درخواست اسیر 12 ساله ایرانی که فرمانده بعثی را متعجب کرد
به گزارش خبرگزاری رسا،
فرمانده عراقی اردوگاه ما از آن نظامیهای مغرور و از خود متشکر بود، یکبار که ما توی محوطه بودیم دیدم فرمانده با دو سرباز در حال دم زدن توی اردوگاه است و با دیدن علیرضا به سراغ او آمد و دستی به شانه علیرضا زد و گفت: "میخوام تو را به حانوت ببرم تا هر چه میخواهی برایت بخرم".
علیرضا و جناب فرمانده به حانوت رفتند و فرمانده گفت: تو فقط بگو هرچه بخواهی برایت میخرم. علیرضا نگاهی به تنقلات رنگارنگ توی حانوت انداخت و سرش را به طرف فرمانده برگرداند و گفت: قرآن! یک قرآن میخواهم.
فرمانده وا رفت و با تعجب به این پسر بچه دوازده ساله نگاه کرد، پسری با سن و سال علیرضا و با آن محدودیتهایی که اسارت برای پسر بچهای به سن او دارد چطور از آن همه گذشته و فقط قرآنی خواسته بود.
فرمانده یک قرآن بزرگ با حاشیه نویسی و کشف الآیات برای ما آورد که هر شب مهمان یک آسایشگاه بود. تا قبل از آن ما قرآن نداشتیم و از محفوظات بچهها استفاده میکردیم./1330/د102/ی
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس