۰۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۸
کد خبر: ۳۱۳۱۶۵
حجت‌الاسلام ایزدهی در نشست توحید سیاسی:

روش شناسی نادرست گروهی را به سکولاریزم و گروهی را به ظاهرگرایی رساند

خبرگزاری رسا ـ پیش از انقلاب نیز هر دو نحله افراط و تفریط دارای ورودی توحید بودند، ولی چون روش متفاوت بود، از یک نحله سکولاریزم و از نحله دیگر ظاهرگرایی، تحجر و جمود خارج شد. به همین دلیل عمده درگیری بر سر روش فهم است که عده‌ای به دنبال روش‌های تجربی صرف رفته و وحی را کنار گذاشته‌اند.
نشست علمي نقش توحيد در سياست در قم

 

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، نشست علمی «تأثیر توحید در سیاست(توحید سیاسی)» در محل این خبرگزاری تخصصی برگزار شد. در این نشست که به همت سرویس اندیشه برگزار ‌گردید، حجت‌الاسلام سید سجاد ایزدهی استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجت‌الاسلام محسن مهاجرنیا مسؤول انجمن‌های علمی حوزه علمیه و حجت‌الاسلام مهدی ابوطالبی قائم مقام گروه تاریخ و اندیشه معاصر مؤسسه امام خمینی(ره) به ارائه دیدگاه‌ها و نظرات خود پرداختند.

 

این نشست با هدف بررسی موضوع توحید سیاسی که حدود و ثغور آن توسط اندیشمندان اسلامی به ویژه شیعه به طور کامل و منطقی مشخص شده، ولی عده‌ای معلوم الحال دنبال سوء استفاده از آن و ایجاد شبهاتی با اغراض سیاسی و نسبت دادن برداشت‌های مغرضانه خود به بزرگان نظام هستند، برگزار شد و اساتید با علم و آگاهی بر مبانی علمی، این موضوع را مورد بررسی قرار دادند.

 

در ادامه متن کامل سخنان حجت‌الاسلام ایزدهی استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی که دبیر علمی این نشست را نیز بر عهده داشتند، تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود؛

 

 

درباره رابطه و تأثیر توحید نسبت به سیاست گاهی گفته می‌شود «تأثیر توحید در سیاست» و گاهی گفته می‌شود «تأثیر توحید بر سیاست.» هرگاه گفته می‌شود: (تأثیر بر) مراد این است «آیا توحید بر سیاست تأثیری دارد یا خیر؟» در مرحله دوم هرگاه گفته شود: (تأثیر در) مراد این است: «توحید چه تأثیری در سیاست دارد؟»

 

به عبارت دیگر در پرسش نخست بحث از امکان و دلیل تأثیر است. در پرسش دوم بحث درباره چگونگی تأثیر مقوله توحید در سیاست است. یعنی اگر توحید در سیاست تأثیر دارد تأثیر آن چگونه است.

 

اجمالاً بحثی در این نیست که در هر نظامی، مبانی آن نظام و جامعه در ساختارها، راهبردها و قوانین آن تأثیر جدی دارند. برای نمونه در نظام‌های اسلامی بحث توحید در ساختار نظام سیاسی عملاً به بحث تمرکز قوا منجر می‌شود.

 

بر این اساس در جامعه اسلامی یک حاکم، خلیفه و امام بر نظام اسلام راهبری می‌کند. در حالی که در جوامع مسیحی در عین توحید، خداهای سه‌گانه مطرح می‌شوند و تفکیک قوای سه‌گانه‌ای در ساختار نظام مدّ نظر قرار گرفته است که با سه‌گانه توحید و ثلاث گونه آن‌ها می‌تواند مرتبط باشد.

 

عامل برداشت‌های مختلف از اسلام چیست؟

 

همچنین در منطق غربی وقتی در کتاب مقدس یاد می‌شود: «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذار کنید» این منطق موجب بازتولید سکولاریزم و جدایی دین از عرصه حکومت می‌شود. عملاً محتوا و قوانین جامعه در این جامعه رویکرد سکولار می‌یابد. در حالی که چون در مبانی اسلامی تأکید شده: «هیچ چیزی در دین فروگذار نشده است.» بنابراین نمی‌شود از جدایی دین و سیاست دم زد.

