۲۱ آبان ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۶
کد خبر: ۲۳۰۶۲۲

محبت واقعى نسبت به خدا از منظر علامه طباطبایی

خبرگزاری رسا - هر کس به غیر از خدا چیزى را دوست بدارد، بدان جهت که دردى از او دوا مى‏کند، و به همین منظور او را پیروى کند، به این معنا که او را وسیله رسیدن به حاجت خود بداند و یا او را در کارى اطاعت کند که خدا بدان کار امر نفرموده، در حقیقت او را شریک خدا دانسته و خدای‌تعالى بزودى اعمال این‌گونه مشرکین را بصورت حسرتى برایشان مجسم مى‏سازد.
علامه طباطبايي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، حجت الاسلام و المسلمین میرعرب عضو هیأت علمی مرکز فرهنگ و معارف قرآن، در یادداشتی به بررسی عبودیت واقعی و داشتن محبت نسبت به خداوند متعال از منظر علامه طباطبایی پرداخته است.

 

و من الناس من یتخذ من دون اللّه اندادا یحبونهم کحبّ اللّه والذین آمنوا اشدّ حبا للّه وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَاب أَنَّ الْقُوَّةَ للَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شدِیدُ الْعَذَابِ.

 

بعضى مردم براى خدا ضد و شریک گرفته‏اند و همان اضداد را مانند خدا دوست دارند ولى اهل ایمان شدیدترین محبتشان فقط براى خداست (و خدا را از همه بیشتر) دوست دارند...

 

یعنى شدت محبت به خدا و قرار دادن بیشترین شوق قلبى و علاقه به الله منوط به این است که موحد باشى و شریکى براى خدا قائل نباشى و الاّ محبت تقسیم خواهد شد و یا با دخالت شیطان به سمت شرکا سوق داده خواهد شد.

 

مرحوم فیض در بیان معنى محبت مى‏گوید: ... هیچ محبتى جز پس از معرفت و ادراک قابل تصور نیست، زیرا انسان چیزى را که نمى‏شناسد دوست ندارد و روى این جهت متصور نیست که جماد به حب توصیف شود، که حب از ویژه‏گیهاى موجود زنده و باشعور است، و نیز محبت به چیزى تعلق مى‏گیرد که در او کمال یا لذتى تصور شود.

 

و در معناى این آیه آن مرد عارف مى‏نویسد: کسانى که ایمان آورده‏اند حب‏شان به الله در مقایسه با کسانى که براى خدا شریک قرار داده‏اند، اشد است؛ زیرا: مؤمنان (یرون الربوبیة والقدرة لله لا یشرکون به شیئا فمحبتهم خالصة له.

 

مرحوم فیض به توحید ربوبى تصریح مى‏فرمایند و علت اشد حب بودن را اعتقاد به ربوبیت یگانه الهى مى‏دانند.

 

شیخ طوسى علیه الرحمه مى‏فرماید: “وقوله تعالى: والذین آمنوا أشد حبا لله" قیل فی معناه قولان: أحدهما: "أشد حبا لله" للاخلاص له من الاشراک به. والثانی - لانهم عبدوا من یملک الضر والنفع، والثواب، والعقاب، فهم أشد حبا لله بذلک ممن عبد الاوثان.

 

شیخ دو معنا را نقل مى‏کند و هیچکدام را ترجیح نمى‏دهد؛ علت عدم ترجیح شاید اولویت جمع بین دو معنا باشد: 1- چون حب مؤمنان خالص از شرک است (و دوگانگى در آن نیفتاده و بین دو موجود تقسیم نشده)، اشد است. 2- از آنجا که حب مؤمنان نسبت به موجودى است که مالک نفع و ضرر و ثواب و عقاب است، حب آنان اشد حبا خواهد بود؛ برخلاف بت‏پرستان. بت‏پرست مى‏داند که بت‏ها حتى از خود نیز نمى‏توانند حفاظت کنند.

 

مرحوم طبرسى به کلام شیخ توسعه مى‏بخشد و مى‏فرماید: “حب مؤمنان فوق حب آن مشرکان است و شدت حب آنها از چند جهت است:

 

أحدها: إخلاصهم العبادة والتعظیم له، والثناء علیه من الاشراک.

 

وثانیها: إنهم یحبونه عن علم بأنه المنعم ابتداء، وأنه یفعل بهم فی جمیع أحوالهم ما هو الأصلح لهم فی التدبیر. وقد أنعم علیهم بالکثیر، فیعبدونه عبادة الشاکرین، ویرجون رحمته على یقین، فلا بد أن یکون حبهم له أشد.

