در اسلام لیبرال دموکرات مسلمان نداریم
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله سید احمد علم الهدی، امام جمعه مشهد، روز شنبه، 21 شهریور ماه 1394 در درس خارج فقه حکومتی، جواز اقامه حکم در عصر غیبت، در مدرسه علمیه سلیمانیه مشهد، مباحث درس خارج فقه حکومتی را در 5 دسته تقسیم کرد و گفت: در حکومت اسلامی پنج بحث وجود دارد:مباحث کلامی حکومت اسلامی؛ مباحث اجتماعی و سیاسی حکومت اسلامی؛ مباحث جواز قیام و تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت؛ مباحث بررسی سیر تاریخی نظریه ولایت فقیه در عصر غیبت و اثبات ولایت فقیه با ادله شرعی.
وی با انتقاد از قدما که موضوع احکام را کمتر مورد بررسی قرار داده و حتی کار به جایی رسید که می گویند تعیین موضوع با فقیه نیست، افزود: معمولا آقایان فقها در مباحث فقهی غالبا روی احکام بحث می کنند، تعریف فقه هم همین است، یعنی علم به احکام. این تعریف تا اندازه ای مورد بی لطفی قرار گرفته است.
استاد درس خارج حوزه علمیه مشهد در پاسخ این باور قدما که تعیین موضوع را با فقیه نمی دانستند، بیان داشت: در واقع باید بگویم تعیین مصداق حکم با فقیه نیست. ولی خود موضوع بایستی از نظر فقیه مشخص باشد. چون حکمی که مورد بحث قرار می گیرد، یک اصل کلی عقلایی ست. در منطق هم خواندیم « ثبوت شیئ عند شیئ فرع ثبوت مصبت له» تا مثبت لهی ثابت نشود، چه چیزی را می خواهید ثابت بکنید.
وی بیان نکات کلامی را برای بیان مبانی بحث ناگزیر دانست و افزود: حتی مساله ی اعتقاد به نبوت، اعتقاد به امامت و اعتقاد به معاد همه اش مرتبط با اعتقاد ما به توحید است. یعنی اگر بنا شد هر یک از عقاید ما نسبت به اصول پنجگانه اشکالی پیدا بکند این در حقیقت به توحید برگشت می کند. باورمندی ما به خدا، باعث می شود که ما نسبت به حکومت اسلامی یک اندیشه ی خاصی داشته باشیم. ما نمی توانیم با باورمندی به خدا هرگونه اندیشه سیاسی را بپذیریم.
آیت الله سید احمد علم الهدی با طرح این فکر که عده ای خود را لیبرال دموکرات مسلمان می دانند، آن را با اسلام قابل تطبیق نداست و گفت: اصل مسلم در لیبرال دموکراسی این است که حاکمیت حق مردم است، در حالیکه براساس توحید حاکمیت حق خداست. مردم در حکومت مکلف می شوند و در حکومت صاحب حق نیستند.حاکمیت حق ذات پروردگار است. اگر کسی گفت حاکمیت حق مردم است و توجهی به این نکته داشت که مردم را شریک خدا قرار داد می شود مشرک و اصلا موحد نیست. اگر گفتیم لیبرال دموکرات مسلمان، یعنی مشرک مسلمان. مگر می شود کسی مسلمان باشد و در همان حال مشرک هم باشد. فلذا ما نمی توانیم هر اندیشه ای را در جریان مدیریت جامعه قبول کنیم.
وی در ادامه انسان شناسی بر اساس توحید را هدفمند، متحرک و پویا دانست و انسان در مکتب امانیسم را متوقف و ایستا، و با استناد به احادیث، جامعه ی توحیدی و امانیستی را نیز به تبع افرادآن اینگونه تحلیل کرد وگفت: در امانیسم، زندگی تدویری ست. یک چرخش است. انسان دور خودش می چرخد. هفتادسال، هشتاد سال دور خودش می چرخد. اصلش ایستاست. این شتر طاعونه است که جایی را طی نمی کند.
