کتابشناسی؛
تاریخ مدینه دمشق و مولفش
خبرگزاری رسا ـ تاریخ دمشق تاریخی است گسترده در تاریخ شهر دمشق که به تاریخ و فرهنگ و رجال و اساطیر و... در باب این شهر مهم در تاریخ اسلام میپردازد و اهمیت این تاریخ به حدی است که "ابن منظور" دست به تلخیص این اثر بزرگ و پر اهمیت میزند.

درآمد
تاریخ چیست؟ این سوالی است که انسان را از آغاز زمانی که به تفکر پرداخته است، ذهن او را درگیر کرده است. آیا تاریخ همان گذر زمان بر یک حادثه و یادکرد انسان از آن است؟ آیا تاریخ در ذهن انسان حضور دارد یا موجودیتی خارجی دارد و...؟ این سوالات و سوالات بسیاری دیگر هستند از این دست که دست در دست هم علمی را به نام فلسفه تاریخ را رقم میزنند. فلسفه تاریخ یعنی اندیشیدن درباره تاریخ.
بنابراین تاریخ اگر مورد باز اندیشی و بازفهمی قرار گیرد، رشتهای از علوم میگردد که هر چند تحت یک اسم دستهبندی شدهاند، اما دارای هویت گوناگون هستند.
استاد شهید مرتضی مطهری این سوالات را اینگونه پاسخ میدهد: «تاریخ را سه گونه میتوان تعریف کرد. در حقیقت سه علم مربوط به تاریخ میتوانیم داشته باشیم که با یکدیگر رابطه نزدیک دارند. 1. علم به وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالی که در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتی و هر واقعه و حادثهای تا به زمان حال، یعنی زمانی که دربارهاش قضاوت میشود، تعلق دارد، حادثه روز و جریان روز است و ثبت چنین وقایعی از قبیل روزنامه است. اما همین که زمانش منقضی شد و به گذشته تعلق یافت، جزء تاریخ میگردد و به تاریخ تعلق دارد. پس علم تاریخ در این معنی، یعنی علم به وقایع و حوادث سپری شده و اوضاع و احوال گذشتگان؛ زندگینامهها، فتحنامهها، سیرهها که در میان همه ملل تألیف شده و میشود از این مقوله است. علم تاریخ در این معنی، اولا جزئی یعنی علم به یک سلسله امور شخصی و فردی است، نه علم به کلیات و یک سلسله قواعد و ضوابط و روابط، ثانیا یک علم نقلی است نه عقلی، ثالثا علم به بودنها است نه علم به شدنها، رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. ما این نوع تاریخ را تاریخ نقلی اصطلاح میکنیم.
2. علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگیهای گذشته که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست میآید. آنچه محتوا و مسائل تاریخ نقلی را تشکیل میدهد، یعنی حوادث و وقایع گذشته، به منزله مبادی و مقدمات این علم به شمار میروند و در حقیقت آن حوادث و وقایع برای تاریخ به معنی دوم، در حکم موادی است که دانشمند علوم طبیعی در لابراتوار خود گرد میآورد و آنها را مورد تجزیه و ترکیب و بررسی قرار میدهد که خاصیت و طبیعت آنها را کشف نماید و به روابط علی و معلولی آنها پی ببرد و قوانین کلی استنباط نماید. مورخ به معنی دوم، در پی کشف طبیعت حوادث تاریخی و روابط علی و معلولی آنها است تا به یک سلسله قواعد و ضوابط عمومی و قابل تعمیم به همه موارد مشابه حال و گذشته دست یابد. ما تاریخ به این معنی را تاریخ علمی اصطلاح میکنیم؛ هر چند موضوع و مورد بررسی تاریخ علمی، حوادث و وقایعی است که به گذشته تعلق دارد، اما مسائل و قواعدی که استنباط میکند، اختصاص به گذشته ندارد؛ قابل تعمیم به حال و آینده است. این جهت، تاریخ را بسیار سودمند میگرداند و آن را به صورت یکی از منابع معرفت و شناخت انسانی درمیآورد و او را برآیندهاش مسلط مینماید.
