۱۰ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۶
کد خبر: ۷۱۵۹۸۵

گره خوردن عزای امام حسین و سینه‌زنی با کارهای اجتماعی

گره خوردن عزای امام حسین و سینه‌زنی با کارهای اجتماعی
رضا هلالی می‌گوید: فکر می‌کنم رسالتی را در دو دهه مداحی انجام داده بودم و الان دهه سوم هیات می‌خواستم اتفاق دیگری رقم بزنم و آن کارهای اجتماعی است. گره خوردن عزای امام حسین و سینه‌زنی با کارهای اجتماعی است.

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از گروه دیگر رسانه‌های خبرگزاری فارس، روزنامه فرهیختگان نوشت: قدیمی‌ترین NGO، موثرترین اجتماعات یا محافل مذهبی یا مهم‌ترین گروه‌های محلی؛ صحبت از هیات مذهبی است. مکانی نه‌تنها برای عزاداری یا صرفا اشک‌ریختن برای سیدالشهدا(ع) و یارانش. هیات‌های مذهبی قدمتی دیرینه دارند و این روزها و شب‌ها در این مکان رفت‌وآمد دارید. به مناسبت آغاز ماه محرم سراغ یکی از مداحان نسبتا جوان اما پرسابقه رفتیم. رضا هلالی در جنوبی‌ترین و البته پرخطرترین نقطه تهران، تکیه‌ای بنا کرده و میزبان مردمانی است که گرفتار بیماری هستند. خودش مانند بسیاری از کارشناسان اعتقاد دارد که اینها بیمار هستند. اهالی میدان هرندی چندماهی است بیش از قبل شاهد فعالیت و رفت‌و‌آمدها در «تکیه آقامرتضی» هستند. این تکیه از معتادان و بی‌خانمان‌هایی میزبانی می‌کند که شاید در شرایط عادی نتوانند حتی یک‌بار در هفته غذای گرم بخورند و حمام بروند. اینجاست که یک مداح مشهور به‌واسطه اعتباری که از دستگاه امام‌حسین(ع) گرفته، خودش و دوستانش را خرج یا صرف جماعتی می‌کند که حتی مراکز مسئول آنها هم گاهی به وظایف‌شان عمل نمی‌کنند.

در همین رابطه گفت‌وگویی با رضا هلالی درباره کارکرد هیات و جمع‌های مذهبی در روزگار معاصر و البته روزگاری که در این دو دهه سپری کرده و اوج‌وفرودهایی که دیده است انجام شده است که بخش‌های مهم آن پیش روی شماست.

- در روضه‌ها خیلی گریه می‌کردم و دلم می‌خواست به کربلا بروم. آقایی آنجا بود که متولی بود. به صاحبخانه گفته بود من هزینه کربلا را می‌دهم. هزینه کربلا را دادند. سربازی هم نرفته بودم، اجازه خروج نمی‌دادند به سلمانی رفتم که موهایم را کوتاه کنم. برای آن آقا تعریف کردم، در نظام‌وظیفه آشنا داشت هماهنگ کرد و وثیقه گذاشت و برای اولین‌بار به کربلا مشرف شدم.

- به یاد دارم آقایی به مسجد جامع می‌آمد می‌گفت من عرق‌خور بودم، در این وادی‌ها نبودم. می‌خواهم به کربلا بروم. من هم گفتم دعا می‌کنم به کربلا بروید. اتفاقا رفت و دیگر برنگشت. در جاده و در مسیر پیاده‌روی فوت کرد. اسم او ابراهیم بود. بدن او تماما خالکوبی بود.

- روزهای اول فکر نمی‌کردم این‌طور شود یعنی هیات معمولی در مجیدیه بودیم که به لطف شهید عباس صابری در این دم و دستگاه جذب شدیم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی به اسم رضا هلالی، مداح مشهور باشم.

- فکر می‌کردم درنهایت در محله روضه می‌خوانم و عده‌ای سینه می‌زنند. به‌تدریج احساس کردم این جلو می‌رود، روزی نوار خود را در مسجد جامع می‌شنیدم. یک روز پدرم زنگ زد و گفت تلویزیون رضا را نشان می‌دهد. مادرم گفته بود فکر نمی‌کنم رضا باشد.

- سال ۸۱-۸۰ است. منظور از تلویزیون، همان CD بود که در مسجد جامع گذاشته بودند. پدرم آنجا دیده بود و گفته بود تلویزیون رضا را نشان می‌دهد. مادرم گفته بود هیات می‌رود ولی فکر نمی‌کنم اینقدری باشد که تلویزیون نشان دهد. آن زمان فهمیدم نوارها پخش می‌شود و اوایل برایم قشنگ بود و کمی قلقلکم هم می‌آمد ولی به‌مرور زمان با سختی و مشکلاتی که پیش آمد، احساس کردم این جایگاه شاید برای من بزرگ باشد.