وی با بیان این که بر اساس انسان شناسی توحیدی زندگی هم دو تفسیر پیدا می کند ادامه داد: اگر زندگی شد حرکت پس جامعه هم در حال حرکت است و اگر زندگی شد توقف، ایستایی و چرخش، جامعه می شود رستوران. چون می گوید انسان برای انسان. اگر حرکت وجود نداشت و انسان نهایت و کمال بود و جایی نمی رود و دور خودش می چرخد، بنابراین اینجا می شود رستوران. رستورانی که همه ی خوردنیها و نوشیدنیها در آن فراهم است. اما اگر ما گفتیم زندگی حرکت است، و جامعه شد ابزار زندگی. این می شود بستر زندگی، یک وسیله حرکت. در روایات هم داریم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جامعه تعبیر به کشتی کرده اند. میفرمایند: « اگر سوار کشتی شوید و کشتی در دریا در حال حرکت باشد و کسی از مسافران کشتی را سوراخ بکند، آیا اگر مانع از سوراخ شدن کشتی نشدید، می توانید در حال غرق شدن بگویید که من که در سوراخ شدن آن تقصیری نداشتم؟ »
امام جمعه مشهد افزود: در روایات زیادی از جامعه تعبیر به کشتی شده است. در خطبه ای که حضرت زهرا سلام الله علیها در عیادت زنان مدینه ایراد خواندند فرمودند: « و تاللّه لو تکافؤا عن زمام نبذه الیه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لاعتلقه، و لسار الیهم سیرا سمجا، لا تکلم حشاشته و لا یتعتع راکبه، و لأوردهم منهلا نمیرا فضفاضا یطفح ضفتا » (السقیفة و فدک ؛ ؛ ص118)
در اینجا حضرت از جامعه تعبیر به ناقه می کنند. اینها بر مبنای انسان شناسی توحیدی ست که جامعه مرکب و وسیله ی حرکت است. در چنین نگاهی حتما باید حاکمیت الله باشد.
وی در ادامه با بیان این نکته که اگر ما جامعه را کشتی بدانیم، این کشتی نیاز به ناخدا دارد، افزود: در انسان شناسی توحیدی، ناخدای کشتی کسی است که هم مخلوق را آفریده، هم مسیرش را خلق کرده، و هم نقطه ی هدف را مشخص کرده است فلذا می گوییم حاکمیت فقط مخصوص خداست. البته با صرف از نظر اینکه قرآن این مطلب را می گوید. « إِنِ ألحُکمُ إلاّ لِلّه » ( انعام، 57-یوسف، 40 و 67) حاکمیت مخصوص خداست، بر اساس یک منطق عقلانی، براساس انسان شناسی توحیدی و غیر از خدا کسی نمی تواند سکاندار و مدیر این کشتی جامعه در حال حرکت باشد.فلذا حاکمیت ازآن خداست. این از نظر مبنای عقلی.
آیت الله سید احمد علم الهدی در پایان با رد نظریه ای که حکومت را حق مردم می داند،آن را مخالف با مبانی اسلام دانست و گفت: اگر بنده بر خودم تسلط پیدا کردم شرعا نمی توانم به بدن خودم ضربه بزنم.چون من مالک خودم نیستم. حالا وقتی من مالک خودم نیستم و نمی توانم ناخن خودم را بکنم، یا انگشتم را قطع کنم، چطور می توانم انسان دیگری را بر خودم مسلط کنم؟ اینها هیچکدام با مبانی ما نمی سازد. سلطنت و حاکمیت فقط مال خداست.
