در میانه عسرت و حیرت
به گزارش خبرگزاری رسا، جعفر حسنخانی سیاستپژوه، در یادداشتی که در شماره جدید «عصر اندیشه» منتشر شده است، به نقد تفکرات جدید مهدی نصیری پرداخته است که در ادامه میخوانید:
این روزها مهدی نصیری مواضعی را اتخاذ میکند که بسیار متمایز از مواضع خود او در دهه هفتاد است. او که امروز جمعی را نمایندگی میکند میگوید بین خدای سنت و خرمای مدرنیته سرگردان است. اعلام رسمی تغییر مواضع او از مناظره با دکتر حسین کچوئیان در هفتهنامه پنجره با عنوان «امکانسنجی تحقق تمدن تراز اسلامی در عصر غیبت» آغاز شد.
او در این مناظره اعلام کرد "به تمدن اسلامی نمیرسید" و بیان داشت: «نمیتوانیم در عصر غیبت، جامعهای را شکل بدهیم که مثلاً بالای 50 درصد، فرض کنید 70 ـ 80 درصد اسلامی باشد که من تعبیر به تراز اسلام میکنم». او همین سخن را در مقدمه کتاب عصر حیرت خود نیز بیان کرده است: «مقصود از تعبیر جامعه و تمدن تراز دین در این کتاب، جامعه و تمدن مهدوی علیه السلام نیست ـ که کسی خوشبختانه پس از پیروزی انقلاب مدعی تحقق آن نبوده است ـ بلکه مقصود، تحقق احکام و ارزشهای دینی ـ آن گونه که از قرآن و سنت و اسنادی متعالی چون نهجالبلاغـه و یـا آنچه اساتید دانشمند و فرهیخته، بـرادران حکیمـی در موسوعه گرانسنگ «الحیاة» تحقیق و تدوین کردهاند، فهمیده مـیشـود ـ در حدی مثلا هفتاد ـ هشتاد درصدی میباشد.»
فارغ از اینکه جای تأمل جدی دارد که نصیری چگونه میتواند شاخصهای کیفی تمدن اسلامی را کمّیسازی کند و تحقق هفتاد و یا هشتاد درصدی آن را بهمنزله تحقق تمدن اسلامی بداند، اما آنچه در گفتار سالهای اخیر مهدی نصیری بسیار به چشم میآید ناامیدی فزاینده اوست. نصیری در انتهای مناظره خود با حسینکچوئیان این ناامیدی خود را با صدای رسا فریاد میزند: «بنده هیچ امیدی به بهتر شدن وضع حجاب در این جامعه ندارم. بنده هیچ امیدی به اینکه بانکداری بدون ربا داشته باشیم ندارم. بله، میتواند نرخ سود پایین بیاید و باید برای این تلاش کنیم. این نظام آموزشی از آغاز تا پایانش در حد زیادی غیردینی است. البته میتوان برای اصلاح نسبی آن کارهایی کرد و باید هم کرد اما تحقق نظام آموزشی تراز دین رؤیای بیتعبیر است. همین الآن بسیاری از شاخصهای فرهنگی و اجتماعی شما رو به سقوط و افول بیشتر است؛ مثل طلاق، مثل فردگرایی و فرار از ازدواج، مثل افزایش پروندههای قضایی و خیلی چیزهای دیگر.»
بهنظر میرسد بخش جدیای از مواضع نصیری صورتبندی همین ناامیدی است و علت بسیار از رفتارهای متأخر ایشان را هم که در تضاد با مواضع قبلی خود اوست باید در همین ناامیدی جست. اما سؤال اینجاست؛ او چگونه به اینجا رسیده است و چرا چنین مواضعی را اتخاذ میکند؟ برای پاسخ به این پرسش میتوان دلایلی را برشمرد که از جمله آن میشود به موارد پیشِرو اشاره کرد:
1. ابتناء به خرد سازگاری:
در یک دستهبندی کلی میتوان از سه نوع عقلانیت و خرد سخن به میان آورد:
الف) خرد ارتجاعی: خردی است واپسگرا که راه را در بازگشت به گذشته میداند و از میان زمانهای گذشته، حال و آینده، انتخابش زمان گذشته است و خیره بر گذشته حال را تغییر میدهد و آینده را بازتکرار گذشته میخواهد.
