۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۹:۵۱
کد خبر: ۱۶۶۷۷۸

نگاهی به زندگانی پر فراز و نشیب «حُجر بن عَدی»

خبرگزاری رسا ـ حجر بن عدی وقتی در حال اسارت وارد سرزمین مرج­ عذراء شد گفت: من بودم که در زمان عمر این سر زمین را فتح کردم و اولین مسلمانی بودم که ندای الله­اکبر را در نواحی مختلف این سرزمین سردادم و اکنون به جرم ایمان و عشق به اهل‌بیت پیامبر(ص) به اسارت آورده می‌شوم!
نگاهی به زندگانی پر فراز و نشیب «حُجر بن عَدی»

اهانت به مرقد منور صحابه گرامی پیامبرحجر بن عدی کندی(حُجرالخیر) در سوریه از وقایعی بود که احساسات همه مسلمانان را جریحه دار کرد و این واقعه باعث روشن شدن چهره واقعی شورشیان سوریه برای جهانیان شد. در نوشتار زیر نگاهی اجمالی به زندگانی پر فراز و نشیب صحابی گرامی رسول خدا(ص) حجر بن عدی کندی خواهیم داشت.

حجر بن عدی کندی فرزند «عَدی­ بن­ معاویة بن­ جبلة» از قبیله «کِنده» اهل کوفه، کُنیه­اش «ابوعبدالرحمن»، از مهاجرین صدر اسلام به مدینه است. به همراه برادرش «هانی­بن­عَدی» در مدینه خدمت رسول خدا(ص) شرفیاب شده و به آیین اسلام گرویدند.

 

فردی دارای کرامت و مستجاب الدعوة

حجر در زمان خلیفه دوّم در فتح شام شرکت کرد و سرزمین «مَرج عَذراء» را فتح نمود؛ همان جا که محل شهادتش شد!

بعد از قتل خلیفه سوّم، جزو اولین بیعت کنندگانِ باوفای مولای مظلومان امیرالمومنین(ع) بود و وفایش را در بحبوحه جمل، صفّیـــن و نهروان به خوبی نشان داد. برای برپائی جنگ جَمَل، امیرالمومنین(ع) به حاکم وقت کوفه(ابوموسی اشعری) دستور فراهم آوردن سپاه داد، اما حاکم کوفه هم‌کاری خاصی نکرد و از مردم کسی حاضر به جنگ نشد؛ بلافاصله «حُجربن­عَدی» برای مردم سخنرانی کوتاه و شیوائی کرد: «ایّها الناس! أجیبُوا امیرَالمومنین، و انفِروا خِفافاً و ثقالاً و انا اوّلُکم...» مردم کوفه بی درنگ برخاستند و اطاعت خود را از امام المتّقین اعلام کردند.

در جنگ صفین فرماندهی نیروهای «کندی»، «حضرموت» و «قضاعه» را بر عهده داشت.

در آغاز جنگ صفین، در حضور سپاهیانی که مردّد در جنگ با معاویه بودند خطاب به امیرالمومنین(ع) عرض کرد: «زمام ما در اختیار توست، اگر به خاور و مشرق بروی با تو می­آییم و اگر به باختر و مغرب بروی با تو خواهیم آمد و هر فرمانی که بدهی فرمان برداریم»! پس از این سخنان، امام در حق او دعا کرد. در جنگ نهروان مردانه جنگید و فرمانده میمنه سپاه امیرالمومنین(ع) بود.

«ضحّاک بن قیس فهری» از طرف معاویه مامور به غارت اطراف کوفه و ایجاد رعب و وحشت در دل شیعیان شد. امیرالمومنین(ع) پس از شنیدن این خبر برای مردم کوفه سخن گفت و آنان را بر جنگ با ضحّاک تحریک کرد؛ اما هیچ کس در خواست حضرت را اجابت نکرد! حضرت امیر(ع) کوفیان را توبیخ کرده و فرمود: «دوست داشتم در عوض هر 100 نفر شما، یک نفر از یاران معاویه با من بود..!!»

پس از بی­وفائی آشکار کوفیان بود که مولای مظلومان عالم از منبر مسجد کوفه پایین آمده و به ملاقات افسرِ جان برکف خود «حُجربن­عدی» در منطقه «غریّین» رفت و برای او رایتی به فرماندهی چهار هزار تن آماده نمود و او را به تعقیب ضحّاک فرستاد.

 

حجر در  شب شهادت علی(ع)

در شب 19 رمضان سال 40 ه ق، «حُجربن­عدی» در مسجد کوفه مشغول عبادت بود؛ ولی از رفت و آمــد «ابن­ملجم» و «اشعث­بن قیس» دریافت که توطئه‌ای در کار است. خطاب به اشعث گفت: «إی یک چشم!(أعور) قصد کشتن علی را داری؟» این را گفت و به طرف خانه مولا رفت تا حضرت را از این توطئه شوم با خبر سازد؛ اما هزاران اسف و اندوه که آن شب، حضرت از راه دیگری به مسجد آمدند و قبل از آنکه حُجر مقتدایش را زیارت کند، أشقی الاشقیاء زهر خود را بر فرق مبارک حضرتش وارد کرد.