متن کامل درس خارج فقه حکومتی آیت الله علم الهدی
نکته اخلاقی:
اصولا علم برای خود علم موضوعیت ندارد.افراد علم را برای یک هدفی تحصیل میکنند، و ما برحسب اینکه عبدالله هستیم و در خط پروردگار هستیم، علم را به منظور ابزار برای تحصیل رضای او باید تحصیل کنیم.دانستنی هایی را بدانیم که کاربردش در خط عبودیت پروردگار است.البته این نکته ایست که همه ی دانستنی ها نمی شود در خط عبودیت ابزار قرار گیرد و به عنوان ابزار عبودیت خدا مطرح بشود.دانستنی هایی در خط عبودیت خدا قرار می گیرد که برای ما اندیشه ساز باشد.آن علمی که تولید اندیشه بکند و اندیشه ی اعتقادی علم، کاربردش در عرصه ی عبودیت پروردگار است.
اگر ما در زندگی خودمان هر کاری انجام دهیم که در آن رضای خدا به عنوان یک هدف قرار نگیرد، در آنجا انسان به یاد خدا کاری را انجام دهد، آنجا نقطه ی غفلت از خداست.
کارهایی که انسان انجام می دهد یا برای رضای خداست یا اصلا به یاد خدا نیست که قصد قربت کند و رضای پروردگار را در نظر داشته باشد، آن لحظه ی غفلت از خداست.اینجاست که شیطان به سراغ انسان می آید و آن کار را در جهت رضای خود استخدام می کند. لذا مفسرین در ذیل این آیات أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (61) گفته اند : انسان در هر حال عبد است، نمی شود انسان در عبودیت قرار نگیرد، منتهی عبودیت منحصر است به عبودیت خدا و عبودیت شیطان. اگر در جایی در خط عبودیت پروردگار قرار نگرفت، قطعا در خط عبودیت شیطان واقع می شود.اینکه خدا می فرماید: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ. از این آیه استفاده می شود که اصل عبودیت برای انسان یک اصل موضوعه است. مفروق عنه است. انسان عبد است و باید عبودیت کند.چاره ای در مقام نجات از عبودیت ندارد، امکان ندارد انسان زندگی کند و عبد نباشد، چون عبودیت برای انسان قطعی ست. این عبودیت یا مال خداست یا مال شیطان.
آن لحظه ای که انسان کاری را انجام می دهد و در آن قصد قربت ندارد و برای خدا کار را انجام نمی دهد، دقیقا لحظه ایست که انسان دارد برای شیطان کار می کند. اگر عبد خدا نبود حتما عبد شیطان است.
ما باید سعی کنیم که هیچ کارمان بدون قصد قربت نباشد، مخصوصا ما که طلبه ایم، ما که در صراط خدمتگذاری و سربازی و نوکری درِ خانه ی اهلبیت علیهم السلام برای دین خدا هستیم.
اگر انسان در زندگی طلبگی خودش واقعا بخواهد در کاری غیر قصد قربت داشته باشد، این خیلی ضرر کرده است. قصد قربت از دو جهت برای ما لازم است، یکی اینکه کارمان ارزش پیدا می کند و بندگی و عبودیت مان محقق می شود و دیگر اینکه در تحت عبودیت شیطان قرار نمی گیریم.
این ها تذکری بود در التدای بحث که لااقل بتوانیم کارمان را با قصد قربت انجام دهیم.
در حکومت اسلامی 5 بحث وجود دارد:
1- مباحث کلامی حکومت اسلامی
2- مباحث اجتماعی و سیاسی حکومت اسلامی
3- مباحث جواز قیام و تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت
4- مباحث بررسی سیر تاریخی نظریه ولایت فقیه در عصر غیبت
5- اثبات ولایت فقیه با ادله شرعی
چند تذکر
در ابتدا در چند جلسه به صورت مختصر مباحث کلامی را ذکر می کنیم، و چون مباحث ما خارج فقه است باید وارد مسائل فقهی شویم.اما برای اینکه مبنای موضوعی ما در این مباحث مشخص شود ناگزیریم که در ابتدا به مسائل کلامی بپردازیم.
