تشییع باشکوه شهدا ادای دین جامعه نسبت به مادران چشم انتظار/عرصه فیلمسازی دفاع مقدس مورد بیمهری مسؤولان دولتی
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، فیلم «خاکستر و برف» به کارگردانی روحالله سهرابی به تهیهکنندگی فرهاد گلی که برای اولینبار در سیویکمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمد، با بازی کامبیز دیرباز، میترا حجار، قربان نجفی، سیامک ادیب، محمدباقرصفانور، نصرت شاهنظری و وجیهه لقمانی داستان فردی به نام احسان را روایت میکند که پس از 25 سال به ایران برمیگردد تا با صمیمیترین دوست خود که زندگیاش را مدیون اوست برای آخرین بار تجدید دیدار کند و همین مسئله، اتفاقات ناخواسته دیگری را برای او رقم میزند.
یکی از مهمترین مؤلفههای فیلم بلند سینمایی سهرابی که این روزها در گروه سینمایی هنر و تجربه اکران شده، لوکیشن و فضای فیلم است. «خاکستر و برف» برخلاف بسیاری از نمونههای همژانر خود، در فضای زمستانی شمال کشور روایت میشود و فضای سرد و غمانگیز لوکیشن در نشان دادن سردی روابط آدمهای داستان تأثیر بسیار گذشته است. فیلم سهرابی به رغم تواناییهایش اما سه سال از پرده اکران سینماها دور ماند و سرانجام در هفتههای اخیر راه پرده نقرهای را در پیش گرفت. به همین بهانه گفتوگویی با روحالله سهرابی، کارگردان جوان فیلم که از قضا قائممقام انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس هم است، داشتهایم.
آقای سهرابی! شما قائممقام انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس هستید و با تهیهکنندههای بسیاری هم ارتباط دارند. این مسئله زمانی که با فیلمسازی خودتان همراه میشود کارتان را با دشواری روبهرو نمیکند؟ اینکه شما مسئول تأیید فیلمنامههایی برای ساخت هستید و این باعث میشود که انتظارها در خصوص آثار شما افزایش یابد.
من ابتدا کارم را با فیلمسازی آغاز کردم و بعد به سمت مدیریتی رسیدم و در واقع علقه حسی و عقلی من بیشتر به جریان هنری و فیلمسازی نزدیک است. این روزها موقعیت فیلمسازی من با مدیریتم همراه شد و این مسئله به نظرم هم فرصت بود و هم تهدید. مدیریت روندی است که بر پایه آن شما در زمانی باید کارهایی را انجام دهید و سایرین عملکردتان را قضاوت کنند و همزمانی مدیریت من با فیلمسازیام باعث شد که حساسیتها روی اثر من هم افزایش پیدا کند و خیلیها میخواستند ببینند که خروجی من به عنوان مدیر چه میتواند باشد.
مدیریت میتواند برای فیلمسازی یک تهدید باشد، به این معنا که بسیاری از آدمهایی که در عرصههای مختلف فیلمسازی درگیرند مثلاً در شوراها اعم از پروانه ساخت و نمایش و داوریها با انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس در ارتباط بودند و به دلیل محدودیتهای انجمن در همکاری ساخت معمولاً خیلی از متقاضیان، ناراضی از این انجمن خارج میشدند و از قضا برخی از افراد ناراضی در بزنگاههایی مانند داوریها حضور داشتند و این مسئله به ضرر فیلمسازی من مدیر شد. تهدید دیگر این مدیریت همزمان با فیلمسازی این است که مجبور میشوی زمان بسیاری از زندگیات را صرف فعالیتهای مدیریتی کنی، زمانی که میتوانی پژوهش کنی و اثر بسازی.
