علامه طباطبایی فرمود از معاد ننویس که تکفیر میشوی!
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، در روزهایی که پشت سر گذاردیم شاهد بزرگترین جشنواره اصحاب قلم و مطالعه بودیم. نمایشگاه بینالمللی کتاب خاتمه یافت، اما گفتن از کتابت و خواندن از هر زبانی که بیان گردد، نامکرر است.
در گفتوشنود پیش روی خاطرات بزرگمردی را مرور میکنیم از اصحاب معرفت که در طول حیات پربرکت خویش، خوشههایی پرنعمت از دانش خویش را به اهل مطالعه تقدیم کرده است. با این همه آنچه از نظر میگذرانید تنها بخشهایی از خاطرات حضرت آیتالله زینالعابدین قربانی لاهیجی نماینده محترم ولی فقیه در استان گیلان است. امید آنکه مقبول افتد.
با تشکر از حضرتعالی به لحاظ شرکت در این گفتوشنود؛ مناسب است در آغاز سخن، در باب مکانت کتابت و نیز مطالعه در متون دینی و نیز سیره علما وپژوهشگران دینی مقدمهای بفرمایید؟
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم. بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعَالَمِین. وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی سَیدِنَا وَ نَبِینا مُحَمَّدٍ صَلِّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلی اَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْهُداةِ الْمَهْدِیین. وَ بَعْد قالَ اللهُ الْحَکیم فِی قُرْآنِه: ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ.
بنده در هیچ کتابی از کتب مقدس ندیدم به قلم و نوشته سوگند یاد شده باشد، ولی در آن زمانی که سواد، کتاب و کتابخوانی ارج نداشت و در تمام مکه 11 نفر و در مدینه 17 نفر خواندن و نوشتن بلد بودند، قرآن «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ» (1) را نازل کرد. این عظمت دین ماست. سوگند به قلم و آنچه که به تحریر درمیآورند. الله اکبر! چرا قلم و کتاب اینقدر اهمیت دارد؟ چون «خَیرُ الدُّنْیا وَ الآخِرَة مَعَ الْعِلْم، شَرُّ الدُّنْیا وَ الآخرَة مَعَ الجَّهْل»؛ خیر دنیا و آخرت با علم و شر دنیا و آخرت با جهل است. قلم و کتاب عامل حفظ اندیشهها و انتقال آن به نسلهای بعد است. ممکن است انسانی اقیانوس علوم باشد، اما معلوماتش را روی صفحه نیاورد و با مرگش همه آنها دفن شود، ولی اگر معلوماتش را بند و زنجیر بکشد؛ به قول پیامبر عظیمالشأن ما که فرمود: «قَیدوا الْعِلْم»، قِیل: «وَ ما تَقییدُه؟» قال: «کتابَتُهُ». فرمود: «علم را به زنجیر بکشید». عرض کردند: «چگونه؟» فرمود: «با نوشتن». در آن صورت معلوماتتان میماند.
چون اگر نوشته نشوند یا فراموش یا با مرگ انسان دفن میشوند.
بله، دو روایت برایتان میخوانم که عظمت نوشتار را نشان میدهد. روایت اول، پیامبر(ص) فرمود: «الْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَکَ وَرَقَة وَاحِدَةً عَلَیهَا عِلْمٌ تَکُونُ تِلْکَ الْوَرَقَةُ یوْمَ الْقِیامَةِ سِتْراً فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ النَّارِ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِکُلِّ حَرْفٍ مَکْتُوبٍ عَلَیهَا مَدِینَةً أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْیا سَبْعَ مَرَّاتٍ»؛ وقتی انسان مؤمن مرد، یک ورقه و یک صفحه از خودش به یادگار بگذارد که در آن علمی نوشته شده باشد، آن ورقه در روز قیامت میان او و آتش حائل خواهد شد و خداوند در عوض هر حرفی که روی آن نوشته شده شهری که هفت برابر وسیعتر از دنیاست به او خواهد داد.
