فلسفه قیام عاشورا و نقش اسیران کربلا در دفاع از حریم ولایت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، زمینههای شکلگیری حادثه بزرگ کربلا، سالها پیش از چنین رخدادی و بلکه از اواخر عمر شریف پیامبر اکرم(ص) به وجود آمد. فضاهای مختلفی که پیش از جریان کربلا و به ویژه پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) شکل گرفته بود، به راحتی توانست طی چند دهه، فضای جامعه اسلامی را تغییر دهد؛ رخداد کربلا حادثه بسیار عظیمی بود که بدون توجه به زمینههای تکوین آن نمیتوان به تحلیل درستی از کیفیت و شکلگیری آن دست یافت.
نوشتار زیر حاصل گفتوگوی خبرنگار رسا با حجج اسلام ذبیحالله نعیمیان عضو هیأت علمی پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام، غلامحسن محرمی عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و محمد دشتی عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) است که این کارشناسان تاریخ و اندیشه سیاسی معاصر، بررسی فلسفه قیام عاشورا و نقش اسیران کربلا در دفاع از حریم ولایت را پس از این حادثه جانسوز، امری اجتنابناپذیر میدانند.
زمینههای شکلگیری حادثه کربلا از چه زمانی ایجاد شد؟
حجتالاسلام نعیمیان: پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) جریانها و تمایلات متعدد سیاسی و دینی به شکل نوینی خود را نشان داد، به گونهای که رخدادها و تحلیلهای سیاسی پس از رحلت آن حضرت متکی بر این تمایلات بود، چنانچه تعصبات دینی، سیاسی و قومگرایانه و تمایلات مبتنی بر هوای نفس در فضای توسعه اسلام در اواخر دوران پیامبر عمدتا توسعه کمی بود و هنوز فرصت کافی برای رشد باورهای دینی و تعمیق ایمان دینی در میان نومسلمانان به وجود نیامده بود که توانست فضای عصر پیامبر را دستخوش تحولات کند.
رخدادهایی که یکی پس از دیگری در دوران پیامبر اکرم(ص) رقم خورد به گونهای بود که میتوان آنها را به صورت جدی مبتنی بر این تمایلات و گرایشهای سیاسی، قومیتی و حتی نفسانی دانست؛ این فضای متأثر از هوای نفسانی مانع از پذیرش راهی بود که خدای متعال به مسلمانان نشان داده بود، از این طریق برخی از گرایشها و تمایلات نفسانی توانستند فضا را به گونهای پیش ببرند که امیرمؤمنان(ع) و پس از آن امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نتوانند در مسیری که ارزشها در آن حاکم است، نقشآفرینی کنند.
وقتی قیام امام حسین(ع) به شکل وقیحانهای مورد تهاجم قرار گرفت و امر ولایت در چارچوب خلافت انسانی و خودبنیاد انسانهای پر از هوای نفسانی و تمایلات غیرالهی رقم خورد، بسیاری از کسانی که ادعای اسلام داشتند تلاش کردند فضا را مطابق میل خود تعریف کنند.
حجتالاسلام محرمی: ریشههای انحراف جامعه در زمان امام حسین(ع) و رخداد حادثه کربلا را باید در جریان سقیفه جستوجو کرد؛ بالاخره حکومت وقتی به دست نااهلان میافتد، وضع مردم عوض میشود و بنده پول، تزویر و ریا میشوند و از ابزارهایی مانند پول، ریاست و تطمیع برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند؛ این افراد در برابر امام حسین(ع) ایستادند و صفآرایی کردند.
برای تبیین بیشتر این موضوع میتوان به نامه محمدبن ابی بکر به معاویه و پاسخ معاویه به این نامه اشاره کرد. محمدبن ابیبکر در این نامه به معاویه را مذمت کرده و نوشته بود که چرا در مقابل امام علی(ع) ایستادی، تو که قابل قیاس با آن حضرت نیستی که معاویه پاسخ داد نخستین کسی که علی(ع) را از جایگاه خلافت پایین آورد، عمر خطاب بود و ما از او یاد گرفتیم.
حجتالاسلام دشتی: بررسی زمینههای سیاسی اجتماعی دوران پیش از پیامبر اکرم(ص) و پس از ایشان، ریشههای این رخداد را بهتر نشان میدهد؛ در این ارتباط باید در نظر داشت که جامعه عرب در منطقه حجاز براساس نظام قبیله اداره میشد و این نظام قبیله عبارت بود از یک پیوند خونی میان گروههای مختلف جامعه جزیرةالعرب که این گروهها به تشکلی به نام قبیله وابستگی داشته و از نظر منافع، مشکلات و افتخارات خود را سهیم میدانستند؛ از اینرو هر قبیله با این اندیشه و نگرش به حیات سیاسی اجتماعی رشد کرد و اندیشه سیاسی اجتماعی مردم اینگونه شکل گرفت.
