یکی از آزادگان دفاع مقدس میگوید: مثل روزهای قبل در سی ردیف پنج نفره روی زمین نشستیم. من ردیف آخر بودم. وقتی ردیف آخر را شمرد و جلو رفت، شیطنتم گل کرد و رفتم سه ردیف جلوتر به صورت فشرده کنار بچهها نشستم.
کد خبر: ۷۳۸۴۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۸
از آن جایی که چهره من سبزه بود عراقیها فکر کرده بودند که من هم عراقی هستم به همین خاطر به اتاق عمل بردند و شاید من تنها اسیری باشم که در پاهایم پلاتین گذاشتند و مرا با همان حالت پاهای شکسته و وزنههای آویزان به اولین اردوگاه مفقودین در زادگاه صدام شهر تکریت بردند و 46 ماه در آنجا بودم.
کد خبر: ۷۳۰۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