در اینجا یک پرانتز باز میکنم. ما اصول اربعه مئه داریم. یعنی 400 کتابی که اصل است و کتب اربعه ما از آنها نشئت گرفته است. تا زمان مرحوم صاحب وسایل، 170 اصل وجود داشت، اما اکنون بیش از 16 اصل وجود ندارد؛ یعنی آن 400 کتاب که از شاگردان ائمه ما به یادگار مانده و از آن کتب اربعه مئه نوشته شده، 16 تای آن فعلاً باقیمانده است. بعضی از آنها سه صفحه است که در کتابخانه من موجودند. بنابراین گاهی یک صفحه چنانکه در این حدیث آمده، ممکن است دریایی از معارف را به روی انسان بگشاید.
روایت دوم، امام حسن مجتبی(ع) خطاب به نوجوانان خانواده خود فرمود: «اِنَّکم صِغارُ قَومَ وَ یوِشَک اَن تَکونُواِ کبارَ قَومٍ آخَرینَ فَتَعَلَمَّوُا العِلمَ فَمَن لَم یستَطِع مِنکم اَن یحفِظَهُ فَلیکتُبُه وَ لِیضَعَهُ فی بَیتِهِ»؛ شما امروز نوجوانید و فردا بزرگان قوم میشوید. «فَتَعَلَمَّوُا العِلمَ»، علم کسب کنید، یعنی ملاک برتری علم است. اگر کسی میتواند آن را حفظ کند آن را بنویسد و در خانهاش بنهد، زیرا در آینده به دردش میخورد. گاهی نوشتههای دوران جوانی در پیری به کار انسان میآید.
در این باره از بزرگانی که آنها را درک کردید، چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست مرحوم آیتالله بروجردی روزی به سر درس آمد، نمازجمعه تدریس میفرمود، نوشتهای آورد و فرمود: «میدانید این نوشته مربوط به چه سن من است؟» دوستان عرض کردند: «نه». فرمود: «24 ساله بودم که این یادداشتها را نوشتم، الان 88 ساله هستم و دارم از اینها استفاده میکنم»! من در تابستان سال 1332 که شاه فرار کرده بود، در مدرسه مستوفی رشت بودم و از کتابهای تودهایها و کمونیستها که آن روز مثل نقل و نبات پخش میشد، ظرف 48 ساعت 80 صفحه یادداشت کردم که اکنون مورد استفادهام هستند. بنابراین معلوماتتان را به زنجیر بکشید و بنویسید. جامعه نیازمند است معلومات شما به دیگران منتقل شود. الحمدلله همیشه نویسندگان ارجمندی داشتیم و با نوشتههای آنها زندهایم و اگر نوشتههای آنها نباشد، ارزشی نداریم و پوچ هستیم. گیلان ما در قرن چهارم کوشیار دیلمی را داشت که کتابی در ریاضیات و نجوم نوشت و در قرن ششم به زبان چینی ترجمه شد و در میان محافل علمی چینیها تدریس میشد. ما دانشمندان و مراجع عظامی داشتیم. در قرن پنجم سالار دیلمی، المراسمالعلویهاش الان در مجامع علمی استفاده میشود. مرحوم صاحب جواهر در بحثهای فقهی، در جای جای جواهر از آن استدلال میکند. قلم چیز ارزشمندی است. یک مقاله میتواند یک کشور را متحول کند. یک نوشته میتواند یک امت را منقلب کند. اوایل انقلاب مقالههای امام بود که به شکل اطلاعیه و اعلامیه پخش میشد و ما از آن اعلامیهها و اطلاعیهها الهام میگرفتیم.
از کتابخوانی بزرگانی که در خطه و زادگاهتان بودند چه نکات قابل ذکری وجود دارد؟ این سؤال را از این نظر میپرسم که جنابعالی از منش علمای این منطقه خاطرات شیرینی دارید.
