بررسی مؤلفههای زیست بانشاط
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، گاهی عنوان میشود که ایرانیان جزو مردمان غمگین جهان هستند که البته چنین تعریفی بدون مشخص کردن دقیق ترمینولوژی نشاط و پارامترهای سنجش آن، خیلی قابل اعتنا نیست. به منظور کنکاش حول مفهوم شادی و نشاط اجتماعی به سراغ دکتر احمد برجعلی، رئیس دانشکده روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) رفتیم تا صحت گفتههای فوق را با شناخت بهتر از این مفاهیم معین نماییم. دکتر برجعلی که از اساتید و مشاوران مطرح خانواده و امور اجتماعی است، مدرک دکتری خود را از دانشگاه علامه طباطبایی(ره) دریافت کرده و هماکنون نیز به عنوان دانشیار همین دانشگاه مشغول به تدریس و فعالیت است.
تعریف شادی چیست؟ به نظر شما برداشت جامعه از این واژه تا چه میزان درست است؟
علمای علم روانشناسی برای این موضوع، واژه «happiness» یا شادکامی را درنظر میگیرند. گاهی بعضی افراد شاد بودن را مرادف با خندان بودن درنظر میگیرند. خندان بودن، یکی از حالتهای شادی محسوب میشود. البته خود واژه شادی هم به طور تمام و کمال نمیتواند مفهوم درست این موضوع را برساند. ولی واژه شادکامی یک واژه عمیقتر و کاملتر است و طیف معنایی آن از کنارهم قرار گرفتن مؤلفههایی رقم میخورد و دارای چند جنبه است. در واقع میتوانیم بگوییم که شادکامی یک حالت روحی- روانی پایدار است که نتیجههای مثبتی مانند لذت بردن از زندگی، آرامش و نگاه مثبت داشتن به زندگی را به دنبال دارد و مسلماً این حالت و این نتایج، همگی بر اعمال و افکار و تصمیمگیریهای انسان تأثیر میگذارد. شادکامی با لذت تفاوت دارد. لذت، حالتی گذراست که تحت شرایطی به وجود میآید و بعضاً موقتی است. اما شادکامی حالتی پایدار و تأثیرگذار است که خود منشأ حرکاتی در فرد میشود و از جهت همین تأثیرگذاری است که روانشناسان به این موضوع به عنوان یکی از موضوعات مهم میپردازند. کسی نیست که از شادی بدش بیاید یا آن را نخواهد، اما در عرصه عمل گاهی افراد قدمهایی را برمیدارند که به خیال خودشان، در مسیر شاد بودن و شاد کردن خود برداشتهاند، ولی درواقع بیشتر و بیشتر از آن دور شدهاند.
منظور از جنبههای روحی که گفتید برای شادکامی درنظر گرفته میشود، چیست؟
دوجنبه میتوان برای شادکامی درنظر گرفت. یکی جنبهای که عینی و «آبجکتیو» دارد که بیرونی است و جنبه دیگر جنبه درونی و «سابجکتیو» دارد که ذهنی است. جنبه عینی و بیرونی، چیزی است که در واقعیت وجود دارد و و همه انسانها با آن درگیرند. اما جنبه ذهنی و درونی، همان نگرش فرد نسبت به مسائل زندگی است و در واقع همان چیزی است که او احساس میکند. معمولاً در واقعیت مسائلی جریان دارد و انسانها دریافتهای متفاوتی از آنها دارند. حتی گاهی واقعیتی در دنیای بیرون وجود دارد که چند انسان از همان واقعیت، دریافتهای حسی و بینشی متفاوتی با هم دارند. از این جهت است که به جنبه دوم جنبه ذهنی و درونی میگویند. چون تا وقتی در دنیای بیرون هست، یکی است ولی وقتی از مرز فهم و درک انسان عبور میکند و وارد درون او میشود، بسته به نوع نگرش و میزان درک و فهم، صورتهای مختلفی به خود میگیرد. این همان مسئلهای است که در جامعه خودمان هم گاهی با آن مواجه میشویم. گاهی میبینیم که مسئلهای در دنیای واقع وجود ندارد، اما احساس افراد این است که آن مسئله وجود دارد و برعکس.