یک نکته ای که باید مورد تذکر قرار بگیرد این است که معمولا آقایان فقها در مباحث فقهی غالبا روی احکام بحث می کنند، تعریف فقه هم همین است، یعنی علم به احکام. این تعریف تا اندازه ای مورد بی لطفی قرار گرفته است.
تعیین موضوع با مجتهد است
در گذشته لیسیده ی احکام بحث می شد و غالبا روی موضوعات بحث نمی شد حتی به عنوان اینکه لااقل اجمالا موضوع حکمی که می خواهد بحث شود مشخص بشود، چون تعریفشان بر همان اساسی بود که گفتیم. کار به جایی رسید که گفتند تعییین موضوع با فقیه نیست، یعنی سری را می تراشیم که بی صاحب است. تعیین حکم با فقیه نیست، پس حکم را برای کدام موضوع وارد بحث می کنند. اگر موضوع حکم مشخص نباشد ما روی چه چیزی داریم بحث می کنیم. در واقع باید بگویم تعیین مصداق حکم با فقیه نیست. ولی خود موضوع بایستی از نظر فقیه مشخص باشد چون حکمی که مورد بحث قرار می گیرد، یک اصل کلی عقلایی ست. در منطق هم خواندیم « ثبوت شیئ عند شیئ فرع ثبوت مصبت له» تا مثبت لهی ثابت نشود، چه چیزی را می خواهید ثابت بکنید. لذا در مباحث سلف صالح خودمان می بینیم بحث را که شروع می کنند در هر فر فقهی، در حقیقت همان مساله ی حکمیه خاص را مورد بحث قرار دادند و ما در مباحث بزرگان مباحث موضوعی کمتر داریم.البته اینطور هم نیست که بحث موضوعی نداشته باشیم. به عنوان یک بحث حاشیه ای، یک بحثی که طردا للباب به موضوع هم اشاره شده است. گاهی از اوقات بعضی از ابعاد موضوع را هم در خود تبیین احکام بحث کردند، اما اینکه از ابتدا موضوعی منقح شود و بر مبنای موضوع منقحی بخواهند موضوع حکمی و فقهی را انجام بدهند این در دروس گذشته نبوده است. و برعکس فقهای متاخر و اساتید بنام امروز برحسب آن نوگرایی و نوآوری که دارند بحث را اینطور انجام داده اند. آنها در ابتدا برای منقح کردن موضوع یک بحث موضوعی دارند، سپس وارد بحث حکمی می شوند.
ما در مساله ی حکومت اسلامی برای منقح کردن موضوع بحث، موضوع را مشخص کرده و یک بحث کلامی و لو مختصر و مجمل را مورد گفتگو قرار می دهیم.
از نظر کلامی باید رابطه ی موضوع مورد بحث مان با مساله ی توحید را مشخص کنیم، ما هر چیزی را برحسب فرعیت و تفرعی که بر توحید دارد به عنوان یک نقطه ی کلامی می شناسیم.
مبادی کلامی حکومت اسلامی
ما معتقدیم حتی مساله ی اعتقاد به نبوت، اعتقاد به امامت و اعتقاد به معاد همه اش مرتبط با اعتقاد ما به توحید است. یعنی اگر بنا شد هر یک از عقاید ما نسبت به اصول پنجگانه اشکالی پیدا بکند این در حقیقت به توحید برگشت می کند.
در بعضی از تعابیر آمده است اصول مذهب که تعبیر درستی نیست، ما اصل مذهب نداریم.هر پنج اصل، اصل دین است. چونکه امامت با توحید ارتباط مستقیم دارد. یعنی اگر امامت را قائل نشویم در حقیقت توحیدمان کامل نیست. ما برای تکمیل توحید قائل به امامت می شویم. فلذا هر مطلب، هر موضوع و هر اصلی را اگر بخواهیم به عنوان بحث کلامی ارائه بدهیم، اول باید ارتباطش با توحید برای ما مشخص باشد.
