سیر روابط شیعه و سنی و مسأله شیعیان افراطی کنونی
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، مسأله روابط شیعه و سنی تقریباً در طول تاریخ اسلام، هیچگاه به اندازه این روزها بغرنج نبوده است. اینکه ما شیعیان اهلبیت پیامبر اسلام(ص) و پیروان سنی مذهب اسلام چهطور میتوانیم با احترام به هم زندگی بگذرانیم و کمتر با هم سر مخاصمه داشته باشیم، مسألهای است که این روزها به کلاف سردرگمی تبدیل شده است که نه رهبران تشیع و نه علمای اهل سنت، سرنخ آن را پیدا نمیکنند. در ادامه سعی میشود با مروری بر تاریخ جهان اسلام، به سیر روابط شیعیان و اهلسنت کمی بیشتر بیندیشیم.
دورهی اول
ریشهی اختلاف با وفات نبی خاتمصلیاللهعلیه وآله آغاز شد. آنجا که تقریباً همهی مسلمانان از انتخاب مردمی خلیفه پشتیبانی کردند و یا در مقابل آن سکوت کردند و از انتخاب پیامبرصلیاللهعلیه وآله برای جانشینش حمایت نکردند. پس از آن برای گزینهی پیشنهادی نبی الهیصلیاللهعلیه وآله، وقایع دردناکی رخ داد که برای خاندان و طرفداران ایشان تبدیل به یک زخم عمیق بر ذهن و جگرها شد.
طرفداران علیبنابیطالبعلیهالسلام پس از این 25 سال با او همراهی کردند تا بالاخره شاهد به خلافت رسیدن او شدند و توانستند نام بلندآوازهی علیعلیهالسلام را بر تارک تاریخ ثبت ببینند. به خلافت رسیدن امام علیعلیهالسلام برای جریان هدفمند خلافت بسیار ناخوشایند بود و برای اولین بار دوپارگی رسمی در جهان اسلام شکل گرفت و صدای «شیعه علی» و «شیعه عثمان» به گوشها رسید.
داستان منازعهی دو جناح جهان اسلام با مکر زشت معاویه و عمروعاص و بعد اتفاقاتی که برای امام حسنعلیهالسلام پس از صلح رخ داد و تا آنجایی که امام حسینعلیهالسلام با عاملان یزیدبنمعاویه در کربلا مواجه شد، به اوج حساسی رسید که چشم و ذهن غالب مسلمانان ممالک اسلامی را به خود جلب کرد. کار به جایی کشید که با فاصلهی 70 سال از عاشورای 61، فرزندان معاویه و مروان اموی که 90 سال بر جهان اسلام سلطنت کرده بودند، دیگر در مرکز جهان اسلام ـ یعنی حجاز ـ جایی نداشتند و با شعار «الرضا من آل محمد» و «یا لثارات الحسین» تاج و تخت و عزت و شکوت را به یکباره به کسانی دادند که خود از تیرهی خاکنشین شدهی هاشمی بودند.
وقتی بنی عباسیان هاشمی بر سر کار آمد، معلوم شد که این هاشمیان نیز مکر کرده و هاشمی بودن را بهانهی قدرتطلبی خود کردهاند و الا بنایی بر بازگرداندن حکومت به دست جانشینان نبی خاتم الهیصلیاللهعلیه وآله ندارند. در این دوره نیز منازعهی طرفداران حکومت جانشینان معین شدهی پیامبر با جریان رایج جهان اسلام ادامه پیدا کرد.
نکتهی جالب این است که در عصر اموی کمکم یک واقعیت عیان شد. از حجاز هرچه به جانب شرق و ایران میرویم، اهل بیت پیامبرعلیهمالسلام طرفداران بیشتری دارند و هرچه به جانب غرب ـ شامات و شمال آفریقا و اروپا ـ میرویم، از آشنایی با اهلبیتعلیهمالسلام شدیداً کاسته میشود. به همین دلیل بود که وقتی در سال 132 بنیامیه تاج و تخت مرکزی را از دست داد، با فاصلهی کمتر از 10 سال توانست در غرب اسلامی و در منطقهی اسلام اروپایی، امپراطوری خلافت مستقلی را برای خود بسازد. اما برای عباسیان که بیشتر با کمک مستقیم مسلمانان شرق اسلامی به قدرت رسیده بودند، مسئله ساده نبود. عباسیان تاحدود سال 650 که طومارشان برچیده شد، همیشه با مسئلهی طرفداران علیعلیهالسلام دست به گریبان بودند؛ کسانی که غالباً بیصدا و بیحاشیه بزرگ میشدند و نظامات زیرزمینی سیاسی و فرهنگی و اقتصادیشان مثل مویرگ در جهان اسلام جاری شده بود. در این دوره که تا آخر قرن هفتم ادامه دارد، شیعیان علاقهای به خودنمایی ندارند و اساساً نظم سنی جامعهی اسلامی را بر هم نمیزنند؛ اما سعی میکنند که به رأس هرم قدرت آن نزدیک شوند تا حداقل حقوق حیات را کسب کنند، اما به محض اینکه شناسایی میشوند، به خاک و خون کشیده میشوند و دوباره تا مدتها سکوت پیشه میکنند.
