واکاوی سیاست و حکومت در کشور یمن/2
در یادداشت پیشین به اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور یمن پرداخته شد؛ در این قسمت در ادامه مطالب گذشته نقش استعمارگر آمریکا در تحولات این کشور عربی و نیز تأثیر القاعده در این کشور مورد بررسی قرار گرفته است.
نقش ایالات متحده آمریکا در تحولات یمن
یمن از کشورهای فقیر، ولی مهم در چالش های راهبردی به سبب قرار گرفتن در لبه باب المندب و دریای سرخ بوده و اهمیت این کشور برای بازیگران دست نشانده منطقه، نظیر عربستان و بازیگران بین المللی مانند آمریکا بسیار بالا است.
ایالات متحده همواره در طول سالیان گذشته، استراتژی مشخصی را در حوزه سیاست یمن به نمایش گذاشته که کانون این استراتژی، حمایت از شخص علی عبدالله صالح و روش های او است.
طی سال های گذشته، آمریکا سلاح و دیگر تجهیزات نظامی را در اختیار یمن قرار می داد و صالح نیز به آمریکا اجازه داده بود تا نظامیان آمریکایی در این کشور عربی به انجام عملیات نظامی بپردازند و همین موضوع یکی از نکاتی است که آمریکا تمایل دارد در حکومت آتی یمن، همچنان وجود داشته باشد و مشکلی برای دخالت ایالات متحده در یمن پیش نیاید و همچنین تکیه بر اسلام هراسی و ایران هراسی در سیاست های آمریکا و همگامی علی عبدالله صالح با این سیاست ها، یکی از عوامل پایداری حکومت علی عبدالله صالح بوده است.
به علاوه باید در نظر داشت که ایالات متحده علاوه بر حمایت از علی عبدالله صالح، همراهی ویژه ای با عربستان سعودی در دو دهه گذشته در مورد یمن داشته است. در واقع هماهنگی میان ریاض و واشنگتن یکی از عناصر مشخص و معین در انتخاب های آمریکا در رابطه با یمن بوده است و نقش عربستان در منطقه، در واقع بیانگر شیوه ای است که آمریکا برای اجرای طرح های خود از جمله یمن به آن تکیه می کند.
آمریکا که از سال های دور از حکومت یمن حمایت می کرد و حتی در تحولات اخیر این کشور نیز پشتیبان علی عبدالله صالح بود، پس از آنکه درک کرد صالح قادر به انجام اصلاحات مورد نظر در یمن نیست، شروع به تغییر آرام و مخفیانه سیاست خود در قبال صنعا کرده و طرح کنار گذاشتن صالح از قدرت در یمن راکلید زد. این در حالی است که مردم یمن خواهان برکناری علی عبدالله صالح از قدرت و تغییر ساختار در این کشور هستند؛ ولی غرب و ریاض تنها خواهان برکناری صالح هستند.
ایالات متحده در آغاز اعتراض ها در تونس و گسترش غیرمنتظره آن به مصر دچار سردرگمی شده و موضعگیری های متناقض و لحظه ای مقام های سیاست خارجی این کشور، نشان دهنده این سردرگمی ها و انفعال اولیه در قبال تحولات مصر بود؛ اما به مرور توانست موقعیت خود را دریابد و از سردرگمی های اولیه رها شود. از زمانی که این اعتراض ها به کشور یمن رسید، دستگاه سیاست خارجی دولت اوباما سعی کرد در کنار همراهی با عبدالله صالح، فشارهایی نیز مبنی بر آزادسازی سیاسی و بهبود اوضاع اقتصادی این کشور بر وی وارد سازد و از این راه استراتژی «مدیریت بحران» را به پیش ببرد.
ولی با گسترش اعتراض ها و متزلزل شدن پایه های حکومت عبدالله صالح، کفه ترازوی حمایت های(حداقل لفظی) مقام های آمریکایی به سمت معترضین چرخش یافت. آمریکا که منافع بلند مدتی را در یمن دنبال میکند، در طول مبارزه های مردمی سعی می کرد تا مواضعی عمل گرایانه و منفعت محور در قبال تحولات یمن داشته باشد و به همین خاطر فشارهایش بر عبدالله صالح را افزایش داد و سعی کرد تا با قانع کردن عبدالله صالح به برکناری، ساختار کلی حکومتش حفظ شود و در نهایت نیز آمریکا ضمن واگذاری نقش مدیریت تحولات یمن به عربستان و شورای همکاری خلیج فارس، فشارهایش را بر صالح مبنی بر پذیرش طرح این شورا و کناره گیری از قدرت افزایش داد و صالح با گرفتن مصونیت قضایی از قدرت کناره گرفت. به موجب این طرح که طرح انتقال قدرت به شمار می رفت، عبدالله صالح در ازای اخذ مصونیت قضایی از قدرت کناره گیری کرد و امور را به معاون خود عبد ربه منصور واگذار کرد و وی سپس در انتخاباتی فرمایشی و به عنوان تنها نامزد انتخابات ریاست جمهوری به پیروزی رسید.
در این رابطه باید گفت، طرح انتقال قدرت در یمن هرگز رضایت انقلابیون این کشور را فراهم نکرد چرا که مردم خواستار سقوط رژیم دیکتاتوری صالح و نیز محاکمه وی به عنوان یک جنایتکار جنگی بودند. جنایتکاری که هزاران انقلابی را ظرف چند ماه به کام مرگ کشانده بود.نکتهجالبتوجهاینکه"باراک اوباما"رئیس جمهور آمریکا که از آغاز قیام های عربی مواضع دوگانه ای در قبال تحولات کشورهای عربی اتخاذ کرده است و علیرغم کشتار وحشیانه معترضین در یمن طی ماه های گذشته هیچگاه تغییر رژیم صالح را خواستار نشده بود و تنها معتقد به برکناری عبدالله صالح بود؛ از طرح مذکور استقبال کرد. در واقع یمن یک موقعیت استراتژیک برای آمریکا محسوب می شود، پیاده شدن الگوی انقلاب مصر و تونس در یمن و روی کار آمدن انقلابیون به ویژه شیعیان الحوثی به نفع دولتمردان آمریکا نبوده و بنابراین تنها بقایای رژیم دیکتاتوری عبدالله صالح می توانند تضمین کننده منافع واشنگتن باشند.
