حکایت نفس آدمی و امیال و شهوات او
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، دکتر مصطفی دلشاد تهرانی، استاد دانشگاه در یادداشتی به موضوع آمادگیِ پیوستۀ امیال آدمی برای ظهور و بروز پرداخته است که در ادامه می خوانید؛
امیال آدمی پیوسته این آمادگی را دارند که با فراهم شدن زمینه و شرایط مناسب، ظهور و بروز یابند. آدمی خالی از امیال و شهوات نفسانی نیست و آن چه انسان و جامعه را از آسیبهای امیال و شهوات نفسانی حفظ می کند، مهارهای درونی و بیرونی است و اگر خودنگهداری تضعیف و سست یا زایل شود و نیز اگر زمینۀ بیرونیِ میدان یافتنِ امیال و شهوات نفسانی فراهم گردد، آدمی به راحتی در اسارت اینها قرار می گیرد و چنان تباهی می کند و خون می ریزد که ناگفتنی است. بسیاری از مردمان از این رو بی آزارند و دست به تباهی نمی گشایند که فرصت و موقعیت لازم برایشان فراهم نشده است.
نَفسَت اژدرهاست، او کی مرده است
از غم و بی آلتی افسرده است
بسیاری که دست تعدّی نگشوده اند، نه آن است که از انسانیت و اخلاق، بهرۀ وافر دارند و زیست انسانی و اخلاقی را بر هر چیز مقدّم داشته اند، بلکه زمینه و امکان برایشان فراهم نشده است. امام علی(ع) در توصیف این گروه آدمیان - که کم هم نیستند - تعبیری بیان کرده که در خطبۀ ۳۲ نهج البلاغه وارد شده است: «منهم من لا یمنعه الفساد فی الارض الّا مهانة نفسه ، و کلالة حدّه، و نضیض وفره». یک دسته کسانی اند که چیزی جز خواریِ نفس و بی مقداری و کندی شمشیر و نابرخورداری از مال و منال، آنان را از تباهگری در زمین باز نمی دارد.
ملّای روم گوید: امیال آدمیان مانند سگانی خفته اند که خیر و شر، و نیکی و بدی، در وجودشان نهفته و پنهان است. آدمیان چنان اند که تا وقتی که قدرت و امکانِ ظهور و بروز و برآوردن امیال خود را نداشته باشند، مانند پاره های هیزم، خاموش و بی حرکت اند و گویا در خواب اند، اما به محض این که زمینه و شرایط لازم برایشان فراهم شود، چونان که لاشه ای در برابر سگان پیدا گردد، حرص و طمع، آن سگان را به شدّت تحریک می کند و برمی انگیزد، چنان که هر گاه در کوچه ای که سگانی در آن خفته اند، لاشۀ خری افتاده باشد، همۀ آن سگان از بوی آن متوجه و بیدار می شوند و به جنبش درمی آیند. بسیاری از آدمیان نیز چنین اند که تا وقتی که سر و کلۀ مردار خر، یعنی جیفۀ دنیایی و قدرت و مکنت و امکانات پیدا نشده، آرام گوشه ای خفته اند و چنگ دندان نشان نداده و به جان هم نیفتاده اند، اما همین که اینها فراهم شود، چه درنده خوییها که نکنند.
حرصهای نهفته در درون آدمی این گونه اند و به محض امکان یافتن، ناگهان سر از گریبان در میآورند و میتازند و این امر چنان است که گویا هر تارِ موی سگی به دندانی تبدیل میشود و البته برای حیله و فریب دم تکان می دهد که یعنی قصد تهاجم ندارد. نیمۀ زیرین این سگهای نفس حیله و نیرنگ است و نیمۀ زبرین آن، خشم و غضب و درندگی. درست مانند این میماند که روی آتشی ضعیف و کم شعله، هیزم گذاشته شود که ناگهان زبانه می کشد و گُر می گیرد و تند و خروشان می شود .
