۱۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۴
کد خبر: ۲۸۵۴۹۷
درنگی بر ادبیات نهج البلاغه از منظر اندیشه دینی و هنر بیان؛ بخش دوم

منظومه‌ای از خرد و شیدایی در کلام امیر بیان/ غمگنانه و مظلومانه و غریب در مصاف درد و واژه/ وقتی علی در غم فراق یارانش مویه می‌کند

خبرگزاری رسا ـ در بیان حضرت مولا، آن‌چه اصل است، مفاهیم عرفانی و مباحث اخلاقی و نکات خردمندانه‌ای است که آموزه‌های زندگی بهترند و نیز حتی در مواقف و مواضعی که شرح هجران و بیان دلتنگی‌های ایشان است، باز هم می‌توان رگه‌هایی نورانی از رشحات آموزنده عرفانی را در کلام امیر سخن دید.
علي(ع)

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، در بخش پیشین این نوشتار ضمن بیان ویژگی‌های محتوایی و ادبی نهج البلاغه به عنوان سند ارزشمند آموزه‌های عرفانی و ربانی دین که بازمانده از برترین شخصیت عالم واژه و حکمت، مولای متقیان امیرالمومنان علی(ع) است، مروری داشتیم بر محورهای محتوایی، مضامین به کار رفته در این مجموعه کلام و نیز صنایع و آرایه‌های ادبی و هنرورزانه‌ای که در این صحیفه بی‌نظیر و بی‌بدیل به کار رفته است.


نکات محتوایی و متنی منتشر در این کلام معجزه آسا بسیار پردامنه و بطن در بطن و هزارتویی از حکمت و معرفت و معنویت و شکوه است. مجموعه‌ای پردامنه از واژه پردازی استادانه در تهافتی از روشنایی و تجانسی از حقیقت و واقعیت.

 

 

هم حقیقت محوری و هم وقایع نگاری در کلام امیر سخن

 

اما آن‌چه در باب این ارزش‌های کلامی می‌توان گفت دو نکته اساسی است؛


اول آنکه در نهج البلاغه هیچ واژه آرایی را نمی‌یابیم که صرفاً مبتنی بر ارزش‌های ادبی باشد و محلی از اعراب در وادی معرفت و معنویت نداشته باشد و دوم اینکه این حقایق ربانی و آموزه‌های حکمی و معرفتی با واقعیت‌های عینی و حتی مباحث تاریخی عجین شده است.


به عبارت دیگر می‌توان گفت در بیان حضرت مولا، آنچه اصل است، مفاهیم عرفانی و مباحث اخلاقی و نکات خردمندانه‌ای است که آموزه‌های زندگی بهترند و نیز حتی در مواقف و مواضعی که شرح هجران و بیان دلتنگی های ایشان است، باز هم می‌توان رگه‌هایی نورانی از رشحات آموزنده عرفانی را در کلام امیر سخن دید.


اوج چنین عباراتی نیز آنجاست که حضرت فرمود: «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا؛ صبر کردم در حالی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود.»

 

نوعی تاریخ تحلیلی در بطن یادآوری‌های حکمی نهج البلاغه

 

و نیز اینکه این تعابیر علاوه بر حقایق روحانی و معارف سترگ و شگرفی که در آن‌هاست، به نوعی ملهم از وقایع تاریخی و مروری بر رویدادهای مختلف سیاسی و اجتماعی دوران آن حضرت و سایر ادوار تاریخی هم هست.


در واقع می‌توان نگاهی مبتنی بر تحلیل تاریخی را فرا و ورای این تعابیر نغز و پرمغز مطالعه نمود. از واقعه سقیفه تا جنگ‌های گوناگون و از سیر تطور شخصیت‌های مختلف، تا مواجهه‌ای که حضرت با این افراد و وقایع داشت.

 

 

 

رقص کلمات در آوردگاه اندیشه و هنر بیان

 

در عین حال نهج البلاغه سرشار از رقص کلمات در آوردگاه اندیشه و هنر بیان است. از آنجا که حضرت به تصویرگری بی‌مانندی از طاووس دست می‌زند تا آنجا که در بازگویی روزهای رنج خویش، زیر پرهیبی از شُکوه و مظلومیت، به شِکوه و شکایتی استخوان شکن و جان‌کاه روی می‌آورد.