فرقی که میان کار محقق تاریخ علمی با کار عالم طبیعی هست، این است که مواد بررسی عالم طبیعی، یک سلسله مواد موجود حاضر عینی است و قهرا بررسیها و تجزیه و تحلیلهایش همه عینی و تجربی است؛ اما مواد مورد بررسی مورخ در گذشته وجود داشته و اکنون وجود ندارد. تنها اطلاعاتی از آنها و پروندهای از آنها در اختیار مورخ است. مورخ در قضاوت خود مانند قاضی دادگستری است که بر اساس قرائن و شواهد موجود در پرونده قضاوت میکند؛ نه بر اساس شهود عینی. از این رو تحلیل مورخ، تحلیل منطقی، عقلانی و ذهنی است، نه تحلیل خارجی و عینی. مورخ تحلیلهای خود را در لابراتوار عقل با ابزار استدلال و قیاس انجام میدهد؛ نه در لابراتوار خارجی و با ابزاری از قبیل قرع و انبیق، لذا کار مورخ از این جهت به کار فیلسوف شبیهتر است تا کار عالم طبیعی.
تاریخ علمی مانند تاریخ نقلی به گذشته تعلق دارد نه به حال و علم به بودنها است نه علم به شدنها؛ اما بر خلاف تاریخ نقلی، کلی است نه جزئی و عقلی است نه نقلی محض. تاریخ علمی در حقیقت بخشی از جامعهشناسی است؛ یعنی جامعهشناسی جامعههای گذشته است. موضوع مطالعه جامعه شناسی اعم است از جامعههای معاصر و جامعههای گذشته. اگر جامعه شناسی را اختصاص بدهیم به شناخت جامعههای معاصر، تاریخ علمی و جامعهشناسی دو علم خواهند بود؛ اما دو علم خویشاوند و نزدیک و نیازمند به یکدیگر».(جامعه و تاریخ72)
فلسفه تاریخ
اما قسم سوم همان است که عبارتست از تفکر در باب تاریخ که به آن فلسفه تاریخ میگویند. «فلسفه تاریخ، یعنی علم به تحولات و تطورات جامعهها از مرحلهای به مرحله دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحولات؛ به عبارت دیگر، علم به شدن جامعهها نه بودن آنها. ممکن است برای ذهن افراد این پرسش پیش آید که آیا ممکن است جامعهها، هم بودن داشته باشند و هم شدن و بودن آنها موضوع یک علم باشد به نام تاریخ علمی و شدن آنها موضوع علمی دیگر باشد به نام فلسفه تاریخ؟! در صورتی که جمع میان این دو ناممکن است؛ زیرا بودن سکون است و شدن حرکت. از این دو یکی را باید انتخاب کرد. تصویر ما از جامعههای گذشته یا باید به صورت تصویری از بودنها باشد و یا به صورت تصویری از شدنها و ممکن است خواننده محترم اشکال را به صورت کلیتر و جامعتر طرح کند که: به طور کلی شناخت ما و تصویر ما از جهان - و از جامعه به عنوان جزیی از جهان- یا تصویری از اموری ایستا و ساکن است و یا تصویری از اموری پویا و متحرک.
اگر جهان یا جامعه ایستا و ساکن است، پس بودن دارد و شدن ندارد و اگر پویا و متحرک است، شدن دارد و بودن ندارد. از این رو میبینیم مهمترین تقسیمی که در زمینه مکاتب فلسفی صورت میگیرد، این است که میگویند سیستمهای فلسفی به دو گروه اصلی تقسیم میشوند: فلسفههای بودن و فلسفههای شدن. فلسفههای بودن فلسفههایی است که بودن و نبودن را غیرقابل جمع و تناقض را محال فرض میکردهاند. چنین فرض میکردهاند که اگر بودن هست، نبودن نیست و اگر نبودن هست، بودن نیست. پس از این دو یکی را باید انتخاب کرد و چون بالضروره بودن هست و جهان و جامعه هیچ اندر هیچ نیست، پس بر جهان سکون و ایستایی حاکم است. اما فلسفههای شدن، فلسفههایی است که بودن و نبودن را در آن واحد قابل جمع میدانستهاند که همان حرکت است. حرکت جز این نیست که یک چیزی باشد و در عین اینکه هست، نباشد. پس فلسفه بودن و فلسفه شدن، دو نوع نگرش کاملا متخالف درباره هستی است و از این دو فلسفه یکی را باید انتخاب کرد.