البته در رابطه با اهمیت کشور یمن برای آمریکا باید گفت، موقعیت ویژه یمن در کناره تنگه باب المندب قابل توجه است. در اهمیت استراتژیک این تنگه همین بس که گفته می شود باب المندب، حلقه اتصال غرب با شرق بوده و روزانه 3 میلیون بشکه نفت از آن عبور می کند. بنابراین حفظ امنیت این تنگه یکی از کانون های اصلی استراتژیست های آمریکایی است و آمریکا همواره سعی کرده است با ایجاد پایگاه دائمی در یمن، کنترل تنگه استراتژیک "باب المندب" را دست بگیرد و به دلیل قرار گرفتن در شاهراه های بین المللی و ورودی دریای سرخ و کانال سوئز، از جایگاه مهم این کشور در نقل و انتقالات منطقه ای بهره مند شود و از سوی دیگر بر تجارت آزاد کشورهای بزرگ آسیایی همچون چین کنترل داشته باشد.
از سوی دیگر همسایگی یمن با منطقه بحران خیز شاخ آفریقا، نگرانی های آمریکا در رابطه این کشور با این منطقه را دو چندان ساخته است. از دید آمریکایی ها، یمن برای امنیت منطقه ای دارای اهمیت است، نه تنها به دلیل همسایگی با عربستان سعودی، بلکه به دلیل سرایت آشفتگی سومالی ورشکسته به یمن و باید اضافه کرد که یمن در همسایگی بزرگ ترین تولید کننده و صادر کننده نفت در منطقه خارورمیانه یعنی عربستان بوده و همچنین موقعیت سوق الجیشی مهمی در منطقه دارد و همین امر ایالات متحده را در حفظ رژیم صالح و یا مدیریت و جهت دهی به آینده انقلاب یمن مصمم می کرد.
یکی از چالش های آمریکا در یمن، به گسترش القاعده در این کشور بر می گردد. آمریکا به ویژه پس از تشکیل گروه «القاعده در شبه جزیره عرب» در سال 2009م و بمبگذاری نافرجام عامل القاعده در هواپیمایی دیترویت، نگرانی هایش از گسترش این شبکه تروریستی در یمن افزایش یافته است و ضمن ارائه کمک های تسلیحاتی و مشاوره ای به حکومت عبدالله صالح برای مبارزه با القاعده، خود نیز با هواپیماهای بدون سرنشین بارها مواضع القاعد را در این کشور بمب باران کرده است و در جریان تحولات یمن نیز، آمریکا با سوء استفاده از خلاء قدرت در یمن، تعدادی از هواپیماهای بدون سرنشین خود را بر فراز این کشور به پرواز درآورد.
هواپیماهای جنگنده بدون سرنشین آمریکا در چند هفته بعد از زخمی شدن صالح، اقدام به عملیات نظامی در جنوب یمن کردند تا مواضع القاعده را که به ادعای آمریکا در این کشور مستقر هستند، از بین ببرد. سفیر آمریکا در صنعاء نیز از خلاء قدرت دراین کشور کمال استفاده را نمود و اقدام به وارد کردن نیروهای آمریکایی و تسهیلات نظامی به این کشور، به بهانه مبارزه با القاعده کرد که این مسئله نقض آشکار حاکمیت ملی در یمن توسط آمریکا است. با این تفاسیر به نظر می رسد آمریکا بی تمایل نیست که حضور و فعالیت القاعده را بهانه ای مناسب برای دخالت در یمن ببیند. القاعده مترسکی است که آمریکا هر وقت اقتضا کند آن را به حرکت در می آورد. اکنون نیز آمریکایی ها موضوع یمن را با این بهانه همیشگی امنیتی می کنند تا به دنبال آن سرکوب و اشغال را میسر کنند. اشغال شهر رنج بار و تشدید تحرکات القاعده در یمن به نظر برخی کارشناسان می تواند به معنای مجوز ورود نیروهای آمریکایی به خاک یمن به بهانه حضور القاعده و سومالی شدن این کشور برای توجیه دخالت های خارجی نیز باشد. با توجه به این اوصاف، آمریکا برای ماندن در یمن نیازمند بهانه ای بود که در این رابطه القاعده بهترین ابزار است.
پس از کناره گیری عبدالله صالح و روی کار آمدن عبدربه منصور هادی، اوضاع امنیتی یمن بیش از پیش ناامن شده است و حملات القاعده در این کشور به ویژه در شهرهای زنگبار، جعار و... افزایش یافته است. در اینجا باید این نکته را اضافه کرد که آمریکا و غرب معتقدند که با کناره گیری عبدالله صالح گروه "اخوان المسلمین" یمن و جنبش "الحوثی" در این کشور قدرت خواهند گرفت و آنها خواهان این مسئله نیستند؛ زیرا این امر را تهدیدی برای منافع خود می دانند و به همین دلیل نیز آمریکا به دنبال روی کار آوردن حکومتی در یمن هست که منافع واشنگتن را در این کشور تامین کند. اگر یمن به سمت هرج و مرج برود و بی ثباتی افزایش یابد، منطقه شرقی افریقا که از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی از مناطق حساس دنیا است و مخصوصا با توجه به این واقعیت جغرافیایی که این منطقه دروازه اقیانوس هند محسوب می شود و بر اساس نوشته جدید رابرت کاپلان نویسنده معروف، منطقه اقیانوس هند راهبردی ترین منطقه چالش برانگیز میان قدرت های بزرگ و قدرت های در حال صعود یعنی چین و هند در آینده نزدیک است، تحولات یمن پیامدهای گسترده ای نه فقط در روابط آمریکا-صنعا یا روابط آمریکا-ریاض، بلکه روابط آمریکا با کل منطقه دریای سرخ و اقیانوس هند خواهد داشت. ضد آمریکایی شدن احساسات عمومی در این منطقه، گسترش هسته های عملیاتی علیه آمریکا و طرفداران آمریکا، همراه با وفور اسلحه در این کشور که گفته می شود در یمن تعداد اسلحه ها بیشتر از مردم عادی است، این منطقه را تبدیل به یکی از خطرناکترین مناطق دنیا برای ایالات متحده خواهد کرد.
مقامات امریکا شرایط ناآرام یمن و دور ماندن صالح از حکومت را فرصتی مناسب برای تحمیل قدرت به این کشور می دانند و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از تجربه هزینه هنگفت نظامی که واشنگتن در افغانستان تجربه کرد، به کار گرفته اند و با خیرخواهانه جلوه دادن دخالت های خود، بر اهداف دراز مدت خود سرپوش می گذارند. به نظر می رسد امریکا تمام تلاش خود را به کار گرفته تا با استفاده از عناصر دولت قبلی یمن و طرح شورای همکاری خلیج فارس، بدون آنکه هزینه ای را صرف کند، اداره یمن را به دست گیرد و درباره رویکرد آمریکا در قبال یمن می توان گفت که ایجاد یک دولت وحدت ملی ضعیف و وابسته و ابقای ارتش و سازمان امنیت در دست افراد مطمئن و عدم استیلای عناصر اسلام گرا و مستقل انقلابی در یمن موضع و هدف آمریکایی ها است.
آنچه که مسلم به نظر می رسد دخالت آمریکا در امور داخلی و حکومت یمن، نقض قواعد و اصول مهم حقوق بین الملل است و عدم کاربرد زور، یکی از بنیادی ترین اصولی است کـه با ایـن دخالت زیر پا نهاده شده و اصول و هنجارهای نهفته در منشور سازمان ملل متحد از جمله ماده دوم بند چهارم "که تهدید و یا استفاده از زور بر علیه تمامیت ارضی و یا استقلال سیاسی یک دولت" را ممنوع کرده است، با این اقدام آمریکا نقض شده است.
سیاست عربستان در قبال یمن
امضای توافق نامه جده و نهایی شدن آن در سال 2000، نقطه عطف بزرگی در روابط عربستان و یمن می باشد. به نحوی که امضای این توافق نامه سیاست شش دهه ای عربستان در قبال یمن را متحول ساخت و تعامل دو کشور را از حالت تضاد و تنافر، به سمت دوستی و نزدیکی در روابط سوق داد. اهدافی که عربستان تا پیش از سال 2000 در یمن دنبال می کرد عبارت بودند از:
1. پذیرش توافق نامه 1934 از جانب یمن و نهایی شدن آن: در سال 1934، در جنگی که بین دو کشور رخ داد، نیروهای سعودی پیروز شدند و در توافق نامه ای که بین آنها منعقد شد، ملک عبدالعزیز علاوه بر تحمیل غرامت جنگی به امام یحیی، مناطق مورد اختلاف(نجران، جیزان و عیسر) را به سرزمین خود منضم کرد. در این توافق نامه بندی وجود دارد مبنی بر اینکه مدت توافق 20 سال بوده و با اتمام این مدت، قابل تمدید است. علاوه بر این، دولت های متوالی یمن پس از امضای این توافق نامه، هیچ گاه رسماً آن را مبنای رفع اختلافات ارضی خود با عربستان ندانسته و بر حق تجدیدنظر در آن تأکید می کردند. از سوی دیگر، عربستان همواره تلاش می کرد تا موافقت یمن را با نهایی کردن این قرارداد و تعیین مرزهای دو کشور بر اساس آن جذب کند.
2. مقابله با نظام جمهوری و وحدت دو یمن: با وقوع کودتای 1962 و تأسیس نظام جمهوری در یمن، عربستان که بنا به ادراکات امنیتی خود در شبه جزیره عرب و نیز رقابت با ناسیونالیسم عرب، به رهبری جمال عبدالناصر، این تحول را نقطه آغاز تحولات دیگری در نظام های مشایخی و پادشاهی شبه جزیره می دید، در مقابل آن ایستاد و به طرفداران پادشاهی آل حمیدالدین - دشمنان و رقبای دیرین خود - کمک کرد.
عربستان سعودی همچنین به شدت مخالف وحدت دو یمن بود و این وحدت و تشکیل یمن بزرگ و نیرومند را مقدمه ای برای تجدید نظر در قرارداد طائف و درگیری ها و مناقشات بین دو کشور میدانست؛ به همین دلیل به شدت با آن مخالفت میکرد. پس از وحدت دو یمن شمالی و جنوبی و با شروع جنگ تجزیه 1994، عربستان به تجزیه طلبان کمک کرده، برای پشتیبانی از مبارزه آنها با دولت مرکزی، حتی خلبانان مزدور اروپای شرقی را اجیر کرده بود و تسلیحات سنگینی را در اختیار تجزیه طلبان جنوبی قرار می داد.
3. مقابله با تحکیم دموکراسی در یمن: از سال 1990 و در پی وحدت دو یمن، نظامی کثرت گرا و دموکراتیک جایگزین دو نظام پیشین شد. عربستان سعودی دموکراسی یمن را تهدیدی بالقوه برای ثبات سایر نظام های شبه جزیره عرب می داند و بر این اساس، به شدت با تحکیم آن و تبدیل شدن یمن به یک دموکراسی تمام عیار مخالفت کرد. البته از سال 1994 که دموکراسی یمن با پسرفت های گسترده ای مواجه شد، توجه عربستان به این نکته کمتر شده است.
سال 2000، نقطه عطف تحول در نگرش و اهداف عربستان سعودی در قبال یمن است. در این سال و با امضای توافق نامه جده، مناقشه دیرینه دو کشور بر سر سرزمین های مورد اختلاف و نیز تعیین و تحدید مرزها به پایان رسید و روابط دو کشور از وضعیت تضاد و تقابل، به تعامل سازنده برای بهود شرایط امنیتی مناطق مرزی سوق یافت. عربستان سعودی در قبال رسیدن به دو هدف تعیین و تحدید نهایی مرزها و ضعف و زوال دموکراسی یمن، از هدف تجزیه و تقسیم یمن دست کشید و از سال 2000، در مقابل تجزیه طلبان و حوثی ها، جانب دولت را گرفته است.
عربستان سعودی اصولاً در مناقشات نظامی و ورود به جنگ بسیار محافظه کارانه عمل می کند؛ برای مثال در رقابت خود با ایرانِ انقلابی، عراق را تشویق به حمله به ایران کرد، حمایت مالی گسترده ای از آن به عمل آورد و در زمان اشغال کویت(1990 – 1991)، از نیروهای ائتلاف بین المللی برای مقابله با عراق و اخراج از کویت کمک خواست. در واقع از زمان تأسیس پادشاهی عربستان سعودی در 1932، عربستان هیچ گاه به طور مستقیم وارد یک جنگ تمام عیار با همسایگان خود نشده است. به همین دلیل ورود جدی و نیرومندانه این کشور به مناقشه یمن و جنگ علیه حوثی ها، علامت تعجب بزرگی برای بسیاری از ناظران و کشورهای منطقه ایجاد کرد. در پاسخ به چرایی و اهداف عربستان از ورود به جنگ، مسائلی در دو سطح منطقهای و زیر منطقه ای(شبه جزیره عرب)، مطرح می شود.
در ارتباط با مسائل منطقه ای که به ورود عربستان به مناقشه یمن و جنگ صعده انجامید، دو مورد قابل ذکر است:
1. رقابت منطقه ای: بحثی که اکثر تحلیل گران و ناظران منطقه درباره چرایی ورود عربستان سعودی به این مناقشه مطرح می کنند، رقابت منطقه ای با ایران است. در این راستا عربستان وارد مبارزه ای محلی با ابعادی بین المللی شده است. به باور عربستان، پس از اشغال عراق در سال 2003، نفوذ و توان اثرگذاری ایران در منطقه و مسائل مهم آن بسیار افزایش یافته است. صعود شیعیان به رأس هرم قدرت در عراق و بقا و تداوم ایستادگی متحدان ایران در لبنان و فلسطین پس از جنگ های 2006 و 2009-2008، همگی به گسترش نفوذ و توان بالقوه ایران در منطقه و مطرح شدن اصطلاح «هلال شیعه» از طرف محور اعتدال عربی انجامید.
هر چند رقابت منطقه ای را می توان به عنوان یکی از عوامل ورود عربستان به جنگ عنوان کرد، اما این امر نباید سبب شود دیگر مسائل در این زمینه نادیده گرفته شود. به باور صاحبان این نظریه، ایران تلاش فراوانی برای جلب اعتماد و همکاری عربستان سعودی به خرج داد؛ اما این کشور هیچ گونه استقبالی از تلاش های ایران به عمل نیاورد.
در واقع اگر صعود شیعیان به قدرت در عراق، توانمندی حزب الله در مقایسه با رقبای لبنانی و افزایش نفوذ ایران در منطقه را در نظر بگیریم، در چنین وضعیتی قدرت گیری احتمالی حوثی ها، عربستان را در محاصره شیعیان قرار می دهد و توان، امکانات و نیز ابزارهای اعمال فشار ایران بر عربستان و متحدان منطقه ای آن کشور را افزایش خواهد داد. این امر بالطبع برای عربستان و سایر نظام های عربی خلیج فارس و خاورمیانه عربی قابل تحمل نخواهد بود. به همین دلیل عربستان سعودی برای از بین بردن نهاییِ قدرت حوثی ها و تضعیف و یا از بین بردن نفوذ ایران در منطقه، دست به لشکرکشی و جنگ زده است.
2. قدرت گیری القاعده: پایگاه اجتماعی عمده القاعده در عربستان سعودی است. بسیاری از تحلیلگران و ناظران غربی با استفاده از داده های گزارش های اخیر برنامه توسعه سازمان ملل و بانک جهانی در مورد وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشورهای منطقه، برآنند که هر چند در حال حاضر پایگاه اصلی فعالیت القاعده افغانستان و پاکستان است، یمن و سومالی دو پایگاه بالقوه فعالیت این سازمان تروریستی در آینده باشند. طرح این مسائل و مشاهده ضعف و ناتوانی دولت یمن در رفع مشکلات و مسائل اقتصادی و معیشتی مردم و همچنین ازدیاد فعالیت القاعده در یمن، در چند سال اخیر نگرانی های عمده ای در عربستان سعودی برانگیخته است. این کشور به شدت نگران بازگشت احتمالی شبح بمب گذاری های 2003 و 2004، این بار از خاک یمن است. ورود به جنگ علیه حوثی ها کمکی به دولت یمن –که با دو چالش تحرک جنوبی ها و قدرت گیری القاعده مواجه است- به حساب می آید تا دولت علی عبدالله صالح بتواند ضمن فایق آمدن بر چالش های پیش رو، از رواج گفتمان القاعده و افزایش توان عملیاتی آن در یمن و به خصوص در مناطق مرزی دو کشور پیشگیری کند.
در ارتباط با چرایی ورود عربستان سعودی به جنگ، توجه به چند مسئله در سطح زیر منطقه ای نیز حائز اهمیت است. نخست آنکه بیش از 45 درصد از جمعیت حدود 22 میلیونی یمن، شیعیان زیدی هستند که نزدیک ترین فرقه شیعه مذهب به اندیشه های اهل سنت است. مابقی جمعیت آن از سنی های شافعی تشکیل شده است که نزدیک ترین فرقه سنی به اندیشه های شیعیان است. این امر از دیرباز نوعی وفاق دینی بین دو فرقه اصلی مذاهب یمن به وجود آورده است؛ تا آنجا که بسیاری از زیدی ها و شافعی های یمنی، در مساجد یکدیگر و پشت سه ائمه یکدیگر نماز می گذارند. شیعیان زیدی -پیروان زید بن علی فرزند امام حسین(ع)- از نظر اعتقادی تفاوت های عمده ای با شیعیان دوازده امامی(فرقه اصلی شیعیان در ایران، عراق، لبنان و کشورهای خلیج فارس) دارند. به باور زیدی ها، امام باید از نسل امامین حسن و حسین(ع) و حائز چهارده صفت از جمله علم، شجاعت، فاطمی و علوی بودن و... باشد. زیدی ها بر خلاف دوازده امامی ها، تقیه را نمی پذیرند و معتقدند در هر زمان و تحت هر شرایطی باید علیه ظلم و ستم شورید و بر این اساس شجاعت و قیام به سیف را در کنار علم، از مهم ترین ویژگی های امام می دانند. به علاوه به باور اتباع این فرقه، چنانچه امام(با ویژگی های 14 گانه اش) ظهور کرد، پیروی از وی امری واجب است.
با توجه به مباحث اعتقادی زیدی ها، از نظر بسیاری از آنها امام خمینی(ره) امام زمانه خود بود؛ چرا که تمامی صفات و ویژگی های امامت در ایشان هویدا بود. به همین دلیل پیروی از امام خمینی و انقلاب اسلامی برای بسیاری از آنها مسئله ای اعتقادی و مربوط به باور آنها بود. به علاوه زیدی ها در مقابل مذهب وهابی و سلفی گری، احساسات و اندیشه های نزدیک به شیعیان دوازده امامی دارند. این امر در تقریب آنها به ایران بسیار مؤثر بوده است. در زمینه قرابت زیدی ها به ایران و تضاد آنها با عربستان، توجه به این نکته ضروریست که حزب الحق و جوانان مؤمن در مقابل گسترش سلفی گری و فعالیت های تبلیغاتی وهابی عربستان سعودی در یمن تشکیل شده و به فعالیت پرداختند.
دوم آنکه باید به شکاف گسترده ای که بین ساختار جامعه و دولت وجود دارد و تاثیر آن بر روابط عربستان و یمن توجه داشت. در یمن نظام اجتماعی، نظامی قبیله ای است که عرف و رسم قبایل در بسیاری از موارد، برتر از قوانین دولتی جای می گیرد. در این نظام اجتماعی، دولت و ساختارها و نهادهای شکل دهنده آن بسیار ضعیف تر و شکننده تر از جامعه و نظام قبیله ای حاکم بر آن است. قدرت نظام قبیله ای را می توان با نگاهی به وضعیت یمن جنوبی به خوبی دریافت. در جنوب این کشور که در حال حاضر جزئی از یمن بزرگ است، نظامی کمونیستی حاکم بود که به مدت دو دهه هرگونه ساختار سنتی جامعه را سرکوب و به دنبال ایجاد جامعه ای بی طبقه و بدون وابستگی قبیله ای بود؛ اما این نظام نتوانست در مقابل قدرت جامعه و نظام قبیله ای دوام بیاورد و با فروپاشی آن، باز هم ساختار قبیله ای با اندکی تغییر، همانند سابق در یمن جنوبی به حیات خود ادامه داده است. اما در عربستان سعودی، نظام آل سعود ساختار یک قبیله را به حکومت تعمیم داده و در عین حال جامعه را غیر قبیله ای کرده است و در یک پارادوکس، ضمن مخالفت با وفاداری به قبیله به جای دولت، قبیله آل سعود را تبدیل به دولت کرده که همگی باید خود را با نام آن(سعودی) معرفی کنند. تداوم یک قرنی این شیوه برخورد که بر خلاف یمنِ فقیر، با ثروت نفتی عربستان تحکیم شد، دولتی بزرگ و قوی و جامعه ای ضعیف و از هم گسسته به بار آورده است. بر این مبنا شکافی بین دولت ضعیف یمن و همتای سعودی قوی آن و جامعه نیرومند یمن و همتای عربستانی ضعیف آن وجود دارد. این شکاف که روز به روز رو به گسترش است، با توجه به رقابت تاریخی دو کشور و مسائل مربوط به تاریخ روابط این دو کشور، زمینه های رویارویی آنها را فراهم می کند.
سوم آنکه دولت ورشکسته یمن با چالش ها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی فراوانی روبروست. بنا به گزارش سال 2009 برنامه توسعه سازمان ملل، نرخ بیکاری در یمن 28 درصد می باشد. از این نسبت حدود 57 درصد را جوانان تشکیل می دهند. طبق داده های این گزارش، از جمعیت 1/21 میلیونی یمن در سال 2005، 12/6میلیون نفر، یعنی 95/59 درصد جمعیت زیر خط فقر زندگی می کنند. در واقع وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم یمن، از عوامل مهم و اثرگذار بر شورش ها، گسترش ناامنی، قدرت گیری و انتشار گفتمان القاعده در این کشور است. عبدالملک الحوثی، رهبر کنونی حوثی ها در مصاحبه با روزنامه لبنانی النهار بیان داشت، اختلاف ما با دولت، اختلافی مذهبی نیست و جنگ ما جنگی فرقه ای و مذهبی نیست، بلکه ما از وضع بد اقتصادی و بی توجهی دولت به وضعیت معیشتی نامناسب مردم، ظلم و احجاف دولت به مناطق شمالی و عدم پایبندی به تعهدات خود در این زمینه ناراضی هستیم. باید توجه داشت که علی عبدالله صالح و بسیاری از نخبگان حاکم در یمن، از مذهب زیدی هستن و این امر سخن عبدالملک الحوثی را تأیید می کند.
همچنین باید توجه داشت که عربستان سعودی، یکی از ثروتمندترین کشورهای منطقه، به یمن که از فقیرترین کشورهای منطقه است، لشکرکشی کرده است. این امر بی تأثیر از نگرانی ها و ادراکات امنیتی عربستان سعودی از منطقه جنوبی خود نیست. در واقع شکاف ثروت بین این دو کشور، تصویر گسلی را در ذهن سیاست گذاران سعودی به وجود آورده است که با توجه به همسایگی دو کشور، نگرانی های عمده ای را در مورد امکان و احتمال تسری ناامنی ها به داخل عربستان سعودی و تحریک اقلیت سرکوب شده و ناراضی شیعه این کشور به وجود آورده است. اقلیتی که هم در کنار مناطق درگیری(اسماعیلی ها) و هم در مناطق نفت خیز شرقی حضور دارد.
نگرش و ارزیابی ایران
با جدی شدن درگیری ها و مطرح شدن احتمال ورود عربستان سعودی به جنگ صعده، جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد آماده میانجی گری در این بحران است. این مسئله چندین بار تکرار شد؛ تا آنجا که دولت یمن تنها دلیلی که بر ادعای خود در زمینه دخالت ایران و کمک آن به حوثی ها ارائه می داد، همین اصرار و پافشاری ایران بر میانجی گری بود.
با ورود عربستان به درگیری ها، نوعی اجماع عربی علیه حوثی ها به وجود آمده و موضع ایران در انزوا قرار گرفته است. در این دوره حتی سوریه -متحد استراتژیک ایران- از اقدام عربستان حمایت به عمل آورد. ایران می توانست پیش از ورود عربستان به جنگ، از دوحه و یا دمشق برای میانجی گری در این بحران و پایان یافتن درگیری ها کمک بطلبد؛ امری که می توانست دو نتیجه در پی داشته باشد:
1.پایان یافتن درگیری ها پیش از ورود عربستان به مناقشه؛
2.عدم به وجود آمدن اجماع عربی پس از ورود عربستان(در صورتی که این میانجی گری از سوی دولت یمن و یا با فشار عربستان رد می شد.)
به نظر می رسد این دور درگیری ها طولانی تر و شدیدتر از دوره های پیشین باشد؛ چرا که در دوره های پیشین دولت یمن و حوثی ها با میانجی گری طرف ثالث و یا بدون میانجی گری، در نهایت به آتش بس می رسیدند، اما در این دور، با توجه به ورود عربستان سعودی به درگیری ها و حساسیت حوثی ها و اکثر زیدی ها در قبال این دخالت و نیز با التفات به ناتوانی دو طرف در رسیدن به پیروزی قاطع، به درازا کشیدن درگیری ها دور از انتظار نیست.
تقریباً تمامی یمنی ها، علیرغم نهایی شدن توافق نامه طائف در سال 2000، احساس حقارت شدیدی در مقابل عربستان می کنند. این احساس حقارت، نفرت عمیقی از آل سعود در سراسر یمن به وجود آورده است. البته این حساسیت ها در چند سال اخیر کم تر شده است؛ اما در صورت به درازا کشیدن جنگ، به اتحاد یمنی ها و حمایت بیشتر از حوثی ها در مقابل سعودی ها خواهد انجامید.
علاوه بر موارد فوق، طولانی شدن جنگ به افزایش فعالیت القاعده در مناطق جنگی و در دو طرف مرز خواهد انجامید. این امر حساسیت فراوانی برای عربستان سعودی در بردارد و در واقع یکی از دلایل ورود عربستان به درگیری ها، پیشگیری از وقوع چنین امری است.
با توجه به موارد فوق، طولانی شدن جنگ، ضررهای امنیتی و حیثیتی فراوانی برای عربستان سعودی در برخواهد داشت. به همین دلیل است که ارتش سعودی با به کارگیری انواع سلاح ها و با بمباران ها و حملات پی در پی، در صدد اتمام هر چه سریع تر درگیری ها و اعلام شکست حوثی هاست. شکست حوثی ها نقطه آغاز تحولات گسترده ای در سراسر خاورمیانه خواهد بود که قدرت و نفوذ چند سال اخیر ایران در این منطقه را با چالش ها و مشکلات فراوانی روبرو خواهد ساخت. عربستان سعودی نیز با این دید و برای رسیدن به چنین هدفی وارد درگیری ها شده است و به نظر می رسد هر چه درگیری ها طولانی تر شود، شدت و کثرت حملات سعودی ها علیه مناطق حوثی ها افزایش بیشتری خواهد یافت.
نتیجه گیری
بحران یمن، ابعادی گسترده تر از گستره و دامنه کشمکش های دولت یمن با حوثی ها پیدا کرده است. این بحران نشان می دهد، با وجود رقابت های منطقه ای قدرت های مهم منطقه(ایران و عربستان)، امکان گسترش یک نزاع محدود و داخلی به یک صف بندی منطقه ای وجود دارد. با ورود عربستان سعودی به این کشمکش، نزاع حوثی ها با دولت یمن، بُعدی منطقه ای پیدا کرد که این امر می تواند به طولانی تر شدن و افزایش تلفات آن منجر شود. دولت ورشکسته یمن با وارد کردن عربستان سعودی، خود را از له شدن بین چکش حوثی و سندان تحرک جنوب رهانید و نیروهای محدود خود را متوجه دو چالش القاعده و جنوبی ها کرد. تداوم جنگ صعده که با ورود عربستان سعودی بسیار محتمل به نظر می رسد، بحرانی انسانی به بار خواهد آورد که شدت گرفتن آن در بلند مدت دامن عربستان سعودی را نیز خواهد گرفت.
در واقع بزرگترین خطای عربستان، اعطای بعدی منطقه ای و بین المللی به مناقشه ای داخلی بود که هر چند در کوتاه مدت به شکل گیری اجماعی عربی به سود آن کشور انجامید، اما پیامدهای احتمالی آن کاملاً به ضرر این کشور خواهد بود. همین امر سیر صعودی حملات هوایی و زمینی ارتش عربستان علیه مناطق شمالی یمن را تبیین می کند.
در ارتباط با جمهوری اسلامی ایران نیز باید گفت هر چند از منظر انسانی و حقوق بشری، مخالفت با تداوم کشتار بی گناهان و غیرنظامیان می تواند به افزایش اعتبار یک کشور در عرصه بین المللی بیانجامد، اما با توجه به حساسیت هایی که عملکرد منطقه ای ایران در کشورهای منطقه برانگیخته است، چنین تحرکاتی به دخالت ایران در مسائل داخلی یمن و تلاش برای یافتن ردپایی در حیات خلوت عربستان تعبیر می شود. از این منظر و با توجه به واکنش هایی که اعلام آمادگی ایران به میانجی گری برانگیخت، اصرار ایران بر میانجی گری و درخواست های مکرر برای سفر به یمن، که هر بار با بدخلقی دولت یمن و عربستان سعودی مواجه شده است، از یک سو تبدیل به خوراک مطبوعاتی خوبی برای رسانه های وابسته به عربستان در منطقه شده است و از سوی دیگر موجب طرح سوالاتی در داخل کشور درباره جایگاه عزت در عملکرد ایران در قبال این بحران شده است.
یمن کشوری است با بافت قبیله ای و دارای جامعه ای فاقد انسجام اجتماعی و سیاسی و این مسئله باعث شده این کشور عرصه دخالت مهم ترین همسایه خود عربستان سعودی و کشور ایالات متحده قرار بگیرد. در انقلاب اخیر یمن نیز این دخالت ها به شکل بسیار بارزی ادامه داشت؛ به گونه ای که روند تحولات این کشور از خواسته های حداکثری مخالفین به سمت خواسته های آمریکا و متحدین منطقه ای او(عربستان) سوق داده شد و نظام سیاسی آن به گونه ای تغییر یافت که اصل نظام حفظ شده و فقط «عبدالله صالح» از قدرت کناره گیری کرد.