 

به همین دلیل اگر صحبت از این باشد که ما در نظام اسلامی به دنبال ایجاد نظام معرفتی هستیم؛ آن نظام معرفتی مسلماً باید مبتنی بر مبانی و هنجارهای مورد قبول جامعه باشد که از جمله مبانی مقبول میان تمام مؤمنان و مسلمانان بحث توحید است. طبیعتاً هنگامی که نظام معرفتی تبیین می‌شود، مبتنی بر توحید خواهد بود. نمی‌شود به دوگانه و سه‌گانه پرستی مبتنی شود.

 

پرسش اینجاست: «با این‌که تمام اندیشمندان اسلامی در منطق توحید اشتراک دارند، چرا نوع نگا‌هشان در مواردی که مبتنی بر توحید است بسیار متفاوت و متضاد است؟» برای نمونه در جمهوری اسلامی بحث توحید یک بحث محوری در امور جامعه است و به سیاست‌های عقلانی و رحمانی منجر شده است. ولی همین منطق توحید در داعش و وهابیت مورد تأکید قرار می‌گیرد، در حالی که این توحید به تکفیر منجر می‌شود.

 

 

روش باید مبتنی بر عقل، دین و متناسب با دانش اسلامی باشد

 

حال باید به این پرسش پاسخ داد: «چه چیزی منجر می‌شود ما از توحید در یک منطقی به تکفیر و جواز قتل می‌رسیم و در منطق دیگر به عقلانیت و رحمانیت می‌رسیم؟» اگر یک نگاه فراگیر داشته باشیم، عمده افرادی که پیش و پس از انقلاب اسلامی در زمره انقلابیون قرار دارند، صبغه روشنفکری یا سلفی دارند؛ همانند «آشوری»، «بازرگان» و حتی «بنی‌صدر» عمدتاً نگاهشان توحیدی است.

 

به طور کلی محوریت توحید در همه موارد مشترک است. ولی چه چیزی منجر می‌شود که این اشتراک به افتراق می‌رسد؟ کسانی از توحید شروع می‌کنند به ارتداد و تکفیر منجر می‌رسند؟ اسلامشان، اسلام نامناسب تلقی می‌شود! ولی‌گونه دیگر از اسلام و توحید آغاز می‌کنند و اسلامشان اسلام ناب و حقیقی تلقی می‌شود؟

 

این تفاوت کجاست و چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ به عقیده بنده گره کار در بحث روش شناسی است. اگر مشکل روشی حل نشود و درباره روش تفاهمی حاصل نشود، چنین اختلافات و افتراقاتی حاصل می شود.

 

به همین دلیل ما اگر نتوانیم روش شناسی را خوب تبیین، تحقیق و مستدل کنیم و روش وصول از مبنا به مسأله را ندانیم، اطمینانی نیست که راه به خطا نبریم. مسلماً روش باید روش مبتنی بر عقل، دین و در عین حال بومی و متناسب با دانش اسلامی و آن جامعه باشد.

 

بر اساس رویکرد مشهوری که در فهم دانش اسلامی وجود دارد، فقیهان روش اجتهاد را در فروعات شرعیه یا شریعت به کار می‌گیرند. این در حالی است که برای دین سه عرصه «اصول عقاید یا باورها»، «احکام یا شریعت و احکام» و «اخلاق یا شایسته‌ها» وجود دارد که می‌بایست روش اجتهاد در فهم تمام دین به کار گرفته شود. ولی آن‌چه امروزه بیشتر درباره آن اجتهاد صورت می‌گیرد، اجتهاد در «شریعت، احکام یا بایسته‌ها» است.

 

باید در اصول دین و اخلاق نیز همانند فروع دین اجتهاد کرد

 

این‌که در مبانی (اصول دین) و اخلاق نیز استنباط و اجتهاد صورت بگیرد، عملاً روش اجتهاد در این عرصه به کار گرفته نشده است. از جمله علت امر این است که فقها در طول تاریخ بدین علّت متصدی کار اجتهاد در فروع شده‌اند که بیشترین درگیری‌ها در فقه و زندگی روزمره مردم با فقه و شریعت بوده است به همین دلیل عمدتاً فهم مبانی دینی به رویکرد اجتهادی مستند نبوده است.