امام(ع) در ساعات آخر حیات که در بستر آرمیده بود، به حجر فرمود: «ای حُجر، چه حالی خواهی داشت وقتی که تو را به اعلان بیزاری از من بخوانند؟» حجر عرض کرد: «والله لو قَطعتُ بالسَیف إرباً أرباً و اُضرم لی النُار و اُلقیتُ فیها، لآثرتُ ذلک علی البَرائۀِ مِنک؛ یا امیرالمومنین، به خدا قسم اگر با شمشیر قطعه قطعه‌ام کنند و مرا در آتش فروزان افکنند دست از دوستی شما نخواهم کشید!» حضرت فرمود: «وَفّقتَ لکلّ خیر یا حُجر، جزاک الله خیراً عن اهل بیت نبیّک».

در هر حال اطاعت از امام زمانش را بر خود واجب می دانست، برایش فرقی نداشت که آن امام حقّ، پیامبراکرم(ص) باشد یا وصیّ او یا وصیّ ­وصیّ او. به همین خاطر پس از شهادت امیرالمومنین(ع) حُجر جزو اولین بیعت کنندگان با امام مجتبی(ع) بود و در جنگ آن حضرت با معاویه شرکت نمود و برخلاف برخی از شیعیان تند رو، پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه، بر وفاداری خود باقی ماند و ذره­ای از اخلاص خود نسبت به امام زمانش را از دست نداد.

 

اسارت حجر بن عدی

پس از صلح امام مجتبی(ع)، «مغیرة بن شعبه» حاکم کوفه شد و به دستور معاویه علناً به هتاکی نسبت به مولای متّــقیان می­پرداخت! حُجر که تاب شنیدن هتاکی به مولایش را نداشت، در اولین فرصت لب به اعتراض علنی نسبت به حاکم کوفه و معـــاویه گشود.

مغیره در خشم رفت و به حجر گفت: «وای بر تو! از امیر بترس و از خشم او در هراس باش که امثال تو را هلاک می‌کند».

در طول 10 سال حکومت مغیره بر کوفه، اطرافیان مغیره از برخورد مسالمت آمیز او با حُجر انتقاد می­کردند. مغیره در جواب ایشان می­گفت: «مایل نیستم افراد نیک نامی مانند حجربن­عدی به دست من کشته شوند و من شقی و بدبخت گردم؛ معاویه به عزّت دنیا برسد و من به عقوبت و خواری قیامت گرفتار شوم!»

پس از مرگ مغیره در سال 51 ه ق، «زیاد بن ابیه» حاکم کوفه شد. او هم‌زمان حاکم بصره هم بود! 6 ماه کوفه بود و 6 ماه بصره. در اولین فرصتی که از کوفه رفته و در بصره به سر می­برد باز هم این «حُجربن­عدی» و جمعی از شیعیان مخلص امیرمؤمنان(ع) بودند که در کوفه علناً مدح مولای متقیان گفته و آشکارا به لعن معاویه می پرداختند.

خبر به زیاد رسید؛ فوراً به کوفه آمد و با نقشه ماهرانه­ای اطراف حجر را از دوستانش خالی کرد؛ حُجر مخفی شد و پس از 3 روز او را با امان «عبدالله بن حارث» و «محمّد بن اشعث» به دارالاماره آوردند.

زیاد به حجر گفت: «به خدا قسم به رگ گردن تو تشنه­ام! اگر امانت نمی­دادم همین‌جا گردنت را می زدم!»

زیاد قبل از آن‌که حجر و یارانش را به شام و نزد معاویه بفرستد، در کوفه طوماری جمع آوری کرد و در آن به دروغ مطالبی را به حجر نسبت داد و از سران کوفه خواست پای آن را امضا کنند، تا او آن طومار را برای معاویه بفرستد. 70 نفر از قریش در کوفه که سابقه عداوت با خاندان پیامبر(ص) را در کارنامه خود داشتند، پای آن طومار ننگین را امضا کردند. «عُمربن­سعد» و «شمربن­ذی­الجوشن» جزو امضا کنندگان طومار بودند.

حجر و 14 نفر از یارانش از کوفه خارج شده و با حالت اسارت وارد سرزمین «مرج­عذراء» شدند. حُجر با دیدن آن سرزمین متأثر شد و گفت: «من بودم که در زمان عمر بن ­خطاب این سرزمین را فتح کردم و اولین مسلمانی بودم که ندای الله ­اکبر را در نواحی مختلف این سرزمین سردادم و اکنون به جرم ایمان و عشق به اهل بیت پیامبر(ص) به اسارت آورده می شوم».

