند -
خوارج، همینها که سینه چاک امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند، یک لحظه اظهار وجود کردند، قرآن که روی نی رفت، فرمودند: بزنید و آنها چون اصلاً تا به حال چنین چیزی به قوه مخیّلهشان وارد نشده بود؛ نپذیرفتند.
شاید من و شما هم بودیم، تعجّب میکردیم امّا حالا دیگر تکرار شده و شاید برایمان عادی شده باشد. لذا عارف دامغانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: ما باید با دقّت به این حوادث نگاه کنیم، ما همینطوری میگذریم، ولی اگربه دقّت نگاه کنیم، شاید هنوز هم ته دلمان تردید به وجود آید. امّا ما الآن فقط میشنویم و رد میشویم.
یک طرف امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است و یک طرف، قرآن! آیا فرد حقّ است یا حقّ، حقّ است؟ فرد که نمیتواند حقّ باشد، حقّ، حقّ است. قرآن، حقّ است. قرآن، نازل است. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرد است. حالا همین امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند: قرآن رابزن، چه کارکنم؟! راستی راستی باید قرآن را بزنم؟!
این بیچارهها چه کنند؟ یک لحظه منحرف شدند، کار به اینجا رسید که خوارج شدند! همین پارکابها، یک لحظه غفلت کردند و با خود گفتند: فقط چشم وگوش بسته بزنم؟! من مقلّد محض باشم و هر چه گفت، بگویم: چشم؟! مگر من آدم نیستم و فکر ندارم؟! تا نفهمم چرا باید بزنم، نمیزنم! حداقل به من بگو: چرا باید بزنم؟
میفرمایند: وقتش نیست برایتان بگویم، بزنید.
میگوید: نمیزنم، تو میگویی قرآن را بزنم؟! جنابعالی! چه کاره باشی؟! بگو: مالک برگردد، اگر نیاید، تو را میکشیم!
عجب! همین الآن پای رکاب من بودید و علیه معاویه شمشیرمیزدید!
آن یک بحث جدای دیگری بود، ما الآن فهمیدیم که تو میگویی قرآن را بزنید!
لذا با عقلشان جور در نمیآمد و اوضاع به هم ریخت. با همه آسانی دین یک مواقعی در تصمیم گیری خیلی سخت است که چگونه تصمیم بگیریم! خیلی سخت است!
شیطان و آرزوی گمراهی همه انسانها حتّی اولیاء!
ابلیس ملعون از روز اوّل اعلان دشمنی کرد و قسم خورد «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»، پروردگار عالم هم به صراحت فرمود: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم»؛ یعنی اوّلاً همه بدانید میخواهد با من دشمنی کند - گرچه کسی نمیتواند با خدا دشمنی کند -
البته شیطان با کسی هم که به خدا پناه برده و از هادی الهی تبعیّت کرده، نمیتواند دشمنی کند. یک مثالی میزنم، ببینید یک موقعی یک کسی هیکل بزرگی دارد. حالا یک بچه کوچک مثلاً عصبانی شده و مدام به او مشت میزند. او هم میگوید: حالا بگذار بزند! شیطان هم میخواهد بیاید دو تا بزند، میگوید: بیا بزن! تا این که شیطان خسته میشود.
آیتالله العظمی آسیّد عبدالاعلی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که چندین سال پیش - بعد از آیتالله خویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - در نجف اشرف مرجع شدند و یک سال هم بیشتر مرجع نبودند که غریق رحمت الهی شدند. یکی از عرفا بیان میکرد: وقتی ایشان رحلت کردند، صدای نعره شیطان را شنیدم که گفت: نشد! بعد قهقهه زد و گفت: خوب شد رفت!
ببیند وقتی دیگر نمیتواند با اولیاء الهی دست و پنجه نرم کند، میگوید: خوب است بروند تا یک عدّه دیگر را با خودش به آن طرف نبرند. لذا اوّل نعره زد که نشد او را گمراه کنم و بعد هم خوشحال شد که رفت.