حدود سالهای 650 دیگر نه از خلافت عباسی خبری بود، نه خلافت اموی در اندلس و نه خلافت فاطمی در مصر (جالب آنکه از این سه داعیهدار خلافت، دو تایشان ـ عباسیان و فاطمیون ـ بر پایهی مبارزات شیعیان تأسیس شده بودند اما هیچگاه بر عهد تشیعشان استوار نماندند.) اما به هر حال دورهی اول تاریخ روابط شیعیان و سنیان که با برتری کامل قدرت و فرهنگ سنیان بر شیعیان علیعلیهالسلام و حرکت کاملاً زیرزمینی شیعیان همراه بود، با فروپاشی جامعه ساخته شده بر مدار تئوری خلافت به پایان رسید.
دورهی دوم
تا ابتدای تأسیس پادشاهی شیعیان صوفی (صفویه) در ایران و اوجگیری امپراطوری سنی ترکان عثمانی به وسیلهی سلطان محمد فاتح در غرب اسلامی در سالهای اولیهی قرن دهم، ردی از یک نظام ایدئولوژیک دیده نمیشود. همهی نظامها ملوکالطوایفی هستند و اگر ایدئولوژیهای جدی هم دارند، در عوض قدرت جدی ندارند. اما به هر حال موقعیت هم برای اهل سنت سرنوشتساز است و هم برای شیعیان. اهل سنت به دنبال بازگشت به دوران قدرت هستند و شیعیان به دنبال آغاز زندگی اجتماعیِ بدون ترس و با آزادیهای معمولی که بقیهی مسلمانان دارند.
قرن دهم هجری آغاز عصر جدید در دنیای ماست. در سالهای ابتدایی این قرن، از یک سو رنسانس اروپایی حرکت خود را تازه آغاز کرده و از سوی دیگر طرفداران امیرالمؤمنین علیبنابیطالبعلیهالسلام موفق میشوند که تمدن از هم پاشیده شدهی ایران را یکپارچه کنند و مذهب تشیع را مذهب رسمی ایران قرار دهند تا این فتح بزرگ به کام شیعیان شیرین شود. برای اهل سنت اما این خبر بهمنزلهی تهاجمی بزرگ به تمامیت گفتمانی اسلام سنی مذهب بود و این مسئله که از زمان خلافت 5 سالهی امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام تا آن زمان بیسابقه بود، برای اولین بار منازعهی شیعه و سنی را به معنای واقعی کلمه رقم زد. سختگیریهایی که ترکان عثمانی با زائران عتبات عراق عرب میکردند و یا آتش زدن روستاهای شیعیان جبل عامل با شعار «دودش برود در چشم قزلباشهای ایرانی!» اولین عکسالعملهای احساسیای بود که از جانب سرداران عثمانی سر زد.
البته آنچه در تاریخ آمده این است که رفتار قزلباشان صفوی هم در تغییر مذهب اجباری سنیان بیخشونت نبوده و تا حد زیادی احساسات سنیهای جهان اسلام را بر علیه آنها تحریک میکرده است. با این حال با همهی درگیریها و رقابتهای سیاسی و مذهبی که بین ترکان عثمانی و ترکان صفوی بود، تا پایان دوران حکومت صفویان، اختلافات شیعه و سنی یک اختلاف نخبگانی در بین علما و طبقهی حاکمان و سرداران دو طرف بوده است و عرصهی عمومی زندگی مردم تا حد زیادی متضمن تجربیات گرانمایهای از زندگی مسالمتآمیز شیعیان با پیروان دیگر ادیان و مذاهب است. نکتهی مهم این دورهی تاریخی این است که در این دوره شیعیان در اوج قدرت زمانهی خود قرار دارند و در درون جامعهی ایران، حداقل تحریک و منازعهی مذهبی را از ایشان میبینیم.
