صدور انقلاب پیش از آنکه بحث فقهی باشد، فلسفی است/ سیاست ما بدیل ندارد
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجتالاسلام محسن مهاجرنیا، مسئول انجمنهای علمی حوزه علمیه و عضو شورای علمی گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در مباحث فلسفه سیاسی ید طولایی دارد و در اینباره میتوان به پایاننامه او با عنوان «دولت در اندیشه سیاسی فارابی» اشاره کرد.
استاد افزونبر تحصیلات حوزوی، از تحصیلات دانشگاهی نیز برخوردار بوده و تاکنون چندین جلد کتاب و بیش از 100 مقاله تخصصی را به رشته تحریر در آورده است. آخرین تألیف حجتالاسلام مهاجرنیا کتاب «فلسفه سیاسی آیتالله خامنهای» است که با استقبال چشمگیری نیز روبرو شد.
جذابیت دانش فلسفه سیاسی، ما را بر آن داشت تا با استاد گفتوگوی تفصیلی تحلیلی برای کنکاش دقیق این مبحث داشته باشیم که در ادامه، متن بخش دوم آن تقدیم حضور علاقهمندان میشود. برای دیدن متن بخش نخست اینجا کلیک کنید.
رسا ـ با انقلاب اسلامی نگاه جدیدی نسبت به فلسفه سیاسی رخ داد. در حال حاضر این نگاه به چه میزان موفق بوده است؟
فلسفه سیاسی تعامل جدی با حوزههای معرفتی دیگر دارد. برای نمونه آبشخور و پشتوانه «فقه سیاسی» در حقیقت «فلسفه سیاسی» است. بحثهای انتقادی، اخلاقی و غیره با «حکمت متعالیه» عجین شدهاند و «حکمت متعالیه» با نگاه «مدینه فاضله» و «مطلوبیتهای زندگی» عملاً یکی از مبانی فکری امام راحل بود.
امام خمینی(ره) نیز بر اساس همین نگاه عمل کردند؛ نگاهی که عقل به ما میگوید به دنبال بهترین و مطلوبترین زندگی سیاسی باشید. اعتقاداتمان میگوید به دنبال زیباترین، سالمترین و مشروعترین حکومت باشید و فقه نیز میگوید: به دنبال حکومتی باشید که از حکومت مطلوب ائمه اطهار(ع) نیابت کند.
بنابراین در تمام این مسائلی که ما را به سمت مطلوبیتها میبرد، «فلسفه سیاسی» بسیار نقش آفرین است. ما بر اساس همین نگاه به سمتی حرکت کردیم که یک نظام نامطلوب را برانداختیم؛ نظامی که فقه به آن «سلطان جائر»، کلام «حکومت نامشروع» و فلسفه «حکومت ضاله» میگوید. ما چنین نظامی را کنار زدیم و انقلاب اسلامی پیروز شد.
انقلاب اسلامی نیز یک مدل «فلسفه سیاسی» به دنیا ارائه داد. مدلی که از بدیلترین و دموکراسیترین مدلهای دنیا است. در گذشته تنها «لیبرال دموکراسی» میخواست مدلی را ارائه دهد، ولی امروزه مدلهای مختلفی در دنیا وجود دارد. مدلی که ما ارائه دادیم به اعتقاد خودمان و بنیانگذار کبیر انقلاب، بهترین و زیباترین مدل است که میتواند ابعاد روحانی و دنیایی بشر را تأمین کند و بهترین نوع دموکراسی است.
با نگاه فلسفی است که امام راحل میفرمایند: «ما بهترین و مترقیترین نگاه دموکراسی را داریم.» امروزه انقلاب اسلامی مدل فلسفی جدیدی به دنیا ارائه میدهد. در «ولایت فقیه» ولایت فقه مطرح است؛ ولی وقتی با نگاه کلان به این سیستم بنگریم، یک مدل فلسفه سیاسی به دنیا ارائه میدهیم.
امام راحل در نامه خود به «گورباچف» نمیخواستند به این شخص «فقه» یاد دهند، چون او انسان ملحد و کمونیست بود. امام(ره) نمیخواستند اعتقادتمان را به «گورباچف» ارائه دهند، بلکه ایشان با نگاه فیلسوفانه به این شخص میگویند: «اگر میخواهید بلوک شرق و نظام سوسیالیست در موزه تاریخ گرفتار نشود و شما در دامن لیبرال دموکراسی غرب سقوط نکنید، بیایید قم و فلسفه ملاصدرا را بخوانید.» این سخن بسیار زیبایی است که در پشت آن حرف بسیاری خوابیده است.
