نقطه صفر مرزی
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب«فرار از پادگان» تدوین شده از سوی معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دربردارنده سیزده موضوع از خاطرات تبلیغی در محیطهای نظامی است. با توجه به اهمیت آشنایی مبلغان دینی با اوضاع محیطهای نظامی و چگونگی برخورد با اتفاقات روزمره در آن فضای خاص، خبرگزاری رسا اقدام به انتشار بخشی از محتوای این کتاب کرده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: مرز هر کشور از مسائل حساس و استراتژیک هر کشور امروزی است و تجاوز به مرز کشوری در واقع اعلام جنگ با آن کشور است. به همین دلیل حفاظت از آن به معنای حفظ تمامیت ارضی و استقلال جغرافیایی یک کشور است و نزاع بر سر مرز بین دو کشور در حقیقت نزاع برای حفظ استقلال است. در سال 1359 ه.ش مرزهای کشور ما ناجوانمردانه مورد هجوم نیروهای بعثی عراق قرار گرفت و کشور برای بازپسگیری سرزمین خود هزاران شهید و اسیر و جانباز فدا کرد و به قول آن شاعر «ما برای آن که ایران کشوری آزاد شود، خون دلها خوردهایم». پس از جنگ تحمیلی لازم بود که از مرزهای کشور و با امکانات نظامی لازم حفاظت شود تا دیگری هوس تجاوز به سرزمین پاک ایران زمین را نکند. یگان ما چون یک یگان وابسته به نیروی هوایی بود، در مرز جنوب کشور ایستگاههای دیدهبانی دارد تا در صورت مشاهده ورود هرگونه هواپیما از خارج مرز به کشور به سرعت با تجهیزات مخابراتی به سلسله مراتب اطلاع دهند تا آنان اقدامات لازم را انجام دهند. بنده در مدت سه سالی که در ع.س بودم، سالی چندین بار برای سرکشی و خسته نباشی به آن دیدهبانان عزیز به نقاط صفر مرزی جنوب میرفتم و با پرسنل و سربازان دیدهبان دیداری تازه میکردم. از بالای دکل دیدهبانی با لباس روحانی بالا میرفتم و پس از احوالپرسی از سرباز وظیفه آنجا، سعی میکردم در صورت امکان برای رفاه حال آنها به ویژه بحث مرخصی و حقوق آنها اقداماتی انجام دهم و گاهی کمک مالی از صندوق ع.س به آنها میکردم. برای سفرهای این چنینی ترتیبی داده بودم تا همراه با هدایای فرهنگی به آنجاها بروم، یادم میآید یک روز از جادهای عبور میکردم که چشمم افتاد به یک سنگری که کف زمین (زیر زمین) قرار داشت و فقط یک در کوچکی به اندازه یک پنجره برای رفت و آمد داشت. از ماشین پیاده شدم و به طرف آن سنگر رفتم. دیدم در آن سنگر سربازی نشسته تا من را دید به سرعت از سنگر بیرون آمد و سلام کرد. وقتی از اینکه بچه کجاست سؤال کردم؟ فهمیدم بچه شمال کشور و یک منطقه خوش آب و هواست. گفتم اینجا در این گرمای طاقت فرسا و شرجی خفه کننده چه میکنی؟ گفت خدمت، گفتم: در سنگرت نه کولری است و نه پنکه، چطوری تحمل میکنی؟ گفت این چفیه را خیس میکنم و روی صورت و سرم میگذارم، باید تحمل کرد، چارهای نیست. هدیهای به او دادم و آدرس یگانمان را به او دادم که موقع مرخصی سر بزند تا برای رفتن به مرخصی کمک مالی خوبی به او بکنم. او هم خیلی خوشحال شد با او خداحافظی کردم و رفتم. کار خوبی که در ع.س انجام میشود این است که هر روحانی میبایست سالی پانزده الی بیست روز در نقاط صفر مرزی به طور شبانهروزی اقامت کند و به مسائل شرعی و فرهنگی سربازان و پرسنل مرزی کمک نماید. این طرح اگرچه ممکن است برای برخی دوستان طلبه ما مورد خوشایند نباشد، اما بسیار مثمر، مؤثر و امیدآفرین برای مرزبانان کشور است. من خود شبی در سنگرهای محقر مرزی سپری کردم و با سربازان و پرسنل آنجا غذای همیشگی و تکراری آنها که لوبیا چیتی آن هم از نوع نامرغوب آن، خوردهام و دیدم و آنها نیز اقرار کردند که چند روزی که پیش آنها بودم خیلی روحیه گرفتهاند و من هم خیلی دوست داشتم بیشتر هم آنجا بمانم. صفا و صمیمیت و عشق آنها به وطن و اهتمامی که به حفظ مرزها داشتند مرا شیفته آنها کرده بود و آن سخن مقام معظم رهبری را عیناً تجربه کردم که این جوانان امروزی اگر روزی خدا نکرده به وطن تعرضی شود، شدیدتر از گذشتگان جان فشانی خواهند کرد. روز آخر خداحافظی من از آن سربازان بسیار به یادمانی برای من شد. وقتی آنها برای خداحافظی مرا در آغوش میگرفتند، یاد صحنههای خداحافظی رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس میافتادم، خداحافظی صمیمی و از ته دل بود. رسمی، شعاری و ظاهری نبود. در موقع خداحافظی یکی از سربازها گفت: حاج آقا چند تا هدیه هم برای شما در صندوق عقب ماشین قرار دادیم. گفتم: چیه اون؟ گفتند چون ما کنار هور هستیم و گاهی ماهی هم از آن میگیریم. چند ماهی هم برای شما گرفتیم، چون میدانیم شما ماهی را دوست دارید. رفتم عقب ماشین، صندوق را باز کردم دیدم حدود ده تا ماهی بزرگ بود که کلی در شهر قیمت داشت! وقتی به خانه رسیدم، همسرم خیلی خوشحال شد و با تعجب گفت: اینها را از کجا آوردی؟ گفتم: سربازان بی ادعای نقطه صفر مرزی. او هم به شوخی گفت: اگر ماهی آنجا هست، به جای سالی یک بار، ماهی یک بار به آنجا برو. حالا بعد از سالها وقتی خاطرات آن روزها را به یاد میآورم، دلم دوباره هوای آن سنگرها و آن صورتهای آفتاب خورده و صمیمی میکند. شاید هم به همین نزدیکی آنجا رفتم... شایان ذکر است، کتاب«فرار از پادگان» ، خاطرات تبلیغی«جواد حیادر» به همت معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم تهیه و تدوین شده است./997/پ201/ن