مجموعه این بیانات در حقیقت منظومه‌ رفتارشناسی فردی و اجتماعی یک مسلمان واقعی را به تصویر می‌کشد. از مرد مسلمانی که اگر در غم خلخال کشیده شدن از پای زنی یهودی بمیرد جای ملامت ندارد و بلکه شایسته ستایش است تا ننگ و نفرینی که نثار امتی می‌شود که به جای همراهی و همیاری حق، در صف نفاق و ریا به سالوس و عقب نشینی و زنجموره و پلشتی روی می‌آورد.

 

وقتی زبان دردناک علی(ع) در بیان وقایع خون می‌فشاند

 

آری، در این مواقف است که زبان دردناک علی(ع) به جای واژه پردازی، خون می‌فشاند و در مسیر کلمات و جملات، گرد ماتم می‌پراکند: «...ای کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم. به خدا قسم حاصل شناختن شما پشیمانی و غم و غصه است. خدا شما را بکشد که دلم را پر از خون کردید و سینه‌ام را مالامال از خشم نمودید....!»(خطبه 27)


آری، نهج البلاغه منظومه‌ای است که می‌توان در آن طیف‌های مختلف و ساحت‌های گونه‌گون رفتارشناسی امام مسلمین را در برابر شداید و رخدادهای روزگار، در بیانی هنرمندانه و نغز به تماشا نشست.


و انسان چه حیران و سرگردان و متحیر می‌ماند وقتی در بحر ناپیدا کران این عظمت مظلوم، چونان بید بر ایمان خویش می‌لرزد و بر غریبی و غربت بزرگ‌ترین شخصیت عالم واژه و ادب و عظمت سرشک حسرت و درد وی بارد.
 

«...به مردگی گرفتارشدم که دستورم راپیروی نمی کنند و دعوتم را پاسخ نمی‌گویند، ای بی‌ریشه‌ها برای یاری حق به انتظارجه هستید؟ آیا دینی نیست که شما را متحد کند؟ غیرتی ندارید که خشم شما را به حرکت درآورد؟...» (خطبه 39)

 

 

گل‌عذاران را چه آمد، شهر یاران را چه شد؟!

 

در این میانه اما ردای سرخ این هرم سبز بر دوش کلمات وقتی به درخششی خون باره می‌رسد که حضرت در غم فراق یاران همدل و دینش شعر تنهایی می‌سراید.


غم فراق برادران و یارانی که بر پیمان خویش ماندند و در این مسیر جان باختند؛ مردانی که نام‌هایشان بر تارک مردانگی و شهامت و شجاعت و غیرت می‌درخشد و تاریخ عدالت طلبی و عشق هماره بر حقیقت اصیلشان صحه خواهد گذارد:
«...کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طی کردند و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوشهادتین؟ و کجایند نظیر آنان از برادرانشان که بر جانبازی پیمان بستند و سرهای پاکشان برای تبهکاران فرستاده شد؟» (خطبه 181)

 

و آنک «فزت...»


آری،
این رنج تا بدانجا ادامه می‌یابد تا آنکه ضربت زهرآگین اشقی الاشقیا که پیشانی‌اش پینه جمود بسته و دستانش وصله نفاق و دلش مهر بی‌خردی و چشمانش گرد جهل و بی‌حمیتی برداشته بود، علی(ع) را در محراب عبادت به وصل نیکان می‌برد و ندای «فزت» از معراج محراب بر طاق عرش راهی می‌شود.


اینجا را می‌توان نقطه عطف تاریخ بشریت در هم افزایی و تلاقی مظلومیت و بزرگی و شکوه و شیدایی و غم دانست و حسرت و ماتمی که برای همیشه تاریخ برای همه بشریت باقی می‌ماند و «تهدمت والله ارکان الهدی...».