حکایت نفس آدمی و امیال و شهوات او چنین است که با فراهم شدن جیفۀ دنیا و قدرت و مکنت و امکانات شعلهور میگردد و میسوزاند و نابود میکند و این امر چنان است که دَم به دَم از درون مدد می یابد و بیشتر برانگیخته و شعلهور می شود و دودِ زبانۀ آن به آسمان سر می کشد. آدمی باید بداند که در درون او صد چنین سگ از امیال و شهوات نفسانی چون حرص و آز، کینه و حقد، خشم و غضب، بخل و حسادت، عناد و عداوت، خفته اند و علت خفته بودنشان این است که صید و شکاری و فرصت و موقعیتی فراهم نشده است.
امیال و شهوات نفسانیِ نهفته در آدمی چونان بازانِ شکاری اند که چشمانشان را با سرپوشی بستهاند و آن بازها در زیر آن سرپوش لَه لَه میزنند و در سودای برداشته شدن سرپوش و حمله به شکار و صید در تب و تاب اند. به محض این که سرپوش را سر آن باز ها بردارند و آن ها چشمشان به شکار و صید افتد با چه سرعتی دست به کار شوند. مثال دیگر برای تبیین این امر آن است که چون انسان بیمار شود امیال و شهواتش فرو خفته گردد و تمام حواس او متوجّه درمان بیماری و صحت و تندرستی می شود، اما هرگاه چشمش به نان و سیب و خربزه بیفتد، در درونش جنگی بر پا می گردد. میل به خوردنِ آنها از یک طرف و ترس از زیانِ آن ها از طرف دیگر با هم به جدال و نزاع بر می خیزند تا کدام یک چیره شود. اگر آن بیمار صبوری ورزد و به امیال و شهوات خود نه گوید و جلوی آنها را بگیرد، این هیجان و درگیری به نفع وی تمام خواهد شد و موجب تقویت ارادۀ او و زمینه سازی در روند بهبودی و سلامتی اش می گردد، ولی اگر نتواند بر این میلِ خود صبوری ورزد، ندیدن آن خوراکیها برایش بهتر است، چنان که کسی که لباس جنگی ندارد بهتر است در میدان جنگ از تیررس دور باشد.
بنابراین در برابر تیرهای امیال و شهوات یا باید مجهز به زره و سپر تقوا و صبر بود یا در صورت فقدان اینها تا آنجا که میشود، باید خود را از امیال و شهوات و به هیجان آمدن آنها دور نگه داشت.
میلها همچون سگان خفته اند
اندر ایشان، خیر و شر بنهفته اند
چونکه قدرت نیست ، خفتند این رده
همچو هیزم پاره ها و تن زده
تا که مرداری در آید در میان
نفخ صورِ حرص کوبد بر سگان
چون در آن کوچه خری مردار شد
صد سگِ خفته بدان بیدار شد
حرصهای رفته اندر کتم غیب
تاختن آورد، سر بر زد ز جِیب
مو به موی هر سگی دندان شده
وز برای حیله دُم جنبان شده
نیم زیرش حیله، بالا آن غضب
چون ضعیف آتش که یابد او حطب
شعله شعله می رسد از لا مکان
می رود دودِ لهب تا آسمان
صد چنین سگ اندرین تن خفته اند
چون شکاری نیست شان بنهفته اند
یا چو بازان اند و دیده دوخته
در حجاب از عشقِ صیدی سوخته
تا کُله بردارد و بیند شکار
آنگهان سازد طواف کوهسار
شهوتِ رنجور ساکن می بُوَد
خاطر او سوی صحّت می رود
چون ببیند نان و سیب و خربزه
در مصاف آید مزه و خوف بزه
گر بُوَد صبّار، دیدن سود اوست
آن تهیّج طبعِ سستش را نکوست
ور نباشد صبر، پس نادیده بِه
تیر دور اولی ز مرد بی زره
/۱۳۲۵//۱۰۳/خ