این نوع نظام لوازمی دارد که از جمله آنها رقابت میان قبایل بر سر مسائل سیاسی و اجتماعی است و البته به طبع آن منافع اقتصادی؛ بر این اساس جدا شدن مردم جزیرةالعرب از این چارچوب سیاسی اجتماعی و این اندیشه کار بسیار سختی بوده است؛ این مفهوم به صورت قوی در جامعه عرب قبل از اسلام بوده و پس از اسلام هم به حیات خود ادامه داده است. گرچه پیامبر اکرم(ص) با آن مبارزه کردند و معیار فضیلت و برتری را از افتخارات قبیلهای به معیار قرب الی الله و طاعت خدا تغییر دادند، اما آن معیار کهن مانند آتش زیر خاکستر به حیات خود ادامه داد.
در دوران حیات پیامبر، افراد با این نگرش مسأله نبوت و وحی را ارزیابی میکردند و تصور داشتند که پیامبر اکرم(ص) به عنوان عضوی از قبیله بنیهاشم افتخاری را نصیب قبیله میکند و طبعا سایر قبیلهها در این زمینه حساس بودند که چه بهرهای از این موهبت عظیم الهی خواهند برد؛ از اینرو هرکسی به نحوی خود را به این کانون نزدیک میکرد تا از آن بهره ببرد. هنگام پیش از هجرت هم برخی قبایل به پیامبر اکرم(ص) مراجعه میکردند و میگفتند «حاضر هستیم ایمان بیاوریم، اما باید در نظامی که میخواهی به وجود بیاوری باید سهیم باشیم»؛ توجه آنها به این بود که پس از رحلت پیامبر، عهدهدار حکومت شوند.
این موضوع به مناسبتهای مختلف بروز کرد به ویژه زمانی که پیامبر اکرم(ص) مسأله خلافت و وصایت امام علی(ع) را مطرح میکردند، حساسیت بالا میرفت و قبایل دیگر نسبت به این موضوع بسیار حساس بودند؛ پیامبر اکرم(ص) نیز به این موضوع کاملا واقف بودند؛ زمانی که آیات شریفه قرآن کریم درباره واقعه غدیر بر پیامبر نازل شد، خداوند به پیامبر اکرم(ص) اطمینان میدهد که مشکلی پیش نمیآید. حضرت مسأله جانشینی امام علی(ع) را ابلاغ کردند و به دنبال این واقعه عظیم هم آیه شریفه اکمال دین نازل میشود.
نظام سیاسی اسلام به صورتی شکل گرفت که بر خلاف منویات بسیاری از قبایل بود؛ وقتی پیامبر اکرم(ص) در آخرین روزهای عمر شریف خود فرمودند جوهری بیاورید تا مطالبی بنویسم تا گمراه نشوید، برای بسیاری از افرادی که به طمع خلافت دور پیامبر اکرم(ص) جمع شده بودند سنگین بود، چراکه میدانستند حضرت میخواهند مسأله ولایت امام علی(ع) را مکتوب کنند، این کار را نکردند. اعتراض ناشی از همان نظام قبیله بود که در مسیر ترسیم شده سیاسی اجتماعی اسلام اینگونه خود را نشان داد؛ براین اساس انحراف در مسیر سیاسی اجتماعی ترسیم شده از سوی پیامبر اکرم(ص) ایجاد شد و پس از رحلت آن حضرت، خود را بسیار آشکار نشان داد.
منع رواج اطلاعات صحابه چه نقشی در ایجاد زمینههای شکلگیری حادثه کربلا، داشت؟ اگر صحابه حساسیت خود را طی چند دهه به نفع جریانهای دنیاگرایانه تغییر نمیدادند، آیا امید هدایت مردم در دوران امام حسین(ع) بود؟
حجتالاسلام نعیمیان: این امر تأثیر جدی در ایجاد زمینههای شکلگیری حادثه کربلا داشت؛ چراکه جریان نفاق با منع کتابت حدیث و نقل احادیث پیامبر اکرم(ص) میخواستند دست خود را باز بگذارند تا هر آنچه را میخواهند در قالب عرفی و خودبنیاد ترسیم کنند و شعور جامعه دینی را به صورتی رقم زنند که مناسب با گرایشها و تمایلات آنان شود.
اگر صحابه حساسیت خود را در ادوار مختلف و طی چند دهه به نفع جریانهای دنیاگرایانه و قدرتطلبانه تغییر نمیدادند و همانند بخش محدودی همسو با جریان اصیل امامت حرکت میکردند و به هدایت مردم میپرداختند، نه تنها مردم دوران امام حسین(ع) گمراه نمیشدند؛ بلکه همینک شاهد جامعه بهینهتری در عالم اسلامی بودیم؛ جامعهای که هرگز نمیتوانست چنین روح نافرجامی پیدا کند.
حجتالاسلام محرمی: باید بین صحابه و طبقه حاکم که قریش بودند تفاوت گذاشت و این صحیح نیست برای کسانی که در برابر امام علی(ع) ایستادند و به مبارزه با آن حضرت پرداختند، اصطلاح صحابه را به کار ببریم. قریش منفعتطلب همان اشرافی بودند که با حضرت علی(ع) مقابله کردند.