امام خمینی(ره) در این نامه یک دنیای کمونیست را به «فلسفه سیاسی» ارجاع میدهند که فلسفه مدرنی است. امام راحل به «گورباچف» نفرمودند: «بیاید فلسفه فارابی و ابن عربی را بخوانید.» بلکه فرمودند: «بیاید فلسفه ملاصدرا را بخوانید.» چرا که فلسفه «ملاصدرا» آخرین مدل فلسفه سیاسی اسلام است که از آن به فلسفه سیاسی «نوصدراییان» یاد میشد.
بنابراین فلسفه سیاسی «ملاصدرا» به ویژه «نوصدراییان» بسیار تأثیرگذار بوده و فرد کاملاً این فلسفه را در نگاه ما و انقلاب اسلامی میبیند؛ چرا که وقتی بر اساس این فلسفه با دنیا حرف میزنیم، ضمن اینکه به مباحث عقلی و عقلانیت بشر امروز استناد میشود، در ضمن آن مایههای دینی موج میزند.
برای نمونه در این فلسفه سیاسی ما بحث امام عصر(عج) را به صورت کامل بیان میکنیم. وقتی «فوکویاما» بحث پایان تاریخ را مطرح کرد، بلافاصله صدها مقابله تحت عنوان «مهدویت» و «موعود» نوشته شد. این موضوع امروز در دانشگاهها و حوزههای ما به صورت تخصصی مطرح میشود؛ یعنی ما فلسفه پایان تاریخ را در کنار بدیلهایمان مطرح میکنیم.
این موضوع از فلسفه «مشاء» و «اشراق» گرفته نشده است. چرا؟ چون برپایه معارف دین صحبت میکند. در این دوران ما دائما بر اساس آیات قرآن سخن میگوییم. وقتی سلاطین جور را مطرح میکنیم، بلافاصله به آیاتی همانند «انَّ المُلوکَ اِذَا دَخَلوا قَریَةً اَفسَدُوها» استناد میکنیم؛ یعنی پادشاهی و سیستم پادشاهی در هر جایی وارد شود، فساد کننده است.
رسا ـ آیا برای نخستین بار بحث اجرایی شدن فلسفه سیاسی اسلام در زندگی از سوی انقلاب اسلامی مطرح شد؟
در طول تاریخ علیرغم اینکه شیعه در اقلیت بود، همیشه در حاشیه، شکنجه، زندان، تقیه و فشار بود و فرصت داشتن یک نظام سیاسی را پیدا نمیکرد، ولی پیش از قرن دهم یک فرصت تاریخی در دوران صفویه پیدا کرد. علما نیز در حاشیه این سلاطین دیدگاههای سیاسی «ولایت فقیه» را مطرح کردند.
در دوران مشروطه نیز یک فرصتی پیدا شد و بحث «مشروطیت مشروع» و «ولایت فقها» مطرح شد؛ ولی با این وجود باز هم این دیدگاهها در کنار سلاطین مطرح میشد. امام راحل نیز یک بحث فوقالعاده خوبی در این زمینه داشتند که میفرمودند: «سلطنت، پادشاهی و سطان هر جا بوده، فاسده بوده است و هیچگاه مشروعیت نداشته است.»
این فرموده امام(ره) بیانگر این نکته است که ما اگر دوران صفویه به وجود افرادی همانند «شاه عباس» و «شاه حسین» رضایت دادیم، در دوران مشروطه نیز به «ناصرالدین شاه» و «مظفرالدین شاه» رضایت دادیم، تنها از باب اضطرار بود؛ چون کار دیگر نمیتوانستیم انجام دهیم. والا آنها نیز نامشروع بودند. به گونهای نبوده که آنها مشروعیت داشته باشند. اگر افرادی همانند «میرزای نائینی» به وجود «ناصرالدین شاه» و «مظفرالدین شاه» رضایت میدهد، چون چاره دیگری نداشته و معنای آن مشروعیت داشتن این سلاطین نبوده است.
چون سلطنت از نخست نامشروع بوده است. این بحث که پادشاهی همیشه نامشروع است و هر کاری بکنیم نامشروع است، یک بحث فلسفی است. ما باور داریم مشروعیت تنها برای امامت و کسانی که منصوص و منصوب ایشان هستند، است. هر فردی منصوص و منصوب نیست، نامشروع است.