البته کار جامعهپردازی شیعی نیز با پیچیدگیها و دشواریهای فراوانی همراه بود. ایرانی که مرکز فرهنگی قرائت مشهور اسلام تا آن زمان بود، با پذیرش تشیع مأموریت سختی را بر عهده گرفته بود. با اینکه نخبگان و دانشمندان ایرانی تا حد بسیار زیادی از پس این مأموریت بر آمدند، اما انجام این مأموریت در حلقهی بزرگ فرهنگی حکومتها و جوامع سنیمذهب دردسرهایی داشت که بیانیهی معروف نادرشاه افشار برای تغییر مذهب ایران از شیعه به سنی گوشهای از آن را عیان میکند.
با این حساب، دورهی دوم از تاریخ روابط شیعیان و اهل سنت نیز که این بار در «موازنه»ی قدرت سیاسی و فرهنگی دو طرف قرار داشت نیز با آغاز حکومت قاجاریان و نهایتاً تا آغاز جنگهای ایران و روس به پایان میرسد. در این دوره تجربیات گرانمایهای از زندگی مذاهب اسلامی در عرصهی عمومی حکومت شیعی ایران به نمایش گذاشته شده است.
دورهی سوم
دورهیسوم منازعات شیعه و سنی از جایی آغاز شد که پای رقیب سوم به این منازعات باز شد؛ «استعمار اروپای متجدد»! با آغاز جنگهای ایران و روس، شیعیان ایران برای اولین بار حس عقبماندگی در مقابل کفار را تجربه کردند. حسی که کمی قبلتر از آن در ترکان عثمانی ـ که همسایگان اروپا بودند ـ نیز شکل گرفته بود. این حس تحقیرشدگی فرهنگی را بگذارید کنار استعمار سخت و خشنی که اروپائیان دنبال آن بودند و در شبه جزیرهی هند، خود را تمامقد نمایان کرده بود.
ورود این رقیب سوم و دولتخواهی کافران از مسلمانان متمدن شرقی، کمکم این پرسش را در سرتاسر ممالک اسلامی بر سر زبانها انداخت که آیا اکنون ما با یک دشمن مشترک طرف هستیم، یا آنکه ما هنوز میتوانیم سرگرم حل منازعات و اختلافات اعتقادی و سیاسی درون جهان اسلام باشیم؟ آیا شیعیان و سنیان هنوز فرصت آن را دارند که مشکلات بین خودشان را حل و فصل کنند و یا آنکه به ناچار باید به اتحاد برسند تا دشمن بیرونی، آنها را مضمحل نکند؟
سنیان پیش از اینکه بتوانند به پرسش اتحاد یا ادامهی منازعات پاسخ در خور توجهی بدهند، تجربهی تلخ جنگ اول بینالملل آنها را فراگرفت؛ جنگی که یکی از مأموریتهای آن «نابودی امپراطوری عثمانی» تعیین شده بود. پس از این تاریخ نیز حرکت اهلسنت، به جنبشهای اجتماعی برای بازسازی جامعهی مؤمنان و خروج زندگی مؤمنین از زیر یوغ کفار، تقلیل یافت که میتوان نام بیداری اسلامی به روش اهلسنت را بر روی آن گذاشت. حرکت اخوان المسلمین شاید شاخصترین این حرکتها باشد.
شیعیان اما بهظاهر تلخکامیهای کمتری را تجربه کردند و هیچگاه سختافزار حکومتی را که از صفویه تأسیس کرده بودند از دست ندادند و این موفقیت ظاهری، باعت شکلگیری خواب خرگوشی در میان طیفهایی از شیعیان شد. ولی تلخکامی اصلی نخبگان شیعه، تجربهی «مشروطه» بود که ذائقهی نخبگان و مردم را به طرز عجیبی تلخ کرد. مشروطه به یکباره فرهنگ نرم و قدرت سخت کفار اروپایی را به رخ نخبگان اجتماعی شیعه کشید و شاهان و شاهزادگان ممالک شیعی ایران را به یکباره در دل خود هضم کرد و فعالان اجتماعی ایران را که تا آن زمان بازوی فرهنگ مذهب بودند، به منورالفکرانِ لامذهب تبدیل کرد. سرعت این واقعه آنقدر بود که جنبش مشروطه که در اصل جنبش عدالتخواهانهی عالمان دینی بود را به یکباره از بین برد و از دل آن یک جنبش مدرن مشروطهخواهی در آورد. بر این لحظات سختخاطره، خوشباوریهای آخوند خراسانی و شاگردانش نائینی و محلاتی و... در نجف، از دست رفتن آخوندهایی مثل تقیزاده و شیخ ابراهیم زنجانی و... در ایران و در نهایت بر دار رفتن شیخ شهید مشروعهخواه، و ترور عبدالله بهبهانی را هم بیفزایید. تیر خلاص را هم رضاشاه به مذهبیان زد و سعی کرد قدرت اجتماعی آنها را کاملاً به محاق ببرد. جالب آنکه کل این ماجرا از 1284 خورشیدی آغاز شد و تا سال 1320 که تهران توسط فاتحین جنگ بینالملل دوم اشغال شد، اتفاق افتاد. در این بازهی حدوداً 35 ساله تمام ساختارهای زندگی مبتنی بر تمدن ایرانی ـ شیعی و همهی آنچه از روابط اجتماعی مبتنی بر سنتهای ماقبل دورهی تشیع باقی مانده بود، تخریب شد.
