ملیگرایان از فرط تکرار تحلیلهای خود را باورکردهاند
![آيتالله سيدهادي خسروشاهي](/Original/1394/06/03/IMAGE635760984431160728.jpg)
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، یکجانبهگرایی در ارزیابیهای تاریخی، از آسیبهای وقایعنگاری معاصر محسوب میشود و جالب اینجاست که در دوره ما، کسانی به این ورطه غلتیدهاند که بیرق مبارزه با «مطلقگرایی» را برافراشتهاند! نمونه بارز اینگونه کردارهای ناصواب، رویکرد رسانههای متمایل به جریان موسوم به ملیگرا در سالروز رویداد 28 مرداد در سال جاری است. اگرچه پژوهندگان منصف به اینگونه رفتارهای تبلیغاتی وقعی نخواهند نهاد، اما بیتردید تداوم این رویکرد میتواند امر را بر پارهای از ناآگاهان عرصه تاریخ مشتبه نماید. در نقد اینگونه از تاریخنگاری، با پژوهشگر فرزانه حضرت آیتالله سیدهادی خسروشاهی گفت و شنودی انجام دادهایم که آغازین بخش از آن را پیش رو دارید. امید آنکه مقبول افتد.
رویداد 28 مرداد 32 به «کودتا« تعبیر میشود و هر سال و از جمله امسال نیز، اغلب مطبوعات متمایل به جریان ملیگرا، به طور یکجانبه به تحلیل و تحریف آن پرداختهاند! بدون آنکه به علل و عوامل پیدایش، پیروزی و سپس شکست نهضت ملی ایران بپردازند. نظر شما در این زمینه چیست؟ این فرآیند تبلیغی را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. بله! متأسفانه جراید مربوطه به حادثه کودتای 28 مرداد، همانگونه نگریستهاند که 62 سال است به نقل و تکرار آن عادت کردهاند! و در واقع، آنقدر آن را تکرار نمودهاند که گویا خودشان هم باورشان شده که نقلیات آنها، تمام حقایق است! به این ترتیب که واقعه 28 مرداد، فقط توطئه انگلیس و امریکا بود، عوامل وابسته به دربار و بعضی از روحانیون و مزدوران خارجی آن را طرح و اجرا کردند و نهضت ملی شدن صنعت نفت، در عمل شکست خورد! به همین سادگی...! ولی به نظربنده پس از 60 سال، دوستان باید تحلیل جامع و کاملی از موضوع ارائه دهند. یعنی نخست به آسیبشناسی مسئله بپردازند و علل و عوامل پیدایش و پیروزی نهضت را بررسی کنند و سپس به نقد عملکرد «پیشوا»! و مسئولان سطح بالا در طول دوران سلطه و قدرت بپردازند و بعد عوامل و عناصر شکست را به داوری بگذارند.
حال که آن دوستان مایل نیستند چنین کاری را انجام دهند یا آمادگی آن را ندارند، ضروری است که ما به این کار مبادرت کنیم. بهتر است که سخن از این نقطه آغاز شود که عوامل پیروزیهای اولیه نهضت ملی ایران، چه مواردی بودند؟ و چرا نهضت درآغاز، توانست قدمهای بلندی بردارد تاجایی که انگلستان و دربار را به عقبنشینی وادارد؟
بله، به نظر من عوامل پیروزی عبارت بود از:
1ـ استمرار مبارزه حقطلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران، به رهبری روحانیت مبارز و مردم بیدار و مطرح شدن حق مشروع ملت ایران در ضرورت ملی شدن صنعت نفت و طرد استعمار انگلیس و ایجاد کشوری آزاد و مستقل، بدون فرمانروایی اجانب و عوامل داخلی آنها.
2ـ مسئله ملی شدن صنعت نفت، قبل از مطرح شدن آن توسط چهرههایی چون حسین مکی و دکتر حسین فاطمی یا دیگران، در مانیفست فدائیان اسلام، تحت عنوان «راهنمای حقایق...» در سال 1328 تنظیم و سپس چاپ و منتشر گردید. این موضوع توسط شهیدنواب صفوی به وضوح مطرح شده بود که مورد توجه علمای بلاد و محافل و مجامع مذهبی کشور و توده مردم قرار گرفت.
3ـ ایجاد روحیه مبارزه و استقلالطلبی در میان عموم اقشار و مردم کشور و احساس ضرورت وحدت همگانی در پیمودن این راه.