 

از نخست به ما یاد داده‌اند که در اصول دین تقلید حرام و در فروع دین واجب است. لذا اجتهاد در فروع مجاز نمی‌شد. این منطق یک منطق درستی نیست؛ زیرا گرچه ما در بسیاری از موارد اصول دین نمی‌توانیم تقلید کنیم، ولی در موارد جزیی، دقیق و تفصیلی باید به یک فردی مراجعه کنیم که فهمی استدلالی و روشمند از آن داشته باشد. چون بسیاری از مردم عادی قادر نیستند چنین فهمی از موضوعات دقیق داشته باشند.

 

 

این‌که گفته می‌شود باید در این مسائل(اصول دین) به فلاسفه یا متکلمین رجوع کرده و از آن‌ها پاسخ خواست، باید پرسید: فلاسفه و متکلمین چه افرادی هستند؟ آیا کسانی هستند که مبتنی بر نصوص و ادله به صورت روشمند عمل می‌کنند؟ یا به هر فردی می‌توان این نقش را سپرد؟

 

متأسفانه آن‌چه امروزه وجود دارد این است که مبانی و باورها عمدتاً به دست کسانی سپرده شده که چه بسا اعتقادی به دین ندارند. آیا می‌شود مبانی و اعتقادات را به دست روشنفکران غیر دینی بسپاریم و بخواهیم در مسائل فقهی پاسخ خود را بر این موارد مبتنی کنیم؟

 

برای نمونه اگر ریشه درخت در جای نامناسب باشد، نمی‌توان انتظار داشت میوه مطلوب بدهد. طبیعتاً میوه خاص از ریشه و ساقه‌ای تولید می‌شود که متناسب با همان میوه خاص باشد. به همین دلیل باید در اصول دین و اخلاق نیز همانند فروع دین اجتهاد کرد. بلکه اجتهاد در این عرصه از اهمیّت بیشتری برخوردار است.

 

عمده انحرافات زمانی به وجود آمد که افراد خیال کردند در مبانی نیازی به استنباط نداریم

 

غالباً تمام انحرافاتی که میان انقلابیون پیش از انقلاب اتفاق افتاد و آن‌ها را به انکار بسیاری از ضروریات دین وادار کرد؛ برای نمونه مبارزه جویی و اقتصاد بود که آنان را به سمت نظام مارکسیسم کشاند، گمان آنان این بود که ما در مبانی نیازی به استنباط نداریم و خودمان هر تلقی که در اصول داریم کافی است.

 

به همین دلیل پیش از انقلاب دو نگاه کاملاً متفاوت شکل گرفت. در یک طرف بازرگان، بنی صدر، گروه فرقان و غیره قرار داشتند و در طرف دیگر امام راحل، مقام معظم رهبری، شهید بهشتی، شهید مطهری و غیره قرار داشتند که وارد صحنه انقلاب شدند.

 

این دو نگاه در اصل عدالت، جلوگیری از ظلم، نبودن شاه و حکومت دینی مبتنی بر توحید با یک‌دیگر مشترک بودند، ولی همین که یک گام جلوتر آمدند چون روش شناسی آنان در فهم دین کاملاً متفاوت بود، نظریات این دو گروه تغییر کرد.

 

گمراه شدن افراد نیز معلول این بود که گرچه این‌ها بر مبانی دینی مبتنی هستند، ولی روش‌مند نیستند. حتی اگر روش هم دارند، روششان مبتنی بر دین نیست. وقتی این‌ها به روش مراجعه می‌کنند از یک سو اعتزالی می‌شوند. یعنی عقل‌گرایی صرف ـ جدای از نص و وحی ـ می‌شود که روشنفکران دینی همانند «بازرگان» و نحل‌های دیگر این‌گونه می‌شوند. این افراد رویکردشان به سمت علم سکولار می‌رود.

 

از سوی دیگر افراد دیگری وارد روش می‌شوند، ولی روششان عمدتاً ظاهرگرایی عقل ستیز و عقل گریز می‌شود که نحله‌هایی همانند «فرقان» و «آشوری» را می‌توان در این زمینه ارزیابی کرد.