آیتالله ابوالمکارم ربانی، پدر آیتالله ربانی املشی، آن مرد بزرگوار و انقلابی دینباور در دوره انقلاب مریض بود. آقای ربانی املشی هم در املش بود. من برای زیارت ایشان و پدرشان که در رختخواب بودند، رفتم. دیدم در حالی که روی تختخواب خوابیده است دارد کتابی را میخواند. گفت: «آقای قربانی! انیس و مونس من این کتاب است». کتاب چه بود؟ المراقبات میرزا جواد آقای ملکی تبریزی. در آن حال که قدرت حرکت نداشت، با المراقبات مأنوس شده بود، بسیاری از علمای بلاد دیگر هم همینطور بودند. عالمان ما در راه علم تلاشها کردند و زحمتها کشیدند. علامه امینی به هندوستان رفت و هشت ماه در کتابخانه حامد حسین در لکنهو مطالعه کرد. کتابخانه حامد حسین، 80 هزار جلد کتاب داشت. حامد حسین صاحب کتاب العبات است. این کتاب 100 جلدی است. هشت ماه در این کتابخانه 12 ساعت در شبانهروز کار کرد، کتابهای خطی آنجا را فیلمبرداری کرد و برای کتابخانه امیرالمؤمنینش در نجف آورد.
روزانه 12 ساعت کار برای نوشتن الغدیر! گاهی از ایشان نکتههایی نقل میکنند که جز توفیق الهی چیز دیگری نمیتواند باشد. به حرم امیرالمؤمنین(ع) رفت و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین(ع) من کتابی احتیاج دارم، ولی پیدا نمیکنم. این کتابی که دارم مینویسم برای اثبات حقانیت پدرم نیست، برای تو دارم مینویسم. چرا کمکم نمیکنی؟ الان شکایتت را به کربلا پیش حسین میبرم». شبانه حرکت کرد. عشق است. به حرم امام حسین(ع) رفت. بنای گریه و زاری گذاشت که بابایت به من کمک نمیکند. من این کتاب را میخواهم. درحال گریه بود. میگویند چنان حالت گریهای در داخل حرم داشت که هیچکس بلندتر از او گریه نمیکرد. عاشقانه و شیدا گریه میکرد. در حالت زیارت و گریه بود که دید یکی عبایش را میکشد. «آقا! آقا!» «بله؟» «پدرم از علما بوده و فوت کرده، کتابهایی از او در کتابخانه مانده است. من بیسوادم و نمیتوانم از آنها استفاده کنم. شما بیایید، ببینید به دردتان میخورد؟» به خانه آن آقا رفت و اولین کتابی که از کتابخانه برداشت، همانی بود که دنبالش بود.
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ». (2) عالمان و بزرگان ما در راه دین زحمتها کشیدهاند.
از راه توسل به مرادش رسید!
بله، حامد حسین که عرض کردم صاحب عقبات است. در حالاتش آوردهاند که ایشان به کتابی احتیاج پیدا کرد که نایاب بود. به او گفتند: «این کتاب در کتابخانه شخصی قاضیالقضات مصر وجود دارد و در جای دیگری نیست». از هندوستان به مصر رفت. خانه قاضیالقضات را پیدا کرد. گفت: «مرد غریبی هستم و حاضرم در خانه شما خدمتگزاری کنم». او هم دید یک آدم افتاده و متین هست، پذیرفت. حامد حسین گفت: «من عاشق کتاب و کتابخانه هستم، اجازه بدهید شبها را در کتابخانه شما بخوابم». مدتی در خانه او خدمتگزاری کرد. کتابی را که میخواست یافت و شبانه آن را استنساخ کرد. روزی که استنساخ تمام شد، نامهای به قاضیالقضات نوشت: «من فلانی هستم و مدتی که خدمتکار شما بودم برای رسیدن به این کتاب بود. به کتابت لطمهای نزدم، ولی برای اثبات هدفی که داشتم از آن استنساخ کردم. خداحافظ. خداحافظ». یک مجتهد با 100 جلد کتاب (عقبات)، دو سال نوکری برای یافتن یک کتاب میکند. علمای ما این چنین زحمت کشیدند.
