۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۹
کد خبر: ۲۵۶۵۶۸
ولایت درقرآن ازدیدگاه آیت الله جوادی آملی؛

معرفت و اخلاص؛ ابزار رسیدن به ولایت الهی

خبرگزاری رسا ـ مهم‏ترین عاملی که به منزله فریضه نیل انسان به مقام ولایت نقش ایفا می‏کند، مسأله معرفت و اخلاصِ در عمل است، اگر انسان به معرفت دست یافت و از اخلاص در عمل برخوردار بود، به ولایت رسیده و ولی می‏شود.
ولايت قرآن
 
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، شناخت، از مفاهیم بدیهی و غیر قابل تعریف است. دلیل این که شناخت قابل تعریف نیست این است که گفته‏اند: ما همه چیز را به علم می‏شناسیم، اگر بخواهیم علم را به علم تعریف کنیم این تعریف، دور مصرّح خواهد بود، و اگر بخواهیم به غیر علم بشناسیم لازم است اول آن غیر علم را توسط علم بشناسیم آنگاه علم را به وسیله آن بشناسیم چنین تعریفی نیز به مثابه همان دور مصرّح است.
 
پس آنچه در تعریف شناخت و یا علم گفته می‏شود تعریف حقیقی نبوده بلکه تعریف تنبیهی است، یعنی مطلبی که در ذهن مخاطب موجود است لیکن مورد تنبّه او نیست با الفاظ مشابه و کلمات معادل، آن معنای مرتکز در صحنه ذهن او برجسته و بارز نشان داده شود.
 
علاوه براین مفهومی واضح تر از شناخت وجود ندارد تا با آن معرفی شود. از جمله تعاریف لفظی که برای شناخت ذکر می‏شود این است که شناخت عبارت است از آگاهی به واقعیت و یا راه پیدا کردن به واقعیت.(1)              
 
اخلاص‏ چیست؟
 
براى «اخلاص» تعریفهایى کرده اند که ما به ذکر بعضى از آنها که نزد اصحاب سلوک و معارف متداول بوده به صورت کلی می پردازیم.
عارف حکیم سالک، خواجه عبد اللّه انصارى، قدّس سرّه، می فرماید: «الإخلاص تصفیة العمل من کلّ شوب؛ اخلاص صافى نمودن عمل است از هر خلطى»(2) و این اعم است از آن که شوب به رضاى خود داشته باشد، یا شوب به رضاى مخلوقات دیگرى.
 
و از شیخ اجل بهائى منقول است که اصحاب قلوب از براى آن تعریفاتى کرده‏اند: «تنزیه العمل أن یکون لغیر اللّه فیه نصیب؛ گفته شده است که آن پاکیزه نمودن عمل است از اینکه از براى غیر خدا در آن نصیبى باشد» و این نیز قریب به تعریف سابق است و «قیل: أن لا یرید عامله علیه عوضا فی الدّارین؛ گفته شده که آن این است که اراده نکند عامل آن عوضى براى آن در دو دنیا»(3)
 
و از صاحب غرائب البیان نقل شده است که «مخلصان آنها هستند که عبادات خدا کنند به طورى که نبینند خود را در عبودیت او و نه عالم و اهل آن را، و تجاوز نکنند از حدّ عبودیت در مشاهده ربوبیت. پس، وقتى که ساقط شد از بنده حظوظ او از خاک تا عرش، راه دین را سلوک کرده و آن طریق بندگى و عبودیتى است که خالص باشد از دیدن حوادث به واسطه شهود روح جمال پروردگار را و این است دینى که حق تعالى اختیار فرموده است براى خود و از غیر حق تخلیص فرمود آن را و فرمود: الا للّه الدّین الخالص.(4) و دین خالص نور قدم است پس از متلاشى شدن حدوث، در بیابان نور عظمت و وحدانیت. گویى خداى تعالى دعوت فرموده بندگان خود را بر سبیل تنبیه و اشاره به سوى تخلیص نمودن سرّ خود را از اغیار در اقبال آنها به سوى او».
 