صحابه عادی تأثیر چندانی در حوادث پس از پیامبر اکرم(ص) نداشتند و این مریضی اشراف بود که به حدی افزایش یافت تا شهادت امام حسین(ع) را رقم زد؛ یکی از مهمترین مشکلاتی که حکومت حضرت علی(ع) را با مشکل مواجه میکرد، این پیکره مریض بود. این پیکره مریض یعنی منفعتطلبی و دنیاگرایی قریش که به آسانی مداوا نمیشد، همه مشکلات را ایجاد کرد.
حجتالاسلام دشتی: برخی از صحابه که منافع مادی و افتخار قبیلهای را معیار عمل خود قرار میدهند، مقصر این جریان و بنیانگذار این حرکت هستند؛ صحابه دنیاگرا حرکت سیاسی اجتماعی پیامبر اکرم(ص) را از مسیر تقوا و خدامحوری به دنیا محوری و مناسبات مادی و دنیوی تغییر دادند؛ اینجا دیگر چیزی به عنوان واقعیت و وجدان به صورت خدامحوری مطرح نیست، چراکه خواستههای پیامبر اکرم(ص) را زیر پا گذاشتند و نشان دادند که به دنبال دنیا هستند نه عقبی.
جریانی که حرکت سیاسی اجتماعی پیامبر اکرم(ص) را از مسیر خود جدا کرده است، در کانون قدرت قرار میگیرد، کانون قدرتی که جزو سرسختترین دشمنان اسلام میشوند، یعنی بنیامیه. معاویه خود را خادم المؤمنان معرفی میکند و با فریب مردم در برابر امام علی(ع) که همه وجودش فدای اسلام شده است، میایستد و خود را معادل آن حضرت قرار میدهد و این شرایط سرنوشت سیاسی اجتماعی جامعه را به نفع دشمنان اهل بیت(ع) تغییر میدهد.
معاویه که به ظاهر برخی مسائل شرعی را رعایت میکرد، برخلاف قرارداد صلحی که با امام حسن(ع) امضا کرده بود، خلافت را در خاندان خود موروثی میکند و این مسأله در چارچوب نظام قبیله اتفاق میافتد. این شرایط یک دیکتاتوری مطلقی بود در دستان خاندان دشمنان اسلام، که در نتیجه همه موازین اسلام را زیر پا میگذاشتند و به هیچ وجه انگیزه دینی در آنها نبود.
شکی نیست که صحابه مقصر این ماجرا هستند جز تعداد اندکی که محتوای اسلام را در قالب سیاسی اجتماعی ولایت و وصایت حفظ میکردند و تداوم میدادند؛ آن زمانی که ساختار سیاسی اجتماعی به شکل صحیح اداره شود، مسائل دیگر جامعه تحت تأثیر این عامل قرار گرفته و درست خواهند شد، اما آنجا که کانون قدرت و مدیریت جامعه منحرف شود، همه ابعاد دیگر جامعه به انحراف کشیده میشود.
در این جریان کسی که وابسته به قدرت است اقدامی نمیکند، اما امام حسین(ع) که پرورش یافته پیامبر اکرم(ص)، امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) است، نمیتواند در برابر این شرایط سکوت کند، احساس تکلیف کرده و در برابر این انحراف عظیم که اسلام را به نابودی میکشاند، میایستد؛ حضرت برای شکستن این هیمنه طاغوتی شیطانی با همه سرمایه مادی و معنوی و خود وارد عرصه میشود تا آن را بشکند.
نقش جریان نفاق در رخداد حادثه کربلا چه بود؟ آیا جریان نفاق برای تغییر بینشها و ارزشها به نفع جریان اموی تلاش میکرد؟
حجتالاسلام نعیمیان: نکته مهمی که در طی چند دهه شاهد آن هستیم و در عصر خود پیامبر اکرم(ص) هم رقم خورد، جریانی بود که از آن با عنوان جریان نفاق یاد میکنیم. جریان نفاق را نباید به افرادی محدود کنیم که خود منافقند؛ بلکه تأثیر آنها میتواند در ادوار و بسترهای مختلف و در جریانهای اصیل نیز نقش ایفا کند.
جریان نفاق در واقع میتواند در سطوح مختلف تعریف شود. برخی از افراد حاضر در جریان نفاق افراد بیبصیرتی هستند که شعور آنان در خدمت جریانهای انحرافی قرار گرفته و این عنصر عامل دخیل در تعریف شخصیت آنان است. اما برخی به خاطر اراده دنیاگرایانه است که توانستهاند سطوح مختلفی را در جریان نفاق تعریف کنند. جریان نفاق میتواند به صورت کادری حاضر در همه عرصهها شناخته شده و در ادوار و شرایط مختلف پررنگتر شود؛ اما در فضایی که بصیرت فراگیر و حساسیت دینباورانه تقویت شود، نفاق اندک مجالی برای نقشآفرینی نخواهد یافت.