واکنش اهالی سینما را پس از دیدن «خاکستر و برف» چطور ارزیابی کردید؟
بعد از نمایش فیلم در جشنواره فیلم فجر یکسری از دوستان من که فیلمساز هم بودند و به واسطه حضور در انجمن ارتباطی هم با من داشتند، اغلب واکنشهای مثبتی داشتند و به گفته آنها، فیلم بالاتر از حد تصورشان بود. شاید به این دلیل که نگاهشان به من بر اساس همان مسئله مدیریت بود و اینطور فکر میکردند که یک مدیر از موقعیت مدیریتی خود استفاده کرده و فیلمی ساخته است، در حالی که «خاکستر و برف» در بخش خصوصی تولید شده و هیچ ربطی به امکان استفاده یک مدیر از امکانات موقعیت مدیریتیاش نداشته است. البته نقدهایی هم بود اما نقدها بر اساس این جمله نبود که «فلانی! همان بچسب به مدیریتت». در جریان اکران عموم هم واکنشهایی در همین راستا بود و اکثراً مرا به ادامه روند فیلمسازی تشویق میکردند و حتی بودند در این میان تهیهکنندههای و فیلمسازانی که میگفتند حیف تو با این توانایی فیلمسازی که در سمت مدیریت وقت میگذرانی.
از ابتدا که تصمیم به ساخت فیلم گرفتید به وضعیت اکران و تعداد مخاطبانش توجه داشتید و اصلاً با چه اندیشهای به دنبال ساخت فیلمی در این ژانر رفتید؟
به نظر من هر فیلمی مؤلفههایی برای درگیر کردن حداکثری مخاطب با آن دارد که یکی از این مؤلفهها حضور چهره در اثر است که من این مؤلفه را رعایت کردم. سایر مؤلفههای جذب مخاطب مانند گریم، موسیقی، قصه، فضا و تصویر را هم در حد ظرفیتهای این فیلم رعایت کردم. من سعی کردم استقبال کمی مخاطب همراه با استقبال کیفی باشد، واکنش مخاطبان در برابر فیلم برایم خیلی جالب بود و خیلیها با اشک سالن را ترک میکردند. به نظر من این همان استقبال کیفی است. فیلمهای ژانر دفاع مقدسی در بهترین حالت مگر چند درصد از مخاطبان را میتوانند با خود همراه کنند و اگر همه مؤلفههای مخاطب پسندی را در حد صد درصد هم رعایت کنی، بعید میدانم که فیلم بالاتر از 2 تا 3 میلیارد به فروش برسد. مثلاً «چ» با آن عقبه تبلیغاتی و امکانات در نهایت 3 میلیارد فروخت. پس ظرفیت سینمای ما مشخص است و در این ظرفیت مشخص فیلمی مانند «خاکستر و برف» قرار است بخشی از مخاطبان را درگیر کند.
«خاکستر و برف» به نظر من شکل هنریتری را در بستر ژانر دفاع مقدس روایت میکند. کارگردانی شما، فرم، فضای کار و سایر مؤلفههای بصری، فیلم شما را با سایر نمونههای هم ژانر خود متفاوت میکند. سبک فیلمسازی در «خاکستر و برف» را در آثار بعدیتان هم ادامه میدهید؟
به نظر من برخی از مؤلفهها ذاتی است و به درون خود فیلمساز مربوط میشود، شما اگر فیلم قبلی من را ببینید، به لحاظ ساختاری و نگاه فرمیک چیزی نزدیک به همین فضاست. طبیعی است که اولویت من باز هم همین نگاه و ساختار است اما در فیلم بعدی این مؤلفهها را در سطوح بالاتری دنبال میکنم و بحث پیچیدگی و به روز بودن قصه و تعلیقهای بسیار است. در آثار بعدی به جای اینکه دو بازیگر چهره بیاورم چند بازیگر چهره میآورم که کف حداقلی گیشه را داشته باشم. تأکید من این است که به نگاه و سبک و سیاقم پایبند بمانم، این علاقه شخصی من است. اوپنینگ فیلم «خاکستر و برف» با عزیز آغاز میشود چون من میخواهم شأن مادر شهید به عنوان اوج ارزش یک جامعه حفظ شود. بعد از عزیز به باز شدن در میرسیم که سینما آغاز میشود.
