به مناسبت سالگرد انقلاب فرهنگی
چرا شهید دیالمه به دکتر سروش بدبین بود؟

آن موقع سروش هنوز همه کتابهایش را بیرون نداده بود. کتاب «دانش و ارزش» سروش را دیالمه نوعی جوّگیری میدانست و میدید با عقاید شیعه نمیخواند. یک مقدار عقیدهاش این بود که کسانی که در خارج تحصیل کردهاند ناخالصیهایی را با خودشان دارند.
انقلاب فرهنگی، یکی از مهمترین و البته چالشبرانگیزترین رخدادهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ بود. این پدیده، در اوایل دهه ۱۳۶۰ با هدف «اسلامیسازی دانشگاهها» و «پاکسازی محیط علمی از عناصر مخالف با مبانی انقلاب» شکل گرفت و با تعطیلی موقت دانشگاهها و بازنگری در نظام آموزشی همراه شد. اگرچه هدف آن، ایجاد هماهنگی میان آموزش عالی و ارزشهای انقلابی بود، اما نحوه اجرای آن، نقدها و تأملات فراوانی را از سوی گروهها و شخصیتهای مختلف در پی داشت.
در این میان، روایتهایی از دل فضای آن دوران و از زبان افرادی که خود در کانون حوادث بودند، به درک بهتر آنچه رخ داد کمک میکند. یکی از این روایتها، سخنان ناصر وحدتی، دانشجوی ورودی سال ۱۳۵۶ دانشکده داروسازی مشهد، است. او که همدورهای و از نزدیکان شهید دیالمه بود، نگاهی دقیق و شخصی به فضای دانشگاهها، فعالیت گروههای سیاسی، و نقش دیالمه در هدایت فکری جریانهای اسلامی در دانشگاه دارد.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از خاطرات وحدتی است که در کتاب «تاریخ شفاهی جنبش دانشجویی مسلمان»، منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ثبت و ضبط شده است. این روایت تصویری از فضای پرتلاطم دانشگاهها پس از انقلاب و چگونگی شکلگیری و مواجهه با «انقلاب فرهنگی» را از منظر یکی از فعالان آن دوره ارائه میدهد:
می دانید که قبل از انقلاب فضای دانشگاه به لحاظ جو عمومی فضای آزادی نبود و از حیث سیاسی از طرف سازمانهای امنیتی مثل ساواک یا آن موقع گارد دانشگاه، فعالیتهای دانشجویی شدیدا کنترل میشد و عمدتا [این فعالیتها] به شکل مخفی انجام میشد. منتها زمانی که انقلاب به ثمر نشست با رهبری حضرت امام جو قبلی دانشگاه یکدفعه به سمت یک جو آزاد با آن شور و حال اول انقلاب حرکت کرد. در جو اول انقلاب افراد، حداقل آنهایی که غرض نداشتند، در یک فضای شور و حالِ کمک به همدیگر و [حل] مشکلات مملکت بودند و عموم دانشجویان در این مسیر بودند. اما گروههای سیاسی که قاعدتا بعضیشان قبل از انقلاب هم به شکل مخفی فعال بودند یا بعد از زمان شروع تظاهرات نیمهعلنی و بعد از انقلاب که دیگر به صورت علنی اعلام موجودیت کردند و یک ملغمه عجیبی از تفکرات انقلابی یا ضدانقلابی ایجاد شد.
این مجموعه عوامل به شکلی شده بود که فعالیتهای آموزشی در دانشکدهها ضعیف شده بود؛ یعنی عموم وقت دانشجویان میگذشت به مسائل اینچنینی که نتیجتا در دانشکدهها، من به یادم دارم، در خود گروههای اصطلاحا اسلامی ابتدا مجاهدین خلق خیلی جو دانشگاه را به دست گرفتند، آن هم از این جهت که گروه سیاسی نشاندار فعال قبل از انقلاب بودند. به همین خاطر وقتی انقلاب پیروز شد آنچه در جو دانشجویی دانشگاه به عنوان گروه انقلابی و با سابقه مبارزاتی در میان مسلمانها به شکل جدی مطرح شده بود، اینها بودند.