توحید سیاسی
با این مقدمه بحث ما اینگونه شروع می شود که باورمندی ما به خدا، باعث می شود که ما نسبت به حکومت اسلامی یک اندیشه ی خاصی داشته باشیم. ما نمی توانیم با باورمندی به خدا هرگونه اندیشه سیاسی را بپذیریم.
امروز می شنویم بعضی ها می گویند: « ما لیبرال دموکرات مسلمانیم .» در جواب باید گفت که ما لیبرال دموکرات مسلمان نداریم. مسلمان نمی تواند لیبرال دموکرات باشد، چون اندیشه ی سیاسی لیبرال دموکراتی با خداباوری قابل تطبیق نیست.
اصل مسلم در لیبرال دموکراسی این است که حاکمیت حق مردم است، در حالیکه براساس توحید حاکمیت حق خداست. مردم در حکومت مکلف می شوند و در حکومت صاحب حق نیستند.حاکمیت حق ذات پروردگار است. اگر کسی گفت حاکمیت حق مردم است و توجهی به این نکته داشت که مردم را شریک خدا قرار داد می شود مشرک و اصلا موحد نیست.
اگر گفتیم لیبرال دموکرات مسلمان، یعنی مشرک مسلمان. مگر می شود کسی مسلمان باشد و در همان حال مشرک هم باشد. فلذا ما نمی توانیم هر اندیشه ای را در جریان مدیریت جامعه قبول کنیم.
اندیشه سیاسی؛ القائی یا انتزاعی
بحث دیگر که بعد از این به مناسبت توضیح خواهیم داد این است که آیا اندیشه ی سیاسی و حکومت اسلامی یک جریان القائی ست یا یک جریان انتزاعی؟
بعضی از آقایان قائلند که مساله ی حکومت و اندیشه ی سیاسی یک جریان القائی از طرف دین نیست. ما یک اندیشه ی سیاسی ممهزِ مشخص با ابعاد معین در دین نداریم. لوازم و اقتضائات دین مقتضی است که ما مثلا اندیشه ی ولایی پیدا بکنیم. و بعضی دیگر معتقدند اندیشه ی القائی ست و انتزاعی نیست. یعنی پیامبر، اسلام، قرآن، دین و حدیث و منابع دین برای ما یک اندیشه ی سیاسی خاصی را ارائه داده اند که آن اندیشه ی سیاسی در ارتباط با لوازم توحید و اقتضائات خداباوری ست. و ما دقیقا همان اندیشه ی القائی دین را بهش پایبند بشویم. و اگر بنا شد غیر آن را پایبند باشیم، توحیدمان لطمه می بیند.
مقدمه ای در انسان شناسی
برای روشن شدن بحث، مقدمه ای در باب انسان شناسی طرح می کنیم.
در انسان شناسی بر اساس توحید،لازمه ی اعتقاد به ذات مقدس پروردگار به عنوان خدای حاکم، خدای حکیم، اینست که ذات مقدس حق در خلقت و در آفرینش خودش هدفمند بوده است. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون، 115)
خدا کاری را عبث انجام نمی دهد، بنابراین انسان به عنوان مخلوق خدا، یک موجود هدفمند است. همین مساله نقطه تمایز بین انسان شناسی اسلامی و امانیسم است. در انسان شناسی امانیسم که براساس ماده پرستی ست، انسان بالاترین موجودات است. همه چیز برای انسان و انسان برای انسان. این انسان برای انسان یعنی مجموعه استعدادها و توانمندیهای انسان در خط اجرای تمایلات و تحقق آرمانها و خواسته های خود انسان.در اینجا انسان موجودی بی هدف است. اما در انسان شناسی توحیدی، انسان مخلوقی ست از مخلوقات خدای حکیم و این انسان یک موجود هدفمند است.