لذا تنها امامت را پس از پیامبر(ص) به دلیل منصوص و منصوب بودن مشروع میدانیم. پس از این بزرگواران تنها درباره فقها نص داریم که مشروعیت آنها را نشان میدهد؛ البته منظور فقیه جامع الشرایط، اسلام شناس، انسان شناس، متکلم، فیلسوف دین، متخلق اخلاق و آشنای به معنای اعم است، نه فقهی که تنها فقه و اصول را بشناسد.
به اعتقاد ما مشروعیت برای فردی است که منصوص از طرف شرع باشد. این منصوصی که ما میگوییم، تنها نگاه فقیهانه نیست، بلکه نگاه فلسفی نیز به آن داریم. لذا به اعتقاد ما فردی که حکومت مشروع دارد، از نگاه «فلسفه سیاسی»، «کلام سیاسی» و «فقه سیاسی» مشروعیت دارد. در فلسفه به آن «نظام مطلوب»، در کلام «نظام مشروع» و در فقه «نظام ولایت فقیه» گفته میشود.
رسا ـ در حال حاضر پرچمدار این فلسفه سیاسی چه کسانی هستند؟
با این تعریفی که گفتم قاعدتاً تمام «نوصدراییان» بانی این کار هستند. بزرگانی همانند علامه طباطبایی، جوادی آملی، مصباح یزدی و بسیاری از فیلسوفان جامعه که «نوصدرایی» هستند. ولی به عقیده بنده آن فردی که مدل فلسفه سیاسی و حکمت سیاسی «ملاصدرا» را پیاده میکند، ولی فقیه زمان است که امام راحل بنیانگذار این فلسفه سیاسی هستند. امام(ره) مدل انقلاب اسلامی، نظم نوین اسلامی در جهان اسلام را بر پایه تفکر انقلاب اسلامی که از «حکمت متعالیه» برخواسته بود را پایهگذاری و رهبری کردند.
امام خمینی(ره) 10 سال این مدل را طراحی و به گونهای در زندگی جامعه معتقدان، چه در کشور و چه بیرون از کشور جا انداختند. بسیاری از افراد و حتی بسیاری از مستضعفان غیر مسلمان نیز به این مدل از زندگی سیاسی چشم دوختهاند؛ چرا که مدل مطلوبی است. پس از امام(ره) مقام معظم رهبری پرچمدار این مدل هستند.
امروزه «فلسفه سیاسی» که در قالب انقلاب اسلامی مطرح و به جمهوری اسلامی تبدیل شده، در زندگی اجتماعی وارد شده است. همچنین قاعدتاً «ولی فقیه» متصدی، حافظ، مفسر و مجری آن است. در کنار ایشان نیز فیلسوفان بزرگی این فکر را ترویج میدهند و خوشبختانه در دانشگاهها، حوزهها و حتی بیرون از کشور طرفداران فراوانی دارد که این مدل حکومتی را تقویت میکند. با تمام این مسائل، امروز بزرگترین سخنگو، مفسر، مجری و مدیر مدل حکومتی و نظم سیاسی «ولی فقیه» است.
رسا ـ حوزه علمیه در مباحث اجرایی و تئوری چه وظیفهای در قبال نگاه فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی دارد؟
آبشخور «فلسفه سیاسی» همانند «فقه»، «کلام»، «عرفان» و «اخلاق» سیاسی حوزه علمیه است. حوزه علمیه نیز باید دائماً با رویکردهای مختلف و مکانیزمهای متعدد این حوزه معرفتی را تقویت و غنی سازی کند. یعنی دائماً با رویکردهای پژوهشی و آموزشی در اینباره تولید علم داشته باشد. نظریه پردازانه و نوآورانه به این بحث نگاه کند. در زمینه کارهای تعلیمی و آموزشی نیز باید آن را تقویت کند.
بالاخره وقتی فکری تولید میشود، باید به نسل بعدی منتقل و آموزش داده شود. «فلسفه سیاسی» انقلاب اسلامی نیز باید به وسیله حوزه و دانشگاه به نسل جدید منتقل شود و ترویج یابد. البته بحثهای فلسفی بسیار تبلیغی نیستند، ولی وقتی فردی میخواهد فکری را جا بیندازد، باید فضای معرفتی نیز برای آن ایجاد کرده که از آن استقبال شود.
بسیاری از افراد حتی بحث فلسفه سیاسی «ملاصدرا» را نمیشناسند که باید با فضاسازی آن را منتقل کرد. یکی از وظایف حوزه این است که بزرگان، افکار نو، مبانی معرفتی، مباحث کلان و اساسی را به دنیا بشناساند و جای تأسف دارد که اصلاً دانشگاههای بزرگ دنیا با فلسفه سیاسی «ملاصدرا» آشنا نیستند. یعنی هیچ کاری نکردهایم و تولید نداریم.