اگر ما به گروه اول ملحق گردیم، باید فرض کنیم که جامعهها بودن داشتهاند و شدن نداشتهاند و بر عکس، اگر به گروه دوم ملحق گردیم، باید فرض کنیم که جامعهها شدن داشتهاند و بودن نداشتهاند. پس ما یا تاریخ علمی به مفهومی که گذشت داریم و فلسفه تاریخ نداریم و یا فلسفه تاریخ داریم و تاریخ علمی نداریم! پاسخ این است: اینگونه تفکر درباره هستی و نیستی و درباره حرکت و سکون و درباره اصل امتناع تناقض، از مختصات تفکر غربی است و ناشی از ناآگاهی از مسائل فلسفی هستی مسائل وجود و بالاخص مسأله عمیق اصالت وجود و یک سلسله مسائل دیگر است».(همان ص74)
استاد شهید علم تاریخ را در این سه شعبه مختلف مفید میداند و کارا برای جامعه بشری؛ «علم تاریخ در هر سه معنی و مفهوم خود سودمند است. حتی تاریخ نقلی، یعنی علم به احوال و سیره زندگی اشخاص، میتواند سودمند و حرکت آفرین و جهت بخش و مربی و سازنده باشد و البته بستگی دارد که تاریخ زندگی چه اشخاصی باشد و چه نکاتی از زندگی آنها استخراج گردد. انسان همانطور که به حکم قانون محاکاه تحت تأثیر رفتار و تصمیمات و خلق و خوی و همنشینی مردم همزمان خود واقع میگردد و همان طور که زندگی عینی مردم هم زمانش برای وی درسآموز و عبرت آمیز میگردد و بالاخره همانطور که از مردم هم زمان خود ادب و راه و رسم زندگی میآموزد و احیانا لقمانوار از بیادبان ادب میآموزد که مانند آنها نباشد، به حکم همین قانون از سرگذشت مردم گذشته نیز بهره میگیرد. تاریخ مانند فیلم زندهای است که گذشته را تبدیل به حال مینماید؛ از این رو قرآن کریم نکات سودمندی از زندگی افرادی که صلاحیت دارند الگو و اسوه باشند مطرح میکند و احیانا تصریح میکند که آنها را اسوه قرار دهید».(همان ص75و نیز ن.ک: تاریخ چیست؟)
در همین فضاست که لزوم و اهمیت توجه در سه شاخه تاریخ لازم میگردد و از همین جاست که تاریخ محلی مفصلی در پنجاه جلد درباره تاریخ شهر دمشق نوشته میشود که از مواریث عظیم تاریخی و فرهنگی اسلامی به شمار میآید.
تاریخ محلی چیست؟
تاریخ مدینه دمشق، تاریخی است که در دستهبندی کتب تاریخی جزء کتب تاریخی محلی به شماره میآید؛ «یکى از گونههاى مختلف تاریخ نگارى، تاریخ نگارى محلى است. این سبک تاریخنویسى، از قرن سوم به بعد کاملا متداول بوده و نگاشتههاى مفصلى در این باره توسط مسلمانان تحریر شده که برخى از آنان برجاى مانده است. ساختار این کتابها به طور عمده بر سه پایه است: اطلاعات جغرافی، تاریخی و رجالی.
ازمیان این سه قسمت در بسیارى از این قبیل منابع بخش رجالى این تواریخ و شرح حال نگارى آنها، مفصلترین قسمت است. بیان چگونگى احداث شهرها و اقوال مربوط به آن، پیشینیه تاریخى تحولات سرنوشتساز رخ داده در شهر، حکام و نیز برخى از آگاهیهایى که مربوط به اماکن و یا محصولات شهر است، در نخستین فصول کتاب آورده مىشود. پس از آن به شرح حال رجال آن شهر پرداخته شده و در مواردى صرفا از محدثان و گاه از تمامى مشاهیر شهر به ترتیب الفبایى یا جز آن، یاد مىشود. در ضمن شرح حال رجال محدّث در بیشتر موارد احادیثى از طریق آنان نقل مىشود که از نظر حدیث شناسى بسیار قابل توجه است و تاریخ نویسى محلى از همان آغاز مورد توجه بوده است.
ابن ندیم در تقسیمبندى آثار هشام کلبى، ذیل عنوان کتبه فی اخبار البلدان از کتاب البلدان الکبیر، کتاب البلدان الصغیر، کتاب تسمیة من الحجاز من احیاء العرب، کتاب الحیره، کتاب اسواق العرب، کتاب الاقالیم یاد کرده است. متاسفانه على رغم فراوانى این قبیل آثار در فرهنگ مکتوب تاریخى مسلمانان، شمار اندکى از آنها بر جاى مانده است. کهنترین اثرى که در این زمینه به دست ما رسیده، کتاب فتوح مصر و المغرب از ابن عبدالحکم(مرگ 257)، کتاب تاریخ واسط از "اسلم بن سهل رزاز" معروف به بحشل واسطى(مرگ 292) است که "کورکیس عواد" آن را منتشر کرد. تاریخ اصبهان اثر ابونعیم یک نمونه براى ساختار است که در بالا از آن یاد کردیم. مشابه کتاب مزبور، کتاب طبقات المحدثین باصبهان از ابوالشیخ است که بیشتر رجال شناسانه و حدیثى دارد. تاریخ اصبهان حمزه اصفهانى که فقرات فراوانى از آن در معجم الادباء و منابع دیگر برجاى مانده اما اصل آن از میان رفته است.