چون شیطان عهد بست و قسم خورد و به رفقایش هم گفت: من دست از سر این برنمیدارم! این باعث رجیم شدن من شد - گرچه خودش باعث شد امّا فکر میکند ما باعث شدیم! - پس قسم خورده و ما را رها نمیکند. باید بفهمیم او، شب و روز، از سمت راست و چپ و جلو و پشت، همه جوره ما را محاصره کرده است. فقط سمت زمین و آسمان را دیگر نگفته بود. فلذا یک دلیلش همین است که میگویند سجده را طولانی کنید یا دستها را به آسمان بلند کنید. چون در این دو سمت نتوانسته تسلّط یابد. امّا بقیّه جاها را گرفته و واقعاً هم گرفته است.
به خدا قسم، والله، بالله و تالله که یک ولیّ خدا میگفت: به جز معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، اطراف این اولیاء خدا را هم گرفته و فقط چون اینها دائم دستشان را به آسمان میبرند و در حال سجدهاند و دائم مراقب هستند، نمیتواند در آنها نفوذ کند و إلّا او سریع جلو میآید.
عرض کردم قرآن میفرماید: میخواهد آن بالا هم بیاید که با شهاب مبین او را دور میکنند. اگر به او رو دهند، میخواهد به عصمت هم نزدیک شود و اینطور به همه چنگ زند. حالا امثال ما که میرویم!
طناب محکمی که برای شیخ اعظم، آیتالله انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به کار برده بود، پاره شده بود! او با این که خودش عالم و مجتهد بود و شاگرد شیخ انصاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، از شیطان پرسید: پس طناب من کجاست؟ شیطان گفت: تو که طناب نمیخواهی، تو خودت داری دنبال من میآیی! پس شیطان بیخودی هم برای کسی طناب خرج نمیکند!
سجده به انسان و به هم ریختن داده های ذهنی شیطان!
خیلی عجیب است، شیطان وقتی دید اینگونه است، گفت: بهترین راه، نفوذ در دین است. چون به هر حال او تجربه دارد. اوّلاً شش هزارسال، آن هم در جنّت المأوا عبادت کرده و ثانیاً از ابتدای هبوط آدم به زمین تا کنون هم دارد برای گمراه کردن انسانها تلاش میکند. پس خیلی از رموز در دستش است. از جمله این رموز همین است که میداند سجده متعلّق به خداست و هیچ احدی شایسته سجده نخواهد بود.
عرض کردم ما میتوانیم خم شویم و پای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ببوسیم و خاک پای ایشان را سرمه چشممان قراردهیم امّا به عنوان سجده نه! سجده فقط مختصّ به خداست! ما خم میشویم و درب ورودی حرم حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را میبوسیم امّا نباید سجده کنیم! اگر کسی سجده کند، گناه کرده، حواسش باشد و به دیگران هم بگویید. این که سر و صورتمان را می مالیم و تبرّک میکنیم، ایرادی ندارد؛ چون آنجا جایگاه تبّرک است، اصلاً دورتر از آنجا هم تبرّک دارد، چه برسد به آنجا که درب ورودی آستان قدس معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است امّا سجده ندارد!
لذا شیطان خیلی از چیزها را میدانست، برای همین وقتی پروردگار عالم یکدفعه - چون بعضی چیزها یک دفعه پیش میآید - فرمود: به انسان سجده کنید؛ ابا کرد و نپذیرفت! چون او همه چیز را میدانست و در آنجا هم که بود، خیلی از چیزها را فهمیده بود؛ چون با طاهرین بود. حتّی ابلیس آنقدر مقام پیدا کرده بود که معلّم ملائکه شده بود! ابلیس، همین شیطان رجیم!
خیلی باید حواسمان جمع باشد که یکباره غافل نشویم. خوارج هم همین شدند. آنها امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را دوست داشتند و واقعاً هم صادقانه به جنگ با معاویه آمده بودند. امّا یک دفعه قرآن روی نی رفت و امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) هم فرمودند: بزنید، الآن وقت تأمّل و تفکّر و این که بخواهم فلسفهاش را توضیح بدهم، نیست، الآن فقط باید بزنید. گفتند: یعنی چه بزنیم؟! این حرفها چیست؟! قرآن را بزنم؟! نمیزنم!
ابلیس هم وقتی پرورگار عالم یکباره فرمود: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا»، نپذیرفت و رانده شد. البته یک پرده گشایی کنم که شاید این را کم شنیده باشید یا اصلاً نشنیده باشید و آن این که بعضی از عرفا گفتهاند: اگرهم سجده نکرد، میتوانست بگوید: خدایا! توکه به من نگفتی سجده کن، به ملائکه گفتی، آیا من هم باید سجده کنم؟!