دکتر دیالمه به ما گفته بود که اصلا به این بساطها نه بروید و نه با آنها بحث کنید. به جهت اینکه این یک زمینه به قول معروف سر کار گذاشتن مردم است و ایجاد شک و شبهه، به خاطر اینکه اینها همهاش در مسائل انقلاب شبهه ایجاد میکردند؛ حالا در اصل انقلاب کمتر ولی درباره افراد مؤثر انقلاب دائم شبهه میکردند. آن زمان آموزشهای شهید دیالمه در تقویت مبانی اعتقادی مؤثر بود که بعضی از دوستان ما وقتی میرفتند و با گروههای دیگر بحث میکردند در اولین جمله بحث که طرف گیر کرده بود، گفته بودند که تو مجمعی هستی. بلافاصله طرف فهمیده بود، کسی که در یک جمله ساکت میکند، طرف فقط باید یک مجمعی باشد، شاگرد دکتر دیالمه باشد و از بقیه این برنمیآید.
مشکل بزرگ دیگر این بود که به دنبال پیروزی انقلاب افراد بهظاهر انقلابی ولی منحرف، مدیریت دانشگاه را هم قبضه کرده بودند. مثلا در دانشکده خود ما جلسهای گذاشتند و همین منافقین آمدند استدلال کردند مثلا رئیس دانشکده ما چون آن موقع با شاه دست داده بوده باید اخراج بشود و این کار را هم کردند. من به یاد دارم خود من از ایشان دفاع می کردم که بابا ایشان اصلا آدم سیاسی نبوده است، یک فرد علمی بوده، حالا به قول معروف چون روحیه مبارزه سیاسی نداشته با شاه دست میداده است. با این استدلال شما باید نصف اساتید دانشگاه را اخراج کنید. چه ربطی دارد؟ ولی نهایتا آنها اینجور عمل کردند. حتی رئیس دانشگاه را هم شورایی که آنها تشکیل میدادند، تعیین میکرد و رئیس دانشگاه را فردی انتخاب میکردند که به لحاظ فکری وابسته به خودشان باشد. این جو باعث شده بود که اصلا دانشگاه بهتدریج به جهات سیاسی و فرهنگی و علمی از دست میرفت. به این ترتیب اینها گفتند اصلا ما برای اینکه بتوانیم این تشکیلات و سازمان حاکم در دانشگاه را به هم بریزیم، با حرکت خزنده شاید مشکل باشد یا خیلی طول بکشد و خیلی تنش داشته باشد. آمدند یک موضوعی به نام «انقلاب فرهنگی» مطرح کردند و گفتند دانشگاه موقتا تعطیل باشد. خب وقتی دانشگاه به طور موقت تعطیل شد، برای آن مدیریتِ جدید تعریف کردند و این وقفه باعث شد که بسیاری از مواضع این گروهها هم روشن شود.
ایشان اساس کار را قبول داشتند، منتها به جریانی که انقلاب فرهنگی را به دست گرفته بود، بدبین بودند و اعلام هم کردند؛ یعنی در سخنرانی علنی گفتند که اینها مشکوک هستند، اینها چرا این چنین حرکتی را انجام دادند. نسبت به دکتر سروش سخنرانی علنی نداشتند، چون میدانید دکتر سروش تا سال ۶۰ که چه عرض کنم تا نزدیک سال ۷۰ هم انحرافش اصلا مشهود نبود و تا آن موقع دکتر سروش خیلی دست به عصا راه میرفت. به طوری که اصلا عرض کردم در اندیشه ناب و خالص به عنوان جایگزین آقای مطهری مطرح بود. به همین خاطر ایشان در زمانی که در قید حیات بودند، اصطلاحا موضعگیری خاصی نداشتند، به جهت اینکه دکتر سروش چیزی را از انحرافات فکریاش علنی نکرده بود. شهید دیالمه نسبت به اصل انقلاب فرهنگی نظر موافق داشتند، ولی به جریانی که در تهران انقلاب فرهنگی را اداره میکرد خیلی خوشبین نبودند.
آن موقع سروش هنوز همه کتابهایش را بیرون نداده بود. کتاب «دانش و ارزش» سروش را دیالمه نوعی جوگیری میدانست و میدید با عقاید شیعه نمیخواند. یک مقدار عقیدهاش این بود که کسانی که در خارج تحصیل کردهاند ناخالصیهایی را با خودشان دارند. در آن زمان هم آنقدر درگیریهایی در اینجا و آنجای کشور بود که امکان پرداختن به همه چیز برای همه کس نبود. شاید به همین دلیل هم سروش در انقلاب فرهنگی بالا رفت.
منبع: تاریخ شفاهی جنبش دانشجویی مسلمان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ارسال نظرات