 

وثالثها: إنهم یعلمون أن له الصفات العلى، والأسماء الحسنى، وأنه الحکیم الخبیر الذی لا مثل له، ولا نظیر، یملک النفع والضر، والثواب والعقاب، وإلیه المرجع والمآب، فهم أشد حبا لله بذلک، ممن عبد الأوثان.

 

واختلف فی معنى قوله "أشد حبا" فقیل: أثبت وأدوم، لأن المشرک ینتقل من صنم إلى صنم، عن ابن عباس. وقیل: لأن المؤن یعبده بلا واسطة، والمشرک یعبده بواسطة، عن الحسن.

 

قرطبى در وجه اشد بودن حب مؤمنان به الله یک نکته اضافه مى‏کند و مى‏گوید: لان الله تعالى أحبهم أولا ثم أحبوه. ومن شهد له محبوبه بالمحبة کانت محبته أتم، قال الله تعالى: یحبهم ویحبونه.

 

یعنى از آنجا که مؤمن محبت الهى به خودش را درک مى‏کند و این محبت مشهود اوست و مى‏داند که قبل از او خدا به او محبت داشته، محبتش اشد مى‏شود.

 

ابن کثیر نیز مشابه همین معانى را دارند و اشد حب بودن مؤمنان را چنین معنا مى‏کنند: و به خاطر محبت‏شان به الله و معرفت و شناخت کامل به او و اعتقاد به عظمت و توحید او، هیچ چیز را شریک او قرار نمى‏دهند بلکه فقط او را مى‏پرستند و تنها بر او توکل مى‏کنند و ملجأ و پناه خود در جمیع امور او را مى‏دانند.

 

و اما مفسر بزرگ عصر ما علامه طباطبایى بعد از آنکه آیات قبل از این آیه را ادله‏اى براى اثبات توحید ربوبى مى‏دانند و کیفیت دلالت ادله را بیان مى فرماید، مى نویسد: در اینکه تعبیر فرمود به: "یحبونهم" (بتها را دوست میدارند)، با اینکه بتها سنگ و چوبند، و باید مى‏فرمود: (یحبونها - آنها را دوست میدارند) دلالت دارد بر اینکه منظور از “انداد” تنها بتها نیست، بلکه همه آلهه مشرکین مراد است که یکى از آنها ملائکه و طائفه‏اى دیگر، افرادى از بشرند که مشرکین براى این چند طائفه قائل به الوهیت بودند، بلکه از این هم بالاتر عمومیت آیه، شامل هر مطاعى میشود، چون اطاعت غیر خدا و غیر کسانیکه خدا امر به اطاعت آنان فرموده، خود شرک است.

 

... و نیز آیه مورد بحث دلالت دارد بر اینکه میتوان خدا را هم دوست داشت پس اینکه بعضى گفته‏اند: “محبت - که وصفى شهوانى است - تنها به مادیات و جسمانیات تعلق مى‏گیرد و بطور حقیقى به خداى سبحان تعلق نمى‏گیرد و اگر در پاره‏اى آیات یا روایات این کلمه در مورد خدا بکار رفته، باید بگوئیم منظور از محبت به خدا اطاعت او، یعنى انجام اوامرش و ترک نواهیش میباشد، خلاصه استعمال کلمه محبت در خدا مجازى است نه حقیقى، بحکم این آیه سخنى باطل است، و استعمال محبت در خداى تعالى، در امثال آیه: “قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله"، -بگو اگر خدا را دوست میدارید، مرا پیروى کنید، تا خدا هم شما را دوست بدارد- استعمالى است حقیقى، براى اینکه در آیه مورد بحث جمله: "اشد حبا لله"، دلالت دارد بر اینکه محبت به خدا شدت و ضعف دارد و این محبت در مؤنین شدیدتر است تا در مشرکین.

 

و اگر مراد از محبت خدا اطاعت بود و این استعمال مجازى بود، معنا این می شد: که مشرکین هم خدا را اطاعت مى‏کنند ولى مؤنین بیشتر اطاعت مى‏کنند، در حالیکه مشرکین (یا خدا را اطاعت نمى‏کنند و یا) اطاعتشان در درگاه خدا اطاعت نیست.