حُجر برای اتمام حجّت به معاویه پیغامی به این مضمون فرستاد: «خون ما بر تو حرام است و در رابطه ما از خدا بترس...».

 

شهادت حجر بن عدی

معاویه جلسه اضطراری با سران قبائل تشکیل داد و در نهایت با وساطت سران، شش نفر از زندانیان را عفو و حکم اعدام حجر و هشت نفر از همراهانش را صادر کرد.

سه خون­ریز سفاک شامی از طرف معاویه مأمور اجرای حکم شدند؛ آنان بعد از ظهر به «مرج­عذراء» رسیدند و 6 نفر عفو شدگان را آزاد کردند. مأموران معاویه صبح روز بعد به حُجر و اطرافیانش گفتند: «از علی بن ابی طالب(ع)  بیزاری بجوئید و او را لعن کنید! و گرنه کشته خواهید شد».

حُجر و یارانش گفتند :«اللهم إنّا لَسنَا فَاعِلی ذَلک؛ خدایا تو شاهد باش که ما هرگز از امیرالمومنین(ع) بیزاری نمی جوئیم». در ادامه گفتند: «بلکه او را دوست می داریم و از تبرّی جویندگان او بیزاریم!»

حُجر به لحظات وصال با مقتدایش نزدیک شده بود. «هُدبة بن فیّاض أعور» مأمور کشتن حُجر شد. حجر اجازه وضو و نماز خواست. بعد از خواندنِ سریع‌ترین نماز عمرش به مأموران معاویه گفت: «نمازم را کوتاه خواندم تا مبادا گمان کنید از مرگ ترسیده­ام!»

«هدبة» سفّاک جلو آمد و با کمال قساوت به حیات دنیوی صحابی­رسول خدا(ص)، سرباز جان برکف امیرالمومنین(ع) و یارِ گوش به فرمان سبط­ اکبر(ع) پایان داد و سر از بدن مطهّر حُجر جدا کرد.

پس از شهادت حُجربن­عدی و یارانش، امام حسین(ع) که در مدینه منوره بود، نامه تندی به معــاویه نوشت و در ضمن آن بیان فرمود: «... در این‌که در شرایط کنونی با حاکم ستمگری چون تو جهاد نمی کنم، به درگاه الهی استغفار می کنم! توئی که قاتل حُجربن­عدی و یارانش بودی که گناهی جز تقوا و خیرخواهی امّت نداشتند...»

سال‌ها بعد معاویه در سفری که به حج رفته بود، با عایشه ملاقات کرد؛ عایشه به معاویه گفت: «چرا حُجر و یارانش را کشتی؟» معاویه: «من صلاح امت را در کشتن آنها دیدم!» عایشه: «50 سال قبل از رسول­خدا(ص) شنیدم که فرمود: «سَیَقتُلُ بعَذرَاء اُنَاسٌ یَغضِبُ اللهُ لهُم و أهلُ السَّمَآء؛ بزودی در عَذراء مردانی کشته می‌شوند که خداوند و ساکنان آسمان از کشتن آنان به خشم می آیند».

معاویه جنایات هولناکی در طول حکومتش بر علیه صحابه ­پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) مرتکب شد؛ اما هیچ‌گاه ابراز پشیمانی نکرد و باکی نداشت، اما عجیب این‌جاست که معاویه تا آخر عمر نامبارکش به کرّات از کشتن حُجر و یارانش ابراز پشیمانی کرد و حتی بنابر نقلی، زمانی که در بستر مرگ افتاده بود مدام می­گفت: «ما لی و لِحُجربن عَدی؟! ما لی و لِحُجربن عدی؟!؛ مرا با حجربن عدی چه کار..؟»

 

آخرین جملات حُجر قبل از شهادت

بندهای آهنین را از من برندارید و با خونم مرا غسل دهید و با همین لباس‌هایم مرا دفن کنید؛ زیرا که من در حال پیکار و جهاد کشته می شوم و در راه صراط قیامت، با معاویه دیدار خواهم کرد و معاویه در آتش خذلان ابدی باقی خواهد ماند.

در پایان سخنی با وهابیت و اربابان واقعی آنها صهیونیست‌ها: به مقدسات شیعه بی‌احترامی کنید؛ شیعه صبر خواهد کرد؛ ولی از روزی بترسید که صبر شیعه تمام شود، البته آن روز با ظهور آقا حجت بن الحسن روحی فداه خواهد آمد! در آن روز در هر جایی که مخفی شده باشید، بیرون کشیده و سزای اعمال خود خواهید رسید.

 

/929/703/ر

منابع:

 

1   کتاب اصحاب امام علی(ع)

2  تاریخ خلفا؛ رسول جعفریان                                          

 

 

ارسال نظرات