۱۹ دی ۱۳۹۱ - ۲۰:۵۲
کد خبر: ۱۵۲۶۶۵

وهابیت گریه پیامبر بر امام حسین را انکار میکند

خبرگزاری رسا ـ مدیر شبکه وهابی وصال حق ادعا کرد که هیج روایتی مبنی بر گریه پیامبر(ص) بر امام حسین(ع) وجود ندارد.
وهابيت

به گزارش سرویس مانیتورینگ خبرگزاری رسا، محمد انصاری مدیر و کارشناس شبکه وهابی وصال حق در برنامه آن روی سکه گفت: ما هیچ روایتی نداریم که رسول خدا(ص) برای امام حسین(ع) گریه کرده باشد.


درجواب باید گفت: احترام فوق العادّه و محبّت بیش از حدّ پیامبر به امام حسین(ع) سبب تعجّب و حیرت افراد زیادی بوده و هست، و این سؤال را دائماً از خود می‌‏پرسند که چرا پیامبر خدا(ص) در برابر نگاه دیگران فرزند دخترش را بیش از حدّ انتظار می‌‏بوسید، او را در آغوش می‌‏کشید و یا نوازش می‌‏کرد؟ آیا این حرکات صرفاً جنبه عاطفی داشت، و مثلاً به‌ عنوان پدربزرگ احساساتش را اظهار می‌‏کرد؟ و یا راز دیگری در پس این قضایا قرار دارد؟
جواب این پرسش را می‌توان از اعمال و رفتار رسول خدا(ص) که همان سنت نبی اکرم(ص) را تشکیل می‌دهد جویا شد.


در روایات گریه رسول خدا(ص) در روز‌های اول تولد فرزندش حسین(ع) را داریم ،به عنوان نمونه به مواردی اشاره می شود :‏در«مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 176 »و «مجمع الزوائد، ج 9، ص 179» و «مقتل الخوارزمی ج 1، ص 159 و در ص 162 با لفظ دیگر» و غیر آن از أم الفضل بنت الحارث این گونه نقل شده است: ام فضل دختر حارث خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد«یا رسول الله(ص) دیشب خواب بدی دیدم»، حضرت فرمودند«چه خوابی دیدی؟» گفت«خواب بدی بود، مانند این که قطعه‌ای از جسدتان را بریدید و در آغوش من گذاردید»، رسول الله(ص) فرمود«خیر است، فاطمه(س)، إن شاء الله، فرزندی به دنیا می‌آورد و او را در آغوش تو قرار می‌دهد».
بعد از مدتی فاطمه(س) حسین(ع) را به دنیا آورد و همان‌گونه که پیامبر(ص) فرموده بود در آغوش من قرار گرفت، تا این که روزی خدمت حضرت رسیدم و حسین(ع) را در آغوش آن حضرت گذاردم؛ حضرت به من التفاتی کرد و چشمانش پر از اشک شد، عرض کردم:یا نبی الله(ص) پدر و مادرم فدایتان چه شده است؟، حضرت فرمود«جبرئیل(ع) نزد من آمد و مرا با خبر ساخت که امت من به زودی این فرزندم را می‌کشند»، عرض کردم«همین حسین(ع) را؟»، فرمودند«آری و این هم مقداری از خاک و تربت سرزمین[کربلاء] است».
حاکم بعد از نقل این روایت می‌گوید: «هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه؛ این حدیث شرایط صحت را نزد شیخین[بخاری و مسلم] دارا هستند ولی آن دو این روایت را نیاورده‌اند».
همچنین گریه رسول خدا(ص) در دو سالگی فرزندش حسین(ع) در برخی روایت نقل شده است:
در جایی دیگر أحمد بن أعثم کوفی در«الفتوح، ج 4، ص 325» از ابن عباس روایت کرده: هنگامی که حسین(ع) دو ساله شد نبی اکرم(ص) در مسافرت بود در میانه‌ راه توقف کرد و استرجاع کرد[انا لله وانا الیه راجعون گفت] و اشک از چشمان حضرتش جاری شد، از علت این اقدام حضرت سؤال کردند، حضرت فرمود«جبریل(ع) هم اکنون به من خبر داد از سرزمینی در ساحل فرات که به آن کربلا گفته می‌شود، و در آن‌جا فرزندم حسین بن فاطمه(س) به شهادت می‌رسد»، گفته شد«یا رسول الله(ص) چه کسی او را می‌کشد؟»، فرمود«شخصی که به او یزید گفته می‌شود، لا بارک الله له فی نفسه! و گویی که او را در قتله‌گاهش می‌بینم، در حالی‌که سر او را به هدیه می‌برند، واللّه! کسی نیست که به سر بریده فرزندم حسین(ع) نظر افکند و خشنود شود إلّا این‌که خداوند بین قلب و زبانش جدایی بیاندازد».
هنگامی که نبی اکرم(ص) از سفر بازگشت مغموم و حزین به منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و موعظه خواند و این در حالی بود که حسین بن علی(ع) به همراه برادرش حسن(ع) نزد رسول خدا(ص) حاضر بودند، وقتی رسول خدا(ص) از خطبه فارغ شد دست راستش را بر سر حسن(ع) و دست چپش را بر سر حسین(ع) گذارد و سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: خدایا! من محمد بنده تو و پیامبرت هستم و این دو از بهترین عترت و ذریه و جانشینان من در روی زمین هستند، خدایا! جبریل(ع) به من خبر داده که این فرزندم مقتول و مخذول خواهد شد، خدایا! قتلش را برایش آسان گردان و او را سرور شهداء قرار بده، که تو بر هر کاری توانا و قادری، خدایا! قاتل او را مبارک نگردان»، در این حال تمام مردم در مسجد به ضجّه و گریه افتادند، نبی اکرم(ص) فرمودند: آیا گریه می‌کنید و او را یاری نمی‌کنید؟! خدایا! تو او را ولی و ناصر باش.