اما تکیه بر عصبیت جاهلی و تکیه بر سودجویی قبیلهگرایانهای که پیش از اسلام وجود داشت و در جریان اموی بازتولید شده بود و توانست با تصدی منصب خلافت خود را بازتولد کند، توانست فضای جامعه را به گونهای تغییر دهد که حادثه کربلا را به عنوان فرجام نوینی رقم زند.
جریان نفاق در تلاش بود برای تغییر بینشها و ارزشها به نفع جریان اموی فضای کنترل رفتار را به دست بگیرد، از اینرو در مدت چند دهه رفتار مسلمانان به گونهای جهتدهی و قالببندی شد که تنها به صورت خاصی و در چارچوبهای خاصی میتوانستند نقشآفرینی کنند.
اگر فضای جامعه به گونهای رقم خورد و طی چند دهه تغییر جدی یافت به سبب آن بود که بینشها و ارزشها به نفع جریان اموی تعریف شد. بدان سبب بود که آستانه حساسیت و تحمل مردمان به گونهای تعریف شد که اگر سخنی و گفتهای و رفتاری همسو با جریان اموی به میدان میآمد این آستانه تحول و حساسیت به نفع آن جریان نقشآفرینی میکرد؛ اما در طی چند دهه فضای جامعه اسلامی به گونهای تغییر کرد که قالبها و چارچوبهای نوینی برای نقشآفرینی عموم مردم و نقشآفرینی نخبگان و از جمله صحابه و تابعان تعریف شد.
البته قالبهایی که در طی چند دهه تعریف شد براساس ارزشهای جدیدی شکل نگرفته بود؛ بلکه ارزشهایی که پیش از دوران اسلام به عنوان ارزشهای جاهلی شناخته میشد طی چند دهه به صورتی بازتعریف شد که میتوان از آنها به عنوان جاهلیت نو و بلکه جاهلیت مضاعف یاد کرد.
حجتالاسلام محرمی: جریان نفاق و بنیامیه یکی بود؛ روزی عقیل بن ابوطالب پیش معاویه آمد و معاویه از او پرسید لشکر برادرت و لشکر مرا چگونه یافتی؛ وی پاسخ داد «لشکر برادرم را مانند لشکر پیامبر اکرم(ص) یافتم که تنها پیامبر در آن نبود و لشکر تو را مانند لشکر ابوسفیان یافتم که تنها ابوسفیان در آن نبود؛ اینها جریان منافقان عصر پیامبر اکرم(ص) هستند؛ بدنه این جریان تفاوت میکند، اما با یک رهبر واحد؛ منافقان زمان پیامبر در مکه و مدینه حضور دارند و بدنه نفاق در زمان حکومت پیامبر را تشکیل میدهند، اما بدنه نفاق در کوفه از افراد دیگر قبایل تشکیل میشود.
حجتالاسلام دشتی: جریان نفاق از همان آغاز ماجرای سقیفه به سرعت پیش رفت؛ این جریان پیچیدهترین شکل نفاق بود که اینجا توانست چنین ضربهای بزند؛ جریان نفاق پوستنده تقریبا نابود شده بودند، اما جریان نفاق پیچیده دیگری در اطراف پیامبر اکرم(ص) شکل گرفت که تابلوی مشخصی نداشت و مردم آنها را نمیشناختند؛ قرآن کریم درباره این جریان به پیامبر اکرم(ص) میفرماید «ای پیامبر در اطراف تو کسانی بسیار چرب زبان هستند و حال اینکه سرسختترین دشمنان تو هستند».
بنابراین یک لایه پیچیده بسیار ناشناختهای از جریان نفاق اطراف حضرت را گرفته بود و از سویی پیامبر اکرم(ص) هم صلاح نمیدیدند، اینها را افشا کنند، از اینرو با این جریان پیچیده نفاق دوم ساختند و این جریان نفاق بود که ماجرای سقیفه و ادامه این ماجرا را در غصب خلافت انجام داد و مدیریت کرد.
این جریان که برای تغییر بینشها و ارزشها به نفع جریان اموی تلاش کرد و اجازه داد معاویه به عنوان کانون مخالف اهل بیت(ع) در شام ریشه بدواند، حساب شده زمینه را برای چالش با خلافت امام علی(ع) ایجاد کردند و با این چالش، مشکلاتی برای خلافت امام به وجود آمد و جریانهای دنیاطلبی که در کوفه لانه کرده بودند، فرهنگ دنیاطلبی را به اقشار جامعه انتقال دادند.
آیا امام حسین(ع) تنها با سخن خود نمیتوانست مردم را به دین باز گرداند که با شهادت خود، این امر را رقم زد؟
حجتالاسلام نعیمیان: برای ارائه تحلیل مناسبی از جریان کربلا، چارهای نداریم جز اینکه زمینهها را در سطوح مختلف مورد تأمل قرار دهیم. چند دهه فضاسازی توانست جامعه را به سمت و سویی ببرد که نوعی از خواب و خوابآلودگی را در سطح جامعه شاهد هستیم؛ بلکه بالاتر، نوعی از بیبصیرتی و انحراف جدیدی در سطوح مختلف جامعه به شکلی رقم خورد و فراگیر شد که تنها با به میدان آمدن امام حسین(ع) و شهادت ایشان میتوانست چنین فضایی تغییر کند.
