توحید به عنوان یک مفهوم عقیدتی کاملا با عمل گره خورده است/ بزرگترین رسالت توحید بنای جامعه توحیدی است
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، چندی پیش در ماهنامه مهرنامه مقالهای تحت عنوان «توحید و تکفیر؛ پژوهشی در ریشههای توحید سیاسی؛ مبانی نظری روشنفکری سلفی» به چاپ رسید که حجتالاسلام و المسلمین سید علی حسینی اشکوری در پاسخ به این مقاله یادداشتی را برایمان ارسال کرده که ما در اختیار علاقهمندان قرار میدهیم.
متن را در ادامه میخوانید؛
از آنجا که در مهرنامه شماره 44 آبان ماه 1394 به قلم سردبیر محترم در مقالهای تحت عنوان «توحید و تکفیر» مطالب خلاف واقع از نظر تاریخی خصوصا در رابطه با امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی و سایر بزرگان و برداشتهای نادرست و القای شبهات درج شده است بر آن شدم در این فرصت ناچیز مطالبی را تذکر دهم. هر چند سزاوار بود و هست که مؤسسه نشر آثار مرحوم امام(ره) و بازماندگان آن بیت رفیع نسبت به نهضت 15خرداد و تأکید حضرت امام(ره) بر به وجود آورندگان آن بیتفاوت نباشند و کلام صریح امام راحل را در این زمینه گوشزد کنند.
سردبیر گفته است: «بنیادگرایی پیچیدهترین صورت بندی اندیشههای سیاسی و دینی است که از عناصر متضاد از سنتگرایی و تجددخواهی، محافظهکاری و اصلاح طلبی، ایمان و الحاد و به صورت روشنتر و متاخرا رگههای الهیات ابراهیمی و الهیات کمونیستی در آن وجود دارد...»
جناب سردبیر: بنیادگرایی اسلامی در مکتب اهلبیت(ع) ـ فارغ از تقسیمبندیهای سیاسی و جناحی موجود در حال حاضر و یا مدعیان آن ـ یعنی پایبندی به ارزشها و اصول عقاید در همه شرایط و نوسانها و جزر و مدهای سیاسی، اقتصادی و... این وابسته به اعتقاد صحیح و استقامت در راه آن و دوری از تبعیت از هوای نفس و قرائت کامل و درست از شریعت و درک شرایط زمان و مکان است. لذا عمار یک موحّد تمام عیار راستین است. همچنان که پدر و مادرش یاسر و سمیه موحّد بودند و در راه توحید جان باختند و گواه بر آن قرآن کریم است؛ «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» و بر همین اساس است که «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا.»
تجلی اصولگرایی حقیقی و بنیادگرایی اصیل ـ نه دکان داری و سیاسی کاری ـ در این گفتار امیرمومنان(ع) آشکار است که فرمود: «والله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها علی أن اعصی الله فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته»(خطبه 224) همچنین سکوت و کناره گیری 25 ساله به خاطر صیانت از دستاوردهای پیامبر اسلام و نیز در نپذیرفتن و رفض سلفیگری در جریان شورای خلافت بود که تن به غیر از پیروی از قرآن و سنت پیامبر نداده است. منصب خلافت را فدای التزام عملی و بنیادگرایی خود کرد. تحمیل جنگهای جمل، صفین و نهروان بر امیرمؤمنان(ع) به خاطر ندادن امتیازهای ناروا به دنیا طلبان و پایبندی به ارزشها بوده است.
علی(ع) آن قدر برای اصول اخلاقی و تعهد دینی خود ارزش قائل است که در زمان زمامداری در برابر سستی و کاهلی نیروهایش میفرماید: «و إنی لعالم بما یصلحکم و یقیم أودکم و لکنّی لا أری اصلاحکم بإفساد نفسی؛ من داروی درد شما را میدانم و کژی شما را میتوانم راست کنم ولی اصلاح شما را به قیمت فاسد شدن خود روا نمیدارم.»(خطبه 69)
امام خمینی(ره) میفرماید: «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهان خواران را نمیدانیم؛ ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند... آن چیزی که در سرنوشت روحانیت واقعی نیست، سازش و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است. اگر بند بندهای استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سر ما را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزند و هستیمان را در جلوی دیدگان به اسارت برند، هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمیکنیم...»(پیام 29/4/67)
وگرنه همان مقداری که بنیادگرایی به معنای تحجر، واپسگرایی و خرافه گرایی محکوم است که اصلاح طلبی به معنی بیتفاوتی، نفوذپذیری و خودباختگی در برابر دیگران و از دست دادن هویت انسانی محکوم است.
مؤمن حقیقی و موحد راستین بنیاد گرائیست که الگویش علی بن ابی طالب(ع) است که فرمود: «والله لو اعطیت...» همچنان که اصلاح طلب حقیقی الگویش حسین بن علی(ع) است که فرمود: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امّت جدّی و ابی.» علی(ع) یک بنیادگرا و اصلاح طلب حقیقی است و حسین بن علی(ع) که فرمود: «هیهات منّا الذلّة» یک اصلاح طلب بنیادگرای حقیقی است...
بازیابی و بازسازی و تجدید قوا مبتنی بر استفاده از تجربیات و دستاوردها و به روز بودن و پیشتاز شدن در جوهره دین نهفته است و عقل بدان حکم کرده و در آموزههای شرع بر آن تأکید شده است؛ «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبّعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله واولئک هم اولوالالباب»(زمر آیه 18) و «الحکمه ضالة المومن فحیثما وجد احدکم ضالته فلیاخذها.»(کافی ج8ص167)
چه بسا کردار حکیمانه و رفتار پسندیده فردی و یا اجتماعی در نزد دیگران باشد که از اصالت ایمانی برخوردار است؛ «الله الله فی القران فلایسبقکم الی العمل به غیرکم.»(وصیتنامه امیرمؤمنان)
سردبیر گفته است: «با درگذشت آیتالله سید محمدحسین بروجردی و حبس مهندس مهدی بازرگان از دل دو جریان سنتگرایی و نوگرایی اسلامی، جریانهای رادیکالی اسلامی سر برآوردند... در غیاب آیتالله بروجری و مهندس بازرگان.»
جناب سردبیر: اوّلاً، بعضی از جریانهای رادیکال اسلامی در زمان حیات آیتالله بروجردی وجود داشتند. ثانیاً، هر چند مرحوم مهندس بازرگان شخصیت بزرگ و مؤثر و مورد احترام بوده و هستند و در مرحله و موقعیت خود به مقدار شخصیتش تأثیرگذار بوده است، ولی ایشان را در کنار آیتالله العظمی بروجردی قرار دادن و القای موازنه میان این دو شخصیت اگر از روی بیتوجهی باشد امری خارج از متعارف و اگر از روی عمد باشد، دور از انصاف است.
این امر مرا به یاد این داستان میاندازد: آن هنگام که مرحوم امام خمینی(ره) مبلغ 5 هزار تومان به طلاب شهریه میدادند، یکی از شخصیتهای حوزه ماهیانه 20 تومان به عدهای میپرداخت. وقتی از ایشان میپرسیدند: چقدر شهریه به طلاب میدهید، ایشان میگفتند: «من و آقای خمینی پنج هزار و بیست تومان شهریه میدهیم!»
چگونه یک مرجع تقلید جهان تشیع را که در آن دوران نزدیک یک قرن حضور فعال در جامعه داشته است با همه خدمات اجتماعی و علمی و نفوذ کلام فوق العاده با شخص محترمی که در آن زمان نصف عمر ایشان را بیشتر نداشته و طبیعی است که محدودیت فعالیتش هم در آن زمان چه اندازه بوده است، کنار هم قرار دادهاید و القای موازنه در نقش آفرینی و تأثیرگذاری میکنید؟
سردبیر گفته است: «آیتالله بروجردی با اصلاحات ارضی و دولت مطلقهی مستقل از طبقات اجتماعی مخالف بود و روایت میشود که اصلاحات ارضی و جمهوری خواهی را دو روی یک سکه میدانست و شاه را از هردوی آن تحذیر میداد یا حداقل به عواقب کارش آگاه میکرد.»
جناب سردبیر: ظاهراً بر حسب آنچه در خاطرات آمده است، مسأله این چنین نبوده. در صفحه 162 کتاب خاطرات آمده: «آیتالله بروجردی با قضیه اصلاحات ارضی نیز مخالف بود. با اینکه با خانها هم موافق نبود، ولی عقیدهاش این بود که بعضی از اینها حلال و حرام را رعایت میکنند و نمیشود بدون اجازه در زمینهای آنها تصرف کرد. از بعضی شنیدم که شاه به ایشان پیام داده بود که همه دنیا این کار(اصلاحات ارضی) را انجام دادهاند، ما هم ناچاریم انجام دهیم والا دست بر نمیدارند. آقای بروجردی به ایشان پیام داده بود به ایشان بگویید: دنیا کارهای دیگر هم انجام داده. آنها سلطنت را کنار گذاشتند و جمهوری به وجود آوردند؛ کار دنیا چکار دارد به مسائل دینی؟ میخواست بگوید اگر میخواهی به جای دیگر نگاه کنی، این یکی هم باشد و سلطنت به جمهوری تبدیل شود و به همین جهت تا وقتی آیتالله بروجردی زنده بود، شاه لوایح شش گانه را اعلام نکرد.»
سردبیر مینویسد: «در غیاب آیتالله بروجردی و مهندس بازرگان دو چهره برجسته نهضت اسلامی جدید، آیتالله خمینی و دکتر شریعتی بودند که با حرکت 15 خرداد تصویر تازهای را از اسلام سیاسی و اجتماعی ارائه میکردند.»
آقای سردبیر! اولاً، همه میدانند که پدیدآورنده نهضت 15 خرداد مرحوم امام خمینی(ره) بوده است. ثانیاً، امام خمینی(ره) تصریح کردهاند که نهضت 15 خرداد را روحانیت پدید آورده است. ثالثاً، مرحوم دکتر شریعتی متولد 1312 در سال 42 یک جوان سی ساله بوده است. قاعدتاً در چنین سنی نمیتواند نقش رهبری را آن هم در ایجاد یک نهضت داشته باشد در کنار امام خمینی شصت ساله.
رابعاً، در سال 42 دکتر شریعتی در فرانسه به سر میبرد، زیرا از سال 1959 میلادی تا 1964 میلادی یعنی حدود 1338 شمسی به فرانسه رفته و در سال 1343 از فرانسه برگشته است و در آن جا مشغول درس خواندن بود. در سال 1348 در حسینیه ارشاد مسئولیت امور فرهنگی را به عهده گرفته و در دانشگاه به تدریس جامعه شناسی مذهبی پرداخته است.
چگونه ایشان در سال 42 در کنار امام خمینی(ره) نهضت 15 خرداد را ایجاد کرده است؟ البته این بدان معنا نیست که نقش ایشان و خدماتش در زمان مناسب خودش مورد انکار قرار گیرد. قابل ذکر است که مرحوم شریعتی در سال 1334 کتاب «ابوذر الالهی الإشتراکی نوشته جودة الصحّار مصری» تحت عنوان ابوذر خداپرست سوسیالیست را ترجمه کرد و این خود گویای وجود تمایلات انقلابی گری اوست.
خامساً، نقش رهبری امام خمینی(ره) و حضور مردم به تبعیت از ایشان در نهضت اسلامی از سال 1340 در تاریخ ثبت شده است. در این رابطه به کتاب «انقلاب در دو حرکت» نوشته مرحوم مهندس بازرگان مراجعه شود.
در چند جای این نوشتار سردبیر بر مکتب ضد فلسفه خراسان تأکید میکند و تکرار میکند. درصدد القای این معناست که عامل عمده انحراف آشوری و تندروی وی ـ واصولگرایی بنیادگرایان نوعا ـ ناشی از این دیدگاه است.
سردبیر: اولاً، چنین ملازمهای وجود ندارد. زیرا قرائتها از دین به صورت متفاوت یعنی کُند، تند و متعادل در هر دو طرف وجود داشته و دارد. ثانیاً، مسأله مخالفت با فلسفه و معقول در سایر حوزهها همچون قم و نجف هم بوده است. البته در بعضی حوزهها از شدت بیشتری برخوردار است. در نجف مرحوم آیتالله شاهرودی با تدریس فلسفه مخالف بودند. به خاطر دارم هنگامی که از یکی از اساتید فلسفه خواسته شد که به تدریس در این زمینه بپردازد، بعد از آگاهی به مخالفت آیتالله شاهرودی از تدریس آن امتناع ورزیدند.
آقای سردبیر: در حوزه مشهد هم این چنین نبوده که معقول به طور کلی تعطیل بوده است؛ بلکه اساتید بزرگی فلسفه تدریس میکردند.
دین با اختلاف قرائتها عرض عریضی دارد و در خور بحث است. آیا همه آنها میتوانند مورد پذیرش باشند یا از افراط و تفریط و حد وسط برخوردار است؟ چنانچه این مسأله درباره مذهب هم وجود دارد. بلکه در بعضی از شعائر مثل عزاداری سالار شهیدان چقدر در آن افراط و تفریط دیده میشود. لذا در حدیث آمده است: «برای پیرایش دین خداوند عالمانی را بر میانگیزد.»