4ـ وحدت و همآهنگی نیروهای اسلامی و محافل مذهبی با گروههای ملیگرا، با اشراف کامل و رهبری روحانیت مبارز و همکاری رهبری ملیگراها در این راستا، بدون هیچگونه قید و شرط یا «سهمخواهی» و «تفوّقطلبی!». بدین ترتیب و در نهایت، عملکرد واحد همه نیروها به شکل متحد و سازمانیافته با شرکت همه اقشار و رهبری معنوی مراجع و روحانیت بلاد، این پیروزی را ممکن ساخت.
البته به موازات این شرایط مثبت و سازنده، ارتجاع داخلی و امپریالیسم خارجی، موانع ویژهای در سر راه ایجاد کرده بودند و در واقع عوامل سرسپرده و مزدوران امپریالیسم و ارتجاع ـ تبلور یافته در نهاد دربار و سلطنت و پیرامون آن ـ با عملکردهای ضدملی خود، موانع اصلی تحقق آرمانهای مردم و پیروزی همهجانبه بودند و این موانع را «اسلامگرایان» با توافق قبلی با «ملیگرایان» از سر راه برداشتند. مرحوم آیتالله طالقانی، در یک سخنرانی مشروح در احمدآباد پس از پیروزی انقلاب، به طور رسمی اعلام نمود که «مانع نخست» را جوانان پرشور فدائیان اسلام از سر راه برداشتند که مرادشان عبدالحسین هژیر وزیروقت دربار و عامل مهندسی انتخابات قلابی دوره شانزدهم مجلس بود. آیتالله طالقانی در آن سخنرانی افزودند: فدائیان اسلام «ضربه دوم» را زدند و نفت ملی شد که مرادشان اعدام انقلابی سپهبد حاجیعلی رزم آرا بود که اعتقاد داشت ایرانی نمیتواند لولهنگ بسازد! چه رسد به اینکه بتواند صنعت نفت را ملی کرده و اداره نماید. پس از طی این مراحل، جبهه ملی تازه تأسیس یافته، در انتخابات آزاد به مجلس راه یافتند و نهضت ملی اوج گرفت و پس از آن ملی شدن صنعت نفت ایران تصویب شد و خلع ید با موفقیت به مرحله اجرا رسید.
در این مرحله حساس، به تدریج خودخواهیها، سهمطلبیها، برتریطلبیها و عوامل دیگرِ اختلافانگیز آغاز شد و رهبری فدائیان که از آغاز، شرط همکاری خود را «اجرای احکام اسلامی» اعلام کرده بود و در یک جلسه ویژه، نمایندگان جبهه ملی عملی ساختن آن شرط را، پذیرفته و وعده داده بودند، در عمل دید که دوستان! به عهد خود پایبند نیستند و حتی منکر آن تعهد شدند! حتی در این مرحله بود که قانون منع تولید و فروش مشروبات الکلی مصوبه مجلس شورای ملی، بهرغم ابلاغ به دولت، هیچگاه اجرا نگردید و گویا دولت مدعی شد که چون از راه درآمد مالیاتی آن، به دولت کمک میشود و دولت نیازمند آن است، «فعلاً» این قانون اجرا نمیشود! آنها بدین ترتیب و در عمل، خواستند که فدائیان اسلام کنار گذاشته شوند و برای تکمیل «توطئه»، شهید نواب صفوی به دستور دوست بنده! جناب آقای امیر علایی، وزیر کشور دولت ملی دستگیر شد و به زندان رفت و این زندانی شدن بیش از 20 ماه طول کشید! و اتهام یا جرم شهید نواب صفوی آن بود که در دوران سلطه شاه، در شمال کشور و در یک سخنرانی، از فروش علنی مشروبات الکلی در یک کشور اسلامی انتقاد کرده و مأموران رژیم، مدعی شدند که عدهای از مردم، پس از سخنرانی نواب صفوی، به یک مشروبفروشی حمله کرده و آن را تخریب نمودهاند! و شهید نواب صفوی در یک دادگاه سفارشی ـ نمایشی، به اتهام «تحریک مردم» به دو سال زندان محکوم شده بود که این حکم مسخره و مضحک دادگاه رژیم شاه، توسط وزیر کشورِ دولتی اجرایی شد که خود به کمک جوانان فدائیان اسلام به قدرت رسیده بود!