ب) خرد سازگاری: این خرد زمان حال را مهم میداند و تلاش میکند گذشته را با اقتضای حال مطابقت دهد. این خرد اکنونزده است و تلاش میکند به سازگاری با شرایط تن در دهد. خرد سازگار فاقد ایده «شدن» و الگوی «چگونه شدن» است.
ج) خرد تحولی: این خرد در جستوجوی وضع جدید است. این خرد بهدنبال گشودن افق جدید زمانی است. خرد تحولی به زمان حال بهعنوان زمان گذار مینگرد و دارای ایده «شدن» است و در جستوجوی تغییر است.
خِرَد نصیری، خِرد سازگاری است. او میخواهد در شرایط حاضر دوام بیاورد. عصر غیبت از نظر او عصر ماندن است؛ عصر در امان ماندن است. او التفاتی به ایده «شدن» ندارد و لذا از خرد او حرکت نمیزاید بلکه خرد سازگاری خرد سکون است. این خرد تضمین مردابوارگی تمدن است. اگر اندیشمندان و متفکران اروپایی در سالهای انتهایی قرون وسطی چون نصیری میاندیشیدند هیچگاه جهان مدرن به وجود نمیآمد. جهان مدرن حاصل خرد تحولی بوده است و خروج از جهان مدرن هم تنها با خرد تحولی ممکن است. دوام آوردن لزوماً به تداوم یافتن نمیانجامد. ایده دوام نصیری به تداوم یافتن در تاریخ و مانایی اسلام نمیانجامد. مانده لزوماً در امان نمیماند، بلکه بیشتر اوقات وامیماند.
2. فهم استعلایی از اسلام:
مهدی نصیری چنین میانگارد که اسلام دین فراتاریخی، فرازمانی و فرانسلی است، در حالی که اسلام هیچگاه چنین نبوده است. دین خاتم انبیا، دین همهتاریخی، همهزمانی و همهنسلی است نه فرا و ورای آن. اسلام یک پدیده استعلایی و فرا و ورای اکنونیت بشر نیست، اسلام دین فردا نیست، همه اسلام برای همه زمانها، تاریخها، نسلها و تمدنها است.
فهم استعلایی از اسلام لاجرم به این صغری و کبری ختم میشود که اکنونیت وضع بشر آلوده است و در نقطه مقابل اسلام پاکیزه و منزه از هر آلودگی است و لذا بهتر آن است که اسلام با اکنونیت بشر کاری داشته باشد تا آلوده نشود و اگر قرار است برای اسلام از وضع استعلایی هبوطی اتفاق بیفتد بهتر آن است که آن بخش اسلام در وضع اکنون بشر مداخله داده شود که سازگار با آن است تا جسارتی به ساحت پاک آن صورت نگیرد.
این پندار در نهایت اسلام را یک پدیده آنجهانی و معنوی میداند و اگر در این جهان هم شأنی بر آن قائل باشد این شأن حوالت داده میشود به فردا و برای اکنون چیز ندارد و اگر دارد حداقلی است. اسلام استعلایی، اسلام حداقلی است نه حداکثری؛ اسلام مدرن است نه اسلام ناب محمدی(ص)؛ اسلام فردی است نه جمعی و اجتماعی، اسلام بیاعتنایی است نه اسلام مسئول، اسلام منفعل است نه اسلام فعال.
3. در انقیاد و سیطره مدرنیته:
مهدی نصیری نماینده بسیاری از نیروهای مذهبی است که بیشتر وقت خود را صرف غربشناسی کردهاند تا اسلامشناسی؛ بیشتر آنان که وقت خود را صرف شناخت غرب میکنند مقهور آن میشوند و نمیتوانند خود را در وضعیت استعلایی نسبت به پارادایم اندیشه مدرن قرار دهند، بهجای آنکه خود را در وضعیت استعلایی و فرا و ورای ساحت مدرن قرار دهند، تعلقات ارزشی خود را استعلایی میکنند و به تعلیق درمیآورند و به تعویق میاندازند، چون نگاه فرازمندانه و از منظرگاه چشم عقاب به آن ندارند و از دیدگان غریق دریای مدرن به این ساحت نظر میاندازند لاجرم خود را در سیطره میبینند. کسی که از منظرگاه چشم عقاب به دریای مدرن مینگرد کرانههای آن را جستوجو میکند اما ماهی غریق دریای مدرن اعماق این دریا را میکاود و در سیاهی آن فرو میرود.