لذا وقتی بیان شد: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ»، ملائکه سجده کردند؛ چون آنها فهمیدند باید اطاعت کنند، لذا گفتند: چشم! این تبعیّت خیلی مهم است، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» امّا ابلیس یکدفعه قاطی کرد، گفت: من که میدانم سجده برای خداست. این آقای تازه به دوران رسیده از خاک است و خاک سرد است و نور هم ندارد امّا من از نارم و نار، هم نور دارد و هم گرما! من به این سجده کنم؟! برای چه؟!
من یک مثال بزنم. اگر همین الآن فرض بگیرید - در مثال مناقشه نیست، شدنی نیست امّا فرض کنید - وجود مقدّس حضرت حجّت(روحی له الفداء) بیایند و بفرمایند: خدا امر کرده که ما به شیطان سجده کنیم، چه میگوییم؟! ما که یک عمر میگوییم، خدا فرموده: «عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُم» و او قسم خورده «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»، حالا به او سجده کنیم؟! میگوییم: این چه حرفی است میزنید، مگر میشود؟! اصلاً تمام این جورچینهای ما یک طوری چیده شده است که نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. آیسیهای وجودی ما نمیتواند تحمّل کند، میسوزد، قاطی میکند و یکدفعه انفجار صورت میگیرد و انهدام به وجود میآید؛ چون نمیتوانیم باور کنیم!
شیطان هم همینطوری بود، اصلاً ماند خدا چه میگوید. سجده که مال خود خداست، چگونه به کس دیگری سجده کنم؟!
لذا فقط یک چیزی به شما بگویم و آن این که تبعیّت خیلی مهم است. خدا گواه است تا این را نفهمیم، هیچ چیز دیگری را نمیفهمیم. او باید تبعیّت میکرد، خدا گفته، بگو: خدایا! من هم باید سجده کنم؟ چشم، همین الآن سجده میکنم. حالا چه کار دارم که چه شد. آنوقت، بعد از آن خدا توضیح میدهد: چون نفخه روح من در این است، چون او را خلیفه خودم کردم، چون من اعجازی کردم که تا به حال جمع ضدّین محال بود امّا من دو ضدّ را در او جمع کردم، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» و ...، توضیحاتی که پروردگار عالم میدهد. امّا او اینها را نفهمید و از خدا مهلت خواست که انسانها را گمراه کند.
هدایت و گمراهی از جنس خود انسان!
لذا شیطان وقتی فهمید فطرت بشر در بندگی و عبادت است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، تصمیم به نفوذ در دین گرفت امّا خدا هم به تعبیر عامیانه بیان کرده: ای شیطان! کور خواندی، من که بندههای خودم را رها نمیکنم، من برایشان هادی میفرستم.
یک هادی درونی، عقل است که آن عقل، خودش به تنهایی هیچ کاره است. اثبات کردیم که واقعاً هم نمیتواند هیچ کاری بکند، نوع روایات هم دارد به ما این توضیح را میدهد که اگر عقل در اختیار معصوم و حجّت خدا و انبیاء عظام نباشد، نمیتواند هیچ کاری کند. حتّی یک موقع میبینی به اسم عقل، تو را به بیعقلی میبرد و فریب میدهد. لذا باید هشیار باشیم و فقط در تبعیّت هادی قرار گیریم - بحث عقل را در جلسات مهدویت هم اثبات کردیم -
حالا شیطان دید اینطوری است، گفت: در ادیان نفوذ پیدا میکنم. پس میخواهم به شما اینطور عرض کنم: اصل نفوذی که میگویند یهود در ادیان نفوذ کرده است؛ از خود شیطان است. منتها با این صحبتهایی که کردیم و جورچینهایی که چیدیم، بیان شد که او از جنس خود ما نفوذ پیدا میکند.
همانطور که پروردگار عالم هم خودش فرمود: من برای هدایت شما از جنس خودتان هادی میآورم، «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ» مِن الملائکه نیست، بلکه از خودشان است، لذا مهم این «مِنْهُمْ» است.