و از شیخ محقق، محی الدین عربى، نقل است که گفته: «ألا، للّه الدّین الخالص عن شوب الغیریّة و الأنانیّة، لأنّک لفنائک فیه بالکلّیّة فلا ذات لک و لا صفة و لا فعل و لا دین و إلاّ لما خلص الدّین بالحقیقة فلا یکون للّه؛ بدان که دین چو از آلایش غیریت و خودیت پاک گشت، براى خدا خواهد بود، چه با فناى کلى تو در ذات حق براى تو ذات، صفت، فعل و دین نمى‏ماند و در غیر این حال دین بحقیقت خالص و پاک نگردیده و براى خدا نیز نخواهد بود.» (5)
 
تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است، شوب به غیریت و انانیت بوده و این شرک است پیش ارباب معارف. عبادت اهل خلوص نقشه تجلیات محبوب است، و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد. و با آنکه افق امکان به وجوب متصل و تدلّى ذاتى و دنّو مطلق حقیقى براى آنها پیدا شده و رسوم غیریت بکلى مرتفع شده، با این وصف، به تمام وظایف عبودیت اقدام و قیام مى‏نمایند. و عبودیت آنها بالرویّه و بالتفکر نیست، بلکه عبودیت بالتجلى است، چنانچه اشاره به این معنى دارد نماز شب معراج رسول اللّه(ص).(6 )
 
سرّ این‏که معرفت و اخلاص در عمل از فرائض سلوک نیل به مقام ولایت می باشد، آن است که انسان دارای دو شأن یکی عقل نظری که با آن درستی و نادرستی قضایا را تشخیص می‏دهد و دیگری عقل عملی که به وسیله آن هرچه را که باید انجام دهد است، امتثال و هرچه را که باید از آن اجتناب کند و مرتکب آن نشود، از آن دوری می‏کند و چون کمال عقل نظری در شناخت خداوند و کمال عقل عملی در اخلاص عمل برای خدا است از این‏رو، این دو از فرائضِ سلوک به مقامِ ولایت محسوب می‏شود.
 
باتوجه به اینکه اخلاص در بعد گرایش است توجه به این نکته ضروری به نظرمی رسد و آن این است که گرایش تابع بینش و عمل تابع نظر است چرا که علم سبب می‌شود نسبت به یک شیء شناخت پیدا کرده و در نتیجه شناخت آن شیء نسبت به آن علاقه ایجاد شده، به سمت آن گرایش پیدا کنیم و سپس امتثال امر صورت می‌گیرد.
 
در نتیجه نظر مهیمن بر عمل و گرایش تابع بینش می‌شود. پس اصل، علم و معرفت بوده و فرع، عمل است؛ بنابراین آنچه که می‌ماند نظر و آنچه که رُخ بر می‌بندد عمل خواهد بود، گرچه اثر آن ماندگار باشد؛ از این جهت گفته می‌شود "ای برادر تو همان اندیشه‌ای" یعنی اساس انسان را بعد معرفتی آن تشکیل می‌دهد و عمل آن تنها کارش به ظهور رساندن آن فکر و اندیشه‌ی درون انسان و متبلور کردن آن برای دیگران است.
 
اصالت معرفت
 
از فریضه بودن معرفت و اخلاص در مسیر ولایت، نباید تصور شود که آن‏ها در عرض یکدیگرند، به گونه‏ای که معرفت همتای اراده و نیّت و اخلاص باشد، بلکه این دو با این‏که در هم تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ یعنی اخلاص از معرفت مایه می‏گیرد و عمل مخلصانه در باروری معرفت تأثیر دارد، امّا در عین حال معرفت و شناخت اصل است و نیّت، اراده و اخلاص فرع آن، اخلاص بدون معرفت و فرع بدون اصل حاصل نمی‏شود.
 