مدرنیته با گوهر خودبنیاد خود بیشتر ابعاد وجودی ما را درنوردیده است و فهم عمیق آن لازم است اما فهم فرازمندانه و استعلایی از آن هم مهم است و ضروری. مدرنیته قدرتمند است اما داشتهها و ظرفیتهای تمدنی ما هم کم نیست.
4. بیروشی و بدروشی در نظریهپردازی:
در حوزه تمدن اسلامی ایرانی انباشت تفکر سه سنت فکری عقلانیت اسلامی ایرانی را شکل داده است. سنت فکری کلامی و فقهی، سنت فکری عرفانی و سنت فکری فلسفی. تطور تاریخی جدال این هر سه با هم بر عقلانیت تاریخی حوزه تمدنی ایران افزوده و آن را بارور کرده است. مهدی نصیری آشکارا سنت فکری عرفانی و فلسفی ما را کنار میگذارد و حتی در مذمت آن سخن میگوید و در سنت فکری کلامی و فقهی هم بهرهای از فقه نمیبرد و در گفتار و نوشتار خود نیز آن را نادیده میگیرد و نهایتاً تلاش میکند به استناد به برخی روایات و خوانشی روایی از اسلام بسنده کند. مواجهه این خوانش روایی و گزینشی از اسلام با مدرنیته حتماً مواجهه نابرابری است. این مواجهه، مواجههای از پیش شکستخورده است، کما اینکه نصیری بر این شکست تصریح دارد و ناامیدانه عصر غیبت را عصر سیطره مدرنیته و تعویق و تعلیق حداکثری دین میداند و
فارغ از اینکه نصیری در مواجهه با مدرنیته از سنتهای فکری حوزه تمدنی اسلامی ایرانی بهره لازم را نمیبرد در روش نیز دقت لازم را ندارد. او بهکرّات و بهدفعات متمادی در طرح نظراتش دچار مغالطه زمانپریشی یا مغالطه نابهنگامی (آناکرونیسم) شده است؛ نصیری توجه ندارد که نمیتوان تاریخ را با ارزشهای امروزی تحلیل کرد.
همچنین نصیری بهکرّات و دفعات بر این امر تأکید کرده است که نمیتوان در عصر غیبت بیش از پنجاه درصد دین را در جامعه محقق کرد. او دراینباره در ابتدای بخشی از کتاب «عصر حیرت» خود با عنوان «ویژگیهای تمدن تراز اسلام» با بیان این سخن که «جامعه و تمدن دینی و اسلامی که گفتیم در عصر غیبت و عصر سیطره مدرنیته در حد تراز و رضایتبخش قابل تحقق نیست و تنها نسبتی محدود از آن و در یک معدلگیری، کمتر از پنجاه درصد که در جای خود ضرورت و دستاوردی مهم محسوب میشود، امکان وقوع دارد» به تشریح شاخصها و ویژگیهای تمدن تراز در ابعاد فردی، اقتصادی، اجتماعی و... پرداخته است.
نصیری برای ویژگیهای کیفی که برمیشمرد نظیر این ویژگی که در حوزه فردی مورد اشاره قرار میدهد: «تقوا و تعبد و عمل صالح». استاندارد کمّی و درصدی را لحاظ میکند و با استناد به آن به قضاوت شرایط حاضر مبادرت میورزد. اما سؤال اساسی اینجاست؛ او با کدام روش این ویژگی کیفی را کمّیسازی کرده و با کدام روش آن را سنجیده است که استاندارد کمّی را برای بودن یا نبودن آن در جامعه مورد استناد قرار میدهد.
سردبیر سابق کیهان هیچ جای کتاب خود و دیگر نوشتهها و گفتههایش به این مهم اشارهای ندارد و حتی با قدری تأمل در نوشتهجات او میتوان دریافت که به این مهم التفاتی ندارد، همین یک مورد مؤید این است که غایب بزرگ اظهارات نصیری، «روش» است، بهنظر میرسد این نویسنده در کار خود روشمند عمل نکرده است و بدون روش به صورتبندی شرایط حاضر مبادرت ورزیده است.