در انسان شناسی امانیسم انسان یک موجود متوقف و ایستاست و در حال حرکت نیست. اما در انسان شناسی توحیدی انسان موجودی متحرک و پویاست. در حال حرکت به سوی نقطه ی کمال حقیقی. در اینجا انسان نقطه ی آخر نیست بلکه یک حقیقتی بالاتر از انسان هست که خداوند حکیم است. انسان در اینجا اشرف مخلوقات است نه اشرف موجودات.
انسان باید حرکت کند به سوی آن نقطه ی بالاتر. در حدیث قدسی هم داریم که فرمود: عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت. ( الجواهر السنیة فی الحادیث القدسیة (کلیات حدیث قدسى) ؛ ؛ ص709
خداگونگی، مثل اعلای خدا، نقطه ی کمال انسان است. انسان به عنوان خلیفه الله بایستی به نقطه ی خداگونگی برسد.
بر این اساس زندگی هم در حرکت است، زندگی هم پویاست.
در امانیسم، زندگی تدویری ست. یک چرخش است. انسان دور خودش می چرخد. هفتادسال، هشتاد سال دور خودش می چرخد. اصلش ایستاست. این شتر طاعونه است که جایی را طی نمی کند.
بر اساس انسان شناسی توحیدی زندگی هم دو تفسیر پیدا می کند. جامعه می شود ظرف زندگی. اگر زندگی شد حرکت پس جامع هم در حال حرکت است و اگر زندگی شد توقف، ایستایی و چرخش، جامعه می شود رستوران. چون می گوید انسان برای انسان. اگر حرکت وجود نداشت و انسان نهایت و کمال بود و جایی نمی رود و دور خودش می چرخد، بنابراین اینجا می شود رستوران.
رستورانی که همه ی خوردنیها و نوشیدنیها در آن فراهم است. اما اگر ما گفتیم زندگی حرکت است، و جامعه شد ابزار زندگی. این می شود بستر زندگی، یک وسیله حرکت. در روایات هم داریم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جامعه تعبیر به کشتی کرده اند. میفرمایند : « اگر سوار کشتی شوید و کشتی در دریا در حال حرکت باشد و کسی از مسافران کشتی را سوراخ بکند، آیا اگر مانع از سوراخ شدن کشتی نشدید، می توانید در حال غرق شدن بگویید که من که در سوراخ شدن آن تقصیری نداشتم؟ »
در روایات زیادی از جامعه تعبیر به کشتی شده است. در خطبه ای که حضرت زهرا سلام الله علیها در عیادت زنان مدینه ایراد خواندندف فرمودند: و تاللّه لو تکافؤا عن زمام نبذه الیه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لاعتلقه، و لسار الیهم سیرا سمجا، لا تکلم حشاشته و لا یتعتع راکبه، و لأوردهم منهلا نمیرا فضفاضا یطفح ضفتا (السقیفة و فدک ؛ ؛ ص118)
در اینجا حضرت از جامعه تعبیر به ناقه می کنند.زمام این ناقه را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دست علی علیه السلام داد. اگر اینها می گذاشتند این زمام به دست کسی باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را ساربان این ناقه قرار داد، این ناقه را طوری حرکت می داد که حتی بینی این شتر هم خش برندارد. غالبا روی بینی ناقه های سواری زخم است. که نشانه ی این است که راکب، ناقه را آنقدر به طرفین کسیده که بینی اش زخم شده است. این را می گویند«خشاش»
« و لا یتعتع راکبه » وقتی که ناقه را می خواهند به تاز ببرند، یا هنگامی که ناقه چموش حرکت می کند، خودش را بالا بالا و پائین می اندازد. در اینجا حضرت مبفرمایند که امام علی علیه السلام طوری مرکب را در این حال حرکت می داد که سوارش به بالا و پائین نیفتد و به زحمت نیفتد.