ابلیس ملعون مجرّب که بیان کردند: فقط شش هزار سال عبادت میکرد که تازه اگر آن شش هزار سال، دنیوی باشد؛ خوب است و إلّا اگر بخواهیم شش هزار سال اخروی حساب کنیم که دیگر هیچ! مگر ما چقدر عمر میکنیم؟ تعارف که میکنند میگویند: 120 ساله شوی، حالا مگر در این دوره کسی 120 ساله است، اگر باشد هم به ندرت است. اوّلاً ده پانزده سالش اینگونه میرود که بچّهایم و بازیگوشی میکنیم و حواسمان نیست! نصف عمرمان هم که به این میگذرد که در روز هفت، هشت ساعت بخوابیم، یک مقدار هم که باید بخوریم، یک مقدار هم که باید برویم دومرتبه این خوردهها را دفع کنیم! پس دیگر چیزی از عمرمان نمیماند! تازه در ابتدا هم که جوان و خام هستیم، تا یک مقدار میآییم تجربه پیدا کنیم، ملکالموت تشریف میآورد! پس هیچکارهایم.
امّا شیطان شش هزار سال تجربه دارد. اصلاً ما همه 120 سال عمرمان را هم تجربه بگیریم، 120 سال تجربه مهم است یا شش هزار سال؟! این کجا آن کجا؟! ضمن این که این شش هزار سال را قبلاً داشته امّا بعد از این که آدم هبوط کرد تا الآن هم هست؛ أبانا آدم و أمّنا حوّا غریق رحمت الهی شدند و رفتند، پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ما هم رفتند، خدا فرمود: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون»، همه رفتند امّا جناب ابلیس مانده است! او همه انبیاء را دیده، همه تجارب را دارد، همه مطالب را دارد، تجربه شش هزار سال قبل خودش در جنّت المأوا را دارد، همه اینها را دارد، پس حالا دیگر میداند چه کار کند!
لذا گفت: فقط از راه نفوذ در دین باید وارد شوم و با دین باید پدر اینها را درآورم. چطوری در دین نفوذ کنم؟ دین را خدا از جنس خودشان آورد، من هم از جنس خودشان جلو میروم «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ». لذا توسط یهود انحراف در دین ایجاد کرد. پس این یهود بازیچه و دستیار ابلیس است.
ابلیس چون جنسش قابل رؤیت ما نیست و با ما فرق میکند، خیلی زیبا نفوذ پیدا کرده است. پس در حقیقت او نفوذ پیدا کرده، ما میگوییم: یهود است، در حالی که یهود از عوامل شیطان است.
قساوت قلب و ترس یهود!
حالا إنشاءالله به فضل الهی عرض میکنیم که قرآن نکاتی را بیان میفرماید که هیچگاه یهودیها دست از آزار و اذیت مؤمنین و مسلمین برنمیدارند. یکی از آنها در سوره آلعمران است، آیه 186 است. یکی دیگر این است که قرآن میفرماید: یهود همیشه - نمیگوید برای یک زمان - فساد میکنند و سرکشی و طغیان دارند که این را همین الآن هم میتوانید ببینید.
باز قرآن در سوره بقره، آیه 74 میفرماید که اینها قساوت دل دارند امّا با همه این قساوت دل، ترسوترین انسانها؛ یهودیها هستند. مثلاً ببینید، اینها که در مقابل تجهیزات عظیم یهودیان چیزی ندارند، امّا وقتی یکی دو تا از این فشفشهها در تلآویو میاندازند؛ بلوایی در تلآویو راه میافتد!
در جنگ 33 روزه حزبالله هم یهودیهایی که از ایران رفته بودند، به همان فارسی میگفتند: تو را خدا نزنید، ما ایرانی هستیم، نزنید!
لذا ترسوترین افراد همین یهودیان هستند. منتها مسلمین نفهمیدند که چه کار باید بکنند و قدرت ایمان را که خداوند میفرماید یعنی چه. اگر میفهمیدند، اینطوری پیش نمیآمد.
شیطان؛ مبدع جنگ نرم
امّا یهودیان با یک طریق دیگر هم جلو میآیند و آن این که فجور را جلوه میدهند. اصلاً یکی از خصایص اینها همین است. چون ابلیس دارد اینها را راهنمایی میکند که حتماً سیدیها یا برنامهها یا فیلمها و شبکههایی را بسازند که رایگان در اختیار قرار بدهند تا جوانها به فحشا و فجور کشیده بشوند، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها». همان چیزی که عرض کردیم؛ وقتی فجور آمد، جزء جبهه باطل میشوی، یعنی جزء شیطان امّا فکر میکنی حقّ هستی!