به بیان دیگر معرفت و اخلاص متفاوتند و تفاوت آن‏ها در این است که اولاً، معرفت اصل است و اخلاص فرع آن. ثانیاً، معرفت برای ابد ماندگار است، امّا اثر اخلاص با مرگ پایان می‏پذیرد، زیرا انسان که از نشئه دنیا رخت بربست، عمل او از همه شئونش، از جمله اخلاص، منقطع می‏شود، امّا معرفت پس از مرگ شکوفا می‏گردد. گرچه ثمره عمل و نتیجه اخلاص جاودانه خواهد بود.
صدرالمتألهین دراین مورد می فرماید: «أنّ أجل الضخائر والسعادات وأفضل الوسائل إلی الفوز بأقصی الدرجات و أعلی الخیرات هو تکمیل القوة النظریة بتحصیل العلوم الحقیقیة».(7)
 
نگاهی به سخنان علی(ع) در معرفت و اخلاص
 
برای تبیین این مسأله که معرفت اصل است و اخلاص فرع آن و در عین حال این دو در هم تأثیر و تأثر متقابل دارند، به روایاتی از امیرالمؤمنین(ع) استناد می‏شود. حضرت امیر(ع) می‏فرماید: «اصل العزم الحزم و ثمرته الظفر»(8)؛ اساس تصمیم‏گیری، دور اندیشی و زیرکی است. عزم و تصمیم‏گیری کار عقل عملی بوده، امّا حزم، زیرکی و فرزانگی کار عقل نظری است.
 
بر این اساس کسی اهل عزم و اراده است که خوب بفهمد؛ به عبارت دیگر عزم و تصمیم که کار عقل عملی است، در گرو حزم و دور اندیشی عقل نظری می باشد، ثمره آن عزمی که در کنار حزم قرار گیرد، ظفر و پیروزی در جهاد درون و بیرون خواهد بود.
 
کسی که بسیاری از مسائل را نمی‏داند، اجوف است و انسان اجوف اهل تصمیم و عزم نخواهد بود و کسی که اهل عزم نباشد، هرگز پیروز نخواهد شد. حضرت امیر(ع) به منظور تشویق همگان برای پر کردن خلأهای علمی فرمود: «أعلم النّاس المسْتَهْتر بالعلم»(9)؛ داناترین مردم کسانی هستند که با شوق و ولع به سراغ علم رفته و تلاش می‏کنند تا همه این مقاطع تهی را پر کنند.
 
یکی دیگر از بیانات حضرت امیر که نشانگر اصالت عقل نظری نسبت به عقل عملی است، این سخن است که فرمود: «الزهد ثمرة الیقین»(10)؛ ثمره ادراک یقینی زهد است. زهد کار عقل عملی بوده، زیرا عقل عملی نیرویی برای تعدیل قوای تحریکی انسان است.
 
در جای دیگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشتغاله بذکر اللّه»(11)؛ گرچه بسیاری از امور در تهذیب نفس سهیم هستند، اما پایه اصلاح دل اشتغال به یاد حقّ است. البته روشن است که معرفت حقّ زمینه ذکر حقّ را فراهم نموده، آنگاه ذکر حقّ موجبات اصلاح دل را تأمین می‏کند.
 
امام علی(ع) باتوجه به این که زهد کار عقل عملی است و یقین کار عقل نظری و عقل عملی از ثمرات عقل نظری است، فرمود: «ان عقلت امرک و اصبت معرفة نفسک فاعرض عن الدنیا وازهد فیها»(12)؛ اگر خود را شناختی و عارف شدی، زاهد باش و از دنیا اعراض کن.
 
از ترتب زهد بر معرفت استفاده می‏شود که اگر زهد بر پایه معرفت باشد، پایدار می‏ماند، در غیر این صورت امیدی به بقای آن نیست.
  
معرفت خداوند
 
پس از بیان اهمیت معرفت و اخلاصِ در عمل، در تحصیل ولایت از متعلق معرفت، یعنی آن‏چه که باید او را شناخت سخن به میان می‏آید، اوّلین متعلق معرفت خدا است که انسان باید خدا را با همه اسمای حسنة، صفات جلال و جمال او بشناسد و از طریق شناخت خداوند به او نزدیک شده و مظهر او گردد.
 
امام علی(ع) می‏فرماید: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به وکمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الاخلاص له وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»(13)؛ شناخت خدا آغاز دین است و کمال معرفتش، تصدیق ذات او و کمال تصدیق ذاتش، توحید و یگانگی او و کمال توحیدش، اخلاص و کمال اخلاص او نفی صفات ممکنات از اوست.
 