 

چون هر دو بار یک روش شناسی غیر مناسبی وارد کار می‌شوند، این روش شناسی آن‌ها را به سمت انحراف می‌برد. یعنی یک گروه از توحید به سمت سکولاریزم و گروه دیگر از توحید به سمت ظاهرگرایی می‌روند. به همین دلیل در اسلام به استنباط و اجتهاد مصطلح تأکید فراوانی شده است.

 

 

در انقلاب روش شناسی نادرست گروهی را به سکولاریزم و گروهی را به ظاهرگرایی رساند

 

امام راحل می‌فرمایند: «اجتهاد باید جواهری باشد» یعنی ما بتوانیم مسأله را به نص عرضه کنیم. اجتهاد را به آن‌چه در طول هزار سال انجام شده، عرضه کنیم و ورودی و خروجی ما تابع این روش باشد.

 

در پیش از انقلاب نیز هر دو نحله افراط و تفریط دارای ورودی توحید بودند، ولی چون روش متفاوت بود از یک نحله سکولاریزم و از نحله دیگر ظاهرگرایی، تحجر و جمود خارج شد. به همین دلیل عمده درگیری بر سر روش فهم است که عده‌ای به دنبال روش‌های تجربی صرف رفته و وحی را کنار گذاشته‌اند. در مقابل این‌ها نیز عده‌ای سراغ ظاهرگرایی و نص‌گرایی صرف بدون عقل و روح حاکم بر قوانین می‌روند که هر دو گرفتار انحراف و خطا می‌شوند.

 

آن‌چه طریق مطلوب را می‌پیماید و از توحید به منطق متناسب خود می‌رسد که از روش شناسی مشخص، معلوم و ثابت شده استفاده می‌کند. استنتاج مطلوب و مشخصی نیز دارد. به طور کلی اگر نتوانیم میان ورودی و روش شناسی ارتباط برقرار کنیم، مسلما خروجی ما نیز متعدد و مختلف خواهد بود. چه بسا بسیاری از این نحله‌هایی که در وسط راه مسیر خود را از انقلاب کج کردند، به این آفت گرفتار شدند.

 

اگر با یک روشی بتوان از توحید پل زد و به مسأله و پاسخ رسید مسلماً آن روش تأثیرگذار خواهد بود. چرا که نتیجه تابع اخسّ مقدمات است. به همین دلیل اگر یکی از این مقدمات ناقص بوده یا گویا نباشد، نتیجه مطلوب حاصل نخواهد شد. به همین دلیل روش شناسی در نتیجه بسیار تأثیرگذار خواهد بود.

 

نتیجه نگاه حداقلی و حداکثری به توحید چیست؟

 

با توجه به این‌که همه اندیشمندان، توحید و تأثیر آن در سیاست را قبول دارند؛ ولی عملاً دو یا سه گرایش درباره توحید و سرایت آن به مسأله و پاسخ وجود دارد. در گرایش نخست، برخی به توحید نگاه حداقلی دارند. یعنی توحید را نهایتاً در محدوده باورها و در عمل در محدوده عبادت و احکام می‌دانند که در این صورت توحید خود را در حوزه حداکثری یعنی تمام عرصه‌های زندگی نشان نمی‌دهد.

 

صاحبان این‌ گرایش عمدتاً نگرش علمی(تجربی) به توحید دارند که در این زمینه می‌توان افرادی همانند «بازرگان» و «سازمان مجاهدین خلق» را نام برد. به همین دلیل در دیدگاه این‌ها توحید خود را در تمام عرصه‌های زندگی و جامعه نشان نمی‌دهد، بلکه در عرصه عبادت و تحولات شخصی نشان می‌دهد.

 

در گرایش دوم، برخی نگاه حداکثری به توحید دارند که این مبنا را به تمامی عرصه‌هایی زندگی توسعه می‌دهد. این‌ها نیز خود دو نحله هستند. نخست، نحله وهابیت، داعشی و غیره است. چون این‌ها می‌‌گویند: «توحید باشد یعنی توسل، شفاعت، زیارت و غیره نباشد و هر فردی به این موضوعات اعتقاد داشته باشد، تکفیر و محکوم به قتل می‌شود.»