«...نشسته بودم که خواب مرا گرفت و رسول خدا برمن آشکارشد. گفتم: یارسول الله چه کجی‌ها ودشمنی‌ها که از امت تو دیدم. فرمود: به آنان نفرین کن. گفتم: خداوند بهتر از آنان را به من عنایت کند و به جای من شری را بر آنان گمارد.»

 

نهج البلاغه و آینه‌ای در برابر خرد «برتر»

 

آری، از تاریخ و حکمت تا شعر و بلاغت؛ از روایت وقایع تا درد و تلخی حقایق؛ همه و همه در نهج البلاغه موجاموجی از فکر و خرد و خرد برتر را نضج می‌دهد. اساساً نهج البلاغه وادی خرد برتر است؛ خردی که از عقل به عشق و از عشق به حق منتهی می‌گردد و هم آوردی و هم افزایی عقل و عشق در طیران انسان در آسمان ایمان، نماد و نمودی است که در این مصحف شریف می‌توان آن را به معنای اتم کلمه دید و نگریست و گریست.

در نهج البلاغه چه در وادی قالب‌های بیانی از خطبه‌ها و خطابه‌ها تا کلمات قصار و از نامه‌ها تا اشارات و بیانات، می‌توان این رشحات ربانی و زمینی را دید.

 

زیر آسمان و روی زمین؛ برتر از علی(ع) و «نهج»اش کجا؟!

 

یک سر در ربانیت آسمان‌ها و زیر سایه خدا و یک سر در زمین و زیر پهنه خلقت و تکامل طبیعی انسان؛ و علی(ع) در چنین میدانی است که منظومه باشکوه خود را شکل می‌دهد و مخاطبان خود را چه در آن زمان و چه در آینه همیشه تاریخ اشارت می‌دهد که: «...زمانی که امام از میدان صفین باز می‌گشت به قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود رسید رو کرد به طرف قبرستان و فرمود: یا اهل الدیار الموحشه و المحال المقفره و القبور المظلمه٬ یا اهل التربه٬ یا اهل الغربه٬ یا اهل الوحده٬ یا اهل الوحشه؛ ای ساکنان خانه‌های وحشتناک و مکان‌های خالی و قبرستان‌های تاریک٬ ای خاک نشینان٬ ای غریبان٬ ای تنهایان٬ ای وحشت زدگان

انتم لنا فرط سابق و نحن لکم تبع لاحق؛ شما در این راه بر ما پیش قدم شدید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد. اگر از احوال دنیا بپرسید به شما می گوییم: اما الدور فقد سکنت و اما الازواج فقد نکحت و اما الاموال فقد قسمت؛ اما خانه‌هایتان را دیگران صاحب شدند، همسرانتان به ازدواج افراد دیگر در آمدند و اموالتان تقسیم شد

هذا خبر عندنا فما خبر ما عندکم؛ این خبری است که در نزد ماست؛ در نزد شما چه خبر؟

ثم التفت الی اصحابه فقال اما لواذن لهم فی الکلام لا خبرکم ان خیر الزاد التقوی؛‌ سپس رو به اصحابش کرد و فرمود: اگر به آن‌ها اجازه سخن داده می‌شد، به شما خبر می‌دادند که مهم‌ترین زاد و توشه در سفر آخرت پرهیزگاری است...»


در واقع می‌توان در این بیان سیری از حکمت اسلامی و عرفانی دینی را مشاهده نمود و در بطنش، انگاره‌ای مبتنی بر یک رخداد واقعی پس از جنگ و نیز اشارات و کنایاتی که ملهم از یک صنعت شاعرانه و ادبی بیرون می ترواد و دل و جان را تازگی و روح و عقل را نشئه‌ای از دردانگی و خرد می‌بخشد.

 


کوفه؛ و ماادرئک ما الکوفه؟!

 

اما یک از نکات و الهاماتی که در بیان حضرت امیر(ع) بسیار بازتاب دارد و هم درخشندگی خردمندانه دارد و هم سوز غریبانه، اشاراتی است که در باب مردم کوفه و مرام و مسلک و روحیه و صفات عیان و نهان آن‌ها وجود دارد.


