۱۶ آذر ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۹
کد خبر: ۱۴۸۹۵۸

شماره 27 دو‌‌هفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد منتشر شد

خبرگزاری رسا ـ بیست و هفتمین شماره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) با هدف تولید و نشر آثار مرتبط با امام رضا(ع) در موضوعات مختلف در فضای مجازی منتشر شد.
شماره 27 باب‌الجواد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شماره 27 دو هفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) شامل سخن سردبیر، خاطره، مناسبت‌نامه، عیون اخبار الرضا، داستان، معرفی کتاب و مقاله، بازنشر، مشاهیر مدفون در حرم، شعر، دلنوشته، مصاحبه، ره‌توشه و زندگی‌نامه در فضای مجازی به روز رسانی شد.
آیینه‌نگار، زیارت آنلاین، حدیث یار، نقشه حرم، پنجره فولاد، آخرین اخبار، پیوندها و تبلیغات از دیگر بخش‌های این شماره است که بخش معرفی وبلاگ‌ها در سبک جدیدی به معرفی کامل وبلاگ‌های رضوی می پردازد و در بخش آخرین اخبار، هر روز اخبار مرتبط با امام رضا(ع) پوشش داده شده است.
وبلاگ کبوتر حرم، مهر هشتم و دربان آقا از موضوعات مطرح شده در بخش حدیث یار و موضوعاتی همچون آداب مسافرت، آفتاب هشتم، من تو را می‌خوانم، غبار حرم، چه بخواهیم، آداب زیارت و امام رئوف نیز در قسمت پاکدست‌ها این دوهفته‌نامه الکترونیکی قابل مشاهده است
در بخش آیینه‌نگار پوستر‌ها و عکس‌های جذاب و دیدنی از عمه سادات، حاجت، فاطمیه، یا اباالحسن، کلمه التوحید، حضرت عشق، حضرت زهرا(س)، مولود کعبه، امام‌ هادی(ع)، هدیه میلاد، بارگاه هشتم، دخیل و خورشید بر نیزه آورده شده که با بهترین کیفیت قابل مشاهده و دانلود است.
سخن سردبیر
در سخن سردبیر دوهفته‌نامه باب‌الجواد امده است: چند روز است که آلودگی هوای چند شهر بزرگ از جمله تهران به مرز خطر رسیده است و تمام سازمان های دولتی و مدارس و هرچه که می توانستند تعطیل کرده اند تا رفت و آمد کم شود و این کمی رفت و آمد بر روی آلودگی اثر کرده، اثرش را کمتر کند و صدمات جانبی آن هم به مردم کمتر شود.
امروز اخبار اعلام کرد که چند شهر بزرگ دیگر هم تعطیل شده اند و مردم از این تعطیلی ها استفاده کرده و به محل هایی رفته اند که آلودگی کمتر است.
چند روزی هم بود که بعضی از دوستان بیمار شده اند و ما ندانسته حال جسمی شان را به سرما ربط داده بودیم، بی خبر از آنکه هوا آلوده است و آلودگی بر روی همه ما اثر دارد اما بر بعضی ها بیشتر بوده و دوستان ما از آن بعضی ها بودند.
در این آلودگی هوا با خودم فکر می کنم، وقتی هوای شهر این‌قدر آلوده بوده و ما ندانسته تمام مشکلات را به سرما ربط می دادیم و اصلا احتمال هم نمی‌دادیم که شاید شهر آلوده است، هشدار آلودگی یا نشان سلامتی هوای دل چه خواهد بود؟
شاید دلتنگی زیارت حرم امام رضا(ع) هشدار سلامتی دل باشد، اما یا ثامن الحجج(ع) آن‌هایی که دلشان یاد حرم می کند و توفیق زیارت ندارند، چگونه از این آلودگی ها نجات پیدا کنند.
صبور باش
در بخش خاطره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد می خوانیم: چند سال پیش در یک اردوی دانشجویی چند روزه، یک روز که برای نماز صبح دوستم را بیدار کردم، در سرمای هوای حیاط، دستان سردش را نگاه می کرد و اشک در چشمانش حلقه زده بود، این رفتارش به همراه خونسردی و حوصله بیش از حدی که در کارها داشت برایم عجیب بود.
بعد از نماز دیگر طاقت نیاوردم و علت اشک هایش را پرسیدم، او هم لبخندی زد و گفت: این سرما نه تنها من را اذیت نمی کند بلکه من را یاد خاطره شیرینی می اندازد، سال‌ها پیش بود هر کاری را با انگیزه شروع می‌کردم سریع به بن بست می‌خوردم و انگیزه فعالیت را از دست می‌دادم به هر کس مراجعه می‌کردم و مشکلم را می‌گفتم انگار متوجه حرف من نمی‌شدند تا این‌که یک روز صبح متوجه شدم که مادر و پدرم تصمیم گرفتند که همه باهم پابوس آقا امام رضا(ع) برویم.
من اصلا باورم نمی‌شد آماده شدیم و خیلی سریع عازم شدیم، در مسیر مدام به این فکر می‌کردم که خدا کند پدرم جایی را بگیرد که نزدیک حرم باشد، سریع برویم، سریع بیاییم وقتمان در مسیر رفت و برگشت از بین نرود، سریع جابجا بشویم، سریع به کارهایمان برسیم و هوا زیاد سرد نشود و شلوغ نباشد تا ما هم بتوانیم به راحتی به زیارت بپردازیم.
 خلاصه متوجه نشدم که کی به مشهد الرضا(ع) رسیدیم تنها چیزی که می دانم این بود که دنبال سریع بودن بودم، به مشهد رسیدیم سریع جابجا شدیم و خیلی زود مهمان سرایی را نزدیک حرم پیدا کردیم.
 یک روز صبح که با عجله از خواب بیدار شده بودم تا به نماز صبح برسم وقتی به حرم رسیدم به هر صحنی که وارد می شدم می دیدم که نماز خواندند و در صحن بسته است، مثل همیشه عصبانی شدم و پیش خودم گفتم، بابا بی خیال بشوم این چه وضعش است آن از کارهایم که همه‌اش به در بسته می خورد و این هم از نماز در حرم، بهتر است به مهمان‌خانه برگردم و نمازم را آنجا بخوانم، دراین فکرها بودم که باد سرد صبحگاهی به صورتم خورد از سرما دستهایم را به صورتم گذاشتم و پاهایم سست شد و ایستادم ناگهان دیدم که در صحن باز شد و خادم با شور رو به من کرد و گفت: «حی الی الصلوه».
در همین حال آرام دستش را روی صورتش گذاشت و زیر لب گفت نسیم صبحگاهی حرم امام رضا (ع) به من یاد داد که برای رسیدن به هدف‌هایم صبر لازم است و باید صبر کنم.
 قاصدک حاجت
در بخش دلنوشته این دوهفته‌نامه چنین آمده است: ناگهان حس می کنی که کسی قاصدک را از میان دستانت برداشته است و پیامش را بلند می‌خواند تا مطمئن شوی که خوانده شده است، کوله ات را برمی داری، وسایل شخصیت را داخلش می‌گذاری به علاوه یکی از حوائجت که این روزها امانت را بریده است برای اینکه برآورده گردد.
راه می افتی به سمت ترمینال، در تمام طول راه حواست به کوله‌ات هست که مبادا ضربه‌ای بخورد و حاجاتت تکانی، سوار اتوبوس که می‌شوی کوله‌ات را روی پاهایت می‌گذاری و با دو دستت بیشتر هوایش را داری، چشمهایت را می‌بندی، حواست را جمع می‌کنی و با خود فکر می‌کنی که چگونه حاجاتت را با امام در میان بگذاری و چقدر مسیر کوتاه می‌شود.
با کوله ات راه می‌افتی سمت حرم، حواست به کوله‌ات هست، به باب الجواد می‌رسی، نام جواد دلت را می‌لرزاند سلام می‌دهی و وارد می‌شوی، صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا و نام رضا قدم‌هایت را سست می‌کند اما گفتن و تکرار یا باب الحوائج توان پاهایت می‌شود و تو را تا کنار ضریح امام رئوف می‌رساند...
چشمت که به ضریح می‌افتد ناگهان تمامی افکاری که در طول مسیر برای در میان گذاشتن حاجتت در سر می‌پروراندی قاصدکی می‌شود و می‌رود جایی دور اما نزدیک، آنقدر دور که نمی‌توانی بر زبان بیاوری و آنقدر نزدیک که حس می‌کنی قاصدکی در میان دستانت نشسته است و تو آن را در حالی که سر به زیر داری تقدیم امام می‌کنی.
ناگهان حس می‌کنی که کسی قاصدک را از میان دستانت برداشته است و و پیامش را بلند می‌خواند تا مطمئن شوی که خوانده شده است، هرکی به کربلا میره از حرم رضا میره، زبانت همراهیش می‌کند، هرکی به کربلا میره از حرم رضا میره و چقدر زود دستانت گرم می‌شود و قاصدک و جوابش را در میان دستانت حس می‌کنی.
به همین سادگی
در این قسمت از دوهفته‌نامه در بخش داستان آمده است: پسر چشم‌هایش را می‌بندد و زیر لب چیزی را زمزمه می‌کند، همه کلاس به او زل زده‌اند ، انگار منتظر معجزه هستند، همان وقت در کلاس باز می‌شود.
موضوع کلاس درس ربطی به امام رضا ندارد اما امروز حال و هوای استاد جور دیگری است، مدام از امام رضا حرف می‌زند و از کراماتش، بچه‌ها هم که این جور وقت‌ها حسابی در دلشان قند آب می‌شود، این‌که در کلاس حرف هر چیزی باشد غیر از درس، چشم‌های بعضی بچه‌ها را هاله‌ای از اشک پوشانده، خود استاد هم بغض کرده و حرف می‌زند، هر لحظه ممکن است بغضش بترکد و اشکش جاری شود.
بعضی بچه‌ها با آن لهجه مشهدی‌شان به استاد متلک می‌گویند ولی استاد فقط لبخند تلخی به آنها می‌زند و حرفش را ادامه می‌دهد، بعضی با تعجب حرف‌های استاد را دنبال می‌کنند، مدام سؤال می‌پرسند و دلیل می‌خواهند، استاد هم با مهربانی جواب همه را می‌دهد.
 
یکی از دانشجوها با قیافه حق به جانبی می‌گوید: استاد، اگه اینطوره که شما می‌گین، پس الان که مثلا من گشنمه اگه به امام رضا بگم، حل میشه یعنی، استاد دستی به محاسنش می‌کشد، لبخندی می‌زند و می‌گوید: اگه با صداقت و خلوص بگی، چرا که نه.
پسر چشم‌هایش را می‌بندد و زیر لب چیزی را زمزمه می‌کند، همه کلاس به او زل زده‌اند ، انگار منتظر معجزه هستند، همان وقت در کلاس باز می‌شود، یکی از دانشجوها وارد شده و کنار در می‌ایستد.
قبل از اینکه استاد بخواهد با اعتراض به او بگوید: آقا، الان چه وقت اومدنه؟ نفس‌نفس‌زنان می‌گوید: بچه‌ها! بالاخره جور شد و در میان تعجب دانشجوها و استاد با هیجان زیاد ادامه می‌دهد، یک ماهی میشه پیگیرم که یه روز با بچه‌های کلاس همگی بریم غذاخوری حضرت، امروز جور شد، امروز همگی می‌تونیم بریم.
رویش را به طرف استاد می‌کند و می‌گوید راستی استاد، شما هم می‌تونین بیاین اگه دوس داشته باشین، استاد می‌گوید: چرا دوست نداشته باشم و بالاخره بغضش می‌ترکد و بغض تمام بچه‌های کلاس هم.
یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماَ
در بخش مناسبت‌نامه دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد می‌خوانیم: ای پسر شبیب اگر خواهی که در غرفة عالیه بهشت ساکن شوی با رسول خدا و ائمه طاهرین علیهم السلام، پس لعنت کن قاتلان حسین «ع» را.
ماهی که حرف کشتن و کشته شدن در آن حرام بود اما وقتی حق تنهاست و یاوری جز خون نمی‌بیند باید جانت را توی دستت بگیری و بروی برای دفاع اگر نه بهانه بسیار است و مرد حرف و شعار هم.
می روی که از حق دفاع کنی، میهمان خانه خدا هستی اما می دانی آنها که حق را بر نمی‌تابند حرمت حرم را هم نگاه نخواهند داشت، از میهمانی خانه خدا می‌گذری و می‌دانی خداوند هر جا هستی همراهت خواهد بود.
راهی دیگر را در پیش می گیری که باورت را حفظ کنی، تن به هجرت می‌دهی اما می‌دانی زمان به تلاقی عریان حق و باطل نزدیک می شود و تو پرچمدار این حقیقتی که مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است و حق را باید یاور بود حتی اگر تو بیش از هفتاد و دو مرد جنگی نداشته باشی و باطل با هزاران اصحاب شیطان راه را بر اهل و عیالت بسته باشد و وقتی آب را بر کودکان تشنه‌ات می‌بندند همه رذالت را می بینی که به رویارویی با همه شرافت برخواسته است.
نبرد این میدان مرد مسن و کودک شش ماهه نمی شناسد، نبرد غریبی که خداوند با زیبایی غریبی در صحرای کربلا ترسیم کرده است و خون خدا دلاورانه همه گران باری آن را بر شانه‌های ستبر خود متحمل شده است و اهل بیتش را هم علمدار بعد از خود کرده است، مگر نه این که مردی و کاری و به قول شاعر مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.
بگذریم از این که این شعر اشاره به چه دارد، به اسماعیل یا فرزندان اباعبدالله که خونشان زمین را آبرو داد، به ابراهیم(س) یا حسین(ع) که قربانی به پیشگاه خداوند بردند و خداوند از هر یک به گونه ای پذیرفت، به هاجر یا زینب سلام الله علیها که فرمود: اللهم تقبل منا هذا القربان.
گفتنی است، بیست‌وهفتمین شماره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) به همراه چهار شماره پیشین، به مدیرمسؤولی و سردبیری زهرا باقری در فضای مجازی به نشانی www.baboljavad.com بارگذاری شده و قابل استفاده برای علاقمندان است. /907/ت302/پ
ارسال نظرات