دورهی سوم نیز که دورهی تسلط رقیب بیرونی جهان اسلام بر جامعهی شیعیان ایران و اهلسنت عثمانی بود، کموبیش تا حدود انقلاب اسلامی ایران ادامه داشت.
دورهی چهارم
در دورهی جدید، شیعیان با انقلاب اسلامی ایران، از طرح جدیدی رونمایی کردند ولی ظاهراً اهلسنت فعلاً ـ تأکید میکنم که فعلاً! ـ به این نتیجه رسیدهاند که که ترکیب قرائت اهلسنت با مدرنیته ممکن بوده و مدل سکولاریسم در حکومت برای اهل سنت قابل قبول است. این مسئله را میتوان در مدل ترکیه و تغییر ایدئولوژی مبارزهی اخوانالمسلمین در دورهی حسنی مبارک مشاهده کرد.
واقعیت آن است که انقلاب اسلامی ایدهی همهی شیعیان هم نیست. طیفهایی از شیعیان که به طبقاتی از فقها و نخبگان سنتی دینی هم مستظهر هستند، ایدهای شبیه به ایدهی ترکیه و حتی اخوانالمسلمین جدید را میپسندند. یعنی مدل حکومت غربی و فرهنگ سکولار و لیبرال آن بر جامعه حاکم باشد و مؤمنین با فعالیت گسترده در عرصههای زندگی فردی، خانوادگی و عرصهی عمومی جامعه، به حیات دینی بپردازند. این دسته میپذیرند که گاهی مجبور هستند با «اخلاق» مدرنیته مبارزه کرد، اما از آنجایی که مدرنیته بر اباحهگری (لیبرالیسم) استوار است، فرصتی برای حیات دینی باز میشود که برای حیات دینی در عصر بسیار پیچیدهی جدید کافی است و برای بیش از آن باید به انتظار آینده نشست که چه بهتر آن عصر، عصر طلایی ظهور امام زمانعلیهالسلام باشد.
حقیقت این است که تجربهی تلخ ورشکستگی مشروطه بر اعتماد به نفس رهبران دینی ـ اجتماعی شیعه اثر بسیار بدی گذاشت؛ چنانچه در سالهای پس از مشروطه در فعالیتهای مرحوم سید یزدی، سید ابوالحسن اصفهانی، حضرات آیات عظام حائری یزدی، بروجردی، حکیم و خویی کاملاً مشهود است. تمام رهبران دینی پس از مشروطه، به استثنای مرحوم امام خمینی(ره) به ناکارآمدی نرمافزار مدیریتیای که در اختیار داشتند به نوعی اعتراف کردهاند که حداقل دو مورد از این اعترافات در مقابل پرسشهای مرحوم امام خمینی(ره) و مواضع شخص ایشان بوده است (گفتوگوی مرحوم امام(ره) با مرحوم حکیم در بدو ورود به نجف و ناراحتی مرحوم امام خمینی(ره) از دعوت آیت الله بروجردی برای استقبال از شاه در ورود به قم و...). این اعتراف به ناکارآمدی همراه با ایجاد نوعی حالت تدافعی در ساختار شیعه بود. از این جهت طیفهایی از شیعه و سنی به هم شبیه شدند که به ظاهر کاملاً رقیب هم بودند.