روزی مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی در بازار نجف کتابی را دست یکی دید که میخواهد بفروشد. به او گفت: «عبایم را که قیمتش بیش از کتاب شماست، به شما میدهم. کتاب را به من بده». او نیز چنین کرد. آیتالله نجفی بیعبا از بازار به خانه آمد. نیز فرمود چهار سال پول نماز و روزه استیجاری را داد و کتابی را خرید! ابن ابیعمیر، از ارادتمندان امام موسی بن جعفر(ع) به زندان رفت. قبل از رفتن به زندان کتابش را در زیرزمین مدفون کرد. رطوبت زمین به کتاب آسیب رساند. وقتی بیرون آمد، دید بسیاری از اسناد روایاتش از بین رفتهاند. لذا علمای ما میگویند: «مرسلات ابن ابیعمیر مثل مستندات است»، یعنی اگر سندها از بین رفته، این آدم بیحساب حرف نزده است و نمیزند.
اگر از آن دوره و دشواریهایش خاطرهای دارید، شنیدن آن در این بخش ازگفت وگو برای ما مغتنم است.
بله، روزی به کتابخانهای رفتم. کتابی را دیدم، خیلی خوشم آمد، محمدیای بود، زنجانی و در کوچه مدرسه دارالشفا که ما در آنجا بودیم، کتابفروشی داشت. کتاب خیلی خوب و قیمتش شش تومان بود. دیدم ندارم. مثل عاشقی که در عشق شکست خورده باشد، سر به جیب تفکر فرو بردم و به حجره رفتم. با افسردگی سر به زانو گذاشتم، چون پول نداشتم کتابی را که قیمتش شش تومان بود، بخرم. هوا گرم بود. در این بین دیدم یک آقای روحانی به همراه دو تاجر از جلوی حجره ما عبور کردند، سری به داخل حجره کردند، دیدند آنجا نشستهام. پرسیدند: «آقا! آب خوردن داری؟» آن زمان یخچال نبود، بلکه کوزههای بستوی قم بود که دهانهاش تنگ است. گفتم: «بله». با لیوانهای گلی از آب بستو به آنها آب دادم. آنها هم پنج تومان به من مرحمت کردند. اینها که رفتند، به سوی کتابفروشی دویدم. پرسیدم: «آقا! چقدر بدهم؟» جواب داد: «شش تومان». گفتم: «پنج تومان را خدا رسانده است». گفت: «آن یک تومان را هر وقت دستت رسید برایم بیاور». مثل اینکه در عشق پیروز شده باشم کتاب را گرفتم. الان هم آن را دارم و در کتابخانهام هست. با خون جگر کتاب فراهم میکردیم. الان کتابخانهام در لاهیجان و رشت بیش از 400 میلیون تومان قیمت دارد.
کتابهای اسناد دارم. کتابی مربوط به زمان شیخ بهایی دارم. کتابی از شیخ بهایی دارم که آن را با آب طلا نوشتهاند. 50 میلیون تومان میخرند، ولی انشاءالله همه اینها را برای جامعهمان وقف میکنم. دارم حوزه علمیهای میسازم. این حوزه با کمک مقام معظم رهبری، جامعه مدرسین، جناب آقای احمدینژاد و خیرینی که میخواهند نخودی در این آش بیندازند در حال ساخت است. انشاءالله یک کتابخانه با عظمت در این حوزه احداث خواهد شد و همه این کتابها و دستنوشتههایم را در آن خواهم گذاشت تا مورد استفاده این امت قرار بگیرد.