در واقع فضای موجود به گونهای بود که فعالیتهای عادی نمیتوانست آن شعور دینی را به ساحت عصر نبوی بازگرداند. فضای جامعه به گونهای رقم خورده بود که آستانه حساسیت و آستانه نشاط ایجابی مسلمانان به نفع جریان اموی تغییر کرده بود. تنها قیام امام حسین(ع) و شهادت آن حضرت بود که میتوانست آستانه تحمل مردم را تغییر دهد و آستانه حساسیت آنان را بازتعریف کند.
قالبهای حاکم بر فضای جامعه دینی در عصر اموی که توسط جریان نفاق تعریف شده بود، تنها با قیام و شهادت امام حسین(ع) و خاندان او میتوانست بازتعریف و شکسته شود. امام حسین(ع) باید شالودهخواه جامعه اموی و جاهلیت نوین و مضاعفی را میشکست که طی چند دهه رقم خورده بود و به صورت عمیقی در عمق جان مسلمانان وارد شده بود. در واقع مسلمانان نیاز به تعریف مجددی داشتند؛ مسلمانانی که نفاق، بیبصیرتی و انحرافهای جاهلی در عمق جان آنان نفوذ کرده بود.
مسلمانان اگر از بصیرت، شعور و آستانه حساسیت دینی مطلوبی برخوردار بودند و پیشتر در چارچوبهایی گرفتار نمیآمدند که رفتار آنان را به نفع حکومت اموی تعریف کند، حادثه کربلا به این صورت رخ نمیداد؛ اما فضای جامعه دینی چنان تعریف و آگاهانه به سمتی هدایت شد که تنها امام حسین(ع) و شهادت او بود که میتوانست آن را مورد تأمل مجدد قرار دهد و خدشهای بر آن وارد آورد که چه بسا این خدشه را بسیاری در همان عرصه هم نفهمیدند.
قیام امام حسین(ع) چیزی بود که قلب سیاهی را نشانه گرفت، اما دشمنان سعی کردند این تیر را بشکنند و چراغ و فانوس ولایت را خاموش کنند؛ در مقطعی که قیام آن حضرت با رنگ خون پرچم سبز اسلام را گلگون کرد و در واقع ریشه درخت اسلام را با خون سرخ خود آبیاری کرد؛ بنابراین نیاز به تمهیدی بود که این درخت، استوار بماند و جلوی ریشهکن کردن درخت اسلام گرفته شود.
حجتالاسلام محرمی: ماجرا به جایی رسیده بود که سخن امام حسین(ع) دیگر تأثیری نمیکرد؛ حضرت سخن خود را میگفت و همواره در طول حکومت معاویه با مردم ارتباط داشت؛ آن حضرت در موسم حج که بزرگان مکه و سایر مسلمانان جمع میشدند، از انحرافها سخن گفت و خطرات آن را گوشزد میکرد، اما تلاش آن حضرت با تبلیغات گسترده بنیامیه دیگر فایدهای نداشت.
کار به جایی رسیده بود که خون میخواست تا برای مردم ثابت شود اسلامی که بنیامیه معرفی کرده، اسلام درست و حقیقی نیست؛ حضرت با خون خود، اسلام معاویهای را به مردم شناساند که اگر این کار را نمیکرد، انحراف در اسلام به جایی میرسید که حتی انقراض اسلام را رقم میزد.
حجتالاسلام دشتی: امام حسین(ع) از هر دو ابزار تبلیغ و قیام استفاده کردند؛ در مرحله نخست و در زمان معاویه با استفاده از ابزار تبلیغ، به حج میآمدند و علیه معاویه افشاگری میکردند و هم در مدینه مستقر میشدند و تبلیغ میکردند، اما پیدا بود که سخنان حضرت آنگونه که باید افراد را از خواب غفلت بیدار نمیکند و توده مردم راه خود را میروند.
افراد، سران و نخبگان جامعه دچار دنیاطلبی شده بودند و حتی جریان انحراف اخلاقی دنیاطلبی، دامن شیعیان را گرفته بود و در این وضعیت، دیگر سخنی باقی نمانده بود که حضرت نگفته باشند؛ حتی افرادی که با آن حضرت بیعت کرده بودند نیز بیعت خود را شکستند و کار به جایی رسید که امام مظلوم در واقعه کربلا تنها ماند. آن حضرت دو راه بیشتر نداشت، یا باید اسارت و ذلت را میپذیرفت و این به معنای سکوت بود و حضرت حتی مانند دوران پیش از حرکت در مدینه، نمیپذیرفت؛ چراکه حفظ هویت اسلامی از مسیر عزتطلبی به دست میآید.