به نظر شما درآن دوره، چرا دولت به عدماجرای وعدههای خود به فدائیان اسلام بسنده نکرد و تا فاز برخورد عملی و حتی ضرب و شتم و تهدید آنها هم پیش رفت؟ چه اصراری بر سرکوب خشن این طیف وجود داشت؟
البته هدف، بدون اقامه دلیل هم روشن بود؛ کنار زدن فعالترین شاخه نهضت و عنصر پیروزی نهضت ملی! دشمنان، نخست از حذف رهبری فدائیان اسلام شروع کردند تا نوبت به بقیه برسد! برادر عزیز من، شادروان مهندس عزتالله سحابی در خاطرات خود میگوید که در بحران و آشفتهبازار پیش از پیروزی در انتخابات، این جوانان فدائیان اسلام بودند که در حوزههای رأیگیری، از صندوقها محافظت میکردند، زیرا «اعضای جبهه ملی اصولاً اهل این نوع ریسکها و فداکاریها نبودند.»
با پیدایش این تنش که به طور عمد توسط دوستان ملیگرا به وجود آمد، فدائیان اسلام به آیتالله کاشانی که رهبری معنوی نهضت را به عهده داشت، فشار آوردند که شهید نواب صفوی- که به طور ظالمانه توقیف و زندانی شده است- باید آزاد شود. آیتالله کاشانی در نزد مقامات دولت منبعث از فتاوی وی وساطت نمود که موضوع را خاتمه دهند ولی این وساطت، از طرف دولت به عنوان «دخالت در امور»! توسط آیتالله کاشانی نام گرفت و اجرایی نشد و فدائیان اسلام هم تصور کردند که آیتالله کاشانی هم مانند جبهه ملی، علاقهای به آزادی رهبرشان ندارد! و روی همین تصور اشتباه، اختلاف بین آنها و هواداران آیتالله کاشانی نیز اوج گرفت که بیتردید خواست دشمنان نهضت بود. پس میتوان نتیجه گرفت که راز و رمز پیروزی نهضت وحدت عمل نیروها و وحدت هدف بود و عامل شکست و سقوط، انحصارطلبی و به وجود آوردن اختلاف و کنار زدن دوستان فداکارِ دیروز بود! در واقع دولت حاکم ـ جبهه ملی ـ خیال کردند که بر مرکب مراد سوار شدهاند و دیگر نیازی به آیتالله کاشانی و مراجع عظام قم و فدائیان اسلام و سازمانهای مذهبی ندارند و همین دوستان سکولار و غربگرا خود میتوانند کشور را بدون دخالت آیتالله کاشانی اداره کنند!حملات و اتهامات بیشرمانه در روزنامهها و نشریات چپ و راست علیه آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام اوج گرفت تا آنجا که این فداکاران مبارز ضدامپریالیسم و انگلستان، «جاسوس انگلیس» نام گرفتند!من هنوز یک شماره از روزنامه «شورش» را دارم که به مدیریت شخصی به نام «کریم پورشیرازی» اداره میشد و در آن ضمن چاپ کاریکاتوری از مجموع افراد مخالف دولت و تحت عنوان: «ما بچههای أستوکسیم!» عمامه آیتالله کاشانی را با پرچم انگلیس همراه ساخته بود! و این بیشرمانهترین توهین علنی یک روزنامه وابسته به دولت دکتر مصدق بود. در پی این وقایع، مراجع و علمایی که اغلب آنها نخست مدافع نهضت ملی بودند، کمکم و به تدریج از صحنه فعالیت کنار کشیدند. بسیاری از آنها که در آغاز، فتوای لزوم ملی شدن نفت را صادر کرده بودند، به این نتیجه رسیدند که باید حضور خود را کمرنگ کنند.
تاریخنویسان ملیگرا، اکنون مدعی هستند که قیام مردم در 30 تیر، به اصطلاح خودجوش بوده و دیگران نقشی در آن نداشتند؟ به عبارت دیگر این جماعت در پی آن هستند که نقش آیتالله کاشانی و برخی حواریون او را در این حرکت گسترده انکار کنند. تحلیل شما درباره اینگونه نظرات نوظهور چیست؟
متأسفانه بعضی دوستان تاریخنویس معاصر که در آن دوران اصلاً به دنیا نیامده بودند یا کودکانی کم سن و سال به شمار میرفتند، حوادث 30 تیر و پیروزی مردم را ناشی از علاقه مردم به دولت معرفی میکنند و به یاد نمیآورند که آیتالله کاشانی خود، در معرض بازداشت توسط نیروهای دولتی بود که کشتیبانش را سیاستی دگر آمده بود! ایشان در 26 تیر صراحتاً اعلام داشت:«بر عموم برادران مسلمان لازم است که در راه جهاد اکبر کمر همت محکم بربندند...» و به کشتیبان دگر سیاست، اخطار کرد که اگر به سرعت کنار نرود، اعلام جهاد میکند و خود کفن میپوشد و همراه مردم در نبرد شرکت میکند... و این بار، هدف اصلی دربار خواهد بود.