 

علاوه بر جمله نامبرده در آیه مورد بحث، آیه شریفه: قل ان کان آباؤم و ابناؤم...احب الیکم من الله و رسوله، - بگو اگر پدران و فرزندان و چه و چه و چه در دل شما محبوبتر از خدایند-، نیز دلالت دارد بر اینکه استعمال کلمه محبت در خدا حقیقى است نه مجازى، براى اینکه حب متعلق به خدا و حب متعلق به رسولخدا(ص) و حب متعلق به پدران و فرزندان و اموال و سایر منافع نامبرده در آیه را، از یک سنخ محبت دانسته، چون فرموده: (اگر مثلا پولتان محبوبتر از خداست) و این را همه میدانیم که افضل و تفضیل در جائى بکار مى‏رود که مفضل و مفضل علیه، هر دو در اصل معناى کلمه مشترک باشند، چیزى که هست یکى از آندو از اصل معنا بیشتر و دیگرى کمتر داشته باشد، پس در آیه 24 سوره توبه هم، باید خدا محبوب باشد، تجارت هم محبوب باشد، ولى مشمولین آیه تجارت را از خدا بیشتر دوست بدارند.

 

نکته دیگرى که باید در آیه شریفه روشن گردد، این است که در آیه شریفه مشرکین را مذمت کرده باینکه آلهه خود را دوست میدارند، آنچنانکه خدا را دوست میدارند، آنگاه مؤنین را مدح کرده باینکه: خداى سبحان را بیشتر دوست میدارند، و از این مقابله فهمیده میشود: که مذمت کفار بخاطر این است که محبت را میان آلهه خود و میان خدا بطور مساوى تقسیم کرده‏اند.

 

... و خلاصه دوستى بدان جهت که دوستى است مورد مذمت نیست بلکه از جهت لازمه آن، یعنى اتباع، مورد مذمت قرار گرفته، چون مشرکین بخاطر محبتى که به بتها داشتند، آنها را پیروى مى‏کردند، باین معنا که معتقد بودند بتها نیروئى دارند که ایشان می‌توانند در جلب منافع و دفع مضارشان، از نیروى بتها استمداد بگیرند و این معنا ایشانرا از پیروى حق بکلى و یا در قسمتى از امور باز داشت و چون پیروى خدا در بعضى امور و مخالفت او و پیروى از بت در بعضى دیگر، باز پیروى حق نیست، لذا در اینجا آن توهم دفع میشود و روشن مى‏گردد که این دوستى خدا باید طورى باشد که غیر از خدا چیز دیگرى در آن سهیم نباشد، و گر نه سر از شرک در مى‏آورد، و اگر مؤنین را مدح فرمود که آنها محبت بیشترى به خدا دارند، بدین جهت است که شدت محبت انحصار تبعیت از امر خدا را دنبال دارد، ساده‏تر بگویم، کسیکه محبتش بخدا شدت یافت، متابعتش هم منحصر در خدا میشود....

 

و چون این مدح مؤنین و مذمت مشرکین، مربوط به محبت، آنهم از جهت اثرش، یعنى پیروى حق بود، لذا اگر چنانچه کسى غیر خدا را دوست بدارد، اما بخاطر اطاعت خدا در امر و نهى او دوست بدارد، براى خاطر اینکه آن کس وى را به اطاعت خدا دعوت مى‏کند - و اصلا بجز دعوت باطاعت خدا کارى ندارد - در چنین موردى مذمت دوست داشتن غیر خدا، متوجه او نمیشود....

 

پس با این بیان روشن شد که هر کس به غیر از خدا چیزى را دوست بدارد، بدان جهت که دردى از او دوا مى‏کند، و به همین منظور او را پیروى کند، به این معنا که او را وسیله رسیدن به حاجت خود بداند و یا او را در کارى اطاعت کند که خدا بدان کار امر نفرموده، در حقیقت او را شریک خدا دانسته و خدای‌تعالى بزودى اعمال این‌گونه مشرکین را بصورت حسرتى برایشان مجسم مى‏سازد.

 

بر عکس، مومنین که جز خدا چیزى را و کسى را دوست نمیدارند و از هیچ چیز به غیر از خدا نیرو نمیخواهند و جز آنچه را خدا امر و نهى کرده پیروى نمى‏کنند، اینگونه اشخاص داراى دینى خالص هستند.

 

و نیز این هم روشن شد که حب کسى که حبش حب خدا و پیرویش پیروى خداست، مانند پیغمبر و آل او (علیهم‏السلام) و علماى دینى و کتاب خدا و سنت پیغمبر او و هر چیزى که آدمى را بطور خالصانه به یاد خدا مى‏اندازد، نه شرک است، و نه مذموم، بلکه تقرب به حب او و به پیرویش، تقرب به خدا است و احترام و تعظیم او به هر صورتى که عرف تعظیمش بشمارد، از مصادیق تقوى و ترس از خداست.