در ادامه ابن عباس می‌گوید: سپس رسول خدا(ص) مجددا بازگشت و با رنگ پریده و صورتی گلگون خطبه بلیغ و موجزی خواند و این در حالی بود که چشمان آن حضرت پر از اشک بود، سپس فرمود«أیها الناس! من در میان شما ثقلین یعنی کتاب خدا و عترتم و مایه راحت جانم در مرگم و میوه دلم را در بین شما به جای گذاردم و این دو هرگز از یک‌دیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض به من ملحق ‌شوند، بدانید که من از شما در مورد آنان همان را می‌خواهم که خداوند مرا به آن امر ساخته و آن مودت درباره نزدیکان من است، مراقب باشید که مرا در کنار حوض ملاقات نکنید و حال آن‌که در حق عترت و ذریه‌ام ظلم کرده باشید،آگاه باشید! که جبریل(ع) مرا با خبر ساخت که أمت من فرزندم حسین(ع) را در سرزمین کرب وبلاء به شهادت می‌رسانند، بدانید! که لعنت خدا تا روز قیامت بر قاتل اوست».
باز ابن عباس می‌گوید: سپس پیامبر(ص) از منبر پایین آمد و دیگر کسی از مهاجر و انصار باقی نماند إلا این‌ که یقین کرده بود که حسین(ع) به قتل خواهد رسید.
دلیل دیگر بر این مطلب گریه رسول خدا(ص) به خاطر اظهار کینه‌های امتش در حق خاندانش است که در این مورد در«مجمع الزوائد، ج 9، ص 118» و در«کنز العمال، ج 13، ص 176» و در«المناقب خوارزمی، ص 65» و همچنین در«ینابیع الموده،ج 1، ص 134» آمده است: یونس بن حباب، از أنس بن مالک روایت کرده است«با رسول خدا(ص) و علی بن أبی طالب(ع) بودیم که از باغی در اطراف مدینه گذر می‌کردیم، علی(ع) عرض کرد«یا رسول الله! (ص) چه باغ زیبایی؟» فرمود«باغ تو در بهشت از این باغ زیبا‌تر است»، تا این‌که از هفت باغ دیگر عبور کردیم و همین گفتار بین آن ‌دو بزرگوار تکرار می‌شد، سپس رسول خدا(ص) توقف کرد و ما هم به همراه او توقف کردیم، رسول خدا(ص) سرش را بر شانه على(ع) گذارد و گریست، علی(ع) عرض کرد«چه چیز شما را به گریه انداخته است یا رسول الله(ص)؟!»، حضرت فرمود«کینه‌ها و بغض‌هایی که در سینه‌های این قوم است و آشکار نمی‌سازند مگر بعد از آن که من از دنیا بروم».
امّ سلمه یکی از همسران پاک ‏طینت و با شخصیتی است که بخش مهمّی از زندگی و سیره‏ رسول‏خدا(ص) را نقل کرده است، او داستان گریه رسول خدا(ص) برای حسین(ع) همان گونه که در«مجمع الزوائد، ج 9، ص189»آمده است را این‌‌گونه روایت می‌کند: روزی همسرم رسول خدا(ص) در اتاق من بود فرمود«هیچ کس حقّ ورود به حجره مرا ندارد»، بیرون اتاق منتظر بودم تا اجازه ورود صادر شود، در همین حال امام حسین(ع)‌ محضر پیامبر(ص) رسید، صدای گریه از درون اتاق به گوشم رسید، حسّ تحقیق و جستجو وادارم کرد تا نگاهی به درون اتاق بیاندازم، دیدم حسین(ع) بر زانوی رسول خدا(ص) نشسته و پیامبر(ص) دست بر پیشانی‌‏اش می‌‏کشد و اشک می‌‏ریزد، عرض کردم«به خدا سوگند من از ورود حسین(ع) به خانه مطلع نشدم تا از وارد شدن به حجره شما جلو‌گیری کنم»، حضرت فرمود«اکنون جبریل(ع) با ما بود و از من سؤال کرد«یا رسول خدا(ص) آیا حسینت را دوست می‌داری؟» گفتم«آری!» جبرئیل گفت«به زودی امت تو او را در سرزمینی که به آن کربلاء گفته می‌شود به قتل می‌رسانند» و بعد از این سخن قدری از تربت آن را به من نشان داد».
ناقل این حدیث هیثمی بعد از نقل این روایت در«مجمع الزوائد، ج 9، ص189» می‌‏گوید: «رواه الطبرانی بأسانید ورجال أحدها ثقات؛ این روایت را طبرانی نقل کرده است و رجال یکی از سندها تماماً ثقه هستند».
و نیز در حدیث دیگری که در«المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص109» و در«مسند ابن راهویه، ج 4، ص 131» آمده است می‌گوید: رسول الله(ص) به من فرمود«درب اتاق بنشین و اجازه نده کسی داخل شود»، من درب اتاق نشسته بودم که حسین(ص) وارد خانه شد و همین که خواستم مانع ورود او به اتاق رسول خدا(ص) شوم او از من سبقت گرفت و داخل اتاق شده، من داخل شدم و عرض کردم«یا نبی الله(ص)! فدایتان شوم مرا مأمور ساختید تا از داخل شدن دیگران ممانعت ورزم اما فرزندتان آمد و نتوانستم از او ممانعت کنم».
بعد از مدتی طولانی مجددا وارد اتاق شدم و مشاهده کردم که رسول خدا(ص) به روی دو کف دست خود چیزی دارد و اشک از چشمان حضرت جاری است، از علت سؤال کردم؛ حضرت فرمود: جبرئیل(ع) هم اکنون نازل شد و مرا خبر ساخت که أمت من او را به قتل می‌رسانند و مقداری از خاک و تربت آن سرزمین را برایم آورد که الان به روی کف دستان خود دارم.