مثلاً فرض کنید در جامعه ما امنیت وجود دارد، اما با وجود این امنیت، عدهای احساس ناامنی میکنند. در این مثال، امنیت در دنیای واقع همان جنبه عینی و بیرونی است و احساس ناامنی هم جنبه درونی و ذهنی است. در نگاه روانشناسی هردوی این جنبهها مهم است و اهمیت بالایی دارد. چون همین احساس نادرست و درک نادرست از واقعیت، در عمل برای فرد، با خود واقعیت تفاوت چندانی نمیکند. به این مسئله از این جهت هم میتوان نگاه کرد که ما میتوانیم برای تغییر در افراد، به جای تغییر در واقعیات، در احساس آنها از واقعیات وارد شویم و در آن تغییر به وجود آوریم. چون معمولاً تغییر در خود واقعیتها قدری مشکل، هزینهبر و زمانبر است، اما از طریق تغییر در دریافتهای فرد، میتوان او را تا حدی رشد داد و تقویت کرد. البته این تغییر در دریافتها، با ایجاد کردن توهم در افراد متفاوت است. هرچند توهم هم از همین حربه استفاده میکند، اما منظور ما از ایجاد تغییر در دریافت فرد، باز کردن چشم فرد به ابعاد ناشناخته خودش و دنیای بیرون است به طوری که با متوجه شدن یکسری واقعیتها که از دید او پنهان ماندهاند، به نگرش کاملتر و جامعتری نسبت به خود و مسائل زندگی برسد.
چگونه این تفاوت بین دریافت از واقعیت با خود واقعیت برای فرد به وجود میآید؟ چرا با وجود اینکه گاهی همه عوامل در دنیای واقع برای شاد بودن وجود دارد، افراد غمگین و افسردهاند و برعکس، چرا برخی افراد هستند که با وجود مصائب و مشکلات فراوان روحیهای شاداب و سرزنده دارند؟
علت این امر این است که گاهی ارزیابی ما از واقعیتها درست نیست. این درست نبودن ارزیابی خود چندین علت دارد که یکی از علتهای مهم آن انتظارات بالای فرد است که این انتظار بالا، ممکن است هم در نسبت با خود فرد باشد و هم در نسبت با اجتماع. یعنی گاهی فرد از خودش انتظارات بالایی دارد و برای افق پیش روی خود سطح توقعات و خواستههایی را درنظر میگیرد که نرسیدن به آنها برای او ناراحتی و یأس را رقم میزند. یعنی درنظر بگیرید که فرد وقتی این توقعات را برای خود درنظر میگیرد، حالش خوب است و احساس شکستی در او وجود ندارد، اما بهخاطر نرسیدن به همین خواستههایی که خود برای خود وضع کرده، باعث شده تا در خودش یأس به وجود آورد. البته انتظار بالا از خود داشتن و درنظر گرفتن خواستههایی برای خود، فی ذاته بد نیست بلکه باعث میشود تا فرد دست به تلاش بزند و برای چیزهای باارزش به تکاپو بیفتد. اما گاهی این انتظارات و خواستهها براساس واقعیتها نیست و بیشتر شبیه آرزوهایی محال و دست نیافتنی است. طبیعی است که نرسیدن به یکسری چیزها امید را از انسان میگیرد و اعتماد به نفس فرد را کاهش میدهد، به طوری که فرد پس از شکستها و نرسیدنهای متعدد کمتر به خود اجازه دست زدن به کاری را میدهد و این رکود، او را کمکم به سمت افسردگی و سکون خواهد کشاند. اینکه افرادی با وجود سختیهای زیاد در زندگی، روحیه شاداب دارند هم نتیجه واقع بین بودن آنهاست. این دسته از افراد سختیها را به عنوان بخشی از واقعیتهای زندگی پذیرفتهاند و برای همین از قبل یک حالت آمادگی نسبت به مواجهه با آنها در خود پدید آوردهاند. این حالت مواجهه باعث میشود تا فرد وقتی به مشکلی برخورد، خود را نبازد و دنیا را پیش چشم خود تیره و تار نکند، بلکه تدبیر لازم را برای آن داشته باشد. فرض کنید در یک جاده در حال رانندگی هستید، چند کیلومتر قبل به تابلویی برمیخورید که مثلاً ریزش کوه یا مثلاً تابلوی پیچ خطرناک؛ طبیعی است که وقتی این را بدانید با احتیاط و آرامش بیشتری از آن مسیر عبور خواهید کرد چون از قبل سرعت خود را تنظیم کردهاید و آمادگی فکری و ارادی لازم برای انجام هر واکنش سریعی را دارید. پس پذیرش سختیها به عنوان بخشی از واقعیتهای زندگی، هرگز به معنای تسلیم شدن در برابر آنها و موضع انفعالی داشتن نیست بلکه به معنای این است که سطح نیازهای انسان و سطح توقعات او باید مطابق با واقعیتهای موجود و امکانات موجود تنظیم شود. این مسئله دقیقاً همان قناعتی است که در اسلام آمده و پیشوایان ما همواره آن را به ما گوشزد کردهاند. انسانهایی که قناعت دارند، از نوعی آرامش نسبی برخوردارند. همین قناعت باعث میشود تا دیگر خودمان به دست خودمان خواستههای محالی را درنظر نگیریم که بعداً از نرسیدن به آنها افسرده و مأیوس شویم.