 

همچنان که خود خدایتعالى فرموده: "و من یعظم شعائر الله، فانها من تقوى القلوب"، و ما قبلا گفتیم که: کلمه (شعائر) به معناى علامت و دلیل است، و در آیه شریفه مسئله را مقید به چیزى از قبیل صفا و مروه و امثال آن نکرده و از این مى‏فهمیم که هر چیزى که یاد آورنده خدا باشد، آیات و علامات او باشد، تعظیمش از تقواى خداست و تمامى آیات قرآن که متعرض مسئله تقوى شده شامل این تعظیم هم می‌شود.

 

بله البته هر عاقلى مى‏داند، که نباید به این شعائر و آیات در مقابل خدایتعالى استقلال داد، و معتقد شد: که مثلا رسولخدا(ص) هم در مقابل خدا موجودى است مستقل و مالک نفس خود و یا مالک نفع و ضرر و موت و حیات و نشور خود، چون این اعتقاد شعائر را از شعائر بودن خارج مى‏کند، و آیت و دلیل را از آیت و دلیل بودن مى‏اندازد، و او را در حظیره و ساحت الوهیت داخل مى‏کند و این خود شرکى است عظیم که پناه مى‏بریم به خدا از چنین شرکى.

 

جمع بندى کلام علامه: دلایل موجود در آیات قبل از این آیه توحید ربوبى را اثبات مى‏کند و اثبات ربوبیت تام براى الله تعالى محبت شدید را مى‏آورد و این محبت موجب فرمان‏برى مى‏شود و توحید در اطاعت را در پى دارد.

 

البته معلوم است که انسان خالى از حب و محبت اولاد، زن، فامیل، خانواده و بسیارى چیزهاى دیگر نیست، لکن آنچه توجه به آن لازم است این است که سرچمشه محبت‏ها و خزائن آن کجاست و باید تمام محبت و کمال آن به کجا متوجه شود.

 

انسان به دنبال چیزى است که وجود او را کامل کند و قدرت رفع نقائص وجودى او را داشته باشد و هر چیز که مورد محبت انسان قرار دارد به خاطر وجود آن است و در بحث‏هاى گذشته گفته شد که، جهان آفرینش و عالم هستى را، آفریننده‏اى است داراى ذات مستقل و یگانه، هستى و وجودش از ناحیه خود اوست و بى‏نیاز هر غیرى است.

 

تمام اسماء و صفات حسنى از آنِ اوست و کمال و جمالش حد و حصرى ندارد، مالک الملاک و مسبب الاسباب است، تمام راه‏ها به او ختم شده و ملجأو پناهگاه تمام هستى است، حال انسان اگر بخواهد دوست داشته باشد، عاقلانه است چه کسى را دوست داشته باشد؟ کاملاً پیداست، که در میان همه محبت‏ها، شدت و نهایت و واقعى‏ترین محبت، فقط او را سزاست و غیر او، جزئیاتى هستند که محبت‏هاى جزئى را مى‏طلبند، آن هم محبتى مجازى، نه واقعى مگر وابسته به او باشند و خداوند امر کرده باشد؛ چنانکه فرمود: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم.

 

بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید از من پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد و خدا آمرزنده و مهربان است.

 

یعنى محبت باید براى خدا باشد و به امر او از پیامبر تبعیت شود، اگر چنین باشد محبت دو سر مى‏شود.

 

امام سجاد(ع) در مناجات المحبین مى‏فرماید: «الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتّک فرام منک بدلاً، و من ذا الذى آنس بقربک فابتغى عنک حولاً».

 

خداى من! کیست که شیرینى محبت تو را چشیده باشد، پس غیر تو را برگزیند، و کیست که به قرب تو، انس گرفته باشد، پس روى به دیگرى آورد.

 

و امام حسین(ع) در دعاى عرفه مى‏فرماید: «انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اولیائک حتى عرفوک و وحدّوک و انت الذى ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتى لم یحبّوا سواک».

 

تویى آنکه انوار معرفت خود را در دل‏هاى دوستانت تاباندى تا اینکه تو را شناختند وم به یگانگى و یکتایى تو اعتراف نمودند و تویى آنکه بیگانگان را از دل‏هاى محبوبانت راندى، تا اینکه غیر تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نبردند./907/د101/ی

 

منبع: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی

 

ارسال نظرات