قال رسول الله(ص): «یحمل هذا الدین فی کل قرن عدول ینفون عنه تاویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحتال الجاهلین کما ینفی الکَیر خبث الحدید» (وسائل الشیعه ج 27 ص 151) همین امر یکی از نکتههای اساسی در نیازمندی به وجود رهبری جامع الشرایط برای جامعه است و علت قرار گرفتن امامت در کنار قرآن که مفسران حقیقی قرآناند. راهنمایان صراط مستقیم و پاسخگوی نیازهای روز و در غیاب امام معصوم(ع) رهبری بر دوش عالمان وارستهای که سلوکشان مطابق با سیره و منش آن بزرگواران باشد، قرار دارد.
سردبیر گفته است: روایت مشهوری از پیامبر اسلام(ص) وارد شده: «بنی الاسلام علی کلمتین؛ کلمة التوحید و توحید الکلمة!»
جناب آقای سردبیر: اولاً، مصدر این روایت کجاست؟ ثانیاً، این کلام پیامبر(ص) نیست. ثالثاً چنین روایتی از پیامبر(ص) و ائمه معصومان(ع) در هیچ یک از کتب روایی شیعیان و اهل سنت و حتی در غیر کتب روایی وجود ندارد. یعنی روایتی نه با این متن و نه با این مضمون. رابعاً، این سخن بعضی از بزرگان متاخّر است.
دقت در نقل و رعایت امانت امری بسیار مهم و حائز اهمیت است به ویژه در رابطه با شخصیتهایی که الگوی جامعه هستند؛ همچون پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) زیرا قول و فعل و تقریر آنان حجت است. در قرآن کریم آمده است: «و لا تقف ما لیس لک به علم»(اسرا آیه 36) آیه دیگر میفرماید: «مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ.»(سوره ق ایه 18)
در حدیث میخوانیم، قال رسول الله(ص): «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح» (محاسن برقی ص 198) در حدیث دیگر آمده است :« کفی بالمرء کذبا أن یحدّث بکل ما سمع» (بحارالانوار ج 2 ص 159) و در حدیث دیگری از رسول خدا روایت شده است: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوا معقده من النار» (بحار ج 2 ص 160)
سردبیر گفته است: «اما تبدیل توحید از یک مفهوم عقیدتی کلامی و فلسفی به مفهومی سیاسی اجتماعی و اقتصادی را میتوان به حبیب الله آشوری برگرداند.»
آقای سردبیر! هر چند که بر تلفظ کلمه توحید و بر زبان آوردن کلمات مبارکه شهادتین آثاری مترتب است، اما کسی که اندک مطالعهای در متون دینی(قرآن کریم و روایات) داشته باشد اذعان میکند که توحید به عنوان یک مفهوم عقیدتی، کلامی و فلسفی با عمل گره خورده است.
قرآن میفرماید: «یا ایها الذین آمنو لم تقولون ما لاتفعلون. کبر مقتا عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون) (سوره صف آیه 2و 3) همچنین در آیه دیگر میخوانیم: «یاایها الذین آمنوا لاتتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین اوتوا الکتب من قبلکم و الکفار اولیا و اتقوا الله ان کنتم مومنین.»(مائده آیه 57)
امام صادق(ع) نیز میفرمایند: «من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عمّا حرّم الله عزّوجّل.» امام رضا(ع) در روایتی میفرماید: «قال رسول الله الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.»( بحار ج 69 ص 64) در روایت سلسلة الذهب امام رضا(ع) از پدران بزرگوارش از علی بن ابی طالب(ع) روایت میکند که فرمود: «سمعت رسول الله یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت الله جلّ جلاله یقول: لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی.» سپس امام رضا (ع) میفرماید: «بشروطها و انا من شروطها.»(توحید صدوق ص 25)
خداوند در سوره نسا میفرماید :«الم تری الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلّهم ضلالا بعیدا» (نساء آیه 60) در روایات عدیدهای مراجعه به حکام ظلمه و قضات جور مصداق این آیه شریفه قرار گرفته است.(وسایل الشیعه ج 27 ص 12 و 13)
بنابراین آنچه در بیان توحید از مرحوم آیت الله طالقانی نقل شده است، آنچه در کتاب «مقدمهای بر جهان بینی اسلامی» شهید مطهری آمده و نیز آنچه از رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتالله خامنه ای در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» نقل شده است، صحیح و مطابق آیات قرآن و روایات است. هر چند نسبت به بعضی از تعابیر که موجب ابهام و خلط میگردد به خاطر به کارگیری از سوی بعضی از افراطیون، نیازمند به توضیح یا تغییر در تعبیر است و گرنه مفاد آن کاملا درست و مطابق با دادههای شرع است.