اکنون درباره فلسفه سیاسی «ملاصدرا» کار نو و نوآوری که به افراد بگوییم اگر خواستید مطالب «ملاصدرا» را بخوانید، فلان کتاب را بخوانید، نداریم. متأسفانه تفسیر نو از این مباحث در رشتههای مختلف تخصصی ارائه ندادهایم. البته کارهایی شروع شده، ولی بسیار کم است. ما اگر بخواهیم فلسفه سیاسی «ملاصدرا» را در دنیا بیان کنیم، باید یک نگاه ترویجی تبلیغی و فضاسازی داشته باشیم.
البته تبلیغ ما نباید برای افراد عوام باشد، بلکه آن را باید برای اهل فن بیان کنیم. یعنی به این گروه(اهل فن) مباحث فیلسوفان خودمان را برسانیم و با افکار آنها آشنا کنیم. «افلاطون» و «ارسطو» پیش از میلاد از دنیا رفتهاند، ولی اگر نگاهی به آمار شرحها و تفسیرهای نوشته شده بر دیدگاههای این افراد بیندازیم، متوجه میشویم تقریبا روزی نیست که چند کتاب درباره دیدگاههای اینها نوشته نشود. این در حالیست که آنها چندین هزار سال پیش فوت کرده و دنیای غرب از آنها عبور کرده است؛ ولی فراموششان نکرده است.
مباحث دانشگاهها در دنیای غرب بر اساس مباحث «افلاطون» و «ارسطو» آغاز میشود. ولی در جهان اسلام و جامعه ما چند کتاب و شرح درباره فلسفه «فارابی» نوشته شده است؟ «فارابی» مؤسس فلسفه سیاسی اسلام است، ولی هنوز در دانشگاههای خودمان درباره ایشان به عنوان نخستین فیلسوف بحث نمیشود. متأسفانه بسیاری از افراد «فارابی» را نمیشناسند.
«ملاصدرا» در عصر خود بزرگترین فیلسوف در دنیا بوده که نظیر نداشته است؛ یعنی زمان «ملاصدرا» جهان غرب آثار قرون وسطا را داشته و جهان اسلام نیز در دوره استبداد شاهان بوده است. «ملاصدرا» بسیار قوی بوده، ولی اکنون حتی در جامعه خودمان میان فیلسوفان شناخته شده است؟ بسیار کم.
فیلسوفان و متفکران دانشگاههای ما به این میزان که با فیلسوفان غربی آشنا هستند، با فیلسوفان جهان اسلام آشنا نیستند و این جای تأسف است. یکی از وظایف کلیدی حوزه این است که فیلسوفان خود را با زبانهای مختلف به متفکران جامعه علمی و عرصه معرفتی معرفی کند که این کار یا نشده و اگر هم شده، بسیار کم است. به همین دلیل نیاز جدی است که در این زمینه یک برنامهریزی خوبی صورت گیرد.
رسا ـ اگر حوزه با فلسفه سیاسی به طور کامل آشنا باشد، آیا امید آن میرود که سیاستمداران نخبه در این زمینه تربیت کند؟
نکته بسیار خوبی است. بنده معتقدم آنچه به درد ما میخورد، فلسفه سیاسی است. فلسفه عمومی و مجرد یک سری انتزاعیات و کلیاتی است که بیشتر نگاه زیبایی شناختی به هستی و نظام دارد. ولی آنچه به درد میخورد و میتوان با آن زندگی کرد، نگاههای فلسفه مضاف است که شامل فلسفه سیاست، اخلاق، هنر، زندگی، فیزیک و غیره میشود.
این مسائل فلسفه را زیبا و کاربردی کرده است. بنده اعتقاد دارم و پیشنهاد نیز میکنم همانگونه که در حوزه درس خارج فقه، اصول و غیره داریم، باید درس خارج «فلسفه سیاسی» نیز داشته باشیم. ما باید فلسفه سیاسی را وارد نظام معرفتی و آموزشی خودمان کنیم. چرا فلسفه سیاسی تدریس نشود؟
امروزه همانگونه که در حوزه درس خارج «فقه سیاسی»، «فقه قضا»، «فقه امنیت»، «فقه دولت» و «فقه هستهای» داریم، باید «فلسفه سیاسی» نیز مطرح شود. چون ما مدعی هستیم که میخواهیم دنیا را بچرخانیم. دنیا را که نمیشود تنها بر اساس «فقه» چرخاند. بلکه باید نگاه فیلسوفانه و عقلانی نیز به دنیا داشته باشیم.