مبتنی بر آنچه گفته شد، جامعه کنونی ایران را میتوان جزو جوامع شاد به حساب آورد یا افسرده؟
پاسخ این سؤال را نمیتوان به صورت یک نتیجه علمی ارائه داد. چون پژوهش کاملی که همه مردم را دربگیرد و مؤلفههای شادکامی را در آنها بررسی کند، تا به حال انجام نشده است. بنابراین نمیتوان به صورت یک گزاره منطقی و قطعی این سؤال را پاسخ داد. اما اگر بخواهیم با توجه به شواهد و قرائن و مراجعانی که به بنده رجوع میکنند، پاسخ دهیم، میتوانیم این جمله را بگوییم که اگر نگوییم جامعه افسرده نیست، اما نمیتوانیم این را هم بگوییم که جامعه شادی داریم. برای مثال درنظر بگیرید جامعهای که در آن نزاع و دعوا زیاد باشد، یک جامعه عصبی است. یعنی افراد کم تحمل میشوند و در اثر این کم تحملی، عصبی شده و با هم درگیر میشوند و پایشان به دادگاه کشیده میشود. پس ضریب تحمل پایین یکی از عوامل افسردگی است. الان آمار گرایش به اعتیاد و گرایش به طلاق وضع خوبی ندارد. مشاجرات زن و مرد در خانوادهها از مسائل ساده شروع شده و کمکم اینقدر همین چیزهای ساده پررنگ میشوند تا کار را به جای باریک میکشانند و سرانجام به این نتیجه میرسند که از هم جدا شوند. اینها مسائلی است که من در مراجعان خود از نزدیک مشاهده کردهام و آنها را مورد تأمل قرار دادهام. ولی در رابطه با جامعه هنوز به حدی نرسیدهایم که بخواهیم با اطمینان بگوییم جامعه ما افسرده شده است، اما میتوان گفت که افسردگی پنهان داریم که اگر فکری به حال آن نشود کمکم در جامعه نمایان خواهد شد. افسردگی پنهان یعنی ریشههایی از افسردگی شروع به روییدن در جامعه کرده که اگر به حال خود رها شود، کمکم هم این ریشهها تنومندتر میشود و هم معضلات دیگری از قِبَل آنها رشد میکند. فرهنگ مردم و سبک زندگی خیلی در سلامت روانی جامعه مؤثر است. ما در کشور چیزی به اسم مدیریت اوقات فراغت نداریم. جمعهها مردم یا تا دیروقت میخوابند یا ساعتها پای تلویزیون مینشینند و بعضاً این نشستن هم نتیجهای به دنبال ندارد. یعنی فقط جنبه وقتگذرانی دارد. در کشور ما به مدیریت زمان اهمیتی داده نمیشود. نظم زندگیها بعضاً به هم خورده است و افراد به جای اینکه روز را کار کنند و شب را استراحت، روز را میخوابند و شبها را به کار و سرگرمی میگذرانند. جای برخی کارها با هم عوض شده است که این جابهجایی، در بلندمدت نتایج خوبی را رقم نخواهد زد. فعالیت ورزشی افراد خیلی کم است. علت این کم بودن هم برمیگردد به همان سبک زندگی؛ سبک زندگی ما کلاً یک سبک زندگی کم تحرک است. تکنولوژی بسیاری از کارها را راحت کرده، اما این راحتی به جای اینکه در خدمت مردم باشد، گاهی در اثر بیدقتی و آگاه نبودن، به ضرر آنها تمام میشود. تکنولوژی کارها را راحت کرده تا ما زمان بیشتری را صرف خودمان کنیم؛ در صورتی که الان مشاهده میکنیم که افراد این زمان بیشتری که از تکنولوژی بهدست آمده را به بطالت میگذرانند. ورزش واقعاً یک حلقه مفقوده زندگی عصر حاضر مردم ماست. البته منظور من ورزشهای نمادینی که گاهی افراد به صورت فرمایشی انجام میدهند نیست. بلکه منظور آن ورزشی است که به صورت جزئی از برنامه زندگی روزمره درآمده و مستمر باشد. استانداردهای جهانی میگویند که فرد برای اینکه سالم بماند، باید روزی حداقل 10 هزار قدم پیادهروی داشته باشد و این برنامه به صورت منظم در زندگی تکرار شود. خانمها و دختران ما الان به شدت به کم تحرکی مبتلا هستند و این کم تحرکی خودش را در بیماریهایی مثل آرتروز، بیماریهای استخوانی و اسکلتی دارد نشان میدهد. جامعه شاداب جامعهای است که الگوهای سبک زندگی آن در خدمت سلامت و رشد انسانهایش باشد. عواملی مثل شغل و درآمد، تحصیلات، روابط اجتماعی، انسجام اجتماعی و ارتباطات درست و غیره باعث میشوند تا جامعه سرزندهتر و پویاتر باشد. هرچه در جهت رسیدن به این عوامل بیشتر تلاش شود، شادکامی هم معنای بیشتری خواهد یافت. پس میبینید که شادکامی فقط به معنای خنده نیست و معنایی بسیار وسیعتر دارد.
گسترش برنامههایی با رویکرد طنز در سطح جامع چقدر میتواند به ارتقای شادی در جامعه کمک کند؟
قطعاً تأثیر دارد. به عنوان مثال برنامه خندوانه یکی از برنامههای خوبی است که جامعه را با خود همراه ساخته است. جا دارد که تأمل کنیم و ببینیم اصولاً چرا مردم با چنین برنامههایی همراه میشوند و چرا این برنامهها میتوانند عده زیادی از افراد را به خود جذب کنند. البته من اینجا بحث تکنیکی نمیخواهم بکنم و منظورم بیشتر ناظر به محتواست. برنامههای طنز از آن جهت خوبند که مردم را با شاد بودن آشنا میکنند. مردم تا نسبت به چیزی شناخت نداشته باشند، به دنبال آن نمیروند. درست است تمام معنای شادکامی در خنده خلاصه نمیشود، اما خنده دری از شادکامی است که لذت آن را - حتی اگر به صورت موقت و گذرا باشد- به ما میچشاند و همین چشیدن باعث میشود تا کم کم به صورت دغدغه درآید و در مناسبات روزمره، افراد دنبال بهانههایی برای تداوم همین حال خوب باشند. برخی زندگیها که دچار رکود درونی شدهاند، نیاز به عوامل بیرونی دارند تا به حرکت درآیند. این برنامه و برنامههای مشابه از این جهت میتوانند مؤثر باشند و هیجانهای سالمی را به افراد منتقل کنند. این موضوع فقط برای شادی صدق نمیکند. شما اگر برای یک جمعی برنامههای ناراحتکننده پخش کنید تمام جمع تحت تأثیر آن قرار میگیرند. در جامعه هم همین طور است. به هرحال این مردم با هم ارتباط دارند.
وقتی یک برنامه شاد ببینند، طبعاً در جامعه هم وقتی به همدیگر میرسند، درباره آن حرف میزنند و این حرف زدن و تبادل نظر کردن به صورت یک موج افراد جامعه را درگیر خود میکند. نباید تصور کنیم که یک برنامه در مدت زمانی که پخش میشود، فقط معنا دارد. در ظاهر یک برنامه 90 دقیقه است، اما به لحاظ بُعد فرهنگسازی رسانه، محتوای همین 90 دقیقه تا مدتها بین افراد جریان دارد. درنظر بگیرید خانوادهای که اعضایش از صبح مشغول بوده و هرکدام از دیگری جدا بوده و مشغول کاری بودهاند، شب که میشود کنار هم جمع میشوند و این کنار هم جمع شدنشان توأم با شیرینی و خوشحالی باشد. همین خوشحالی موقت کمکم باعث افزایش صمیمیت میشود. وقتی پدر خانواده لبخند بزند و فرزندان این لبخند را ببینند، آنها هم از نظر روحی تقویت میشوند. چنین برنامههایی از این جهت مؤثرند، اما طبیعی است که نمیتوان مشکل نیاز جامعه به شادکامی و درمان افسردگی افراد را صرفاً با چند برنامه تلویزیونی حل نمود. به هرحال درست است که رسانه یک ابزار فرهنگساز است و اگر قرار باشد اتفاقی در جامعه بیفتد، حتماً یک پای رسانه هم در آن حضور دارد، اما بسنده کردن به این برنامهها، در واقع گاهی کار را سختتر هم میکند؛ به دلیل اینکه این شادی سطحی، در وجود فرد ریشه ندوانده و بعد از مدتی خاصیت خود را از دست میدهد. اینطور برنامهها میتوانند منشأ اثری باشند برای تصمیمات بزرگتر و بهتر. حال این تصمیمات میتواند در عرصه زندگی خود فرد اتفاق بیفتد، یعنی خود فرد به این برسد که در زندگی خود تغییراتی در جهت بهتر شدن به وجود آورد؛ یا میتواند در سطح جامعه اتفاق بیفتد. یعنی هم مسؤولان و هم بدنه اجتماعی مردم به این سمت بروند که فاصله کنونی جامعه را با نقطه مطلوب کم کنند و برای این کم کردن هم اقداماتی را درنظر بگیرند./998/د102/س
منبع : روزنامه جوان