از چه مقطعی به تألیف دست زدید و پژوهشهای اولیه جنابعالی در چه مقولاتی هستند؟ از آنها تا چه حد استقبال شد؟
بنده از سال 39 دست به قلم بردم. اولین کتابمان «زن و انتخابات» با همکاری استاد عمید زنجانی، علی حجتی کرمانی، حسین حقانی و آقای شبستری نوشته شد. آن زمان جرائم، جنایات، مواد مخدر، مشروبات الکلی، تجاوز و امثال این بلاها بود و پنج نفری کتابی به نام «بلاهای اجتماعی قرن ما» نوشتیم. بعد تصمیم گرفتیم اصول عقاید شیعه را بنویسیم که جریان انقلاب حوزه پیش آمد. امام تبعید شد. رفقای ما بعضی زندان رفتند، برخی تبعید شدند و عدهای هم به نجف رفتند. بحثی که قرار بود من بنویسم معاد بود. تصمیم گرفتم این بحث را ادامه بدهم. در خدمت استاد علامه طباطبایی ـ که آن زمان پیش ایشان اسفار میخواندم ـ شرفیاب شدم. عرض کردم: «میخواهم کتابی درباره معاد بنویسم». فرمود: «وارد نشوید». پرسیدم: «چرا؟» پاسخ داد: «شما را تکفیر میکنند، چون باید بحث فلسفی به میان بیاورید و جامعه هنوز آماده پذیرش بحثهای فلسفی نیست. تو را تکفیر میکنند». گفتم: «یعنی با کتاب آخرین سیر تکاملی انسان خانم طاهره امین اصفهانی میشود معاد را به تحصیلکردههای جامعه تعلیم داد؟» گفت: «نه!» پرسیدم: «پس چرا ننویسم؟» جواب داد: «آخر تو را تکفیر میکنند، پس برای طرح مباحث فلسفه عالیه دو شخصیت را کنار هم بگذار و حرفهایت را از زبان آنها بیان کن. اگر حرفی هم میخواهند بگویند، به آنها بگویند، به تو نگویند. نگوید این به فلان چیز معتقد است پس کافر شده است». مثلاً بهشت و جهنم الان موجود هست یا نیست؟ سیدرضی و سید مرتضی یک نظر دارند، متکلمین، مجلسی و دیگران نظر دیگری دارند. من بحث را مطرح کردم، ولی از قول خودم نقل نکردم. مسئله معاد جسمانی، اجزای اصلیه، آکل و مأکول، شبهات آکل و مأکول بحثهای فلسفیاند. در اینجاها مسئله کلامی هست. اگر مسئله فلسفی تنها را عنوان کنیم، یقیناً چوب تکفیر بلند میشود، جامعه آماده نیست. لذا در این مقاطع توانستم دو شخصیت را در کنار هم قرار بدهم و حرفهایم را از قول آنها بیان کنم.
این اثر چه بازتابهایی داشت، به ویژه از سوی اساتیدتان و فضلای حوزه؟
در سال 44، بنده «به سوی جهان ابدی» را نوشتم. وقتی کتابمان بیرون آمد، روزی آیتالله آسید محمدباقر ابطحی به من رسید و گفت: «به شما تبریک میگویم». پرسیدم: «چرا؟» پاسخ داد: «خدمت علامه طباطبایی رسیدم. گفتم که بهترین کتاب درباره معاد چیست تا من مطالعه کنم؟ ایشان گفت: به سوی جهان ابدی قربانی ما. دو تبریک به تو میگویم. تبریک اول برای اینکه ایشان کتابت را کتاب اول دانست، دیگر اینکه گفت: قربانی ما. به شما تبریک میگویم». حضرت آیتالله سبحانی که از مراجع عظام حوزه است در حضور دو شخصیت به من فرمود: «دیگران این حرف را نمیزنند، ولی من میزنم. من با آیتالله مکارم شیرازی در نوشتن کتاب معادمان حداکثر استفاده را از کتاب شما کردیم، ولی به روی مبارک هم نیاوردیم که از کتابتان استفاده کردیم!». نوشتههایم معمولاً نیاز جامعه را پاسخ میگوید. همین طوری کتاب ننوشتم. چندی پیش کتابی برایمان آمد با نام «شرح شعرهای مجمعالبیان».