سردبیر گفته است: «مرتضی مطهری گرچه از خراسان برخواسته بود و در حوزه علمیه قم درس خوانده بود، اما هیچ یک از این دو مدرسه فقهی او را برنتافته بودند ولاجرم آخوند تهران شده بود.» ما نمیدانیم گفته جناب سردبیر محترم را بپذیریم که معلوم نیست اصلا شهید مطهری را از نزدیک دیده باشد یا سخن هم درس، هم دوره، هم حجره، رفیق و دوستان ایشان را.
سردبیر تحت عنوان توحید سیاسی نسخه اصلی میگوید: «گامی در تغییر و تحول مفهوم توحید از یک معنای صرفا فلسفی به مفهومی سیاسی بود...»(مطالب را از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن از رهبر انقلاب نقل میکند): ما توحید را به خیالمان میآید که یک چیزی است که در مغزمان باید روشن کنیم. مسلم کنیم و به زندگی که رسیدیم این توحید در زندگی دیگر هیچ اثری ندارد! اگر هم اثر داشته باشد در زندگی شخصی است در زندگی اجتماعی نیست... چنانچه قائل به توحید باشی، در جامعه اختلاف طبقاتی معنا ندارد. دیگر اصلا معنا ندارد؛ آن جامعه سروتهی دارد و بالا پایینی دارد. آن جامعه جامعه توحیدی نیست... برخورداریهای متفاوت و متمایز اجتماعی و وجود طبقات ممتاز در کنار طبقات محروم ستم بزرگ تاریخ بشری است... بزرگترین رسالت توحید بنای جامعه توحیدی است؛ یعنی جامعه بیطبقه تحت فرمان الله دارای مقررات الهی.
جناب سردبیر: شهید مطهری نظیر همین حرفها را زدهاند. در کتاب «مقدمهای برجهان بینی اسلامی» صفحه 77 آمده است: «از مجموع آنچه گفتیم روشن شد توحید عملی اعم از توحید فردی و توحید عملی اجتماعی عبارت است از یگانه شدن فرد در جهت یگانه پرستی خدا و نفی هرگونه پرستش قلبی از قبیل هوا پرستی، پول پرستی، جاه پرستی و غیره و یگانه شدن جامعه برای یگانه پرستی حق از طریق نفی طاغوتها و تبعیضها و بیعدالتیها. فرد و جامعه تا به یگانگی نرسد، به سعادت نائل نمیگردد...» در صفحات 56 و 69 نیز به این مطالب پرداخته شده است.
هر چند از تعبیر جامعه بیطبقه توحیدی بر اثر کج فهمی، بعضی برداشتهای نادرست کردهاند و بدین جهت بهتر است از به کارگیری آن اجتناب گردد، ولی در حقیقت منظور همان نفی تبعیضهای ظالمانه است. زیرا حتی تفاوتهای تکوینی و اکتسابی میزان برتری و به طور مطلق نمیتواند باشد زیرا که «إن اکرمکم عند الله اتقکم» و عجیبتر آن است که خط کش این سنجش هم در نزد خدای تعالی است نه در نزد افراد؛ «فلا تزکّوا انفسکم هو اعلم بمن اتّقی» (سوره نجم آیه 32)
جا دارد که تذکر دهم؛ هر چند نقد و بررسی امری مطلوب است، ولی باید توجه داشت که غرض از آن بسیار حائز اهمیت است. در حدیث از مفضل بن عمر آمده: «قال لی ابو عبدالله(ع) من روی علی مومن روایة یرید بها شینه و هدم مروته لیسقط من اعین الناس اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان فلا یقبله الشیطان» (اصول کافی ج 1 ص 358) همچنین عن ابی عبد الله(ع) فی حدیث: «من کسر مومنا فعلیه جبره.»