ملاصدرا در این مورد می گوید: «ولا شک أن أفض العلومالإلاهیة هو معرفة ذات الحق الأول ومرتبة وجوده بماله من صفات کماله ونعوت جماله وکیفیة صدورأفعاله».(14)
 
امام خمینی (ره) نیز می گوید: اى عزیز! جمیع علوم شرعیّه مقدمه معرفت اللّه و حصول حقیقت توحید است در قلب- که آن صبغة اللّه است: «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(15)- غایت امر آن که بعضى مقدمه قریبه، بعضى بعیده، بعضى بلاواسطه و بعضى مع الواسطه هستند.
 
علم فقه، مقدمه عمل است و اعمال عبادى، خود مقدمه حصول معارف و تحصیل توحید و تجرید هستند، اگر به آداب شرعیه قلبیّه، قالبیّه، ظاهریّه و باطنیّه آن قیام شود و نقض نتوان نمود که از عبادات چهل، پنجاه ساله ما هیچ معارف و حقایقى حاصل نیامده است، چه از علوم ما نیز هیچ «کیفیت و حالى حاصل نشده» و ما را سر و کارى با توحید و تجرید، که قرة العین اولیاء(ع) است، نبوده و نیست. آن شعبه از علم فقه، که در سیاست مُدُن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد و تنظیم عِباد است، نیز مقدمه آن اعمال است که آنها دخالت تام تمام در حصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج است.
 
و همین نحو، علمِ به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدمه [است‏] براى تهذیب نفوس، که آن مقدمه است براى حصول حقایق معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید؛ این نزد اهلش پر واضح است و براى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد؛ گرچه «مثنوى هفتاد من کاغذ شود».(16)
 
امکان شناخت خدا
 
ممکن است کسی بپرسد، آیا شناخت خدا ممکن است یا نه؟ اگر ممکن است، راهش چیست؟ و اگر ممکن نیست، چگونه شناخت وی آغاز دین قرار گرفته؟
 
در قرآن کریم عده‏ای به این دلیل مورد مذمّت خدا قرار گرفته‏اند که خدا را آن طور که باید نشناخته‏اند، از این مسأله روشن می‏شود که آن‏گونه که باید خدا را شناخت، نه تنها مقدور است، بلکه واقع نیز شده و عده‏ای آن‏طور که باید خدای را شناخته‏اند. «آن‏طور که باید»، یعنی آن مقدار که میسور انسان است و در نتیجه نسبت به او تکلیف دارد، وگرنه بیش از حد امکان، نه مورد قدرت است و نه مورد تکلیف؛ به عبارت دیگر، آن مقدار از معرفت که برای بشر لازم و ضروری است، میسور همگان بوده و استعداد آن در نهاد همه قرار گرفته و با فطرتش عجین گشته. چنان که می‏فرماید «وما قدروا اللّه حق قدره ان اللّه لقوی عزیز»(17)؛ قدر خدا را آن‏طور که در خور او است نشناختند.
 
در حقیقت خداست که نیرومند شکست‏ناپذیر است. از این که در آیه می‏گوید: این‏ها خدا را آن‏طور که باید نشناخته‏اند، روشن می‏شود که دیگران خدا را آن‏طور که باید شناخته‏اند.
 
حضرت امیر(ع) آن‏جا که صفات ربوبیت را تشریح می‏کند، می‏فرماید: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته»(18)؛ حضرت باری‏تعالی اندیشه اندیشمندان بشری را به عمق و صفات و کنه آن مطلع نساخته، زیرا عقل محدود انسان توانِ احاطه صفت نامحدود را ندارد، هرگز ممکن نیست که عقل محدود صفت نامحدود را دریابد؛ یعنی ممکن نیست که عقل محدود شناخت نامحدود داشته باشد یا نامحدودی را بشناسد، خواه از راه عقل و فکر سفر کند و خواه از راه عرفان به شهود و حضور نائل آید.
 
بنابراین تحدید و اکتناه واجب‏الوجود مقدور عقل نیست و چون مقدور عقل نیست، مورد تکلیف نیز نیست. اما آن مقداری که ادراکش لازم است، راهش باز است. از این رو، در دنباله آن فرمود:
«فهو الذی یشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی‏الجحود تعالی اللّه عما یقول المشبّهون به والجاحدون له علوّاً کبیراً»(19)؛  هم اوست که گواهی نشانه‏های هستی دل‏های منکران را بر اقرار به وجودش واداشته و بسیار برتر است، از گفتار آنان که وی را به مخلوقات تشبیه کنند یا انکارش نمایند.
 