همانگونه که اشاره کردید، کودتای 28 مرداد در 60 سال گذشته مورد تجزیه و تحلیل منصفانه و داوری عادلانه قرار نگرفته است. 60 سال است که دوستان مینویسند که عدهای اوباش و عناصر بدنام و بدکاره، به خیابانها ریختند با شعار جاوید شاه، یک دولت ملی را ساقط کردند و کودتا پیروز شد. آیا یک دولت ملی با رفتار عدهای از این قبیل عناصر ساقط میشود؟ اگر اینگونه بود، چرا این دولت در شرایط 30 تیر31 که مخالفان دست بازتری داشتند، ساقط نشد؟
اساساً باید پرسید که کدام کودتا؟ شکل کلاسیک یک کودتا آن است که ارتش یا نیروهای مسلح کشوری، با قیام مسلحانه، مراکز دولتی را اشغال و سران و عوامل اصلی حکومت را بازداشت میکنند و سپس پیروزی کودتا را اعلام میدارند، اما اگر چند ده نفر از اوباش صبح به خیابانها بیایند و تا ساعت 10 شعار بدهند و بعد کمکم به تعداد آنها افزوده شود و به چند هزار نفر برسند که دیگر فقط «جاوید شاه» نمیگفتند، بلکه «مرگ بر مصدق» را هم بر آن افزوده بودند و ساعت حدود یک بعد از ظهر هم اداره رادیو را اشغال نموده و اعلامیه سرلشکر زاهدی را پخش کنند! این چه نوع کودتایی است؟ و نیروهای وفادار به دولت تا آن مرحله کجا بودند؟
فرض کنیم که آیتالله کاشانی و علما و مراجع عظام سکوت کردند، همانطور که اشاره کردید مردمی که در حوادث 30 تیر یکسال قبل (تیر 1331) خیابانها را پر کردند و با شعار یا مرگ یا مصدق، در خیابانها راه افتادند، کجا رفتند؟ دوستان و رهبران جبهه ملی، به جای آنکه خود به خیابانها بیایند، کجا رفته بودند؟ آیا فقط توانستند جان خود را نجات دهند و دکتر مصدق را هم از پشت بام منزل خود فراری دهند؟ اینکه دوستان فقط تهمت بزنند و همه گناهان را به گردن آیتالله کاشانی بیندازند، مشکلی را حل نمیکند و نقاط تاریک تاریخ هم روشن نمیشود. برخی میگویند: چرا آیتالله کاشانی اعلامیه صادر نکرد و فتوای قیام نداد؟ ولی پاسخ نمیدهند که چرا آیتالله کاشانی که به قول خود از «حیز انتفاع افتاده بود!»، در چنان وضعیتی قرار گرفته بود؟ چه کسانی او را جاسوس انگلیس نامیدند؟ و چه کسانی آبرو و حیثیت شخصیتی را بردند که در عراق، به شکل مسلحانه علیه استعمار و سلطه انگلیس جنگیده و محکوم به اعدام شده بود! و حال آنها او را خانهنشین کرده بودند؟
داستان مضحکی است! دولت به اصطلاح ملی، ژنرالی را بازنشسته و از او خلع قدرت کرده بود، بعد میگویند: چرا فرماندهی لشکر خود را به عهده نگرفت؟ کدام سربازی از فرمانده معزول اطاعت میکند؟ میدانیم که مراجعی در قم چون آیتالله خوانساری، آیتالله صدر، آیتالله حجت و آیتالله فیض از نهضت پشتیبانی کردند ـ و اخیراً بعضیها مدعی شدهاند که جناب دکتر مصدق آنها را بسیج کرده بود! ـ میگویند: چرا این مراجع درحمایت از دولت مصدق اقدام نکردند؟ ولی پاسخ نمیدهند که علما و مراجع با چه اطمینانی میتوانستند مجدداً به میدان بیایند در حالی که دیدند رهبری مذهبی نهضت، متهم به جاسوسی و عملاً خلع ید شده است؟ آنها به چه امیدی باید به میدان میآمدند؟ و با فرض پیروزی، باید قدرت را تحویل چه کسی میدادند؟ آنهایی که فرار را بر قرار ترجیح دادند و بعد نوحهسرایی کردند که کسی به یاری ما نشتافت؟ چرا به این پرسش پاسخ نمیدهند که چرا در 30 تیر 1331، همه مردم با فتوای آیتالله کاشانی به خیابانها ریختند و کشته شدند و شما را بر سر کار برگرداندند، اما پاسخ و پاداش آنان چون «کیفر ستمّار بود!»