دو جبهه بیشتر در عالم نیست: یا خدایی و الهی هستیم، یا شیطانی و ابلیسی و غیر از این نیست. اگر «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ» بود و شرط تبعیّت را پذیرفتیم، آنوقت در جبهه حقّ هستیم. امّا اگر غیر از آن بود، به قدری ظریف، عالی و زیبا تو را در جبههاش میبرد که فکر میکنی در جبهه حقّ هستی!
حالا وقتی فجور به حداکثر رسید، اینها دیگر علن میگویند که ما شیطانپرستیم امّا بعضی اینطور نیستند، یعنی این قضیّه پلّه، پلّه و خیلی نرم پیش میرود.
من به شما بگویم: مبدع جنگ نرم، ابلیس و شیطان است. سیاسیون وقتی میخواهند راجع به جنگ نرم صحبت کنند، این را حتما در مباحث بیان کنند که مبدع جنگ نرم، ابلیس است. کجا جنگ نرم را شروع کرد؟
در بهشت، وقتی آمد به آدم گفت: میوه این درخت، یک ماده جاودانه است! بعد سراغ مادرمان حوّا رفت، گفت: یک چیزی به این بگو، این شوهر تو یک مقداری ...، لذا این جنگ نرم را درست کرد.
معمولاً همیشه در جهان هم اینطور است! اکثر مواقع از طریق زن وارد میشود. زن هم در جبهه حقّ و هم جبهه باطل، نقش اساسی دارد. امّ وهب را ببینید، زنها به خاطر ایشان به خودشان افتخار کنند، لذا زن از یک طرف عامل حرکت الهی است، امّا از طرف دیگر هم امکان دارد عامل شرارت باشد.
باید گفت: این دستهای پشت پرده بشر - که این تعبیر در بحث سیاسیون بیان میشود - همین زن است. این که امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: از دامن زن، مرد به معراج میرود؛ همین است. هر مرد موفّقی، یا مادر خوب داشته که از آن شیر خورده یا همسر خوب داشته و غیر از این در عالم نیست.
پشت پرده سیاست هم همین زنان هستند. حالا یک موقع بعضی از این سیاسیون ما، یک بادی به غبغب میاندازند و غرور دارند که باید به آنها گفت: این برای مادر تو بوده، این برای همسرت بوده، تو خودت نمیفهمی، پشت پرده قضیه آنها هستند.
خلاصه شیطان هم با جنگ نرم روی مادرمان، حضرت حوّا کار کرد و هبوط پیدا کردیم و در ارض آمدیم. البته گفتند: مادر هر چه باشد، مادر است. دیگر ما نمیتوانیم به پدر و مادر اعتراض کنیم، آن را دیگر خدا خودش میداند. میگویند: پدر و مادر اگر بد هم هستند - البته نستجیربالله، نعوذبالله آنها که بد نبودند - کسی نمیتواند به آنها حتّی «اف» بگوید، یعنی ای بابا! چرا این کار را کردی؟! اگر نمیکردی اینطور نمیشد و ... . ابداً من و شما نباید، اینچنین بگوییم «فَلا تَقُلْ لَهُما أُف». ما باید بگوییم: «أبانا آدم(علیه الصّلوة و السّلام) و أمّنا حوّا(علیها الصّلوة و السّلام)».
لذا اینگونه جنگ نرم را شروع کرد و بعد هم در دنیا که آمد، جنگ نرم را از طریق دین شروع کرد. حالا با توجّه به آیات و روایات بیان میکنم که یهودیها هم این کار را کردند. إنشاءالله قضیّه مروان را به عنوان مثال بیان میکنم که ببینیم مروان که بود. اصلاً پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) او را با پدرش کرده تبعید بود و حتّی خلیفه دوم هم جرأت نکرد او را وارد مدینه کند، گفت: من میترسم امّا در زمان عثمان آمد و کسی که مورد غضب پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قرار گرفته، داماد عثمان هم شد! بعد دائم هم با یهودیها بود و نقشی اساسی در عاشورا هم دارد. وقتی در جنگ جمل اسیر شد، به دست و پای امام حسن و امام حسین (علیهما الصّلوة و السّلام) افتاد که از من بگذرید و ... .
امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) به خاطر یک مطلبی که بعداً معلوم شد چیست - که إنشاءالله اشاره خواهم کرد - فرمودند: او را آزاد کنید. گفتند: آقا میخواهید بیاید با شما بیعت کند و بعد برود، حضرت فرمودند: این نه بیعت کرده، نه بیعت میکند. اصلاً بیعت او را نمیخواهم. فرمود: این دستش در دست یهودیها است و دائم با یهودیها بده، بستان دارد و آدم بشو نیست - این مطلب در نهج البلاغه هست که إنشاءالله بیان میکنم -
یعنی اینها با انحراف در ادیان کار خود را پیش میبرند و این جاست که مسئله نقش جریان یهود در واقعه عاشورا مشخّص میشود. لذا انسان باید هشیار باشد.
هدایت در اطاعت بی چون و چراست
امّا کسی که بداند باید برای خدا کار کند، موفّق خواهد بود. خود ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) هم همینطورند، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا». خیلیها در قضیّه کربلا إنقلت میآوردند، از جمله عبدالله بن جعفر که انصافاً مریض هم بوده امّا باز هم چون تجربه داشتند، خودشان را صاحب عقل میدانستند و میگفتند: آقا! نرو اینها آدم نیستند، حالا مسلم یک چیزی گفته، ولی نرو. محمد حنفیه هم همینطور بود. همه اینها به امام گفتند: نرو. حتّی خویشان، نزدیکان. نمیدانند امام، امام است و باید مطیع ایشان باشند. حتّی بعضی از اینها بعداً گفتند: ما که میدانستیم! میدانید یعنی چه؟! یعنی به یک زبان بیزبانی میگفتند: دیدید همان شد که ما میگفتیم!
مثل بعضی از این سیاسیون ما که خراب شدند و گفتند: ما که میدانستیم، این همه هم آن موقع به آقا گفتیم امّا آقا از او حمایت میکرد. باید به این اشخاص گفت: شما غلط میکردید میدانستید، آن موقع یک بحث دیگری داشت و حالا هم یک بحث دیگری دارد. الآن هم میخواهید آقا را تخریب کنید، آن موقع هم میخواستید آقا را تخریب کنید که اینگونه میگفتید.
امّا آنها نمیخواستند تخریب کنند، نمیتوانم بگویم که نستجیر بالله جاهل بودند ولی میشود این را گفت که در مقابل امام، جاهل بودند و در این شکی نیست. لذا گفتند: ما که میدانستیم، دیدید چه شد؟!
امّا زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) بصیر است و میداند. زینب(علیها الصّلوة و السّلام) وقتی میفرمایند: «ما رأیت إلّا جمیلا»؛ یعنی میدانم معجر از سر من و بچهها کنده شده، میدانم هیچ کس تا به حال من را ندیده بود امّا این قداست ظاهری را نمیخواهم. لذا اینچنین است که حضرت زینب کبری(علیها الصّلوة و السّلام) میفرمایند: «ما رأیت إلّا جمیلا»؛ امّا آن که نمیداند، إنقلت هم میآورد!
امروز وارد کربلا شدند هم یک حالی دارد. حضرت سؤال کردند اینجا کجاست؟ چند اسم بیان کردند، قاضریه و ... تا این که گفتند: کربلا، بعد حضرت فرمودند: خدایا! پناه میبرم به تو از کرب و از بلا. ابی عبدالله یک حالی شدند و جالب این است که همین اوّل فرمودند: خیمههای این زن و بچّهها را پشت قرار بدهید. آنقدر هم از بابت زنها و بچّهها ناراحت بودند که حتّی شب آخر هم با این که دور تا دور اینها یک حالت حصار مانند کشیده شده بود امّا دیدند آقا در سیاهی دل شب، مدام خم میشوند و دارند خارها را جمع میکنند! میدانند چه خبر میشود امّا میگویند: خدایا! پسندم آنچه را جانان پسندند!
خیلی عجیب است آن هم چه کسانی میآیند تو را میکشند؟ آنهایی که دعوتنامه دادند بیایی و یزید شرابخور ملعون! همین اینها تو را میکشند! خیلی دردناک است!/914/د101/ن
ارسال نظرات