حال که شناخت خدا برای انسان ممکن است، انسان باید از راه استدلال عقلی یا شهود عرفانی به شناخت خدا به مقداری که برای وی مقدور و میسور است نائل شود.
 
ره نیافتن به کُنه ذات و صفات الهی
 
آگاهی از عمق صفات الهی و کُنه آن، امکان ندارد؛ زیرا نیروی فکری انسان محدود است و ذات و صفات الهی نامحدود؛ و عقل محدود نمی‏تواند ذات و صفت نامحدود را دریابد. همچنین توان و نیروی عملی انسان محدود است و نمی‏تواند از راه عرفان، به شهود و حضور ذات خدا نایل آید. پس نه با همّت‏های فکری اندیشمندانِ حکمت و کلام می‏توان به ذات خدا، آن‏گونه که هست، رسید و نه با فطانت عارفانه افرادی که در دریای شناخت، غوّاصی می‏کنند: «الّذى لا یُدرکه بُعْدُ الهِمَم ولا یَناله غَوْصُ الفِطَن»(20) از این رو شناخت خدا همواره با اعتراف انسان به ناتوانی همراه است؛ اعتراف به این که خدایا شناختیم که نمی‏توان تو را عمیقاً شناخت.
 
چنان که علی(ع) در خطبه‏ای دیگر می‏فرماید: «لا تقع الأوْهام له علی صفةٍ، و لا تُعْقَد القلوبُ منه علی کیفیّةٍ»(21)؛ نه خاطرات فکری می‏تواند وصف خدا را آن چنان که هست بیان کند و به او برسد و نه دل‏ها می‏توانند او را با کیفیتی بیابند چون دل، شهود و کیفیّت، همگی زیر پوشش احاطه خداست.
 
خدای نامحدود، هم فکر متفکّر و ذات او را در احاطه دارد و هم بر شهود عارف، ذات او و معرفت عارفانه او محیط است. بنابراین نه عارف می‏تواند به کنه ذات حق، راهی شهودی بیابد و نه فیلسوف می‏تواند به آن راه فکری داشته باشد.
 
در بعضی از جوامع روایی آمده که وقتی از امام معصوم(ع) سؤال کردند: «کَیْفَ هُوَ؟ یا حَیْثُ هُوَ؟» خدا دارای چه کیفیت یا دارای چه حیثیتی است؟ حضرت جواب دادند: «حَیّث الحیْثَ فلا حَیْثَ لَه»(22)؛ یعنی این که می‏گوییم: خدا چگونه و چطور است؟ خود این چگونه، چطور و پرسش و اندیشه پرسشگر را خدا آفریده و چیزی که آفریده خداست، بر او محیط نخواهد بود و خدا محکوم آن نیست؛ از این رو خاطرات فکری حکیم و مشاهدات قلبی عارف، هیچ‏کدام نمی‏تواند به کُنه ذات حق راه یابد: «ولا تُحیط به الأبصارُ والقُلوب»(23)؛ چون خدا نامحدود است و اگر محدودی بتواند نامحدود را احاطه کند، لازمه‏اش نامحدود شدن محدود یا محدود شدن نامحدود است که هر دو محال است.
 
نشانه نامحدود بودن خدا این است که نه تنها با همه افراد، در همه حالات است: «وهو مَعکم أین ما کُنْتم»(24) بلکه به گونه یکسان با هر فرد، در همه شرایط گذشته و آینده‏اش همراه می باشد.
حضرت علی(ع) در دعایی که شایسته است مسافر آن را هنگام سفر بخواند و ابتدای آن از رسول اکرم(ص) نیز روایت شده است، می‏فرماید: «اللهمّ أنت الصاحب فى السفر وأنت الخلیفةُ فى الأهل»؛ خدایا تو هم همراه مسافر هستی و هم جانشین او در خانواده‏اش.
 
سپس می‏فرماید: «ولا یَجْمَعهما غیرُک»؛ و به جز تو هیچ کس این دو صفت را در یک آن ندارد، زیرا رفیق سفر، جانشین مسافر نیست و جانشین مسافر، همراه او نیست: «لأنّ المُسْتَخلف لا یکون مُسْتصحَباً و المُستَصحَب لا یکون مُسْتخلَفاً».(25)
 
هستی خدا، نامحدود است و به همین دلیل، هم بر اهل مسافر احاطه دارد و هم بر خود مسافر؛ هم نیازهای او را در منزل برطرف می‏کند و هم مشکلات وی را در سفر مرتفع می‏سازد.
علی(ع) در جای دیگر می‏فرماید: «وإنّک أنت الله الّذى لمْ تتناهَ فى العقول فتکون فى مَهبِّ فکرها مکیّفاً، ولا فى رویّات خواطرها، فتکون محدوداً مصرّفاً».(26)
 
هرگز در عقل‏ها نمی‏گنجی و هیچ خردمندی نمی‏تواند تو را، چنان که هستی بیابد. اگر جز این بود، متناهی و دارای آغاز و پایان خواهی بود؛ نه در عقل‏ها می‏گنجی تا وزش فکر و اندیشه به تو کیفیت بدهد و نه خاطره‏ها به تو راه می‏یابد، بلکه عقل و فکر، آفریده تو تحت قلمرو قدرتت قرار دارد و محدود و محاط به تو است.
 
بنابراین، هرگز نمی‏توان به کنه ذات و صفات خدا راه یافت، بلکه عقل می‏فهمد که آن را نمی‏فهمد؛ از این رو، آنچه را به نام معرفت خدا می‏یابد با اعتراف ضمیمه می‏کند و می‏گوید: «ما عرفناک حقّ معرفتک»(27) آن‏چنان که شایسته است، تو را نشناختیم.(28)
 
 
محمد ساکی مالحی
 
/704/9462/م
 
-----------------------------------------------
منابع:
1ـ معرفت‏شناسی در قرآن -  ص 87
2ـ منازل السائرین، ص31.
3ـ اربعین، ص159، حدیث 37.
4ـ «بدان که دین خالص تنها براى خداست.» (سوره زمر، آیه 3)
  محمد بن على بن محمّد عربى (560- 634 یا 7 یا 8) بزرگترین عارف قرن هفتم و از عارفان بزرگ قرون اسلامى است. وى به «ابن عربى»، «محى الدین»، «شیخ اکبر» شهرت دارد. آثار مهم وى در عرفان از عصر وى تاکنون مورد مراجعه و بحث و تدریس، و شرح و تفسیر تمامى عارفان و علاقمندان به عرفان مى‏باشد. فهم کتابهاى وى بخصوص «فصوص» مشکل است و در هر زمان معدود کسانى از عهده آن بر آمده‏اند. حدود 200 اثر به وى منسوب است که مهمترین آنها فتوحات مکیّه، فصوص الحکم، التجلیّات الالهیّة، انشاء الدوائر، تفسیر قرآن مى‏باشد. کتاب «فصوص» از کتابهاى اصلى و مهمّ درسى عرفان محسوب مى‏شود که بر آن بزرگترین عارفان پس از وى شرح و حاشیه دارند. امام خمینى (س) بر فصوص حواشى نفیسى دارند.
6ـ شرح چهل حدیث، ص329.
7ـ مبدأ ومعاد، ص100.
8 ـ شرح غرر الحکم، ج 2، شماره 3095.
9 ـ شرح غرر الحکم، ج 2، شماره 3079، (چاپ دانشگاه).
10 ـ همان، شماره458.
11ـ همان، شماره 3083.
12 ـ همان، ج 3، شماره 3733.
13 ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
14 ـ مبدأ ومعاد، ص100.
15- سوره بقره، آیه 138.
16- سوره حج، آیه 74.
17 ـ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10.
18- نهج البلاغه، خطبه 49.
19 ـ نهج البلاغه، خطبه 49.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه1.
21 ـ نهج البلاغه، خطبه 85.
22 ـ بحار الانوار، ج4، ص298.
23ـ نهج البلاغه، خطبه 58.
24ـ سوره حدید، آیه 4.
25 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 46.
26 ـ همان، خطبه91.
27- بحارالأنوار، ج6، ص292.
28ـ حکمت‏علوی، ص 47-43.
ارسال نظرات