؟... واقعیت این است که عملکرد دکتر مصدق پس از پیروزی نهضت در 30 تیر- که با پشتیبانی مردم و فتوای آیتالله کاشانی انجام گرفت- منطقی و مطابق با اصول دموکراسی ادعایی دوستان نبود. البته آقای دکتر مصدق، حتی به پیشنهادها و رهنمودهای دوستان و همکاران خود در دولت هم اهمیت نداد و خود «محورمآبانه» با آنها رفتار کرد و به جای توجه به شرایط کشوروایجاد همکاری و وحدت بین همه نیروها، به طور مطلقالعنان و خودسرانه، مجلس منتخب مردم را به زور «منحله» اعلام نمود و سپس به رغم مخالفت دوستان خود، ماجرای «رفراندوم» را به راه انداخت و نتیجه همان شد که همگان دیدیم و آنگاه گناه سقوط نهضت متوجه آیتالله کاشانی شد که چرا فتوای قیام نداده بود؟ و نمیگویند که با کدام زمینه مساعد باید فتوا میداد؟ و کدام گوش شنوایی نصیحت او را میشنید؟
این نکته را هم اشاره کنم که دفاع مراجع از نهضت ملی، به علت آن بود که در رهبری نهضت، شخصیتی چون آیتالله کاشانی قرار داشت و با حذف عملی ایشان، دیگر مراجع نمیتوانستند از آن دفاع کنند. همانطور که در نهضت مشروطیت، علت استقبال علمای بلاد و مراجع نجف از آن، حضور شخصیتی چون شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری در رأس امور بود، ولی وقتی که شیخ را «یبرم خان ارمنی» به دار میکشد و تقیزاده حاکم میگردد، دیگر مراجع چگونه از آن دفاع کنند؟ البته آقای دکتر مصدق حتی به رأی مشورتی همکاران و وزرای ملی دولت خود هم اهمیتی نداد و خود آنچه را که میخواست انجام داد و گویا که خود، عین «قانون» بود!
شواهد یا دلایل شما بر عدم قبول پیشنهادهای اصلاحی وزرا و همکاران از طرف مصدق چیست؟ ظاهراً دراینباره، مستنداتی از خاطرات این افراد هم دارید که شنیدن آن در این مقام، برای ما مغتنم است؟
بله، من دلایل و شواهد زیادی دارم که نقل آنها در یک مصاحبه کوتاه مقدور نیست، ولی ترجیح میدهم در این رابطه، نکاتی را نه به طور تفصیل، بلکه پس از تلخیص، از قول آقای دکتر همایون کاتوزیان نقل کنم که خود یک پژوهشگر تاریخ و از هواداران آقای دکتر مصدق است. این شهادت دوستان و همکاران دکتر مصدق نشان میدهد که او دچار نوعی «خودمحوری» شده بود و البته در هر حکومتی «شخصمحوری» مقدمه سقوط خواهد بود. آقای کاتوزیان مینویسد:«وقتی که دکتر مصدق تصمیم گرفت مجلس هفدهم را با مراجعه به آرای عمومی یا رفراندوم ببندد، با مخالفت جدی چند تن از نزدیکان و هواداران خود روبهرو شد. در واقع بسیاری از یاران و هواخواهان مصدق با رفراندوم مخالف بودند. دکتر عبدالله معظمی، یار مصدق و رئیس مجلس، بدون اعلام علنی مخالفت خود، از ریاست مجلس استعفا کرد و با حالت قهر به موطنش رفت تا در هنگام برگزاری رفراندوم در تهران نباشد!مخالفت سه تن از اعضای مهم نهضت ملی هم مستند و غیرقابل تردید است: دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخستوزیر و وزیر کشور؛ دکتر کریم سنجابی، وزیر سابق مصدق و از سران فراکسیون نهضت ملی در مجلس و از رهبران حزب ایران و خلیل ملکی، رهبر حزب نیروی سوم که بزرگترین و فعالترین حزب نهضت ملی و طرفدار دولت بود. هنگامی که کتابم درباره مصدق و نهضت ملی را به زبان انگلیسی مینوشتم (که بعداً فرزانه طاهری آن را با عنوان «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» به فارسی ترجمه کرد)، برای روشن شدن پارهای نکات، با برخی از سران برجسته نهضت ملی مکاتبه کردم. یکی از آنها غلامحسین صدیقی بود و پرسش من از او، دقیقاً به روایت او از