باز شدن یک در به سمت روشنایی و دریا و آمدن یک آدم از آنجا و سپس رفتن همان آدم به همان مسیر خیلی نمیتواند اتفاقی باشد. من میتوانستم این قصه را راحتطلبانهتر در همین تهران تولید کنم و احسان هم یک مغازهدار بازار میشد، اما اینکه من این دشواریها را به جان میخرم به این دلیل است که برای مخاطبم احترام قائل هستم. ما میدانستیم 60 روز پروداکشن در یک شهر ساحلی چه سختیهایی دارد، خیلی از بازیگرها یکی از شروطشان این است که لوکیشن فیلم تهران باشد، من دوست داشتم زمانی که مخاطب پای تماشای این فیلم مینشیند حتی اگر قصه و بازیها را دوست ندارد، لااقل به لحاظ بصری لذت ببرد و صیقل روحی و تصویر بخورد. اینکه چقدر موفق بودهام نمیدانم اما همه تلاشم را به کار بستم. یکی از مؤلفههای مورد توجه من نگاه من به مقوله سینماست، من معتقدم که سینما، سینما است و نمیتواند تعریف وصلهای برایش ساخت. سینما تا مادامی که برای سینما است یک فریب بزرگ است. سینما از لحظهای که برای آرمانها و اعتقادات و اصول و ارزشهاست تبدیل به سینمایی میشود که مورد نظر ماست.
البته این مسأله در سینمای هالیوود هم است و بهرغم شعار هنر برای هنر غالب فیلمهای هالیوودی برای پرداختن به آرمانها و باورهایشان هستند؛ از فیلمهای بزرگ نولان گرفته تا آثار سایر فیلمسازان.
بله به نظر من اگر این مسئله در هالیوود هم باشد، اتفاق خوبی است. به باور من سینما اگر در راستای اعتقادات نباشد و فقط در خدمت گیشه باشد، سینما نیست. برخی از فیلمها متأسفانه نه برای سینما که برای پول است. من دوست دارم مسیر اعتقادی را در روند فیلمسازی دنبال کنم.
آقای سهرابی! یکی از مؤلفههای تأثیرگذار فیلم انتخاب لوکیشن اثر است، فیلم در شهری ساحلی و ابری ساخته میشود، چه شد که این لوکیشن را برای کار انتخاب کردید.
ابتدا قرار بود که این فیلمنامه در یک اتوبوس روایت شود، قرار بود این جمعیت در یک اتوبوس در مسیر رفتن به کربلا باشند و این مسائل در این مسیر اتفاق بیفتد اما دیدم فضای تعلیق، تردیدها و خاکستری بودن سردی فضای روابط را از دست میدهیم.
یکی از پلانهای فیلم خیلی جالب است؛ پلانی که احسان با جیپ قدیمی وارد شهر میشود. مردی که از جنگ به شهرش بازمیگردد و شهری که همه چیزش عوض شده است.
صحنهای که احسان از دریا میآید و بعد به این میاندیشد که مگر ممکن است یک جامعه در چند سال این همه تغییر کند و ارزشها به ضد ارزش تبدیل شود و ضد ارزشها به ارزش. این سردرگمی احسان است و سکانسی که به رستوران معلق روی آب میرود و این فضای تعلیق نمایان میشود. در پایان قصه دیگر هیچ کدام از شخصیتها با هم نیستند احسان، یحیی، ریحانه، عزیز و ابراهیم همه تنها میروند. بحث سکانسهایی که شما اشاره کردید، بردن این فیلم به شهر ساحلی یک فکر دارد و آن فکر اعتقاد خود من است؛ تلاطم و التهابات درون جامعهای که استعارهای از کل جامعه است اما این التهابات انتهای داستان نیست.
ما همان روز ضبط سکانس آمدن احسان میتوانستیم سکانس رفتنش را بگیریم اما چون دریا آرام نبود من این کار را نکردم. زمانی که عزیز به فرزندش میرسد و التهابات میخوابد، دیگر نباید دریای ملتهب ابتدای فیلم را داشته باشیم و باید روزنهای از امید را برای مخاطبمان بگذاریم. آدمهای جنگ ما در این فیلم خیلی تنها هستند. چیزی که در جامعه ما وجود دارد، متأسفانه نگاه ما به عده معدودی از رزمندههایی است که احیاناً این روزها سمت و مسئولیتی دارند اما طیف وسیع رزمندههای جنگ تحمیلی این روزها چنین زندگیهایی دارند. نکته دیگری که به من میگفتند این بود که نگاهت به قشر معلم خیلی بدبینانه بود اصلاً بحث معلم نیست و معلم داستان ما میتوانست هر شغلی داشته باشد. بحث آموزگاری و تربیتکنندگی نسل جدید دغدغه فیلم بود، این نقدی به کل اقشار اجتماعی بود اینکه چه نسلی را تربیت میکنیم.
آقای سهرابی! شما سراغ سوژهای رفتید که کمتر به آن پرداخته میشد. شما به سراغ مادران شهدا رفتید، شما فیلم را با داستان مادر شهید شروع میکنید و با او تمام میکنید. چرا به سراغ مادران شهدا رفتید؟
ما یک پروژه تحقیقاتی داشتیم در گفتوگو با مادران شهدا که یکی مادر شهید جلوه بود و دیگری مادر شهید منصوری که نقش همین مادر شهید را در فیلم ایفا کردند. یک وقتهایی ما در زندگی روزمره با اتفاقاتی روبهرو میشویم که خیلی دردناک است. همه ما در دوستان و اعضای فامیل مادران شهدایی داریم که روزهای پایانی عمرشان را سپری میکنند. این عجیب بود که چطور بعضیها میتوانند این دیالوگ را به کار ببرند که یعنی چه هر چند وقت یکبار یکسری پیکر شهدا را وارد شهرها میکنند و به این بهانه فضاسازیهایی را رقم میزنند. این حداقل کاری است که جامعه برای خانوادههای چشم انتظار میتواند انجام بدهد تا خانواده شهدا حس نکنند که قافیه را باختهاند.
خوشبختانه اتفاقهایی مانند بازگشت شهدای غواص میافتد و معادلههای پیشین و برخی جوسازیها را به هم میزند و اتفاقی میافتد که مردم به جایگاه این بزرگواران پی میبرند. یکی از اهداف من این بود که شأن و جایگاه مادران شهدا حفظ شود و دیگر اینکه چگونه این شأن باید حفظ شود. کار کردن در سینمای دفاع مقدس سخت است و سینمای دفاع مقدسی که در خصوص مادران شهید است کار بسیار سختتری است. تنها چیزی که به ذهن من رسید این بود که آن شأن حفظ شود و از دور کلیتی از این مادر و زندگی و نفس کشیدنش نشان داده شود و خوشحالم همین چند دقیقه هم تأثیرش را میگذارد. من دیالوگ را از عزیز گرفتم و نریشن دادم، این به ضررم بود اما میخواستم که دیالوگ نداشته باشد تا حسش بیشتر شود. خیلی از مخاطبان در تیتراژ پایانی زمانی که متوجه میشوند عزیز داستان ما خودش واقعاً مادر شهید است به دلیل این تأثیرگذاری پی میبرند.
اکثر کسانی که فیلم را دیدهاند بر اینکه فیلم خوش ساخت و سینمایی است صحه میگذارند اما مسئله ضعفهای فیلمنامه هم از مواردی است که در غالب نقدها شنیده میشود. چرا زمانی که فیلم شما تا این حد در ساختار تأثیرگذار است، آن را در پس یک فیلمنامه قویتر و پختهتری قرار ندادید؟
در جریان فیلم اتفاقی رخ داد و تغییر فیلمنامه از شکل جادهای و حرکتی به شکل ایستا و شهری زمان زیادی از ما گرفت و زمان تولید ما را چند روز به تأخیر انداخت. حدود 15 اسفند سال 91 باید کار ما تمام میشد اما تغییر فیلمنامه چند روزی کار ما را به تأخیر انداخت. من مطمئن هستم اگر چند سکانس جنگ اضافه میشد بخشی از شخصیت احسان درمیآمد. این سکانسها چند دقیقه بود و در برف اتفاق میافتد ما حتی لوکیشنها را هم دیدیم.