نکتهی حائز اهمیت آن است که برخی از طیفهای شیعیان هنوز دعوت مرحوم امام خمینی(ره) را نپذیرفتهاند و به دنبالهروی از مشرب علمای بعد مشروطه و قبل از انقلاب اسلامی هستند. این دسته از علمای تشیع و طرفدارانشان، به همزیستی با غرب فکر میکنند؛ لذا اگر به جغرافیای انسانی آنها دقت کنیم، تمرکز اصلی آنها را در کشورهای مرفه عربی حاشیهی خلیج و همینطور محلههایی از لندن و تاحدودی هم در عراق بعد از سقوط صدام و ایران پس از دورهی اصلاحات مشاهده میکنیم. پر واضح است که این دسته از شیعیان، مرزبندی خاصی با نظام سکولار مدرن ندارند و تنها مرزبندیای جدی که دنبال میکنند، مرز اعتقادی ـ و نه سیاسی ـ با اهل سنت است. تنها مزیت و عامل تمییز این جریان از بقیهی فرق موجود در جهان، تنها در اعتقادات باطنی ایشان به مقام امامت است که آن نیز غصب شده است و به عقیدهی ایشان، در دورهی فترت آن به سر میبریم.
برای این جریان، زمان جریان فقه و شرایع در جامعه ـ نه حوزهی خصوصی زندگی فرد ـ دورهای است که امام معصومعلیهالسلام در جامعه حاضر باشد و نبود ایشان، حتماً به حداقلی شدن دایرهی فقه منتهی میشود. (این نگاه در زمان اختناق شدید و طولانیمدت صدام حسین، در مدرسهی نجف تثبیت و مقنن شد و امروز صدای آن همه حوزههای فقهی شیعه به گوش میرسد!) لذا اگر به مدعیات این گفتمان خوب دقت کنیم، این جریان نسبت به تغییر رویهی شیعیان پس از صفویه تاکنون به دیدهی تردید نگاه میکند و علمای پس از مشروطه (که میتواند مؤید دست برداشتن از ادعای حاکمیت مطلقهی دین در عرصههای مختلف حیات اجتماعی در عصر غیبت باشد) را تمجید میکند. حتی شاید بتوان مدعی شد که ایشان تنها دورهی درست و مشروع حرکت شیعه را دورهی اول میدانند، اما خود را امتداد منطقی آن نگاه در ادوار بعدی میدانند. یعنی سعی میکنند حق حیات و آزادی اجتماعی را به دست آورده تا فرصت پیدا کنند با مجادله بر سر تاریخ، حقانیت خود را به اهل سنت به اثبات برسانند و آنجایی که اهل سنت سخن حق آنها را نپذیرفت، آنها را ترد و لعن کنند.
بنابر ادعای این یادداشت، مسئلهی انقلاب اسلامی ایران با وحدت، مسئلهای است عمیق در لایههای فرهنگِ بنیادین شیعیانِ پس از مشروطه. یکدستی حرکت شیعه پس از آغاز صفویه، با مشروطه دوپاره شده است و اگرچه حرکت انقلاب اسلامی، ادامهی منطقی حرکت شیعه در ادوار گذشته است و حتی با حرکت بزرگ خود توانست با روشی غیر از مجادلهی کلامی و تاریخی، در صفوف اهلسنت، یارگیری کند و دید سنیان به شیعیان را تا حد زیادی مثبت کند و پرچم مبارزهای که روشنفکران عرب و ترکان سنی تمام سالهای پس از فروپاشی دولت عثمانی برافراشته نگه داشته بودند اما به نتیجه نمیرسید را به ثمر برساند و باعث تأثیر مثبت شیعیان بر اهل سنت شد؛ اما هیچ کدام از کارهای انقلاب اسلامی، از نظر این جریانهای شیعه، مطابق با مأموریت عصر غیبت نیست.
این مسئله وقتی بغرنجتر میشود که به یاد بیاوریم که مجادلات شیعیان غیرِانقلابی با سنیان، نیز در نگاه مردم و تودههای سنیمذهب به پای انقلاب اسلامی و حوزهی علمیهی قم و ولایت فقیه و سپاه پاسداران نوشته میشود و این یعنی تمام مبارزات و مقاومتهای ما برای شکلگیری وحدت با محوریت انقلاب اسلامی، از نظر سنیان، دروغی تلقی خواهد شد برای جلوگیری از فوران احساسات طرفداران قرائت سنی از اسلام.
انقلابیان ایران ناچار هستند برای حل واقعی دو دستگی علمای شیعه پس از مشروطه کمک کنند و هیچ چارهای جز این نیست./907/د101/ب6
منبع: ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه