سلفیه؛ مولود جریانی ایدئولوژیک یا واکنشی سیاسی به غرب؟
سلفی گری همانند سایر پدیدههای اجتماعی و سیاسی پدیدهای بسیار پیچیده و چند لایه است، در تعریف ساده و ظاهری سلفیگری باید گفت «سلفی» به گروهی از مسلمانان اهل سنت گفته میشود که خود را پیرو سلف صالح دانسته و مدعی هستند که در عمل و اعتقادات از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین تبعیت میکنند.
سلفیگری دو رکن اساسی دارد؛ یکی بازگشت به شیوه زندگی و مرام سلف صالح و در نهایت سنت حجاز و به خصوص سنت اهل مدینه در هزار و 400 سال پیش و دیگری مبارزه با بدعت که از نظر آنها بدعت یعنی هر چیزی که سلفیها خلاف سنت بدانند.
بر این اساس سلفیون( نه الزاما سلفیون جهادگرا و تکفیری) تنها قرآن و سنت را منابع احکام و تصمیمات خود میدانند آنها در ظاهر بر بازگرداندن تفکر اسلامی به اصل خالص آن، تبعیت از قرآن و سنت، مردود دانستن تفسیرهای جدید و حفظ اتحاد امت اسلامی تأکید دارند، تقلید را نفی کرده و تلاش میکنند سازگاری اسلام و دانش جدید را نشان دهند.
نگاهی به سیر تطور سلفی گری
هسته اصلی سلفی گری در قرون اولیه اسلام شکل گرفت و به تدریج در حوزه اندیشه و مذاهب اسلامی اثر گذاشت. به تبع این اثرگذاری در طول تاریخ اسلامی همواره گروه ها و نهضتهایی بوده اند که تلاش کرده اند تا به شرایط صدر اسلام برگردند اما در تاریخ معاصر می توان در مجموع سلفی گری را به دو گروه کلی تقسیم کرد؛ یک نوع سلفی گری که ریشه در کشور مصر دارد و دیگری سلفی گری در عربستان سعودی.
در مصر در نیمه دوم قرن نوزدهم و پس از آن در اوایل قرن بیستم جنبشی با نقش آفرینی شخصیت هایی چون سیدجمال الدین اسدآبادی، محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی، محمد رشید رضا و ... به وجود آمد که تلاش داشت تا اسلام را با نیازها و خواسته ها و نیز سؤال ها و چالشهای دنیای مدرن به توافق برساند.
قرائتی که این افراد از اسلام ارائه می دادند تلاش می کرد تا پاسخگوی سؤالات دنیای مدرن باشد، آنها هم از بازگشت به گذشته و سلفی گری صحبت می کردند اما بیشتر به زندگی مدرن توجه داشتند و سعی می کردند از منظر دین اسلام به چالش های زندگی مدرن پاسخ دهند. این جنبش بعدها به لبنان و سایر کشورها نیز سرایت کرد و حتی تا افغانستان و هندوستان نیز رسید.
درواقع بنیان گذاری سلفی گری جدید را به سید جمالالدین اسدآبادی نسبت می دهند اما باید توجه داشت که بنیاد گرایی اسلامی اساسا نتیجه خشونت تفکر اسلامی نیست بلکه التزام به منابع دینی بدون دستبرد، تحریف یا توجیه مبتنی بر دیدگاه شخصی است.
در کنار جنبش سلفی گری و بنیادگرایی اسلامی در مصر، در عربستان سعودی نیز جریانهای سلفی گری ظهور و بروز کردند، در رابطه با سلفی گرایی در عربستان باید بین سه نوع سلفی گری فرق گذاشت؛ سلفی گری سنتی، سلفی گرایی سیاسی و سلفی گرایی جهادی، که در همه این گرایشها ادعای یک نوع بازگشت به اصالت خالص و پیراسته اسلامی وجود دارد که تا حد زیادی از آراء و نظرات احمد بن حنبل، ابن تیمیه و بعدا محمد بن عبدالوهاب نشأت گرفته است.
البته باید توجه داشت که سلفی گرایی سنتی یک نوع بنیاد گرایی است که در متن جامعه عربستان سعودی خصوصا در بین نخبهها و علمای جامعه عربستان همواره وجود داشته و دارد که این افراد جز تغییر و به زعم خود بازگشت به اصالت صدر اسلام خواسته دیگری ندارند اما در عین حال در رابطه با سؤالها و یا چالشهای سیاسی در خود عربستان سعودی بیشتر سکوت می کنند و در مورد لزوم تغییر و اصلاح در این گونه موارد حرفی به میان نمی آورند.
اما در سلفی گرایی سیاسی عربستان که شخصیت های بارز آن سفر الحوالی، سلمان العوده و ... بوده و به همراه یک جنبش سیاسی در این کشور به وجود آمد، پیروان این جریان در عین حال که به دنبال پاسخ به پرسش چرایی حضور غرب و در رأس آنها آمریکا در عربستان سعودی بودند و اعتقاد داشتند باید کوشش شود تا غرب و متعلقات آن به نوعی از عربستان خارج شوند اما پاسخ آنها به این خواستهها و پرسشها غالبا خشونت آمیز نبود.
ولی در سلفی گری جهادی که بیشتر مد نظر نگارنده است دیدگاههای سلفیگری علمی یا سلفیگری سنتی رد شده و پیروان آن خشونت را راهی مناسب و ضروری برای مقابله با حملات غرب علیه اسلام برگزیدند( حداقل این گونه ادعا می کنند)، این گروهها متون اسلامی و تاریخ را بازتفسیر کرده و بر آیات نظامی قرآن و تاریخ نظامی اسلام تأکید بسیار دارند. ایدئولوژی جهادگرایی سلفی الهامبخش بسیاری از گروههای مسلح مانند القاعده، داعش، جبهه النصره و ... در دوران معاصر است.
ریشه های فکری جریان سلفی گرایی امروز
تفکر بازگشت به اصل اسلام و دوران شکوفایی دین در واقع از همان سالهای نخستین خلافت اسلامی به وجود آمد اما این تفکر سلفی گرایی را احمد بن حنبل، پیشوای مذهب حنبلی و از محدثان و فقیهان سرشناس قرن سوم تقویت کرد.
بعد از احمد بن حنبل تفکر سلفی گرایی همچنان ادامه داشت اما در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز سلف و سلفیه به عنوان مذهب و یک جریان مطرح نبود تا این که ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت و این تفکر را تا حدودی به یک جریان هر چند جریانی منقطع تبدیل کرد، در واقع باید گفت که یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور ابن تیمیه حرانی است.
ابن تیمیه حرانی؛ نقطه عطف سلفی گرایی
ابن تیمیه متفکری در قرن هفتم و آغاز قرن هشتم هجری بود که در خانواده ای حنبلی به دنیا آمد و تعلیمات حنبلی دید، پدر و کسان دیگر او هم از علمای مکتب حنبلی بودند و این عوامل سبب شد تا ابن تیمیه به سرعت رشد فکری کرده و خود را در سطحی ببیند که با علمای مذاهب اهل سنت برابری می کند، او بود که اندیشه احمد بن حنبل را زنده کرد و موج جدیدی از سلف گرایی را به راه انداخت.
ابن تیمیه بعد از آن که به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.
از ویژگی های برجسته ابن تیمیه این بود که برخورد جدی و خشن با تمام جریانات فکری زمان خود داشت به عبارت دیگر او مذاهب و نحل و فرق دیگر اسلامی را تماما خارج از دین اصیل اسلامی می دانست و معتقد بود که همه این مکاتب به نحوی از دین راستین صدر اسلام انحراف دارند به همین دلیل پیروان تمامی آنها را اهل بدعت می خواند.
برای ابن تیمیه اسلام حقیقی همان اسلام زمان پیامبر(ص) بود و برای احیای آن نیز مشخصا بر نص قرآن و حدیث تمرکز می کرد.
نگارنده بر این باور است که ایدئولوژی حذف گرایی ابن تیمیه تا حدود زیادی از شرایط تاریخی دوران حیات وی نیز نشأت می گرفت چرا که ابن تیمیه در دورانی زندگی می کرد که خلافت بغداد برچیده شده بود و از طرف دیگر سرزمینهای اسلامی مورد هجوم مغولان قرار گرفته بودند و در این میان شیعیان که مرکز ثقل حمله و نقد ابن تیمیه بودند از سوی وی متهم به همکاری با مغولان برای برچیده شدن خلافت بغداد می شدند.
به بیان دیگر باید گفت که اصولا تفکر ابن تیمیه تفکری مربوط به دوران بحران حمله مغول و پایان خلافت بغداد بود و شاید اصلا تفکر خشن و رادیکال وی نیز تا حد زیادی ریشه در همین بحرانها داشته است.
عبدالوهاب؛ احیاگر سلفی گری پس از ابن تیمیه
تندروی های ابن تیمیه و تفکر حذف گرایی او سبب شد تا پس از مرگ وی فقهای همه مذاهب اسلامی علیه او فعالیت کنند در نتیجه تفکر سلفی گرایی و پیروی از اهل حدیث به شیوه ابن تیمیه رونق نیافت و شاگردان او از جمله «ذهبی»، «ابن قیم» و «ابن کثیر» نیز نتوانستند شیوه او را رواج داده و پیروانی برای خود جمع کنند.
اما 400 سال پس از ابن تیمه در اواسط قرن دوازدهم هجری این بار در سرزمین عربستان فرد دیگری به نام محمد بن عبدالوهاب ساکن نجد حجاز افکار و مسائل ابن تیمه را مطرح و پیگیری کرد.
ابن عبدالوهاب بضاعت علمی و فهمی ابن تیمه را نداشت به همین دلیل هم بیشتر راه عمل را در پیش گرفت و با نگارش رساله های کوچک آیه و حدیث عاری از اصطلاحات علمی ثقیل برای عوام، سعی کرد تا مبانی فکری سلفی گری جهادی را با تحلیل سطحی آیات قرآن و احادیث به مردم بقبولاند.
در این جا ذکر این نکته ضروری است که به طور کلی در تحلیل پیدایش این گونه جریان ها باید توجه داشت که متن و زمینه را در کنار یکدیگر دید و تحلیل کرد در واقع نمی توان جریانهایی که در منطقه ای شکل می گیرد را بدون مراجعه و فهم بستر معرفتی، تاریخی، اجتماعی و ... آن به درستی تحلیل کرد که در مورد جریان سلفی گرایی در زمان ابن عبدالوهاب نیز این گونه است.
محمد بن عبدالوهاب کسی است که بخشی از آرای ابن تیمیه را دریافت کرده و آنها بر اساس موقعیت زمانی، تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی جامعه خود توسعه داد. وی به دلیل افکار و اندیشههای تندروانه ای که داشت با بهره گیری از آرای ابن تیمیه دستگاه ایدئولوژیک خود را تکمیل کرد؛ به بیان دیگر تندروی اسلامی و یا افراطی گری را از یک بحث تقریبا نظری و تئوریک تا آن زمان، وارد عرصه عمل کرد.
در تحلیل جریان ها و تفکرات مختلف از جمله جریان سلفی گرایی چه در زمان ابن تیمیه و چه در دوران ابن عبدالوهاب باید توجه کرد که رشد این تفکرات همواره رابطه مستقیمی با قدرت داشته است، ابن عبدالوهاب در واقع با کمک و مساعدت رییس قبیله ای به نام محمد بن سعود توانست نظریات و احکام شرعی خود را به اجرا گذارد.
پیوند دوگانه وی با ابن سعود دو وجه قدرت و ایدئولوژی دولت کوچکی در شهر «درعیه» در حوالی نجد را تشکیل می داد در واقع ابن عبدالوهاب تلاش می کرد تا زمینه تئوریک حاکمیت ابن سعود را فراهم کرده و از طرف دیگر محمد بن سعود نیز قدرت لازم برای گسترش افکار و تئوری های سلفی گرایی را به ابن عبدالوهاب می داد، تئوری هایی که رابطه مستقیمی با اقتدار و قدرت داشتند، ابن عبدالوهاب در این راستا تابعان برنامه خود را مسلمان و موحد و مخالفان آن را کافر و مشرک می دانست.
وی به تبیین قرائت خاص خود از شرک و توحید پرداخت و در این زمینه با خشونت هر چه تمامتر با پیروان دیگر مذاهب و عقاید اسلامی برخورد می کرد چرا که بضاعت علمی مباحثه با متفکران دیگر جریانهای اسلامی را نداشت و از طرف دیگر چماق قدرت ابن سعود نیز در دستان وی بود.
برخلاف ابن تیمیه که در پی وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشه های سلف صالح بود، ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی پیروان جهادی و گروه تحت فرمان خود می اندیشید و چندان به دنبال ایجاد وحدت در بین مسلمانان نبود.
ادامه دارد ....
704/9314/م
هادی رحیمی کوهستان