ماجرای رفراندوم و موضعش در این زمینه ارتباط داشت. صدیقی در پاسخنامه بسیار بلندی دراینباره نوشت. خلاصه آنچه صدیقی در نامهاش نوشت این بود که وقتی مصدق به من گفت که درصدد بستن مجلس است، گفتم: پس اجازه دهید من استعفا بدهم! توضیح اینکه پیش از آن چند بار در مجلس از صدیقی به عنوان نایب (به معنای قائممقام یا جانشین) نخستوزیر سؤال کرده بودند که گویا دولت قصد بستن مجلس را دارد و او صادقانه انکار کرده بود و اکنون نه فقط انکارهایش خلاف واقع از آب درمیآمد، بلکه علاوه بر آن باید به عنوان وزیر کشور رفراندوم را هم سازمان میداد و برگزار میکرد. صدیقی، به مصدق گفته بود که اگر مجلس تعطیل شود، شاه شما را با یک فرمان عزل خواهد کرد و مصدق پاسخ داده بود که «جرئت نمیکند!». بالاخره پس از آنکه مصدق به نمایندگان پیشنهاد کرد که داوطلبانه استعفا بدهند و اکثریت آنها پذیرفتند، صدیقی حاضر شد رفراندوم را برگزار کند. صدیقی ضمناً در نامهاش نوشت که پس از 28 مرداد، محمود نریمان به او گفته بود: «تاریخ ما را به خاطر این اشتباه نخواهد بخشید!»
و اما دکتر کریم سنجابی؛ سنجابی یک بار شخصاً درگفتوگو با مصدق با رفراندوم مخالفت کرده بود که تفصیل آن را در مصاحبه خود با «تاریخ شفاهی» دانشگاه هاروارد ارائه کرده است. او میگوید:«روز پنجشنبهای بود که از مجلس بیرون آمدم، مستقیماً رفتم به دیدن مصدق. او را در حالت عصبانیت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا ما باید این مجلس را ببندیم! گفتم: چطور ببندیم؟ گفت: این مجلس مخالف ما است و نمیگذارد که ما کار بکنیم، ما بایستی آن را با رأی عامه ببندیم. بنده گفتم: جناب دکتر من با این نظر مخالف هستم و ادامه میدهد که به مصدق گفتم: «به هرحال اگر اجازه میفرمایید بنده شب فکر کنم و جنابعالی هم بعد از ظهر امروز با رفقای دیگر که خدمتتان میآیند، مشورت بکنید. من فردا صبح دوباره میآیم و نظریات خود را عرض میکنم.» بنده صبح اول وقت منزل مصدق رفتم و گفتم: جناب دکتر من فکرهایم را کردم و در این موضوع با دلیل میخواهم خدمتتان صحبت کنم. من با بستن مجلس مخالفم و دلایلم را هم مفصلاً خدمتتان عرض میکنم. سپس به دنبال ارائه چندین دلیل ادامه میدهد: «بعد گفتم: آقا، من یک عرض اضافی دارم! اگر شما مجلس را ببندید، در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید: یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، دیگر آنکه با یک کودتا مواجه بشوید! آن وقت چه میکنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمیتواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمیدهیم. اما امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگیری میکنیم... مصدق میگفت چون مجلس به من رأی داده و چون ملت پشتیبان من است و در 30 تیر سال پیش با قیام مردم بر سر کار آمدهام، شاه نمیتواند فرمان عزل بدهد.» سنجابی در ادامه میگوید: «ایشان از بحث طولانی من ناراحت شد و یک کلامی به من گفت که تاریخی است و چون زشت است در بیان آن تردید دارم! گفت: آقا: جنابعالی که امروز صبح اینجا آمدهاید چرس کشیدهاید؟ من از این حرف او بسیار ناراحت شدم. گفتم: آقای مصدق من چرس نکشیدهام، شما هر کاری بکنید، ما از پشتیبانی شما دست نمیکشیم، ولی در مقابل وجدانم خود را مسئول دیدم آنچه را مفید به حال مملکت و شما میدانم، خدمتتان عرض کنم و دیگر عرضی ندارم! مرحمت زیاد.»/998/د101/س
منبع : روزنامه جوان