برای امام حسین(ع) که با تبلیغات فرهنگی و معنوی نتوانست عزت اسلام را حفظ کند، چارهای جز فداکاری و ایثار جان و مال باقی نمیماند که در واقعه عاشورا به بهترین وجهی شکل گرفت و چراغ درخشان و مشعل فروزانی شد از آخرین تصمیم در برابر چنین شرایطی؛ چنانچه اگر از مسیر تبلیغ و ارشاد، نتوانیم عزت و اصالت خود را حفظ کنیم، در آخرین لحظه هم نباید انحراف و ذلت را بپذیریم، بلکه باید تسلیم حق شویم و جان به جان آفرین تسلیم کنیم.
نقش حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در دفاع از حریم ولایت چگونه بود و فلسفه عاشورا به چه صورتی از سوی اسیران کربلا تبیین شد؟
حجتالاسلام نعیمیان: پیام حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در دوران پس از قیام کربلا متوجه شجره طیبهای است که خداوند متعال در زمین غرص کرده بود؛ آن پیام این بود که درخت ولایت باید محور اسلام باشد و برگهای اسلام تنها بر درخت ولایت میتواند سبز شود؛ درختی که باید با خون سیدالشهدا(ع) آبیاری شده و جلوی بادها و طوفانهای سهمگین نفسانی را بگیرد و بتواند استواری خود را نشان دهد.
حضرت زینب(س) که با شجاعت و استواری در برابر دشمنان خدا ایستاد، کسی بود که پس از جریان عاشورا تلاش میکرد پرچم اسلام را برافراشته نگه دارد و به دست مسلمانانی بسپارد که از دیدن غلبه هوای نفسانی به خشم آمده بودند و میتوانستند به اسلام خدمت کنند و در واقع خود را به اسلام نزدیک کنند به گونهای که بتوانند خود را مسلمان بنامند.
هنگامی که خاندان بنیامیه تلاش میکرد مردم را به نام اسلام علیه اسلام بسیج کند، با رخداد کربلا مواجه شد، واقعهای که توانست آنها را رسوا کند و حرکت حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) مانع از تلاشهای تبلیغاتی بود که پس از شکست سنگین کربلا رقم خورد و خاندان کافر بنیامیه با آن مواجه شدند.
بنیامیه در عصری به اجبار به اسلام رو آوردند، اما پس از آن تلاش کردند پشت پرده نفاق مخفی شده و با نام اسلام بر علیه اسلام اقدام کنند؛ اما اسلام آنان نیز به گونهای نبود که نتوان پشت پرده را دید و نتوان ماهیت دروغین آنها را شناخت؛ یزید کسی نبود که افرادی با اندک اندیشههایی که با آموزههای اسلامی داشتند نتوانند او را بشناسند؛ اما مشکل اساسی این بود که کسانی دور آنها بودند و کسانی زیر پرچم آنها سینه میزدند که اسلام را از پدر یزید آموخته بودند و اسلام یاران یزید در واقع اسلام معاویه بود که چهره راستین اسلام را در صورت نداشت.
بنیامیه که معاویه آنها را به حرکت در آورده بود، سالها علیه امیرمؤمنان(ع) جنگیده بودند و کانون بنیامیه، کانون جذب همه مخالفان آن حضرت بود که حتی توانسته بودند آنها را علیه اما حسن(ع) و امام حسین(ع) بسیج کنند و در واقع دمشق پایگاهی برای کانون اسلامنمایی بود و در واقع کسانی که در دمشق بودند چهره حقیقی اسلام را ندیده بودند.
هنگامی که حضرت زینب(س) به آنجا گام نهاد، پشت پرده سالها اسلام دروغین معاویه را به مردم نشان داد و بسیاری از مردم توانستند بفهمند اسلام راستین، اسلامی نبوده است که سالها از سوی معاویه به آنها معرفی شده است؛ اگر کربلا نبود آیا مردم دمشق و شامات میتوانستند از نزدیک سخن خدا را بشنوند؟ آیا برای نخستین بار نبود که مردم دمشق در دل شامات توانستند سخن فرزند رسول خدا(ص) را بشنوند؛ کربلا اگر نبود زینب(س) هیچگاه نمیتوانست سخن پیامبر خدا را به کسانی که مدعی پیروی بودند برساند.
آنها در صفین و سایر جنگها توانستند به ظاهر سخنان جانشین پیامبر اکرم(ص) را بشنوند، اما در شرایط جنگی و هنگامی که در چارچوب اسلام دروغین معاویه در برابر آن حضرت ایستاده بودند، گوش شنوایی برای شنیدن سخنان آن حضرت نداشتند، اما شرایط جدید که پس از کربلا به جود آمد شرایط خاصی بود و دیگر دغدغه پیروزی ظاهری را نداشتند و به زعم خود پیروز شده بودند.
