۱۴ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۰
کد خبر: ۲۹۳۲۶۴

درخواست اسیر 12 ساله ایرانی که فرمانده بعثی را متعجب کرد

خبرگزاری رسا ـ فرمانده وا رفت و با تعجب به این پسر بچه دوازده ساله نگاه کرد، پسری با آن سن و سال و با آن محدودیت‌هایی که اسارت برای پسر بچه‌ای به سن او دارد چطور از آن همه گذشته بود.
اسير 12 ساله

به گزارش خبرگزاری رسا، اسمشان را گذاشته بودند اسیر ولی بیشتر از اینکه اسیر باشند آزادگانی بودند در قفس‌های آهنین ظلم و ستم بعثی‌ها. اسارت همچون نقطه پروازی بود برای پر کشیدن از زمین، برای رسیدن به خدایی که حالا در شرایط سخت و رنج آور اسارت کسی را جز او نداشتند. گاهی باید اسیر بود تا معنای آزادی را درک کرد. مثل اسرای 8 سال دفاع مقدس که اسارت را به اسارت درآوردند.

 

فرمانده عراقی اردوگاه ما از آن نظامی‌های مغرور و از خود متشکر بود، یکبار که ما توی محوطه بودیم دیدم فرمانده با دو سرباز در حال دم زدن توی اردوگاه است و با دیدن علیرضا به سراغ او آمد و دستی به شانه علیرضا زد و گفت: "میخوام تو را به حانوت ببرم تا هر چه می‌خواهی برایت بخرم".

 

علیرضا و جناب فرمانده به حانوت رفتند و فرمانده گفت: تو فقط بگو هرچه بخواهی برایت میخرم. علیرضا نگاهی به تنقلات رنگارنگ توی حانوت انداخت و سرش را به طرف فرمانده برگرداند و گفت: قرآن! یک قرآن می‌خواهم.

 

فرمانده وا رفت و با تعجب به این پسر بچه دوازده ساله نگاه کرد، پسری با سن و سال علیرضا و با آن محدودیت‌هایی که اسارت برای پسر بچه‌ای به سن او دارد چطور از آن همه گذشته و فقط قرآنی خواسته بود.

 

فرمانده یک قرآن بزرگ با حاشیه نویسی و کشف الآیات برای ما آورد که هر شب مهمان یک آسایشگاه بود. تا قبل از آن ما قرآن نداشتیم و از محفوظات بچه‌ها استفاده می‌کردیم./1330/د102/ی

منبع: خبرگزاری دفاع مقدس

ارسال نظرات