پیشنهاد بنده این است که در حوزه آرام آرام باید فلسفه عمومی و فلسفههای مضاف تدریس شود. برای آنها متن و متون درسی تدوین شود. درس خارج «فلسفه سیاسی» داشته باشیم؛ چرا که ما مدعی صدور انقلاب اسلامی هستیم. صدور انقلاب اسلامی پیش از آنکه بحثهای فقهی باشد، بحثهای فلسفی است.
«فقه» را که دنیا از ما نمیپذیرد، چون تنها اعتقادات ما هستند. شریعت ما نیز فقه شیعه است. زمانی دنیا فقه شیعه را میپذیرد که شیعه شده باشد. نگاه کلامی و اعتقادی ما مربوط به نگاه کلامی و اعتقادی خودمان است که ممکن است یک فرد غیر معتقد این مسائل را نپذیرد؛ ولی نگاههای فلسفی اینگونه نیست.
ما با انقلاب اسلامی زیباترین مدل حکومت را ارائه میدهیم که در آن امنیت، آرامش، زیبایی، وحدت، برادری و یاری یکدیگر وجود دارد؛ اینها بحثهای فلسفی است و این بحثهای زیبا را دنیا از ما میپذیرد. باید با این نگاه انقلاب اسلامی را صادر کنیم. وگرنه در بحثهای فقهی که حتی دیگر مسلمانان با ما مشکل دارند؛ چون میگویند شما شیعه هستید و میخواهید نگاه شیعه را به ما تحمیل کنید.
اگر با نگاه فلسفی به سراغ اینها برویم، دیگر تعصب مذهبی مطرح نیست؛ چون فلسفه ضمن اینکه ریشه در معارف و فرهنگ دین دارد، فرامذهبی است. آیه «انَّ المُلوکَ اِذَا دَخَلوا قَریَةً اَفسَدُوها» پیش از آنکه بحث فقهی باشد، بحث فلسفی است. عهدنامه مالک اشتر پیش از آنکه مباحث فقهی آن مطرح شود، یک بحث فلسفی است. چون میگوید: «حاکم اسلامی نباید زور بگویید، در میان مردم باشد و... .» این مسائل نگاه فلسفی است که در دنیا أثرگذار است.
انقلاب، فکر، دین و دعوت امام(ره) از «گورباچف» به اسلام با همین نگاه بود. افراد دیگر نیز این مسائل را از ما میپذیرند؛ ولی اگر به افراد غیر مسلمان که با اسلام و انقلاب اسلامی آشنا نیستند، بگوییم «انقلاب اسلامی گفته است که باید نماز شب بخوانید، روزه بگیرد و اعتکاف کنید.» این موضوعات که برای آنها قابل قبول نیست. کسی از ما نمیپذیرد و گوش نمیدهد. چون متوجه نمیشود.
اینها مناسک داخلی ما هستند. حتی «فقه سیاسی» نیز میگوید ما باید ولی فقیه داشته باشیم؛ ولی فقیه یعنی در مسائل دینی مجتهد باشد. وقتی فرد غیر مسلمان دین ما را قبول ندارد، چگونه میخواهد «ولی فقیه» و مدل حکومتی ما را بپذیرد؟ ولی اگر فرد با نگاه فلسفی این مسائل را مطرح کند و بگوید: «نظام ولایت فقیه ما نظامی است که حاکم آن ظلم نمیکند، عادل است که امنیت جامعه را به هم نمیریزد و ولی است. ولی یعنی فردی که با امت خود یک ارتباط تنگاتنگ برادرانه دارد.» کجای دنیا چنین حرفی میزند؟
اگر به افراد بگوییم: «در دنیا شهروندان و حاکمان نسبت به یکدیگر وظایفی دارند. ولی در ولایت فقیه بحث ولایت مطرح است. یعنی مردم و ولی از یکدیگر جدا نیستند و هر گاه ولی فقیه از مردم جدا شود، سیستم ولایت فقیه به هم میریزد.» آیا نمیپذیرد که ولایت فقیه بهتر است؟
باید به آنها بگوییم: «ولایت فقیه همان رابطه امام و مأموم است. امام، زمانی امام است که پشت سر آن مأموم باشد. اگر مأمومین بروند که او دیگر امام نمیشود. بلکه زمانی واژه «امام» صادق است که مأمومین به او اقتدا کنند، به او اعتماد کنند و قبول داشته باشند. یعنی امام و مأموم در یک مسیر باشند. اگر امام و مأمومین هر کدام در مسیر دیگر حرکت کنند، نظام امامت بر هم میخورد. اگر امام استبداد به خرج دهد، استبداد او علیه شهروندان میشود که در این صورت حکومت جور میشود و نظام امامت و ولایت بر هم میخورد.» فلسفه سیاسی آن نیز «جور» میشود.