وزش نسیم آزادی خواهی عربی در خاورمیانه نشان داد که مردم منطقه جدای از سطوح مختلف رشد اقتصادی و درآمد سرانه، مطالبات مدنی روبه افزایشی دارند. مردم یمن با وجود تفاوت سطح درآمد سرانه با سایر کشورهای حوزه خلیج فارس، آشکارا خواسته های خود را در خیابان ها جستجو می کنند. اهمیت منطقه ای و بین المللی یمن برای عربستان و آمریکا به دخالت و اعمال نفوذ در این موج انجامیده است. یمن همواره حیاط خلوت عربستان بوده و با بنیان گذاری حکومت اقتدارگرا پس از اتحاد یمن توسط علی عبدالله صالح، نقش مداخله گر و بلندپروازانه عربستان در این کشور افزایش چشم گیری داشت. ایفای این نقش از سوی دیگر ناشی از الزامات دیپلماسی دلار بوده است.
انقلاب یمن با خیزش مردمی تمامی 21 استان کشور آغاز شده و علاوه بر آن بسیاری از فرماندهان نیروهای نظامی، اعم از زمینی و هوایی به صفوف مبارزان پیوسته و بیش از دو سوم کارکنان انتظامی و نظامی، به صفوف مردم ملحق شده اند.
علی عبدالله صالح فردی دارای پیشینه نظامی و فرمانده نظامی منطقه «تعز» در سال 1978، توسط اکثریت قریب به اتفاق مجلس به عنوان رئیس جمهور یمن شمالی برگزیده شد و تا1990 این پست را در اختیار داشت. در سال 1990، همزمان با اتحاد یمن شمالی و جنوبی، او رئیس جمهور یمن متحد شد و از آن زمان تاکنون در این پست باقی مانده است. تلاش های صالح بر ابقای در قدرت و ریاست مادام العمر، با تصویب قانونی در مجلس که طبق آن دوران ریاست جمهوری در این کشور نامحدود بوده و او می توانست تا ابد کاندیدا و انتخاب شود، به موروثی کردن قدرت در این کشور همانند سایر کشورهای عربی صبغه قانونی داد؛ اگر چه حکومت وی نام و شکل جمهوری را یدک می کشید، ولی انتخابات به صورت فرمایشی و صالح رقیب بلامنازع انتخابات بود. با اوج گرفتن اعتراضات مردمی در یمن، متعاقب انقلاب های مردمی تونس و مصر، صالح با پیش کشیدن سیاست «امتیازات گام به گام» اعلام کرد، که سال 2013، از قدرت کنار خواهد رفت.
انقلاب یمن، اگر چه همانند انقلاب مصر و تونس، با پیروزی سریع همراه نبود، اما معترضان یمنی در طی چهار ماه که از ادامه اعتراضات سپری شده است، نشان داده اند که علیرغم فرسایشی شدن اعتراضات، آنها هرگز از خواسته های خود کوتاه نیامده و خواستار برچیده شدن بساط حکومت صالح در یمن هستند. با ادامه اعتراضات و در جریان حمله ای که روز 3 ژوئن 2011 میلادی، در کاخ ریاست جمهوری روی داد، صالح زخمی و برای مداوا به بیمارستانی در عربستان سعودی منتقل شد. در این انفجار هفت نفر کشته و شماری از مقام های بلندپایه یمنی زخمی شدند. خروج صالح از یمن گمانه زنی های مختلفی را درباره علل و عوامل ترور صالح در پی داشت؛ رسانه های داخلی یمن اعلام کردند که آمریکا در ترور علی عبدالله صالح نقش داشته است. احمد صوفی دبیر اطلاع رسانی ریاست جمهوری یمن اظهار داشت، مقامات آمریکا در ترور علی عبدالله صالح و حمله خمپاره ای به کاخ ریاست جمهوری، دست داشته است. شواهد مختلفی بر میزان صحت این گمانه می افزاید؛ نخست اینکه اگر چه قبیله حاشد در مظان اتهام قرار گرفته، اما به نظر نمی رسد، حمله دقیق به کاخ محافظت شده با استفاده از موشک توسط افراد معمولی از یک قبیله صورت گرفته باشد. دوم اینکه آمریکایی ها قصد دارند تلاش خود را صرف مدیریت و جهت دهی به انقلاب و نفوذ در شورای انتقالی یمن کنند. این سیاست توسط عربستان سعودی و در قالب طرح شورای همکاری خلیج فارس دنبال می شد. کما اینکه هیلاری کلینتون در یک کنفرانس خبری مشترک با «آلنژوپه» همتای فرانسوی خود در پاسخ به این پرسش که آیا به نظر وی عبدالله صالح باید در خارج از کشورش بماند، اظهار داشت: به نظر ما انتقال قدرت فوری منافع مردم یمن را هر چه بیشتر تامین می کند.
خروج صالح از کشور و تداوم اعتراضات مردمی و پافشاری مردم بر تحقق خواسته های خویش، اظهار نظرهای متفاوتی را در باره آینده انقلاب یمن در پی داشته است. گروهی بر این باورند که با توجه به بافت قبیله ای و فرقه ای یمن، این کشور درگیر اختلافات گروهی و داخلی خواهد شد و همین مساله منجر به عقیم ماندن انقلاب یمن خواهد شد. از نظر گروهی دیگر با توجه به حضور القاعده در این کشور و تصرف شهر زنگبار توسط نیروهای القاعده، یمن صحنه رویارویی نیروهای القاعده با مردم خواهد شد. از نظر برخی دیگر آمریکا و عربستان با مدیریت و جهت دهی به انقلاب یمن، حکومت مورد نظر خود را سر کار خواهند آورد و از نظر برخی دیگر، با توجه به عدم وجود درگیری های قبیله ای، تا این مرحله از انقلاب و مشخص بودن خواسته های انقلابیون، انقلاب یمن مطابق خواسته های مردم این کشور پیش خواهد رفت. به نظر می رسد پیش بینی دقیق حوادث آتی یمن در گرو توجه به مولفه های زیر می باشد:
نقش قبائل: یمن از نظر ساختار اجتماعی، بر محور قبیله استوار است و قبائل نقش اساسی در ساختار سیاسی این کشور دارند. تعدد و تنوع قبائل، گرایش های فرهنگی و سیاسی و دینی آن ها و سوابق کشمکش بین آن ها به کشمکش بین نخبگان موجود نیز دامن می زند. اگر چه در طول انقلاب شواهد کمی مبنی بر احتمال درگیری قبیله ای مشاهده شد، اما علی عبدالله صالح و طرفدارانش سعی دارند با تبدیل انقلاب مردم یمن به جنگ داخلی، این شائبه را ایجاد کنند که هر گونه خلاء قدرت در یمن، به منزله ایجاد آشوب های قبیله ای خواهد بود که امنیت را از مردم این کشور سلب خواهد کرد.
حضور پررنگ القاعده: یمن با میزان جمعیت 24 میلیون نفر یکی از فقیرترین کشورهای خاورمیانه محسوب می شود؛ علاوه بر این کمبود امکانات آموزشی و بی سوادی نیمی از مردم، زمینه های حضور گروه های تندرو وهابی و القاعده را در یمن فراهم کرده است. حضور یمنی ها در جنگ افغانستان با شوروی و همچنین در قالب گروه های شبه نظامی در عراق که با حمایت مالی عربستان به عملیات تروریستی در عراق دست می زدند، شاهدی بر این مدعاست. یکی از شاخه های القاعده موسوم به «القاعده در شبه جزیره عرب» در سال 2008 در این کشور تشکیل شده است. علی الاحمد، مدیر موسسه امور خلیج فارس در واشنگتن، معتقد است که یمن هم اکنون تبدیل به سومین پناهگاه امن بزرگ برای القاعده شده است و این گروه در یمن در مقایسه با بخش های دیگر القاعده در عراق و جنوب آسیا از ثبات بیشتری برخوردار است. درگیری در شهر زنگبار یمن بین نیروهای القاعده و نیروهای امنیتی، حکایت از تاثیرگذاری القاعده در تحولات آتی یمن دارد.
سیاست های آمریکا: تجارب قبلی سیاست های آمریکا در منطقه و سایر نقاط جهان بیانگر این مساله است که این کشور در راستای حفظ منافع خود در منطقه، به دنبال تضمین تامین انرژی غرب است و این مساله در گرو حفظ ثباتی است که در کشورهای متحد این کشور در منطقه وجود دارد و به نظر می رسد این سیاست علاوه بر یمن، در ارتباط با بحرین، عربستان، کویت و امارات متحده عربی نیز صادق باشد. یمن در همسایگی بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده نفت در منطقه خارورمیانه یعنی عربستان بوده و همچنین موقعیت سوق الجیشی مهمی در منطقه دارد و همین امر ایالات متحده را در حفظ رژیم صالح و یا مدیریت و جهت دهی به آینده انقلاب یمن مصمم می کند. گذشته از این، همان طور که پیش تر اشاره شد، صالح همکاری خوبی در مقابله با تروریسم القاعده با آمریکا داشت و هواپیماهای بدون سرنشین این کشور بارها پایگاه های القاعده را در این کشور بمباران کرده اند.
نقش عربستان: عربستان سعودی با توجه به هم جواری جغرافیایی و استراتژیک، بیش از هر بازیگر دیگری در شکل دادن به تحولات یمن نقش دارد و به عنوان یک هم پیمان منطقه ای نقش مهمی در کمک به حکومت صالح داشته است. عربستان در سال های گذشته نشان داده است که برای برقراری ثبات در یمن از هیچ کاری دریغ نمی کند. عربستان با خشونت، قیام شیعیان الحوثی را که نسبت به سیاست های تبعیض آمیز حکومت مرکزی معترض بودند، سرکوب کرد. همچنین یمن به لحاظ سوق الجیشی کشور مهمی برای عربستان محسوب می شود و نهایتا آنچه که عربستان را وادار به واکنش علیه قیام مردم یمن می کند، هراس شدیدی است که از گسترش نفوذ ایده ها و آرمان های انقلاب اسلامی ایران در یمن به ویژه در بین شیعیان دارد و همه این عوامل عربستان را به مهم ترین پایگاه محافظه کاری منطقه و حامی اصلی دولت های محافظه کار تبدیل کرده است.
اهمیت ژئوپولتیکی یمن: بخش جنوبی یمن در شمال غربی و شمال شرقی «باب المندب» قرار گرفته و این تنگه بین دریای سرخ و اقیانوس هند واقع شده و نزدیک ترین آبراه بین شرق و غرب است. یمن با تسلط بر باب المندب قادر به کنترل دریای سرخ بوده و حتی می تواند آنجا را با دارا بودن جزیره مهم و استراتژیکی «بریم» ببندد. یمن دارای جزایر زیادی با ویژگی های سوق الجیشی در دریای سرخ است که تعداد آنها به 380 جزیره می رسد و بیشتر آنها در جنوب دریای سرخ و در طول سواحل این کشور قرار دارند و از آنها می تواند در مقاصد نظامی و کنترل عبور و مرور کشتی ها استفاده نماید. موقعیت ژئوپولتیکی این کشور باعث شده تا این کشور همیشه در کانون توجه قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای قرار بگیرد.
آینده یمن: واقعیت این است که در حوادث یمن دو گروه در مقابل هم قرار گرفته اند؛ از یک طرف مردم یمن قرار دارند که خواهان به دست گرفتن سرنوشت خویش هستند و در سایه بیداری اسلامی در منطقه جوانان یمن به عنوان موتور اصلی این انقلاب خواهان برچیده شدن رژیم دیکتاتوری هستند. در سوی دیگر دولت علی عبدالله صالح و طرفداران وی، عربستان و آمریکا قرار دارند. شعارهای مردمی در یمن هر سه را -یعنی صالح، عربستان و آمریکا- هدف قرار داده است. عربستان به طور سنتی در مرکز محافظه کاری منطقه و مأمن دیکتاتورها بوده و همین امر علت اصلی حمایت و دخالت عربستان در یمن و بحرین هست. آمریکا به دنبال تامین منافع خویش در منطقه هست و چه بسا تحولات منطقه و رشد بیداری در میان ملل مسلمان عزم آنها را برای حضور بیشتر در منطقه و حمایت از دول مرتجع مصمم تر کند؛ چنانچه صالح رفتنی باشد، آمریکایی ها تمرکز خود را بر مدیریت آینده انقلاب یمن و جهت دهی به آن صرف خواهند کرد. گذشته از این، همان طور که پیش تر اشاره شد، وجود بافت قبیله ای، مسلح بودن اکثریت مردم و حضور القاعده در این کشور، دخالت کشورهایی چون عربستان و وجود جنگ قدرت بین خانواده صالح و معاون وی پیش بینی تحولات آتی یمن را با مشکل رو به رو ساخته است.
علی رضایی پناه
975/702/ر