- الان در ۴۰سالگی فکر می‌کنم، می‌بینم یک جوان ۲۰ساله را خیلی‌ها نمی‌پذیرند و حق هم دارند، آن زمان خیلی ناراحت می‌شدم اما الان حق می‌دهم. 

- الان می‌گویم برای ۲۰سالگی خود زحمت کشیدم، این‌طور نبود که پدرم کسی باشد یا گذشته و خانواده‌ای داشته باشم که من را در این مسیر قرار داده باشند. خانواده من اصلا در این فضاها نبودند، درنهایت اهل نماز و روزه بودند.

- خط‌شکنی شجاعت می‌خواست. سبکی که به این تندی سینه‌زنی کنند و همین باعث می‌شد به این ایراد بگیرند و از این راه ما را بکوبند. اوایل واقعا می‌ترسیدم نکند کار اشتباهی می‌کنم.

- احساس می‌کردم با این روش‌های رایج نمی‌توانم ارتباط بگیرم. من جوانی بودم که دوست داشتم برای امام حسین سینه‌زنی کنم. سینه‌زنی به این شکل من را اقناع نمی‌کرد.

- دو گروه بودند. افرادی که خیلی احسنت می‌گفتند و گروهی هم بسیار مخالف بودند.

- بارها از روی منبر من را پایین می‌کشیدند و فقط به‌خاطر شور بود. شورهایی که الان شما می‌گویید، زیباست و خاطره دارم. 

- در تهران ما مسجد و حسینیه الی ماشاءالله داریم. روز اول که زمین دو هزار متری برای ساخت حسینه و مسجد دادند هیچ توجیهی برای ساخت مسجد و حسینیه نمی‌دیدم. گفتم دوست دارم جایی باشد که بتوان فعالیتی کرد. اینجا را نشان دادم که این کنار پر از معتاد بود. 

- فکر می‌کنم رسالتی را در دو دهه مداحی انجام داده بودم و الان دهه سوم هیات می‌خواستم اتفاق دیگری رقم بزنم و آن کارهای اجتماعی است. گره خوردن عزای امام حسین و سینه‌زنی با کارهای اجتماعی است. چیزی که فکر می‌کنم در هیات‌ها جای آن خالی بود.

- عده زیادی از مداحان و ذاکران امام‌حسین می‌دانم خیلی علاقه دارند از این کارها کنند ولی امکانات ندارند. گاهی می‌گویند جایی نداریم این کار را کنیم. اگر با اینها صحبت شود و قدری به آنها بها داده شود انجام می‌دهند. باید شب و روز را وقت بگذارند.

- بچه‌های هیاتی پای کار هستند. کسان دیگری هم کار می‌کنند. می‌دانم خیلی از مداحان جهیزیه می‌دهند و کارهای اجتماعی اینچنینی می‌کنند. ما برجسته‌تر شدیم ولی همه مداحان در این حوزه زحمت کشیده و می‌کشند.

- سمت پاکدشت رفته بودم. یک نفر به من گفت: «من شما را می‌شناسم» می‌گفت من مریضم و بچه مریض دارم و با یک پیک‌نیکی زندگی می‌کنیم و روبه‌روی خانه من حسینیه‌ای با ۴ طبقه است. من نان ندارم بخورم و این چه امام حسینی است؟

- این حرف خیلی من را به فکر فرو برد. من اینجا آمدم حس کردم با این کار می‌توانم خدمت زیادی به امام حسین بکنم.

- روزهای اول کنار افرادی که به شیشه اعتیاد داشتند می‌نشستم. نوشمک برای آنها می‌خریدم، تحقیق کردم اینها که شیشه می‌کشند دهان‌شان خشک می‌شود. اینها نوشمک را باز می‌کردند و می‌خوردند و خدا بیامرزی می‌گفتند. کنار اینها می‌نشستم و جزئیات کارهای آنها را درنظر می‌گرفتم. درددل‌ها را گوش می‌کردم. خیلی افراد گرفتاری بودند.

- مسیر سخت بود. همان زمان افرادی بودند که از کنار من رد می‌شدند می‌گفتند خاک بر سرت! می‌گفتند زشت نیست وسط معتادها هستید، من این حرف‌ها را به جان می‌خریدم.

ارسال نظرات