چگونه فرقهها را نقد کنیم/ بخش چهارم؛
حساب پیروان را از حساب مکتب جدا کنید/ ایدههای باطل در ضمن حق به خورد افراد داده میشوند
خبرگزاری رسا ـ فرقههای انحرافی جذابیتهایی دارند که توانستهاند بعضیها را به خود جذب کنند. مسئله در این است که بعضی از هواداران فرقهها نمیتوانند نارساییها و کاستیهای بنیادین را در فرقهها بشناسند؛ در نتیجه به همان جذابیتهای صوری دل خوش میکنند.
بسیار اتفاق میافتد که کسی قصد هدایت و ارشادِ یکی از هواداران فرقهها را دارد، اما هرچه بیشتر گفتوگو میکند، بیشتر با مخاطب خود فاصله گرفته و جدال و تنش بیشتر میشود. یکی از علتهای تکراری در چنین مواقعی این است که ناقد، همه مطالب موجود در یک فرقه را بدبینانه تحلیل میکند و مسائل مثبت را هم با عینک بدبینی نظاره میکند. در صورتی که این روش نه اسلامی است و نه اساساً انسانی و منصفانه.
به همین جهت ناقد لازم است نقطه قوت و محاسن هر فرقه را بشناسد و دقیقاً بداند هر حُسن، مربوط به کدام بخش است. مثلاً کسی که قصد دارد اثبات کند فرقه بهائیت ساخته استعمار است، لازم نیست اثبات کند کار تشکیلاتی هر جا اتفاق افتاد، کار استعمار است. درست است که تشکیلات فعلی بهائیت دارای ساختاری امنیتی و متکی بر ارزشهای صهیونیستی است اما اصلِ تشکیلات و سازمان بد نیست، از این رو بهتر است هر ساختاری جداگانه دیده شده و ماهیت هر تشکیلات به صورت مجزا تحلیل شود. اصل برخورداری از سازمان و داشتن شکل هرمی هم نباید زیر سؤال برود.
نتیجه این که باید دانست فرقهها هم جذابیتهایی دارند که توانستهاند بعضی را به خود جذب کنند. مسئله در این است که بعضی از هواداران فرقهها نمیتوانند نارساییها و کاستیهای بنیادین را در فرقهها بشناسند و به همان جذابیتهای صوری دلخوش میکنند.
باطل صد درصد نداریم!
یکی از موانع ارتباط با شنونده در جلسات نقد، این است که شنونده احساس کند ناقد به سوگیرى و پیشداورى مبتلاست؛ به همین دلیل مناسب است ناقد قبل از پرداختن به نقد و بیان آسیبها، منصفانه از محاسن و قوّتهای یک اندیشه صحبت کند، که مخاطب احساس نکند هدف، تنها تخریب است. البته قوّتها اگر بجا و درست گفته شوند، میتوان در ادامه مباحث، آنها را چنان تحلیل کرد که تبدیل به ضعف شوند.
در ادامه، این جمله باید بارها گفته شود که «هیچ اندیشهای صد در صد باطل نیست». اساساً خصوصیت حقّ و باطل همین است که ایدههای باطل در ضمن حق، مطرح شده، ورای آن پنهان میشوند. ناقد در واقع نشان میدهد که انحرافات یک اندیشه کدام است و لغزشگاههای نویسنده کجاست. کار ناقد دقیقاً ارزشگذاری یک اندیشه و صرافی آن است.
مثال
در مورد کوئلیو گفته میشود که وی حرفهای خوب هم دارد؛ چرا ناقدان محاسن کارش را نمیبینند و به ذکر نواقص آثارش اکتفا میکنند. در پاسخ باید گفت اگر اینگونه بود که نویسندهای مانند کوئلیو از ابتدا تا انتهای کتابش به طرحِ مطالب و ایدههای سست و بیاساس میپرداخت، اساساً هیچ کسی جذب او و کتابهایش نمیشد.
مشکل این است که وی حرفهای خوبی دارد، اما آسیبهای اندیشۀ وی چنان برجسته است که قابل اغماض نیست. از قضا این آسیبها در حوزههایی است که تمام محاسن کلامِ وی را مخدوش و بیاثر میکند. محاسن آثارش مربوط به شکل و قالبی است که برای عرضۀ پیام به کار گرفته و نقص کارش در حوزه معنویت و عرفان است و بالاترین دارایی یک انسان خداجو، همین فطرت خداجویی و تعالی خواهی است. «شکل» هرچند هم جذاب باشد، اشکالات نظام معرفتی را جبران نمیکند و نمیتواند نگرش غلطی را که در باب دین، اعتقادات و عرفان بر نوشتار حاکم شده تصحیح نماید.
مثلاً یکی از محاسن آثار کوئلیو این است که درک خوبی از درد بشر امروز دارد و متوجه شده اصلیترین بحران موجود در جوامع غربی دوری از خداست. اما اگر کسی درد را تشخیص داد، آیا میتواند حتماً درمانگر خوبی هم باشد؟ آنچه کوئلیو تشخیص داده، قبل از او دیگران دیده و فهمیده بودند و اکنون این زخم چنان عمیق شده که با نیمنگاهی میتوان به عمق فاجعه پی برد.
بماند که نسخۀ کوئلیو نه تنها فاصله بین بشر بحران دیده را با خدای خود کم نمیکند، بلکه میل خداجویی انسانها را به بیراهه کشانده و فطرت خدا طلبیشان را مدفون میسازد.
مخاطبان را دستهبندی کنید
معمولاً مخاطبانِ جلساتِ نقدِ عرفانهای نوظهور سه دستهاند: دینمدار و متشرع، ناآگاه و بیطرف، آسیبدیدهها. افراد متشرع عموماً دل بستگی زیادی به معارف دینی دارند و از پیش، با این نحلهها زاویه دارند و حاضر نیستند هنجارها و ارزشهای آنها را بپذیرند. افراد بیطرف اطلاعات چندانی از این فرقهها ندارند و البته تعلق خاطر جدی به باورهای دینی هم ندارند.
آسیبدیدهها هم خود سه دستهاند: گروهی که فقط به صورت تفنّنی و تفریحی به سراغ آیینهای دیگر میروند و به مطالعه متون آنها میپردازند. این افراد هرچند جذب نشدهاند، اما چون با این آموزهها انس پیدا کردهاند، بعضی از ارزشهای رایج در معنویتهای جدید را منطقی میدانند. این دسته «مشتری» نام دارند.
گروه دوم افرادیاند که از حدّ مشتری گذشته، علاقهمند شده و به کارآمدی این نحلهها باور پیدا کردهاند؛ به همین دلیل گرایش یافتهاند و حاضرند برای آنها تبلیغ کنند. این گروه «دل بسته» نام دارند که دلشان گره خورده، اما هنوز زمام آن را در اختیار دارند و با کمی تلاش میتوان آنها را به مرز تردید رساند؛ یعنی اگر هم کاملاً دل نکنند، کشاندنِ آنها به مرز شک و تردید چندان مشکل نیست.
گروه سوم «دل دادگان»اند که در ارزشهای مورد قبول یک فرقه ذوب و چنان مجذوب شدهاند که قدرت تحلیل عقلانی از آنها سلب شده و امکان تجدید نظر از طرف آنها کاملاً منتفی است. این گروه نه فقط حاضرند برای فرقۀ موردِ علاقۀ خود تبلیغ کنند، بلکه حاضرند دارایی و در مواردی جان خود را بر سر راهی که انتخاب کردهاند بگذارند.
مهم در محافلِ نقد، یکدستی مخاطبان است. تا جایی که ممکن است باید از حضور در جمعهای تلفیقی اجتناب کرد. جمعهای تلفیقی جایی است که هر سه طیف(متشرع، بیطرف و آسیبدیده) حضور دارند و ناقد باید برای هر طیف، شیوۀ خاصی ارائه دهد. در اینجا احتمال دارد آسیبدیدهها در صدد دفاع برآیند و بحث، منطقی و علمی پیش نرود و عملاً هیچ گروهی استفاده نکند.
موفقیتِ یک ناقد به این است که طیفهای بالا(تمامی 5 گروه) را یک گام ارتقا دهد. اگر فردی دلداده به سوی او متمایل شود، خود توفیقی بزرگ است. آسیب دیده باید به ناکارآمدی این جریانها پی ببرد؛ یعنی اگر هم به ارزشهای دینی گرایش پیدا نکند، همینقدر که بپذیرد فلان آیین کارآیی لازم را ندارد، قدمی پیروزمندانه است.
فرد متشرّع باید ضمن باور به ناکارآمدی این جریانها در دینداری خود راسختر شده و در پایان جلسه، با سرفرازی به سرمایههای دینی و ایمانی خود بنگرد.
تبدیل مشتری به دلبسته، خسران است و تبدیل دلبسته به مشتری کاری سترگ و صد البته هنرِ ناقد، دستگیری از دلدادگان و بیرون کشیدن آنها از منجلابِ مرادبازی است.
حساب پیروان را از حساب مکتب جدا کنید
پژوهشگرِ بصیر و ناقد آگاه، باید حساب هر مکتب را از حساب پیروان آن جدا کند. در این باره توجّه به دو نکته لازم است:
1.این که لازم است محقق، مبانیِ هر نحله را از کتابهای اصیل جویا شود، نه از پیروان و هواداران. گاهی دیده میشود موضوعی به یک نحله نسبت داده شده، اما سند گوینده، فقط گفتۀ هواداران یا پیروان آن است و بعد از تحقیق معلوم میشود هواداران درکِ درستی از برخی اصول و مبانی نداشتهاند.
یک جوانِ شیعه اگر چه معلومات زیادی داشته باشد، ممکن است از علوم اسلامی مانند فلسفه، کلام، تفسیر و حدیث آگاهی عمیق نداشته باشد؛ بنابراین برای پژوهشگری که قصد فهم آموزههای شیعی را دارد، منطقی نیست که به یک جوان شیعه مراجعه کند.
2. این که اعمال و رفتارِ پیروان، نباید به حساب مکتب و آموزهها گذاشته شده و مبنای قضاوت قرار گیرد؛ چنان که اگر مسلمانی به عادت ناپسندی مبتلا است، باعث خدشهدار شدن مکتب اسلام نمیشود. ناقد برای نقد دیگر آیینها نباید سراغِ نقد کارهای پیروان برود؛ چنان که دشمنان مکتب شیعه قمهزنی برخی شیعیان را به حساب جهانبینی شیعی میگذارند.
روشن است اگر رفتار پیروان، مستند به دستورهای آن آیین باشد، چنین رفتاری قابل نقد و تحلیل است؛ البته این نقد هم به نقد آموزه برگشت میکند. به این معنا که اگر یک آیین به پیروان خود دستور داده باشد که فلان عمل را انجام دهند، چنین عملی میتواند نقد و تحلیل شود و به حساب همان آیین گذاشته شود، نه به حساب پیروان.
از سوی دیگر ممکن است پارهای از رفتارها و اعمال در یک مکتب مجاز شمرده شود، ولی به عللی در حال حاضر از طرف پیروان آن مکتب مورد عمل واقع نشود. در چنین حالتی نقد این دستور منطقی است، چرا که مربوط به تعلیمات و آموزههای آن مکتب است و تعطیلی آن ارتباطی به مبانی آن مکتب ندارد. مثلا هم جنس بازی یا ازدواج با محارم، در منابع بهائیت ممنوع اعلام نشده است، اما بهائیت ایران، به خاطر حفظ حیات خویش به چنین اعمالی در ظاهر چندان تشویق نمیشوند. به همین جهت اگر چنین هنجارهایی به ظاهر تأیید نمیشود، به معنای حرام بودن این اعمال در متون و منابع بهائیت نیست و عمل پیروان، نقص یک مکتب را برطرف نمیکند. در چنین مواردی که اقتضای عمل در مکتب وجود دارد، اما مانع در اجرای آن است، نقد و ایراد کاملاً وارد است.
پژوهشگر و کارشناس حوزوی معنویتهای نوظهور؛
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست/925/ م7/ر
ارسال نظرات