مجمعالبیان کتاب تفسیری مرحوم طبرسی است. به مناسبت بحثهایی را که میخواهد شاهد بیاورد، اشعاری برایش نقل میکند. این آقای مؤلف عمرش را گذاشت تا شرح شعرهایی را که مرحوم طبرسی در مجمعالبیان به عنوان شاهد آورد بکند! آیا واقعاً این نیاز جامعه ماست؟ امروز چقدر مشکلات اعتقادی، حقوقی و اخلاقی در جامعه داریم؟
از روزهای تألیف و دغدغه و دشواریهای تدوین «به سوی جهان ابدی» چه خاطرهای دارید؟
یادم میآید در کتاب «به سوی جهان ابدی» درباره بحثهای معمایی روح 100 صفحه نوشتم. یک شب میخواستم پاسخ نوشتههای دکتر ارانی را درباره روح بدهم؛ شب تا اذان صبح در این باره فکر کردم و یکدفعه دیدم آشیخ احمد بارکوسرایی که آن وقت در حرم حضرت معصومه(س) اذان میگفت، دارد اذان میگوید: «اللهاکبر». یعنی شب تا صبح درباره یک مسئله اندیشیدم. این دشواری در تألیف سایر آثارم هم وجود داشت. در نوشتن آیات الاحکام که آقایان گفتند 12 جلد است، 14 سال کار کردم. به کتابهای شیعه و سنی مراجعه کردم، به یک جا رسیدم و ماندم. «فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُم مِّنْهُ». (3) شافعی از کلمه «مِنْ»، «مِنْهُ» تبعیض فهمیده است و لذا تیمم روی سنگ صیقلی را جایز نمیداند. چرا؟ چون چیزی از آن روی سر و صورت و دست ما قرار نمیگیرد، ولی اگر روی خاک تیمم کنیم طبعاً ذراتی از خاک به پیشانی و صورتمان میرسد. مشهور فقهای ما فتوا دادهاند، جایز است. مرحوم فیض کاشانی صاحب حدائق و بعضی دیگر گفتهاند جایز نیست. گفتم مشهور بیحساب، حرف نمیزنند و باید مبنای این کلام را پیدا کرد. 15 شبانهروز نشسته، درازکش، درحال راه رفتن و غذا خوردن اندیشیدم تا جواب این مسئله را پیدا کنم.
یکمرتبه یادم آمد امام (ره) در مسجد سلماسی که برایمان طهارت فقه میگفت، کتاب طهارت حاج آقا رضا را سر درس میآورد و برایمان مطالبی از آن میخواند و از آن کتاب تجلیل میکرد. به کتاب طهارت حاج آقا رضا مراجعه کردم، دیدم در بحث تیمم این مسئله را دارد. میفرماید: «مِنْ»، «مِنْ» تبعیضیه نیست، بلکه «مِنْ» نشویه است.
«مِنْ» نشویه، یعنی تیمم شما ناشی شده باشد از زدن دستتان روی صعید. «صَعِیدًا طَیِّبًا» که در این آیه هست. وقتی این را کشف کردم میخواستم سرم را به عرش بزنم. در حالات شیخ طوسی دارد، وقتی مسئلهای از مسائل ناگشوده را کشف میکرد، در اتاق قدم میزد و میگفت: «اَینَ الْمُلُوک اَینَ اَبْناءَ الْمُلُوک». لذتی که مطالعه و تحقیق دارد هیچی ندارد. حیف از آن ایام مجنون که در هامون گذشت. آنهایی که سرگرم زندگی دنیا هستند و از این نعمت بهرهمند نیستند واقعاً مغبوناند. یعنی اهل عشق، کتاب و تحقیق است. درود به همه اهل مطالعه و تحقیق! نعمت بزرگی است که انسان اهل کتاب باشد. اگر آدم به سوی خدا حرکت کند، مشکلش هم حل میشود.