یکی از تخصصهای من کار در برف و مه است مثلاً فیلم قبلیام یکی در برف بود و دیگری در مه مطلق و دیگری دریا. چون تجربه برف را داشتم لوکیشن را هم در دامنههای دماوند دیدم، ما بازیگر دیگری برای جوانیهای دیرباز انتخاب کرده بودیم و میخواستیم فیلمبرداری کنیم که متأسفانه نشد. الان که فیلم را مرور میکردم میبینم اگر زمان بیشتری میگذاشتم میتوانستم اثر بهتری تولید کنم. برای تدوین فیلم را به چند فیلمساز بزرگ نشان دادم و کمک آنها تأثیر بسیاری در فیلم گذاشت و ای کاش در فیلمنامه هم از این کمکها استفاده میکردم اما همان هفت، هشت دقیقه کار فیلمنامه که به تولید نرسید خیلی در نقاط ضعف فیلم تأثیر داشت.
«خاکستر و برف» فیلمی است که به لحاظ ساختار و فرم توانایی حضور موفق در جشنوارههای خارجی را هم دارد؛ فیلمی سمبلیک که با زبان تصویر روایت میشود و کم دیالوگ هم است، تصمیمی برای این حضور ندارید؟
بله اتفاقا من این روزها به دنبال همین حضور بینالمللی فیلم در جشنوارههای خارجی هستم.
بپردازیم به حاشیههای فیلم، چرا فیلم با این تأخیر زمانی طولانی به اکران رسید و چرا در بخش هنر و تجربه؟ چرا فیلم را پس از حضور در جشنواره فیلم فجر اکران نکردید؟
این همان نکته تهدیدآمیز مدیریت من بود که در ابتدای صحبت به آن اشاره داشتم. به نظرم فیلم از این منظر لطمه خورد. دوستانی که برای اکران فیلم تصمیم گرفتند به دلیل مناسبات قبلی علاقهای به اکران فیلم من نداشتند. نکته دوم اساسا جریان حاکم بر اکران فیلم در کشور ما است؛ اینکه برخی از فیلمها هنوز مراحل تولیدشان تمام نشده به عنوان سرگروه اکران معرفی میشوند. این همان اتفاقی است که باعث میشود برخی از پخشیهای ما دیگر سینما را برای سینما نخواهند و سینما را برای پول تلقی کنند ولو به قیمت نابود کردن همه ارزشها و اصول جامعه و نزول سلیقه مخاطب.
بخش دیگر ذات فیلمهای ارزشی و دفاع مقدسی است؛ اینکه ما متأسفانه حمایت خاصی در بخشهای خصوصی نمیبینیم مگر اینکه بخشهای دولتی کمکی کنند. فیلمسازی دفاع مقدسی جرئت میخواهد در کنار و امید و صبری عجیب و غریب، اینکه حتی اگر چند سال فیلم را از صف اکران کنار گذاشتند، بتوانی تحمل کنی. خیلی تعجبآور است هم برای من و هم برای سایر کسانی که فیلم را دیدهاند که هیچ کدام از ارگانها در فهرست حامیان مالی فیلم قرار ندارند. جالب اینجاست که برخی از ارگانهای ارزشی حاضرند بلیتهای نیم بهای فیلمهای سخیف را در اختیار کارکنانشان بگذارند اما حاضر نشدند که از این فیلم حمایت کنند. زمانی که حمایت از چنین فیلمهایی برای فضاهای دولتی و حکومتی ما بیاهمیت باشد دیگر چه انتظاری از بخش خصوصی میرود؟
خب اما در این میان برخی از فیلمها هستند که با حمایت کامل ارگانها ساخته میشوند و در نهایت فروش فیلم پول قند و چایی عوامل هم نمیشود، فرق شما با سازندگان آن پروژهها چیست که فیلم شما نمیتواند از آن امکانات بهرهمند شود؟
یکی از بحثهایی که با من شد این بود که اگر من سمت مدیریتی نداشتم کمکهای بسیاری در جریان اکران فیلمم میتوانست اتفاق بیفتد. روحیه من به گونهای است که نمیتوان در خصوص کار خودم از مدیران کمکهایی برای اکران بخواهم.
اما در فضای رسانهای فیلم شما غالب است.
بله خدا را شکر. منتقدان بزرگی مثل دکترمعتمدی نقدهای بسیار خوبی را در خصوص فیلم نوشتند و به من اظهار لطف کردند. اما متأسفانه نهادهایی که از آنها انتظار میرفت هیچ حمایتی از فیلم نکردند. اگر من در این سمت مدیریت نبودم خب خیلی راحتتر میتوانستم در زمینه اکرانی موفق اقدام کنم اما این مسئله باعث شده است که دست من بسته بماند. بدبختی این است که همه فکر میکنند جایگاه مدیریت من میتواند کمکی برای فیلمم باشد اما دقیقاً برعکس این تصور اتفاق میافتد دقیقاً مثل سریال. باز هم همین سریال را اگر فرد دیگری که سمتی نداشت ساخته بود تا به حال ساخته شده بود و روی آنتن هم رفته بود. در مجموع بهرغم وضعیت اکران از استقبال مردم راضی هستم با توجه به خبرهایی که از اکران شهرستانها میآید. تیزرها و بیلبوردهایش هم آغاز شده است. شهرداری هم نگاه حمایتی به فیلم داشته است.
وضعیت اکران «خاکستر و برف» بالاخره مشخص شد، کمی از سریال «آرام میگیرد» بگویید که در چه مرحلهای است و اینکه برای فیلم بعدیات باز هم ژانر دفاع مقدس را در نظر گرفتهاید؟
درباره سریال «آرام میگیرد» همینطور که میدانید پس از تغییرات مدیریتی که در تلویزیون اتفاق افتاد با اینکه هشت قسمت از سریال تولید شده بود انتقاداتی به فیلمنامه وارد شد و یکسری اصلاحیهها اتفاق افتاد و این اصلاحیهها در حال انجام است ولی همین وقفه باعث شد که کلیت پروژه دچار مشکل شود و توقف به طول بینجامد، اما تصمیم داریم اواسط آبان فیلمبرداری کار را آغاز کنیم و حدود هفت ماه فیلمبرداری داریم و ترجیحمان هم این است که در منطقیترین زمان ممکن کار را به سرانجام برسانیم. سریال 40 قسمت است، شخصیتهایمان حفظ شده و فیلمهایی را که گرفتهایم داریم و باید ببینیم چقدر از این فیلمها قابل استفاده هستند.
درباره فیلم بعدی هم علاقهام به همین ژانر دفاع مقدس است و خیلی دوست دارم در این عرصه فعالیت کنم اما با زبان و نگاه و موضوع بکر، اگر به این مسئله نرسم ترجیحم این است که در یک فضا و ژانر دیگر که این تازگی را دارد فعالیت کنم و تقریباً بعد از سینمای دفاع مقدس کمی به آثار سیاسی علاقهام بیشتر شده است. البته در فضای سیاسی شاید این نگاه هنری چندان جواب ندهد و این خودش باعث میشود که به همان ژانر اجتماعی برسم که در خدمت همان ساختار هنری باشند. اولویتم باز هم دفاع مقدس است اما با این میزان از حمایت چه کاری است که بخواهم فیلمی دفاع مقدسی هم بسازم و از کمترین حمایتها هم بیبهره بمانم؟! به همین دلیل دوست دارم فیلم اجتماعی بسازم که لااقل یکسری از ارگانهای دیگر از فیلم حمایت کند چون ارگانهای ارزشی و دفاع مقدسی که ناامیدمان کردند حداقل در جاهای دیگر این اتفاق نیفتد./998/د102/س
منبع: روزنامه جوان