قابل توجه است که در«المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص107» و در«مجمع الزوائد، ج 9، ص187» و ابن عساکر در«ترجمه الإمام الحسین (ع)، ج7، ص260» آورده اند: عایشه همسر دیگر رسول خدا(ص) می‌‏گوید«حسین بن علی(ع)‌ بر رسول الله(ص) وارد شد و پیامبر خدا(ص) در حال شنیدن وحی از جبرئیل(ع) امین بود، جبرئیل(ع) پرسید«یا محمد(ص)! آیا حسین(ع) را دوست داری؟»، فرمود«چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟» جبرئیل(ع) گفت«امت تو او را بعد از تو می‌‏کشند»، سپس جبرئیل(ع) دستش را دراز کرد و خاکی سفید آورد و گفت«فرزندت را در سرزمینی که«طفّ» نام دارد می‌‏کشند»، رسول خدا (ص) به جمع اصحابش که على(ع) و أبوبکر و عمر و حذیفه و عمّار و أبوذر بودند با چشمانى پر از اشک پیوست، یاران رسول خدا(ص) با دیدن آن حضرت پرسیدند«چه چیزى شما را به گریه آورده است؟» فرمود«جبرئیل مرا از شهادت فرزندم حسین(ع) در سرزمین طفّ آگاه کرد، و این خاک را هم از همان سرزمین برایم آورده است جایى که محل دفنش خواهد بود».
لازم به ذکر است در«سنن ترمذی، ج 12، ص 195، کتاب فضائل الصحابه باب مناقب الحسن(ع) و الحسین(ع)» آمده است که سلمی می‌گوید: بر ام سلمه وارد شدم در حالی که ایشان گریه می کردند، عرضه داشتم چرا گریانید؟ ایشان فرمودند«رسول خدا(ص) را درخواب دیدم درحالی‌که موهای سر و محاسن ایشان خاک آلود بود»، عرضه داشتم«یا رسول الله(ص) شما را چه شده است(چرا شما را به این حالت می بینم)؟»، ایشان فرمودند«هم اکنون شاهد کشته شدن حسین(ع) بودم».
همان‌ گونه که در این روایات می‌بینید رسول خدا نیز برای امام حسین(ع) به گریه و عزاداری پرداخته‌اند آن هم قبل از واقعه عاشورا و شهادت ایشان ،که این خود حکایت از اهمیت و بزرگی این مطلب(عزاداری) دارد./9161/خ
 

ارسال نظرات