 

به عبارت دیگر این نوع نگرش به دنبال این است که توحید را در تمام عرصه‌های زندگی خود نشان بدهد؛ ولی توحیدی است که سبب طرد و تکفیر دیگران می‌شود. این توحید حکم به قتل و تکفیر می‌دهد. این‌ها می‌گویند: «تنها ما بر حقّ هستیم و کسی جز ما بر حقّ نیست.»

 

 

توحید تقریبی منجر به جذب و توحید تکفیری منجر به طرد می‌شود

 

در گرایش دوم، نحله دیگری است که بر اساس فرموده قرآن: «تَعالَوا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَبَینَکُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ» بر جمع شدن در مشترکات تأکید دارند. این توحید نیز توحید تقریبی است و تأکید می‌کند که تمام موحدان باید در زیر یک چتر قرار بگیرند. به همین دلیل منطق شیعه به تقریب میان موحّدین و منطق وهابیت به تکفیر اعتقاد دارد.

 

توحید تقریبی بدین جا منجر می‌شود که فرد در تمام عرصه‌های زندگی خود توحید را جاری کرده و از تمام مسائل در این راستا استفاده می‌کند. در مقابل توحید تکفیری نیز این‌گونه عمل می‌کند. ولی در نهایت توحید تقریبی منجر به جذب و توحید تکفیری منجر به طرد می‌شود. چون نوع نگاه‌ها و البته روش متفاوت است.

 

به همین دلیلی افرادی همانند «بازرگان» که به توحید حداقلی اعتقاد داشته‌ و عمدتاً روش‌هایشان روش‌هایی با ظرفیت محدود و با محوریت اعتزالی همراه با تجربه بوده به همین دلیل تا نصف راه بیشتر نمی‌توانند بیایند و بقیه راه را منحرف می‌شوند.

 

ولی در اجتهاد که استناد به نصوص دین است در دو نحله متفاوت خود را نشان می‌دهد. نخست، از یک سو نحله سنی وهابی برای نمونه داعشی ایجاد می‌شود که در بحث روش شناسی بحث‌هایی همانند قیاس، استحسان، سدّ ذرایع، فتح ذرایع و غیره قرار دارد. در این نحله با این‌که توحید وجود دارد، ولی عملاً به قتل، غارت و توحش منجر می‌شود که به آن نیز افتخار می‌کنند. چون آن را به خدا و توحید نسبت می‌دهند.

 

نتیجه فقه شیعی و سنی در روش‌شناسی اجتهادی چیست؟

 

این‌ها چرا به قتل، غارت و توحش منجر شده و به کشتن افراد افتخار می‌کنند؟ حتی آن‌ها را به خدا و توحید نسبت می‌دهند؟ چون به قیاس، استحسان و غیره اعتقاد دارند که این‌ها عمدتاً گمانه زنی و ظنّی است و فقه اهل‌سنت بیشتر با این گونه روش‌های ظنّی شکل گرفته است.

 

فقه سلفی‌های داعشی که عمدتاً خود را مبتنی بر نص می‌کنند با روش شناسی اجتهادی اهل سنت در نهایت به جهاد نکاح و غیره می‌رسند. یعنی امر حرام به امر واجب تبدیل می‌شود.

 

 

دوم، در برابر این نحله توحید شناسی شیعه مطرح است که با روش‌های ظن معتبر و یا یقین عمل می‌کند. به همین دلیل فرد نمی‌تواند هر عملی را مرتکب شود. بلکه حتی در جنگ نیز محدوده مشخصی دارد. در این نوع نگاه نمی‌شود انسانی را مثله و حیوانی را از بین برد.

 

برای نمونه در بحث روش‌شناسی «ولایت فقیه» نکته تمایز روش‌شناسی مرحوم امام(ره) با سایر روش‌ها چیست؟ ایشان در بحث ولایت فقیه از توحید شروع می‌کنند و می‌فرمایند: «نخست برای این موضوع، دلیلِ عقل کافی است. مگر خدای عالم متصدی امور عالم نیست؟ مگر نباید منطق او در عالم حاکم شود؟ حال که بر اساس منطق توحید، حاکمیّت جهان از سوی خدا به پیامبر(ص) و امام(ع) منتهی می‌شود، حال پس از این بزرگواران و در عصر غیبت چه باید کرد؟ آیا منطق توحیدی باید تعطیل شود؟ خیر. بلکه این منطق توحیدی اقتضا می‌کند همان‌ اختیارات پیامبر(ص) و امام(ع) به ولایت فقیه برسد و ولایت فقیه نیز همان راهی را ادامه بدهد که آن‌‌ها باید ادامه می‌دادند.» یعنی ادله مشروعیت و حوزه اختیارات ولی فقیه تابع توحید است.