ولایت فقیه یک «فلسفه سیاسی» است که حاکم آن با شهروندانش در کنار یکدیگر هستند. حاکم آن عادل است و هیچگاه به شهروند ظلم نمیکند. حتی سیستم به گونهای تعبیه میشود که نباید به هیچ شهروندی ظلم شود.
امیرمؤمنان(ع) نیز میفرمایند: «اگر بشنوم در گوشهای از مملکتم یک خلخالی از پای یک زن یهودیه در آوردهاند، اگر منِ حاکم اسلامی از غصه بمیرم، نباید من را سرزنش کرد.» این یعنی «ولایت» که یک نظام فلسفی است. این فلسفه سیاسی ما است. این «فقه» نیست.
اگر ما این موضوعات را به دنیا بگوییم چه نگاهی پیدا خواهند کرد؟ آیا رییس جمهور آمریکا نیز چنین رفتاری دارد؟ خیر. اینها جزو باورهای ما است. اگر اینها را به دنیا معرفی کنیم میتوانیم افکار و اندیشههای اسلامی را صادر کنیم، تمام دنیا که لجباز نبوده و در برابر ما نمیایستند، بلکه بسیاری از افراد به دنبال معارف خوب بوده و تشنه یک زندگی مطلوب هستند.
اکنون دنیا یک دنیای ناامنی است که هیچ فردی آرامش ندارد؛ خانوادهها به هم ریخته و کسی امنیت ندارد. با وجود این همه سلاح و مهمات هیچ فردی نمیداند که فردا چه اتفاقی میافتد. در دنیا هیچ آرامشی نیست. به همین دلیل دنیا به دنبال آرامش است و آرامش در نظام ولایی ما است. آرامش این است که حاکم و محکوم در کنار هم باشند.
ما عقیده داریم وقتی صاحب الزمان(عج) میآیند، آرامش و امنیت فوقالعاده زیاد میشود و حتی در روایت داریم که «گرگ» و «میش» کنار هم زندگی میکنند. گرگی که صفت آن درنده خویی است، هوس نمیکند که میش را بخورد. یعنی ظالم و مظلوم از بین میرود. این نظام مطلوب و ایدهآل ما است که میخواهیم گام به گام به آن نزدیک شویم.
اگر با نگاه «فلسفه سیاسی» این را به دنیا معرفی کنیم، حتما جذابیت خواهد داشت و هیچ رقیب و بدیلی نیز نخواهد داشت. هیچ مکتب و مذهبی چنین فکری ندارد. هیچ «فلسفه سیاسی» ادعا چنین فکر و نظری ندارد. بنابراین حوزه علمیه باید با این نگاه به سمتی حرکت کند که این دانش را احیا کند و بخشی از درسهای خود را به آن اختصاص دهد. یک رشته تخصصی تحت عنوان «فلسفه سیاسی» داشته باشد.
البته در حوزه فلسفه عمومی وجود دارد، ولی جای «فلسفه سیاسی» واقعاً خالی است و بنده پیشنهاد میکنم این رشته را راه بیندازیم. خوشبختانه در پژوهشگاهها و آموزشگاههایی که در کنار حوزه تأسیس شدهاند، این بحث مورد توجه قرار گرفته، ولی حوزه باید به صورت رسمی آن را تقویت کند و خود نیز ورود داشته باشد.
سخن پایانی...
«فلسفه سیاسی» دانش کلی نیست که تنها درباره انتزاعیات و کلیات سخن بگوید. بلکه برای تمام عرصههای زندگی نسخه و نظریه دارد. البته نظریههای عینی جامعه شناختی نیست، بلکه نظریات سیاسی است که با روش و رویکرد خود بیان میشود. فلسفه سیاسی مباحثی همانند «آیین اندیشه»، «آیین اجتماع»، «آیین شهروندی»، «آیین شهریاری» و «آیین سعادت» را مورد بررسی قرار میدهد که هر کدام باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد.
/993/401/ر