لحظههای ماندگار (31)؛
یکی از روحانیون آزاده در بیان خاطرات اسارتش گفت:یک موقع احساس کردم شخص کناریام میگوید نماز صبحت را خوانده ای؟ گفتم مگر اذان شده؟ از کجا میدانی که اذان شده؟ گفت من هم نمیدانم، حدس میزنم یا وقت نماز باشد یا وقت آن گذشته باشد. خلاصه ما که نه قبله را تشخیص میدادیم و نه وضویی داشتیم همانطور که روبه دیوار نشسته بودیم با چشم بسته دو رکعت نماز با اشاره خواندیم.
کد خبر: ۱۳۹۵۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۷/۰۱