اشاره: شهدای زمان انقلاب و هشت سال دفاع مقدس کسانی بودند که با از خودگذشتگی تمام، ایثار و فداکاری بر دشمنان و بدخواهان انقلاب اسلامی تازیدند و با عشق و علاقه شهادت را به قیمت جان خود خریدند و پا در جای پای سیدالشهدا(ع) گذاشتند.
در میان شهدا اگر بخواهیم به قشر و دستهای از آنها که با فداکاری تمام، از خود گذشتند تا فرمان امام(ره) بر زمین نماند و دشمن نتواند بر کشور سیطره پیدا کند اشاره کنیم، باید نام روحانیون و طلاب فداکاری که خالصانه در میدانهای جنگ حضور یافتند را ببریم.
در همین زمینه خبرنگار خبرگزاری رسا در قزوین با حجتالاسلام غلامحسین صفی خانی، از رزمندگان روحانی هشت سال دفاع مقدس که در زمان جنگ به عنوان روحانی در گردانهای مختلف به عنوان مبلغ و امام جماعت اعلام خدمت میداشت، به گفت و گو نشست و از نقش روحانیت در جبهه و همچنین دوست روحانی وی، شهید سیدمحمدباقر علمی سخن به میان آورد.
رسا ـ شما در مورد نقش جامعه روحانیت در زمان دفاع مقدس چه دیدگاهی دارید؟
با عرض سلام به پیشگاه شهدای هشت سال جنگ تحمیلی، مخصوصا شهدای روحانی که در آن روزها با از خودگذشتگی، ایثار و فداکاری، خود را وقف جبهه و جنگ کردند و با وجود سخت بودن تمام شرایط و حساسیتی که دشمن به خاطر تأثیرگذاری این قشر بر روی روحیه رزمندگان داشتند، داشت و با اسیرکردن آنان بدترین رفتارها را با آنها مینمود، در صحنه ماندند و حماسهای را رقم زدند که تا به حال جز در عاشورای حسینی مثال و مانندش دیده نشده است.
رسا ـ به نظر شما در زمان جنگ چه چیزی بیشتر از همه مورد توجه رزمندگان بود؟
در دفاع مقدس همه اقشار جامعه به جبهه ها عازم شدند تا نگذارند این خاک مقدس به تصرف دشمن در بیاید و با از خود گذشتگی حتی وجبی از این خاک را به دشمن ندادند و در پای حفظ دین و خاک کشور از هیچ چیز فروگذاری نکردند.
رسا ـ نقش روحانیت در رسیدن به این اهداف چه بود؟
جامعه روحانیت در زمان دفاع مقدس فعالیتهای بسیاری داشتند و اگر بخواهیم که بگوییم آنان چه کردند تا به اهداف خود برسیم، مثالهای زیادی میشود زد؛ اما در این میان به نظر من روحیه و کمکهای معنویای که روحانیون به رزمندگان میدادند، از مهمترین عوامل پیروزی ما در دفاع مقدس بود.
رسا ـ شما شاهد چه فعالیتهایی از سوی روحانیون در خط مقدم جبههها بودید؟
روحانیون در جبههها همیشه سعی بر این داشتند که در صورت نیاز به بیان مسائل احکام شرعی، مسائل قرآنی و دینی برای رزمندگان بپردازند و گاهی نیز به سخنرانی، عزاداری و یا جشن در بین رزمندگان همت میورزیدند و عدهای هم در خط مقدم با دشمنان به مبارزه میپرداختند که در حقیقت نقش محوری را آنها در جبههها به عهده داشتند.
رسا ـ شما نقش جامعه روحانیت استان قزوین در دوران دفاع مقدس را چگونه ارزیابی میکنید؟
استان قزوین روحانیون بزرگی همچون حججالاسلام والمسلمین ابوترابی، علمی، آشوری و انصاری را در دوران دفاع مقدس به نظام مقدس جمهوری اسلامی تقدیم کرده است که نقش بسیار تأثیرگذاری در جریان هشت سال جنگ تحمیلی بر عهده داشتند، و ما باید همیشه یاد وخاطره این عزیزان وهمه شهدا را گرامی بداریم.
رسا ـ اطلاع پیدا کردیم که شما با شهید حجتالاسلام سیدمحمدباقر علمی دوست بودید، او چگونه انسانی بود؟
ما با هم همکلاسی و دوست بودیم، شهید سیدمحمدباقر علمی زمانی که در حوزه علمیه شیخالاسلام حضور داشت، یک طلبه موفق وباهوش بود که همیشه در تلاش و کوشش بود تا بتواند به علم و دانش خود بیفزاید و در کنار آن خودسازی نیز میکرد و همیشه در هنگام عبادات خود حال و احوال بسیار متفاوتی نسبت به دیگران داشت و در خاطر دارم که او در حوزه یکی از محبوبترین طلاب بود و بسیار مورد احترام طلاب و اساتید بود.
رسا ـ شهید علمی در چگونه خانوادهای تربیت یافته بود؟
شهید علمی در خانوادهای بسیار متمدن و مذهبی که در سطح متوسطی از جامعه بود، به عرصه آمد و تربیت یافت و مطمئنا یکی از دلایلی که این شهید بزرگوار را به درجههای بالایی از بندگی و زندگی رساند، همین خانواده گرم و پرمحبت بود.
رسا ـ او چه ویژگیها و خصوصیات اخلاقیای داشت؟
شهیدعلمی علاوه بر اینکه همیشه به خودسازی میپرداخت، مدام بر اهمیت تهذیب نفس وتقوا تأکید میکرد و به این موارد بسیار توجه مینمود و همیشه سعی داشت تا این موضوعات را در زندگی خود نهادینه کند؛ او همچنین یکی از روحانیون برجسته و شاخص حوزه علمیه بود.
رسا ـ به نظر شما چرا شهید علمی اینگونه خوی و خصلتی داشت؟
از نظر من چون شهید علمی به عنوان یک طلبه فعال و پویا در مدرسه شیخ الاسلام از محضر اساتید گرانقدر و بزرگی همچون آیتالله موسوی شالی، آیتالله باریک بین، آیت الله سلیمانی و آیتالله کریم جزمهای نهایت استفاده را مینمود و همیشه در کارهایش نظم و انضباط خاصی داشت و همچنین ذکاوت بالایی داشت، به اخلاق و رفتار بسیار نیکی دست یافته بود که همگان آن را تحسین میکردند.
رسا ـ شهید علمی تا چه سطحی در حوزه تحصیل کرد و چه مدت در حوزه حضور داشت؟
او در حوزه، تا پایان سطح سه، اتمام کفایتین تحصیل نمود و در این مدت همیشه جزو طلابی بود که در درسهایش همیشه بیشترین نمره را میگرفت و به دیگران نیز در یادگیری دروس کمک میکرد و همچنین اینکه در مباحثات بین طلاب همیشه فعال بود و حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
رسا ـ آیا در جبهههای جنگ نیز در کنار هم بودید؟
بله، ما در آن زمان، هر دو در جبهه حضور داشتیم و به رزمندگان خدمت میکردیم.
رسا ـ شهید علمی چه دیدگاهی نسبت به جنگ داشتند؟
او به جبهه احساس تعلق خاصی داشت و معتقد بود که باید تا پای جان در برابر ظلم ایستاد و آن را در هم شکست وحتی با اینکه چند بار هم مجروح شد، باز پس از دوران نقاهت به جبهه اعزام میشد و بدون توجه به درد و رنجی که متحمل بود به کارش ادامه میداد و حتی یک لحظه هم کمکاری و سستی نمیکرد.
رسا ـ چگونه شد که او به جبهه رفت؟
به محض شروع جنگ تحمیلی با شور و حال عجیبی به جبههها اعزام شد و دیگر اطرافیانش را نیز دعوت میکرد تا در آن جهاد بزرگ شرکت کنند و از کشور در برابر دشمنان دفاع کنند؛ او در آن مدت حتی دوره غواصی را نیز گذراند که این نشان دهنده این است که او و سایر روحانیون در جبههها علاوه بر نقش تبلیغی خود، در بسیاری از عملیاتها شرکت داشتند و حتی آموزشهای سختی مانند دوره غواصی یا شناسایی دشمن را نیز می گذراندند.
رسا ـ شهید علمی در جبهه چه فعالیتهایی داشت؟
در جبهه ها نیز به عنوان فرمانده دسته بود، اما با این وجود هرگز نقش تبلیغی خود را برای رزمندگان فراموش نمیکرد و در بسیاری از برنامههای مذهبی و فرهنگی رزمندگان حضور پیدا میکرد و رزمندگان را جهت شرکت این گونه برنامهها تشویق وترغیب مینمود.
رسا ـ حرف پایانی شما درباره شهید علمی چیست؟
شهید علمی یک الگوی نیک برای همگان بود و او نمونه یک طلبه بسیار فعال و مخلص بود که طلاب جوان باید او را در خاطر داشته باشند و از او الگوبرداری کنند.
در ادامه بررسی درباره زندگی شهید سید محمد باقر علمی به یکی از همرزمانش به نام آقای مهدی کیامیری برخوردیم که میگفت فقط دوس دارد یک خاطره از او تعریف کند، نه بیشتر، او خاطرهاش را اینگونه بیان کرد:
نزدیکیهای صبح، قرار بر این شد که به پشت خاکریز نیمه کارهای که محل اولین پاتک دشمن بود سر بزنیم، به علت تیرگی زیاد خاکریز و فاصله کم ما با عراقیها، تعدادی از بچهها، به ستون زدند، از جمله «جمال قاسمی»، که بعد از رسیدن به پشت خاکریز، «سید باقر علمی» و «حسن شهسواری» را صدا زد و گفت: حسن آقا! این دو اسیر را که لودرچی اسیر کرده، به پشت خط (اسکله) ببرید؛ حسن هم بدون این که چیز اضافهای بگوید، گفت چشم و به همراه اسرا به طرف اسکله حرکت کرد، بعد از چند دقیقه صدای رگبار از دور به گوش رسید و حسن برگشت و همه متعجب از این که چرا او این قدر زود برگشت، سید باقر گفت: حسن! اسرا را بردی عقب؟ حسن جواب داد: بله! فرستادم خودشان به عقب برگردند؛
با روشن شدن هوا، مشغول تثبیت خط و استحکامات خاکریز و آماده پاتک دشمن شدیم؛ با برادر «حضرتیها» در سنگری نشسته بودیم و چون میدانستم زنده برگشتن از این خط، فقط کار خداست و از سویی امکاناتی برای دفاع نداریم، به یاد بچههای شهید مشغول خواندن نوحه شدیم. وقتی درگیری به اوج خود رسید، به دستور فرماندهی لشکر «سردار سرتیپ امین شریعتی» با تعداد خیلی کمی از نیروها به صفوف متحد نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق که تازه وارد معرکه شده بودند حملهور شدیم، تعداد نیروهای دشمن قابل قیاس با ما نبود، ما عدهای بسیار کم با جسمهایی خسته و سنهای متفاوت بودیم و آنها نیروهای تازه نفس و زبده با هیکلهایی تنومند بودند، اما چون لطف الهی با ما بود و ما صبر و استقامت داشتیم، به مدد الهی لشکر شکست خوردهی بعثی را مجبور به فرار کردیم.
بچهها با ایمانی قوی بر دشمن زبون حمله میکردند و هرازگاهی هم سواری از تکسواران لشکر اسلام از مرکب عشق بر زمین میافتاد و سبکبال تا خانهی محبوب پر میکشید؛ چنان که وقتی تیر به پیشانی «سعید پایروند» اصابت کرد، هیچ صدایی جز «یا حسین» او شنیده نشد.
جنگ تن به تن سخت به اوج خود رسیده بود و «سید باقر علمی»، «توکلی»، «ذاکرها»، «خالقی»، «اسماعیلی» و «اکبریرضایی» به همراه دیگر دلاوران لشکر عشق، با قامتی به بلندای ابدیت در مقابل این سپاه پوشالی ایستاده و میجنگیدند و هر از گاهی هم با دلاوری سینه سرخ میدان نبرد را به رنگ خون خود سرختر میساختند.
این پایان کار ما نبود و اینبار به سراغ ستاد کنگره شهدای استان قزوین رفتیم تا بتوانیم از زندگی این شهید بلند مرتبه بیشتر بدانیم، آنها نیز تعدادی عکس، فیلم و دستنوشته از او در اختیار ما گذاشتند.
او در نامهای برای یکی از دوستانش مینویسد:
با سلام و درود به محضر برادر گرامی و عزیزم، استاد در عمل و علم، امیر جوادی، آنکه ما را درس مقاومت و صبر و اخلاص آموخت، ولی من از کودنی و کم درکی هنوز هم لنگ میزنم، و همین ما را بس که در محضر شما مدتی بودهایم و حرف های خود را به شما استناد میدهیم.
امیرآقا، در محضر شما نشستن و درس ادب آموختن، افتخاری است ما را و این هم بیادبی نسبت به شماست که بخواهیم برایتان چیزی بنویسم.
امیرآقا اینقدر به فکر خودتان نباشید، برای دیگران هم دعا کنید، به فکر خود بودن کارمشکلی نیست، امیر آقا اگر اینجا ما را فراموش کنید، مسئله ای نیست، ولی امیدوارم که روز قیامت ما را رها نکنید.
امیر آقا واقعاً در اینجا که هستم خجالت میکشم از اینکه جای خالی شهدا را پرکرده باشیم، ولی چه باید کرد، فعلا ما را ببخشید و اگر برنگشتم، سلام ما را به تمام برادرها برسانید، خصوصاً به بچه های کوچک شهدا. خدانگهدار ـ برادرکوچک شما، سید باقر علمی.
لازم به ذکر است که امیرجوادی نیز مدتی بعد در فاو عراق به فیض شهادت نائل شد.
شهید علمی در دستنوشتهای که از او به یادگار مانده است، با شوق و شعف خبر میدهد که توانسته است دست امام خمینی(ره) را ببوسد، او اینگونه مینویسد:
بعدازظهر ساعت چهار بود که به طرف پل آهنچی در حرکت بودیم که شنیدیم امشب خاموشی است، گفتیم چرا، مگر چه شده؟ نزدیکی های پل که رسیدیم شنیدیم عراق به ایران حمله کرده است، شب خود را به مدرسه رساندیم، نماز را در فیضیه و در تاریکی خواندیم، همه در فکر بودیم که عاقبت جنگ چه می شود؟ که سخنان امام به ما روحیه عجیبی داد، دیگر حال درس خواندن نداشتیم، لذا با 130 تن از طلبه ها برای آموزش به تهران عازم شدیم تا بعد از یک ماه آموزش به جبهه ها اعزام شویم، ولی طی مدت آموزش، متأسفانه آنقدر ما را اذیت کردند که جمعیت 130 نفری ما به 80 نفر رسید، وقتی وضع را اینگونه دیدیم شکایتنامهای نوشته و به محضر امام دادیم. امام اجازه ملاقات دادند، زمان ملاقات تعداد ما فقط 6 نفر شده بود، به منزل امام رفتیم و به صورت خصوصی دست امام را بوسیدیم و عرض شکایت کردیم که ایشان فرمودند: دستور میدهم که شما را اعزام کنند.
وصیت نامه شهید علمی را از بنیاد شهید تهیه کردیم، او در چند خط مختصر، حرفهای زیبا و جامعی را بر کاغذ جاری میکند:
بسمِ اللّه الرّحمنِ الرّحیم. اَشْهَد اَنْ لا اله الاّ اَللّه و اَشْهَد اَنّ مُحمّد رَسول الله(ص) وَ ان امیرالمومنین و الائمة المعصومین(ع)، السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى امتى حلّت بفنائک، «اِنّالِلّه و اِنّا الیه راجِعُوْن» از خداوند متعال صبر و استقامت براى پدر و مادرم خواستارم، یک جان به خداوند کریم باید مىدادم، اگرچه عمر خود را تباه کردم و قلب نورانى را سیاه، ولیکن شکر خداى را که انشاالله بتوانیم تحویل بدهیم و خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد، استغفراللّه ربّى و اتوب الیه، از تمام دوستان و آشنایان، اقوام و خویشان حلالیت بطلبید، پدر، مادر و خواهرها! مرا ببخشید. والسلام. سید محمدباقر علمى.
گفتنی است، شهید سیدمحمدباقر علمی در یکم فروردین سال 1343 در شهر قزوین به دنیا آمد و در چهارم دی سال 1363 در امالرصاص عراق به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در همان منطقه مفقود گشت، تا اینکه در سال 1376 تفحص شد و در گلزار شهدای شهر قزوین به خاک سپرده شد. /874/ز503/س