خوانش تاریخ با ایده پیشینی که منجر به تاریخگزینی سلیقهای میشود از دیگر چالشهای نوشتههای نصیری است. فهم تاریخی نصیری از صدر اسلام و حکومت نبوی(ص) و علوی(ع) از نظر اطلاعات تاریخی ناکافی است. با وجود ناکافی بودن اطلاعات تاریخی، او سوگیرانه و با ایده پیشینی تاریخ را خوانش میکند و از میان رخدادهای تاریخی هرآنچه را موافق ایده اوست برمیشمرد و هرآنچه را مخالف ایده اوست آشکارا نادیده میانگارد.
5. درک مسیحی و انجیلی از دنیا و دولت:
در نوشتههای نصیری دنیا کثیف و گناهآلود است، بهنظر میرسد درک نصیری از دنیا درک مسیحی و انجیلی است. دولت هم از آنجا که نهاد این جهانی و دنیایی است پس آن هم آلوده است. از نظر او جهان در مسیر سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون بیشتر و بیشتر است. از تبعات چنین خوانشی از دنیا مناقشه دین و دنیا، مناقشه دین و دولت، مناقشه عقل و دین و مناقشه علم و دین، مناقشههایی جدی و واقعی میشوند کما اینکه در جهان مسیحی چنین مناقشههایی اعتبار دارد. در نگاه اسلام دنیا بستر تحقق دین است. دین همان میزان که آنجهانی است اینجهانی هم هست. دولت و قدرت هم شرط لازم تحقق دین است و حتماً طریقیت دارد. در اسلام رستگاری هم بُعد اینجهانی دارد هم بُعد آنجهانی. دین نیز، هم مسئولیت اینجهانی دارد و هم مسئولیت آنجهانی. دولت نیز همچون دین مسئولیت دوآلیستی دارد.
نباید اجازه داد از دنیای عصر غیبت تفسیری کلیسایی برجسته شود و اصالت آلودگی آن و آلودگی تعلقات آن نظیر دولت و... نظریهپردازی شود؛ چرا که اگر چنین شود راه همان است که مسیحیت رفته است: دامنچینی دین از دنیا و دولت و در نهایت سکولاریسم. پروژه «دین حداقلی» روشنفکران با پروژه «اجرای حداقلی از دین» که مهدی نصیری طرح میکند در نتیجه تفاوتی با هم ندارد و نهایتاً چیزی نیست جز تندادن به سکولاریسم، حتی اگر نصیری هزار بار در نوشتههای خود آن را کتمان و نفی کند: «اگر منظور از دین حداقلی این است که عرصههایی از حیات فردی و جمعی، از حاکمیت احکام دین مستثنی میشود و دین در این حیطهها حکمی ندارد، (همان طور که عدهای از روشنفکران دینی مـیگویند) این همان اعتقاد مردود درباره حیطه نفوذ و حاکمیت دین است؛ اما اگر مقصود این باشد که در شرایطی امکان تحقق تنها حدی محدود و نسبی از دین و احکام آن بهدلیل بروز موانعی چون غیبت و یا عدم بسط ید حجت معصوم مقدور و میسور است، ربطی بـه سکولاریسم ندارد.»
نصیری مدعی است که بین پروژه «اجرای حداقلی از دین» او و سکولاریسم ربطی وجود ندارد اما این صورتبندی از وضعیت، شاید سکولاریسم را بهعنوان هدف مورد نظر نداشته است اما نهایتاً پیامد آن سکولاریسم خواهد بود. در صورتبندی او از عصر غیبت حتماً سکولاریسم هدف نیست اما پیامد این صورتبندی قطعاً سکولاریسم است و تفاوت چندانی با «دین حداقلی» ندارد.
فرجام سخن
نقد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی با گفتار دروندینی اتفاقی است که در سالهای اخیر بهشکل فزایندهای در حال تولید ادبیات است و مهدی نصیری از چهرههای شاخص این جریان است. پیش از این در دهه هفتاد و هشتاد انتقاد از انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بیشتر از منظرگاه ارزشهای مدرن و از سوی روشنفکران طرح میشد اما از میانه دهه نود با بروز نتایج ناکارآمدی دولت مستقر شاهد شکل جدید از انتقاد آن هم با گفتار دروندینی هستیم. جامعه مخاطب این ادبیات و گفتار بیش از آنکه طبقه متوسط و افکار عمومی باشد، بدنه انقلابی و وفادار جمهوری اسلامی است و نهایتاً منجر به ایجاد تزلزل در اعتماد و اعتقاد دینی این بدنه به دولت اسلامی میشود.
بهنظر میرسد این گفتارِ دروندینی منتقدانه در نهایت بهدنبال قدرتزدایی و دولتزدایی از تشیع باشد و حتی اگر این مهم را بهعنوان هدف دنبال نکند پیامد این گفتار طبیعتاً به قدرتزدایی و دولتزدایی از تشیع بینجامد و نهاد دولت و قدرت را برای جامعه دیندار کماهمیت کند.
برای مهدی نصیری و هممسلکان او که تلاش میکنند با ادبیات دروندینی از اهمیت نهاد دولت و قدرت بکاهند و همچنین برای مخاطبان او بازخوانی تجربه تاریخی آیین مهرپرستی (میترائیسم) میتواند کمککننده باشد.
شب یلدا، درخت کاج کریسمس، سرخجامگی و کلاه بابانوئل، صلیب شکسته و... سمبلهای آیین مهرپرستی «میترائیسم» هستند که امروزِ روز، بسیاری از مردم جهان با آن زندگی میکنند. اما سؤال اینجاست؛ چطور این سمبلها همهجا هستند اما از خودِ آیین مهرپرستی دیگر خبری نیست؟ در روزگار ما مناسک و سمبل میترائیسم هست اما معنایش و فلسفه وجودیاش نه!
برای دانستن چرایی این زوال باید بهسراغ تاریخ رفت؛ میترائیسم در دل تاریخ آیین فراگیری بود و در قرن سوم میلادی بسیار گسترده شده بود و رقابتی جدی با مسیحیت داشت اما این آیین هیچگاه صاحب دولت و قدرت مداوم نگردید و هرگز سکهای با نام و تمثیل میترا در روم ضرب نشد اما در نقطه مقابل مسیحیت توانست در حدود سال 500 میلادی به قدرت برسد و امپراتوری روم مسیحی شد.
قدرت از ارکان مانایی است و مسیحیت با دست یافتن به آن و استمرار حضور در آن مانا ماند و اما میترائیسم که از لایه فرهنگ آنچنان فراروی نکرد و بهشکل مداوم و مستمر در نهاد قدرت حضور نداشت، آموزههایش از زندگی مردم رخت بست و مناسکش توسط دیگر آیینها مصادره و قلب شد. بدون داشتن نهاد دولت و کسب قدرت سرنوشت همانی است که بر میتراییها گذشت. پروژه میترائیزه کردن تشیع و قدرتزدایی از آن با حرفهای بهظاهر زیبایی که زده میشود و تلاش میگردد تشیع در شریعت فردی و فرهنگ محبوس شود و از اسلام سیاسی به اسلام اجتماعی، فرهنگی و نهایتاً فردی عقبنشینی کند چیزی نیست جز «میترائیزه کردن تشیع». بله، قدرت در تشیع اصالت ندارد اما حتماً طریقیت دارد، در اسلام و تشیع همواره به قدرت توصیه شده است: «وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ».
در زمانهای که مدرنیته در قالب دولت و فرهنگ مهاجم در بهتاراج بردن فرهنگ و دارایی ملل بهجد ساعی است، دست شستن از قدرت و نهاد دولت خودکشی است. گفتار دروندینی که ضرورت قدرت و نهاد دولت اسلامی را پیش چشم جامعه دیندار و انقلابی کماهمیت میشمرد و نادیده میانگارد، ضرورتاً به واماندگی اسلام و میرایی آن و سکولاریسم دعوت کرده است، گفتار مهدی نصیری نیز از این قاعده مستثنا نیست و او را هم باید بخشی از پروژه میترائیزه کردن تشیع دانست.
انتهای پیام/+