اینجا صدای بله عروسها بلندتر از صدای جنگ است

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، هر کسی چشمش به عروس خانم میافتد گل از گلش میشکفد و با لبخند به او تبریک گفته و آرزوی خوشبختی میکند.
نزدیک میروم و کنارش مینشینم تا نمازش تمام شود. دستهگلش را باعجله از روی زمین برمیدارد تا خودش را به داماد برساند. همراهش میشوم تا برای مصاحبه اجازه بگیرم.
مریم خانم ۱۸ سالش است و میگوید: اگر همسرم اجازه بدهد مشکلی ندارم.
آقا داماد با کتشلوار سورمهای و پیراهن سفید حسابی تیپ زده و دم کفشداری منتظر عروسش است. چند دقیقه طول میکشد تا عرفان را راضی کنم که در مراسم عقدشان شرکت کنم. چند صحن را که می رویم به اتاق عقد میرسیم.
مراسم عقدکنان در دل جنگ با ۶۰ مهمان
فکر میکردم در این شرایط جنگ و احتمال حملات اسرائیل فقط عروس و داماد و پدرهایشان حضور دارند ولی با صحنهای مواجه شدم که شوکهام کرد. یک سالن بزرگ عقد با یکعالمه مهمان. گوشتاگوش سالن صندلی چیده و مهمانها نشستهاند.آنقدر برایم عجیب است که دوباره از سالن بیرون میروم و از برادر داماد میپرسم: اینها همه مهمان شما هستند؟ خندهاش میگیرد و میگوید: بله ۶۰ نفرند. عقد خود من همینقدر مهمان داشتم. با تعجب میگویم: ولی الان شرایط جنگی است و احتمال دارد اسرائیل حمله کند.
برادر داماد بیشتر میخندد و میگوید: مثلاً قرار است چهکار کند؟
وقتی ترس از جنگ، شور زندگی را نمیگیرد
در بحث مغلوبم و ادامه نمیدهم. میخواهم دوباره وارد سالن شوم که چشمم به اتاق عقد کوچکی میافتد. وارد میشوم که میشوم روحم شاد میشود. عروس و داماد کنار سفره عقد نشستهاند. پشتشان عکسی از ضریح است و دور و برشان خانمهایی با چادرهای رنگی زیبا. دور عروس میچرخند و عکس میاندازند. با عروس شوخی میکنند و میخندند. میپرسم: چرا تو این وضعیت برای عقد آمدید؟ واقعاً نگران نیستید؟ خانم جوانی در حالی که خم شده تا از زاویه زیر آینه از عروس و داماد عکس بندازد، یک ثانیه به من نگاه میکند و با لبخند میگوید: زندگی جاری است.
خواستگاریم اولین شب حمله وحشیانه اسرائیل بود
سراغ عروس خانم میروم. ۲۲ سالش است و خودش را برای یک زندگی شیرین و زیبا آماده میکند. با شوخی از عروس میپرسم: چرا آنقدر عجله داشتی؟ اجازه میدادی این اوضاع آرام میگرفت. سارا جواب میدهد: ما داریم زندگیمان را میکنیم. نمیتوانیم زندگی را تعطیل کنیم. تازه خواستگاریم هم شب اول حملات اسرائیل بود. حالا دیگر منم خندهام میگیرد از کارهای این ملت غیر قابل پیشبینی. مادربزرگ عروس با عصا وارد شده و فقط آخر صحبتمان را شنیده است. نمیداند من که هستم و چرا در اتاق عقد نوهاش هستم، فقط فکر میکند ترسیدهام. میخواهد با کلامی آرامم کند و میگوید؛ دخترم نترس. یک جان که بیشتر نداریم. هر وقت خدا بخواهد میگیرد. اسرائیل چهکاره است؟ نوهاش میگوید: مامان جان این خانم خبرنگار هستند از ما سؤال میکردند. حالا خیال مادربزرگ از من هم راحت میشود. پسرش را بغل میکند و عکس یادگاری میاندازد.
عروس رفته قرآن بخونه
تازه یادم میافتد که برای عقد مریم و عرفان آمدهام. سریع خودم را به سالن میرسانم. روحانی برای خواندن خطبه عقد آمده است. خطبه را میخواند و میپرسد: عروس خانم وکیلم؟ دخترخانمی که روی سر عروس قند میسابد بهجای عروس جواب میدهد: عروس رفته قرآن بخونه.
حداقل انتظار داشتم در این وضعیت عروس خانم بار اول جواب دهد. ولی از هیچ رسم و رسومی نگذشتند. عاقد میپرسد: برای دومین بار میپرسم وکیلم؟ دختر این بار میگوید: عروس صلوات می فرسته و همه مهمانها همراه عروس خانم صلوات بر لبهایشان مینشیند. عاقد میپرسد: برای سومین بار میپرسم وکیلم؟ و جواب میشنود: عروس زیرلفظی میخواهد. خانمی بلند میشود و به سمت عروس میرود هدیه را تقدیم میکند و روی عروس را میبوسد. بالاخره عروس خانم بله را میگوید و سالن پر میشود از صدای کف و شادی.
اینجا ۸۰ جشن عقد در ایام غدیر برگزار شد
از سالن که بیرون میآیم، با مشتاقی هم صحبت میشوم تا از برنامههای اتاق عقد بپرسم. مشتاقی، رئیس اداره برنامههای فرهنگی آستان حضرت عبدالعظیم است و میگوید: از دو روز قبل از عید غدیر تا امروژ ۸۰ جشن عقد در حرم برگزار شد. فکر میکنم اشتباه شنیده ام، با تعحب میپرسم: ۸۰ مراسم عقد؟! و مشتاقی تکرار میکند: بله ۸۰ مراسم عقد. با دیدن این عروس و دامادها به اندازه چند سال انرژی گرفته ام. از ملتی که از هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند زندگیشان را تعطیل کنند. ملتی که پشتوانهشان رهبری بصیر و شجاع است که همچون کوه در مقابل دشمن قد علم کرده است. اینها دست خدا را بالاترین دست میدانند و ایمان دارند که هر چه خدا خواست همان میشود. نه این، نه آن، فقط همان میشود.