برگی از خاطرات جنگ؛
                
                خبرگزاری رسا ـ دم غروب حال عجیبی داشتم و  بغض گلو یم را گرفته بود، داشتم خفه می شدم، دلم گریه می خواست و نمی توانستم، اوایل دعای کمیل، به مسجد آمد، صدایم زد و گفت: رحمت الله شهید شده، بغضم ترکید و متوجه شدم چرا در آن حال بوده ام، تکیه کلام رحمت همیشه این بود: من برای خدا می جنگم و شما برای خدا کار کنید.
                                    کد خبر: ۲۹۴۵۸۷   تاریخ انتشار                        : ۱۳۹۴/۰۷/۲۰