 

ولایت فقیه هیچ‌گاه به استبداد منجر نمی‌شود، چون ولایت الهی استبدادی نیست

 

حال باید این را در کنار روش‌شناسی قرار داد که وقتی می‌خواهد وارد بحث «ولایت فقیه» شود، توحید مدنظر نیست. بلکه فقیه می‌گوید: «برای ولایت فقیه فلان میزان روایت وجود دارد که فلان روایت سند و فلان روایت دلالت ندارد. فلان روایت نیز سند و دلالت دارد.» در نهایت با روش شناسی می‌گوید: «ملاک در ادله ولایت فقیه همین روایات است و بس.» بر اساس این روش شناسی در اختیارات ولایت فقیه، اختیار در حوزه امور حسبیه، در راه ماندگان، محجورین و غیره در حوزه اختیارات فقیه قرار می‌گیرد.

 

ولی چون نوع نگاه امام راحل در ولایت فقیه مبتنی بر توحید است و روش شناسی ایشان نیز از این روش ریشه می‌گیرد، نهایتاً ولایت مطلقه‌ای را بیان می‌کند که مبتنی بر ولایت الهی است که در این صورت خارج از شرع نبوده و به استبداد نیز منجر نمی‌شود. چون ولایت الهی استبدادی نیست.

 

برخلاف یکی از نویسندگان که درباره ولایت فقیه و اختیارات ولی فقیه نقل می‌کند: «ولایت مطلقه یعنی این‌که بتوانیم توحید را نیز تعطیل کنیم؟!» ولایت مطلقه‌ای که امام(ره) بیان می‌کنند، مبتنی بر توحید است. زیرا نمی‌شود بر شاخه درخت نشست ولی ریشه آن را برید.

 

به همین دلیل اگر بتوان روش شناسی که امام(ره) بیان کرده‌اند را برای توحید بیان و عملیاتی کرد، در این صورت جامعه یک جامعه توحیدی حداکثری می‌شود که توحید در تمام ابعاد عرصه‌های جامعه در مبنا، روش و مسأله حکمرانی می‌کند.

 

 

عمده مشکل انقلابیونی که منحرف شدند، در عدم شناخت روش بود

 

عمده مشکلی که در پیشینیان رخ داد این بود که از توحید شروع کردند ولی در روش، گیر کردند. در نهایت همانند «نهضت آزادی» به نفی قصاص و حدود منجر شدند. یا افرادی همانند داعش از توحید شروع کردند ولی به قتل، غارت و توحش منجر شدند. چون به توحید به مثابه مبنا، روش و مسأله نگاه نمی‌کنند.

 

در حالی که روش‌شناسی امام راحل منجر به جامعه‌ای می‌شود که عقلانیت، استناد به نص، نظم دینی، شناختن عقل و تمدن را به رسمیت می‌شناسد و می‌خواهد محتوای توحید یعنی یکتا پرستی در تمام خلقت یعنی عبادت، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و غیره بر محور خدا قرار گیرد. نه این‌که توحید تنها به معنای گردش دور خانه خدا باشد.

 

توحید که تنها به دور خانه خدا گشتن نیست، بلکه توحید آن است که خدایی بودن و بر محور خدا بودن در تمام جهات زندگی ما محقق شود. این موضوع محقق نمی‌شود مگر این‌که به مبانی توحید توجه داشته باشیم. با روش شناسی دینی گام برداریم و توحید را در حداکثر امور زندگی فردی، اجتماعی و حکومتی جاری و ساری کنیم. در این صورت می‌توانیم جامعه توحیدی بدون افراط همانند داعشی‌ها و تفریط همانند نهضت آزادی داشته باشیم./993/ر

 

گزارش: محمد راستگردانی

ارسال نظرات