در حقیقت می‌توان گفت بازخوانی روان شناسی این مردمان نامراد و این روحیه پلشت و دلگیر کننده و تلخی این حقیقت دردناک، در بیان آن حضرت به شکل پربسامدی وجود و ظهور دارد:
«...ای‌ها الناس المجتمعه ابدانهم  المختلفه اهواوهم کلامکم یوهی الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم الاعدلا؛ ای آن مردمی که کالبدهایشان جمع و خواسته‌هایشان پراکنده است سخن شما سنگ‌های سخت را سست می‌کند در حالی که رفتارتان باعث می‌شود دشمنان به شما طمع ورزند.» در اینجا از غائب به حاضر التفاف شده است.

 

غصب خلافت؛ شوربختی هماره تاریخ در تلخ‌ترین لحظه هستی

 

واقعه غصب خلافت، بی‌تردید مهم‌ترین رخداد سیاسی زمان حضرت است که البته بار فکری و فرهنگی و اعتقادی هم دارد. این رخداد در نهج البلاغه تشعشعات متنوعی را در بر گرفته است و موقف و موضعی شده است برای یک آسیب شناسی انسان شناسانه و دین مدارانه.

 

این رخداد تا جایی در تعیین سرنوشت انسان آن دوران و سرشت دین اسلام در نسل‌های آینده به عنوان میراثی از دین و آیین و امامت و ولایت و آنچه امت در این باره انجام دادند و پیش آهنگانشان پدید آوردند تأثیر و تأثر داشته است که حضرت حتی مجبور به معرفی خویش و بیان غمگنانه و در عین حال تکان دهنده مقام و منزلت الهی خود گشته است.


«...و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی؛ او می‌دانست که جایگاه من نسبت به خلافت چون آسیاب است که به دور محور حرکت می‌کند.»

 

فتنه؛ واژه‌ای برآمده از ادبیات دینی در مسیر بصیرت افزایی

 

چه بسا و بسیار جملات و لمحات و رشحاتی که در نهج البلاغه آمده و نماد و نمود آن را می‌توان در روزگار کنونی به تماشا نشست؛ مگر نه اینکه لفظ و معنای «فتنه» طی چند سال اخیر در ادبیات سیاسی ایران خودمان ظهور و بروزی بسیار فراگیر داشته است.


«کن فی الفتنه کابن اللبون٬ لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب؛‌
در فتنه‌ها همچون شتر دو ساله باش نه پشتی(کوهانی) دارد که سواری دهد و نه پستانی دارد که او را بدوشند.»


و فتنه تعبیری است دینی که در متن آن می‌توان شئوناتی از تطورات اجتماعی و تصویری از بیرون آمدن گدازه‌های نهان در دل اصحاب خواص را مشاهده نمود که در پی‌اش جمع همج الرعاع و عموم عوام را رهبری نموده و به سمتی ـ حق یا باطل ـ رهنمون می‌گردند و در این میانه این حق است که با باطل همجوار و در هم و تصویر این فرآیند غباری فتنه خیز می‌گردد. و مگر چه فتنه ای بالاتر از اینکه:
«ایها الناس سیاتی علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه؛ ای مردم به زودی روزگاری فرا می‌رسد که اسلام چون ظرف واژگون شده آنچه در آن است ریخته می‌شود.»

 

نهج البلاغه و غمگنانه‌هایی در آوردگاه امیر سخن

 

باری، نهج البلاغه آوردگاه سخن مردی است که فرمود: «ولا یرقی الی الطیر؛ هیچ پرنده ای به اوج بلندی من نمی‌رسد.» و او همان مردی است که «فسدلت دون‌ها ثوبها؛ جامه خلافت را از تن خود بیرون آوردم.»


همو که غمگنانه و مظلومانه و در مقام بی مانند «صبر» در بیانی بی نظیر و با شرافت و خطیر و سخت و ماندگار فرمود: «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا؛ صبر کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم.»

 

محمدرضا محقق

 

/1327/703/ر

ارسال نظرات