شاید از مجموعه کلام سردبیر در مورد جهاد اینگونه استفاده شود که گویی جهاد ابتدایی توجیهگر انواع خشونتها و تجاوزات است. البته برداشت نادرست از جهاد در گفتار دیگران و یا چه کسی منکر جهاد اکبر یعنی مبارز با نفس است، مورد نظر نیست. ولی برای آنکه معلوم شود جهاد با دشمنان یعنی جهاد اصغر جزو احکام مسلّم اسلام است و هیچگونه جای تردید و انکار آن نیست؛ هر چند دارای شرایط است و مقصود از آن رهایی بخشی و جلوگیری از ظلم و خشونت است و تلقّی خشونت از آن تلقّی نادرستی است به عنوان پیشینه فقهی دیدگاه فقهای اسلام در رابطه با جهاد به کتاب نهایه شیخ طوسی که قریب هزار سال پیش تالیف کرده است نظر خواننده را بدان جلب میکنم.
در صفحه 291 کتاب «النهایه» آمده: «الجهاد فریضة من فرائض الاسلام و رکن من ارکانه و هو فرض علی الکفایة... کل من خالف الاسلام من سائر اصناف الکفار یجب مجاهدتهم و قتالم.» مرحوم آیت الله خویی از فقهای معاصر در منهاج الصالحین گفتهاند: «فی من یجب قتاله و هم طوائف ثلاث: الطائفة الاولی الکفار المشرکون، الطائفة الثانیه اهل الکتاب، الطائفة الثالثة البغاة»(منهاج الصالحین ج1ص360)
مقصود از نقل این دو فتوا این است که مسأله جهاد از نظر فقهی امری مسلّم در نزد فقها در طول تاریخ بوده است و آیات قرآن کریم و روایات متعددی برآن دلالت دارند. البته چنانچه گفته شد جهاد ابتدایی دارای شرایطی است که از جمله حتما باید تحت رهبری امام جامع الشرائط باشد، بلکه مشهور فقهای امامیه عصمت را شرط دانستهاند.
بر دوش گرفتن پرچم جهاد بر عهده انسانهای وارسته است و روایت زیر گویای آن است: «عن ابی عبدالله(ع) قال لقی عبّاد البصری علی بن الحسین(ع) فی طریق مکه فقال له: یا علی بن الحسین ترکت الجهاد و صعوبته و اقبلت علی الحج و لینه إن الله عزوجل یقول: إن الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله. فقال علی بن الحسین(ع) أتم الایة فقال: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المومنین. فقال علی بن الحسین(ع): اذا رأینا هولاء الذین صفتهم فالجهاد معهم أفضل من الحج.»(وسائل الشیعه ج 15 ص 46)
قابل تذکر است که وجود احکام و دستورات شرع و احکام مسلّم دین با سو استفاده از آن توسط افراد جاهل، نادان، ستمگران، دنیا پرستان و نیز قرائتهای باطل و انحرافی از آن نباید خلط گردد. همچنین به خاطر اغراض سیاسی منکر ضروریات دین شدن و جلوه رهایی بخش و گسستن زنجیرهای خرافات، بردگی، استثمار و قلدری از طرفی و از طرف دیگر جلوه فداکاری، رشادت، اخلاص، جان فشانی و از خود گذشتگی در راه حق و حقیقت را در قالب امری خشن و خشونت پروری ارائه کردن ظلم و دور از انصاف است. همچنان که سو استفاده جاهلان نادان و دشمنان مستکبر در دوران معاصر به وسیله استخدام عناصر پلید و سو استفاده از عنوان جهاد و ارتکاب جنایات و وحشیگری مورد نکوهش عالمان راستین جامعه اسلامی قرار گرفته است.
در پایان به این نکته اشاره میکنم که تاریخ سلفیگری در اسلام به شورای خلافت که منجر به برگزیدن خلیفه سوم شد، بر میگردد. زیرا در آن شورا بعضی از افراد شرط بیعت را افزونبر پیروی از قرآن و سیره پیامبر(ص)، پیروی از سنت دو خلیفه پیشین قرار دادند. ولی امیرمؤمنان(ع) نپذیرفتند و بر اصول گرایی خود و اصلاح طلبی وضع موجود با بازگشت به سیره پیامبر(ص) و عمل به قرآن پافشاری کردند.
همچنین تاریخ اندیشه تکفیری از زمان خوارج نهروان بلکه پیش از آن بعد از وفات پیامبر(ص) در جریان امتناع مالک بن نویره از پرداخت زکات به خاطر اعتراض بر تخلف از دستور پیامبر اکرم(ص) نسبت به خلافت و پافشاری وی منجر به تکفیر و در نتیجه شهادت وی شد./993/ر
سید علی حسینی اشکوری