حضرت زینب(س) در قامت کسی که در شکست ظاهری شکست نخورده و پرتوان و استوار خود را به عرصه تأمل دینی میاندازد و تلاش میکند، اسلام حقیقی را به مسلمانان در شرایط خاصی که تاکنون به سر نمیبردند، معرفی کند؛ آنها اسلام یزیدی را دیده بودند، اما تا به حال فرصت تأمل به خود نداده بودند و در تصورات و تخیلات آنها هیچ خدشهای وارد نشده بود.
اگر در عرصه چند جنگ، علیه امام علی(ع) و امام حسن(ع) شمشیر کشیده بودند، به گمان خود علیه انحراف از اسلام و دفاع از اسلام حقیقی شمشیر میزدند و اگر در آن صحنهها جنگ سخنان عمار و دیگر پیروان راستین امام علی(ع) را میشنیدند، نمیتوانستند بپذیرند، چراکه میخواستند پیروز شوند، اما در این شرایط گوش آنها میتوانست بازتر باشد و آمادگی خاص دیگری برای شنیدن سخنان سخنگویان اسلام واقعی داشتند.
آنان احساس پیروزی کرده بودند، اما یک علامت سؤال بزرگ را در برابر خود میدیدند و آن اینکه آیا فرزند و نوه دشمنان رسول خدا(ص) میتوانستند بگویند از اسلام راستین برخورداریم و سخنگوی آن هستیم، اما نوادگان پیامبر اکرم(ص)، اسلام راستین را معرفی نمیکنند؟ آیا میتوانستند سخنان کسی را که مظلومانه در برابر همه ناخشنودیها میایستد و میگوید در این شکست ظاهری من هیچ نازیبایی ندیدم و هرچه بود زیبایی بود، را تا به حال شنیده باشند.
صحنه پیام رسانی حضرت زینب(س) و امام زینالعابدین(ع) صحنه خاصی بود که تا به حال امت به ظاهر مسلمان، آن را تجربه نکرده بودند؛ صحنه جدیدی بود که میتوانست الهامبخش پیامهای جدیدی باشد؛ پیام رسای آن حضرت پیامی بود که نمیتوانستند آن را ناشنیده رها کنند.
حجتالاسلام محرمی: کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. حضرت زینب(س) نقش بسیار اساسی و بزرگی در رساندن پیام عاشورا به مسلمانان و بیدار کردن آنان از خواب غفلت داشت. اگر حضرت زینب(س) نبود کربلا به کربلا ختم میشد و این حادثه بزرگ اثر خود را به درستی نمیگذاشت.
حکمت رفتار ائمه اطهار(ع) را به آسانی نمیتوان درک کرد. امام حسین(ع)، زنان و فرزندان خود را با نیت حفظ اسلام به کربلا آورد و اینک پس از 1400 سال، گوشههایی از حکمت این ماجرا را میتوان فهمید؛ اگر اسرای کربلا نبودند و حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در میان آنان حضور نداشتند، ممکن بود دشمنان مظلومیت امام حسین(ع) را بپوشانند و خبر آن در جایی درز نکند و حتی بگویند، ایشان از تشنگی تلف شده است و اثری نگذارد.
حجتالاسلام دشتی: روند تحولات قیام اباعبدالله الحسین(ع) با توجه به نُرم آن زمان، شاید قابل پیشبینی بود که دشمن فرزندان ذکور را خواهد کشت و آنچه که میتواند در اینجا باقی بماند، زنان و کودکان هستند؛ از اینرو حتی اگر امام سجاد(ع) بیمار نمیشد به شهادت میرسید و البته یک معجزهای رخ داد که امام مریضحال بشوند و دشمن خون ایشان را نریزد تا برای تداوم سلسله امامت باقی بمانند.
اما اصل وجود حاملان پیام عاشورا و اینکه کسانی باشند این پیام را به گوش مردم را برسانند، براساس نُرم آن زمان میتوانست در قالب حضور اهل بیت(ع) و اسارت آنها و حرکت آنها در میان شهرها و آبادیها تا کاخ عبیدالله بن زیاد و یزید بن معاویه حضور داشته و دشمن سرمست پیروزی از اینها به عنوان سند افتخار خود و ابزاری برای تحقیر بیشتر کشتهشدگان استفاده کنند که از همین نقطه هم ضربه اساسی خورند.
دشمنان میخواستند حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) را به شهادت برسانند، اما نتوانستند و حرکت آن بزرگواران مکملی شد که خباثت یزید، پستی و انحراف آنها و دشمنی آنها را با اهل بیت(ع) و پیامبر اکرم(ص) نشان دهد و به رغم تصور دشمن این کار از سوی اسرا انجام شد و قطعا اگر این بزرگواران نبودند، قیام امام حسین(ع) دفن میشد؛ دشمن در ماجرای کربلا میخواست اقتدار خود را از این مسیر بیشتر به رخ جامعه بکشاند، اما با حضور اسرا ضربه خورد و حتی مردم شام با شناخت بیشتر حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در حال تحول بودند.