قطعاً در جریان تحقیق، محقق به منابع متعددی نیاز پیدا میکندکه لزوماً در دسترس نیستند و یافتن آنها نیز سهل نیست.
بله، یک شب داشتم درباره توحید چیزی مینوشتم، احتیاج به جمله سوتلانا، دختر استالین پیدا کردم که از شوروی فرار کرد و رفت و در امریکا درباره مسائل اعتقادی ضد ماتریالیسم کتاب نوشت و بحثهای فراوانی درباره این کتاب شد. من مواردی از این کتاب را که در بعضی از کتابهای حکیم الهی آمده است، خوانده بودم. حکیم الهی هم زمانی اهل بخیه و تودهای بود، ولی این کتاب را نداشتم. ساعت یازده و نیم شب قلم را زمین گذاشتم، زیرا این کتاب را نداشتم تا آن جمله سوتلانا را از آن شاهد بیاورم. با ناامیدی خوابیدم. ساعت هشت صبح دیدم در خانهام را میزنند. دیدم حسین عراقی، رئیس سازمان چای کشور آن کتاب را از حکیم الهی برایم هدیه آورده است. الان در کتابخانهام هست. پشتش نوشته است. مثل اینکه دنیا را کسی به من داده باشد. از آن نوشته توانستم برای هدفی که داشتم بهره بگیرم و این همان توفیق است که به معنی «توجیه الاسباب نحو الخیر» است و در دعا میگوییم: «وَفِّقْنِیْ لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی». خدا را شکر میکنم در طول این مدت قلم از دستم نیفتاد. سال گذشته اوایل اردیبهشت بیمارستان بودم. دوستانم دیگر امیدی نداشتند، ولی من امید داشتم. گریهها را بیرون میکردند، پیش من خندان میآمدند و از اوضاع و احوال خبر نداشتم که چگونه است. در همان وقت کتاب «منشور مملکتداری»ام تازه بیرون آمده بود که هفت سال با پسرم روی این کتاب کار کردیم که الان این جور مقبولیت پیدا کرده است. در ظرف 20 یا 19 ماه، شاید بیش از 20 هزار نسخه مصرف شد و آقای رئیسجمهور هم دستور دادند برای مدیریتهای اجرایی کشور به عنوان کتاب آموزشی تدریس شود که آقای طاهایی، استاندار قزوین بهتازگی هزار جلد از ما گرفته است. الحمدلله این کتاب همین جور دارد پخش میشود.
موقعی که بیمارستان بودم در ناامیدی دوستان، نماینده مقام معظم رهبری از طرف آقا سه مرتبه به دیدنم آمدند. تربت امام حسین(ع) و آب زمزم از طرف آقا برایم آوردند و حضرت آیتاللهالعظمی بهجت برایم تربت امام حسین (ع) و آب زمزم فرستادند و فرمودند: «من دعا خواندم و به آن دمیدم. بخور انشاءالله خوب میشوی». در ناامیدی دوستانم، آقای گلپایگانی آمد و به من پیشنهاد کرد: «نذری برای امیرالمؤمنین(ع) بکن که اگر خوب شوی خطبه متقین را مثل منشور مملکتداری بیرون بیاوری». ما هم نذر کردیم. وقتی بیرون آمدم در دوران نقاهت شروع کردم. با همان حال کسالت بیش از 700 صفحه را در طول 18 ماه نوشتم. عنوان این کتاب «ویژگیهای دینباوران راستین در خطبه متقین» است که انشاءالله تا یک ماه دیگر به جامعه اسلامی تقدیم میشود.
پینوشتها
1) قرآن کریم، سوره قلم، آیه 1.
2) قرآن کریم، سوره عنکبوت، آیه 69.
3) قرآن کریم، سوره مائده، آیه 3.
/971/پ202/ج