تاریخ بغداد از مفصلترین نمونههایى است که در تمدن اسلامى بر جاى مانده است. همینطور تاریخ دمشق ابن عساکر که از متن کامل آن تاکنون پنجاه مجلد نشر شده و مختصر تاریخ دمشق از ابن منظور که در سى مجلد انتشار یافته است».(منابع تاریخ اسلام ص36)
بنا بر آنچه که گذشت، تاریخ دمشق تاریخی است گسترده در تاریخ شهر دمشق که به تاریخ و فرهنگ و رجال و اساطیر و... در باب این شهر مهم در تاریخ اسلام میپردازد و اهمیت این تاریخ به حدی است که "ابن منظور" دست به تلخیص این اثر بزرگ و پر اهمیت میزند.
تاریخ دمشق از کیست؟
تاریخ دمشق را مورخ و محدث بزرگ تاریخ و تمدن اسلامی "ابن عساکر" به رشته تحریر درآورده است؛ «ابوالقاسم علی بن حسن، ابن عساکر، متولد در 499 در دمشق و متوفا در 571 در دمشق، جهانگرد، تاریخ نگار و محدث عرب، در خانهای با فرهنگ به هنگام فرمانروایی اتابک طغتکین(اتابکان سلاجقه دمشق) برآمد. در نزد برادر بزرگترش، صاعین در جامع دمشق درس خواند. در نوجوانی اجازه روایت یافت. در 520 هجری با صاعین رهسپار بغداد شد و سال بعد حج گزارد.
پس از حج به بغداد بازگشت و در نظامیه، نزد ابوالحسن انصاری حدیث و فلسفه آموخت. در 525 هجری به دمشق بازگشت. چون زادگاهش را ناآرام یافت، به خراسان، اصفهان، ماوراء النهر سفر کرد و در مرو ماند. از آنجا با عبدالکریم سمعانی به نیشابور و هرات رفت و بعد در سال 533 هجری به بغداد بازگشت. دو سال بعد به سال 535 هجری در دمشق بود. در این سفرها حدیث فراوان گردآوری نمود. چهل سال روزگار به پژوهش، نگارش و کار سیاست و شعر گذرانید. در سال 549 هجری قمری که نورالدین دمشق را گشود، دستیار و آوازهگر مذهبی حاتم غالی شد و کتاب اربعین من الاجتهاد فی اقامة الجهاد را برایش نوشت.
در گرماگرم جنگهای صلیبی کتاب فضل عسقلان را نوشت و در آن مسلمانان را به بازپسگیری این شهر از فرانکها برانگیخت. در سال 571 صلاح الدین به دمشق درآمد و چند ماه بعد ابن عساکر در گذشت. سلطان ایوبی در خاکسپاری ابن عساکر حاضر بود».(فرهنگ زندگی نامه ها ج1، ص589 و نیز ن.ک: الکنی و الالقاب ج1 ص409)
کتاب تاریخ مدینه دمشق دارای وسعت اطلاعاتی است که به راحتی میتوان گفت یک دوره تاریخ اسلام به حساب میآید؛ چه اینکه شهر دمشق در تاریخ اسلام دارای اهمیت فوقالعاده از نظر تاریخی بوده است. این شهر از ابتدای ظهور اسلام و تا حال حاضر مرکزی مهم از نظر سیاسی بوده است و پس از فتح توسط مسلمین، از دوران معاویه تا آخر حکومت بنی امیه پایتخت حکومت اسلامی به شمار میرفته است.
برای مثال ابن عساکر مباحث مفصلی از تاریخ قیام عاشورا را در تاریخ خود نقل نموده که از کتاب تاریخ دمشق جدا شده و به فارسی ترجمه شده است. ابن عساکر در تاریخ خود از تمامی رجالی که به شکلی در تاریخ این شهر دخالت داشته و حضور تاریخی داشتهاند یاد کرده است و همین باعث گردیده که کتاب ابن عساکر به یک دائرة المعارف مفصل رجالی تبدیل گردد.
منابع:
1.جامعه و تاریخ- مرتضی مطهری
2.تاریخ چیست؟- ای جی کار- ترجمه حسن کامشاد
3.منابع تاریخ اسلام- رسول جعفریان
4.فرهنگ زندگی نامه ها- زیر نظر حسن انوشه
5.الکنی و الالقاب- شیخ عباس قمی
هادی شاملو
/979/703/ر
ارسال نظرات