چرا یزید نتوانست از روشنگریهای حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) جلوگیری کند؟
حجتالاسلام نعیمیان: مسلمانانی که در سخنان حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) هیچ مغایرتی با سخنان پیامبر اکرم(ص) نمیدیدند، چگونه میتوانستند سخنان این بزرگواران را باور نکنند؛ اگر تاکنون سخنان معاویه را باور میکردند و فرصت تردید در معاویه و اسلام معاویه را نداشتند، اینک میتوانستند؛ اگر سالها فرصت پذیرش سخنان امام علی(ع) و امام حسن(ع) را نداشتند، اینک فرصت مناسبی برای پذیرش سخنان اهل بیت(ع) فراهم شده بود.
مسلمانان اگر سالها پیمانشکنی معاویه را در صلح امام حسن(ع) دیدند، پس از مرگ معاویه توانستند در آن تأملی کنند و حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در برابر همه باورهای تاریخی آنها از اسلام، علامت سؤالی را قرار دارد؛ استواری یک انسان میتواند در شیوه بیان و نحوه بیان او متجلی شود و اگر کسی با استدلال مبتنی بر ارزشهای مورد قبول یک جامعه سخن بگوید، استواری خود را نشان میدهد.
حضرت زینب(س) چیزی برای از دست دادن نداشت و هرچه را که داشت از دست داده بود و برادر و خاندان مطهر ایشان را در کربلا به شهادت رسانده بودند؛ اگر میخواست در برابر سخنان بیمایه یزیدیان کوتاه بیاید، میتوانست، اما وقتی به ایشان گفتند که شما شکست خوردهاید و خدا شما را شکست داد، فرمودند «خدا هیچ نکرد مگر کار زیبا و ما از خدا هیچ ندیدم مگر کار زیبا».
یزید اگر در این اعمال ننگین خود دچار تردید شد و تلاش کرد آن را توجیه کند و گناه کشتار کربلا را بر دوش ابن زیاد انداخت، اما حضرت زینب(س) از سخنان و مبانی خود کوتاه نیامده و همان سخنانی را به زبان میآورد که قرار بود امام حسین(ع) آنها را به صورت گسترده اعلام کند و همانها را مورد حمایت قرار دهد.
آنها اگر عزت ظاهری را در سخنان و نحوه بیان و تعامل خاندان اهل بیت(ع) و چهره پرتلاوت حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) دیدند، آیا میتوانستند چیزی غیر از استواری بفهمند؟ میتوان گفت حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) دو زبان برای بیان یک حقیقت بودند، حقیقتی که در کربلا تجلی کرده بود در زبان دو سخنگوی خود با دو بیان مشابه ظاهر شد؛ حضرت زینب(س) با روشنگریهای خود، تجلیگر حقیقت کربلا و حقیقت متعالی امام حسین(ع) بود.
حجتالاسلام محرمی: حرکت حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) روشنگری بود؛ به ذهن یزید خطور نمیکرد و از این قضیه درک صحیحی نداشت، چراکه اگر درک میکرد نمیگذاشت، خاندان اهل بیت(ع) را به کوفه و شام بیاورند؛ عبدالملک نامهای به حجاج بن یوسف نوشت مبنی بر اینکه از ریختن خون خاندان ابی طالب(ع) پرهیز کن، زیرا دیدم که چگونه خون این خاندان حکومت سفیانیان را واژگون کرد؛ نفس این قضیه تنها سخن نبود.
حجتالاسلام دشتی: نوع تعامل مردم با اسرای اهل بیت(ع) از تبریک به معاویه به لعن و نفرین بر یزید تغییر یافت و یزید که دیگر قافیه را باخته بود و مردم شناخته بودند چه جنایتی مرتکب شده است، تصمیم گرفت خود را تبرئه کند؛ کار به جایی رسید که گفت این خواسته من نبود و عبیدالله زیاد بود که کار را به اینجا رساند و این صحبتها از سر عجز و شکست بود که بر زبان جاری میکرد؛ بنابراین مجبور شد اهل بیت(ع) را با احترام از سوی دمشق به مدینه اعزام کند و در واقع یزید در کانون قدرت خود شکست خورد.
یزید به ظاهر در کربلا پیروز شد، اما در دمشق با وجود اسرا شکست خورد و در حقیقت امام حسین(ع) پیروز شد و دشمن که میخواست سلطنت بنیامیه را با قتل امام حسین(ع) و یاران آن حضرت باز کند، چالشی بزرگی پیش پای خود ایجاد کرد و تیشه به ریشه خود زد.
رسالتی که بر دوش اسرا گذاشته شده بود به شکل زیبایی انجام و دشمن به سبب حرکت تاکتیکی اشتباهی که انجام داد، از کرده خود پشیمان شد و همین امر در ادامه سبب شکلگیری قیامهایی مانند مختار و توابین و پس از آن سرنگونی بنیامیه شد و حتی وقتی خلافت به معاویة بن یزید رسید، وی پدران خود را محکوم کرد و خلافت را به عهده نگرفت.
از اینکه وقت ارزشمند خود را در اختیار خبرگزاری رسا گذاشتید، تشکر میکنم. /920/گ401/ی