« و لأوردهم منهلا نمیرا فضفاضا یطفح ضفتا » اینها را وارد می کرد در یک آبشخورهای سبز و خرم و خوش آب و هوا.
اینها بر مبنای انسان شناسی توحیدی ست که جامعه مرکب و وسیله ی حرکت است. در چنین نگاهی حتما باید حاکمیت الله باشد.
اگر ما گفتیم جامعه چون کشتی و ناقه در حال حرکت است، حال این کشتی و ناقه سکاندار می خواهد. مدیریت یک کشتی با مدیریت یک رستوران متفاوت است.
در انسان شناسی توحیدی، ناخدای کشتی کسی است که هم مخلوق را آفریده، هم مسیرش را خلق کرده، و هم نقطه ی هدف را مشخص کرده است فلذا می گوییم حاکمیت فقط مخصوص خداست. البته با صرف از نظر اینکه قرآن این مطلب را می گوید. « إِنِ ألحُکمُ إلاّ لِلّه » ( انعام، 57-یوسف، 40 و 67) حاکمیت مخصوص خداست، بر اساس یک منطق عقلانی، براساس انسان شناسی توحیدی و غیر از خدا کسی نمی تواند سکاندار و مدیر این کشتی جامعه در حال حرکت باشد.فلذا حاکمیت ازآن خداست. این از نظر مبنای عقلی.
اما در اینجا آنکه حق ایجاد می کند برای خدا، تا اینجا ضرورت عقلانی قضیه است. و ضرورت فکری مطلب براساس مبنایاعتقاد توحیدی ما و خداباوری ما که ما خدا را باور کردیم.خودمان را مخلوق این خدای حکیم می دانیم. اما به عنوان حق که خدا حق حاکمیت دارد، خُب این از ابعاد یکتایی خداست. مالک فقط خداست.حاکم هم فقط خداست. یعنی آن سلطه ای که بر انسان لازم است در اجرای مدیریت و حاکمیت، آن سلطه مخصوص خداست. انسان بر انسان سلطه ندارد. سلطه ی انسان بر انسان مشروعیت ندارد.
آیا انسان می تواند کسی را بر خودش مسلط کند؟
این اول بحث است.اینهایی که می گویند حاکمیت حق مردم است، حق مردم یعنی چه؟ یعنی هر آدمی بیاید شئون اجتماعی خودش را مدیریت کند؟ بنابراین برای یک جامعه به عدد آدمهای آن جامعه مدیر لازم است. روسو که بنیانگذار دموکراسی-ست در کتاب قرداد اجتماعی اش می گوید: « حاکمیت با اکثریت جامعه است.» یعنی اکثریت مردم در مدیریت باید مباشرت داشته باشند. و بعد خود او می گوید: « چنین حکومتی جز در یک روستا یا در یک جزیره ی کوچک قابل اجرا نیست که کارگزاران مدیریت جامعه اکثریت مردم بالمباشره باشند.» چطور می شود یک مملکت بزرگی را اکثریت مردم بالمباشره همه شان با هم اداره کنند.
اگر شما گفتید که این انسان چون حق حاکمیت مال خودش هست، می تواند انسان دیگری را بر خودش مسلط بکند، این اول بحث است.
آیا انسان می تواند انسان دیگری را بر خودش مسلط کند؟ این حق مطلق است یا محدود؟
آیا اگر بنده بر خودم تسلط پیدا کردم می توانم انگشت خودم را ببرم؟ می توانم به بدن خودم ضربه بزنم؟
نمی توانم شرعا، چون من مالک خودم نیستم. حالا وقتی من مالک خودم نیستم و نمی توانم ناخن خودم را بکنم، یا انگشتم را قطع کنم، چطور می توانم انسان دیگری را بر خودم مسلط کنم؟
اینها هیچکدام با مبانی ما نمی سازد. سلطنت و حاکمیت فقط مال خداست./836/د102/ل