۲۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۶
کد خبر: ۳۱۷۱۸۱
حجت‌الاسلام ابوطالبی در نشست توحید سیاسی:

چرایی تلاش لیبرال‌ها برای اتهام زدن به جریان اصیل انقلاب/ تفاوت فاحش بین جریان اسلام ناب با جریانات سلفی

خبرگزاری رسا ـ جریان‌های «لیبرال‌ روشنفکری یا روشنفکری دینی» به شدت سعی می‌کردند تا نگاه مارکسیست یا مارکسیست اسلامی را از خودشان متفاوت دانسته و به آن‌‌ها نگاه‌های تندرو را نسبت دهند. ولی با این وجود در اوایل انقلاب نمی‌توانستند خط خود را از جریان امام راحل جدا کنند؛ چون غلبه با خط و جریان امام خمینی(ره) بود.
نشست علمي نقش توحيد در سياست در قم

 

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، نشست علمی «تأثیر توحید در سیاست(توحید سیاسی)» در محل این خبرگزاری تخصصی برگزار شد. در این نشست که به همت سرویس اندیشه برگزار ‌گردید، حجت‌الاسلام سید سجاد ایزدهی استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجت‌الاسلام محسن مهاجرنیا مسؤول انجمن‌های علمی حوزه علمیه و حجت‌الاسلام مهدی ابوطالبی قائم مقام گروه تاریخ و اندیشه معاصر مؤسسه امام خمینی(ره) به ارائه دیدگاه‌ها و نظرات خود پرداختند.

 

این نشست با هدف بررسی موضوع توحید سیاسی که حدود و ثغور آن توسط اندیشمندان اسلامی به ویژه شیعه به طور کامل و منطقی مشخص شده و عده‌ای معلوم الحال دنبال سوء استفاده از آن و ایجاد شبهاتی با اغراض سیاسی و نسبت دادن برداشت‌های مغرضانه خود به بزرگان نظام هستند، برگزار شد و اساتید با علم و آگاهی بر مبانی علمی، این موضوع را مورد بررسی قرار دادند.

 

در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام مهدی ابوطالبی، عضو هیأت علمی مؤسسه امام خمینی(ره) را ملاحظه می‌کنید؛

 

 

سلفی بودن روشنفکری، ریشه‌های سلفی روشنفکری و یا روشنفکر سلفی که اخیرا در قالب بحث توحید سیاسی مطرح شده است، ریشه‌های تاریخی دارد و به شکلی در برخی از نوشته‌ها مطرح، طبقه‌بندی و دسته بندی شده است.

 

یکی از نکات جالب بحث این است که امروزه طیف‌های روشنفکری به این نگاه رسیده‌اند که حداقل بخشی از جریان روشنفکری ریشه سلفی دارد. در حالی که معمولاً نگاه روشنفکرانه مقابل نگاه‌های متحجرانه و سلفی است.

 

البته نه این‌که تعبیر جدید و جالب باشد، چون حداقل چند سال است که برخی دوستان در کارگروهی در زمینه «نگاه‌های سلفی در شیعه» کار می‌کنند و به این نتیجه رسیده که بسیاری از جریانات روشنفکری ایران ریشه در نگاه‌های سلفی و به نوعی وهابی دارند. آنچه که جالب است تصریح جریانات روشنفکری امروز به این نکته است.

 

نکته نخست، نگاهی که ریشه‌های سلفی روشنفکری را دنبال می‌کند، معتقد است: «جریانات احیاگری در جامعه اسلامی همانند جریان سید جمال و دیگران ـ چه در شیعه و چه سنی ـ در دوران معاصر در مواجهه با بحث‌های تمدن و وضعیت فکری غرب تأکید می‌کردند: ما از اندیشه‌های اصیل و ناب یعنی اسلام اصیل و ناب گذشته دور شده‌ایم، به همین دلیل در مواجهه با تمدن غرب جامعه اسلامی گرفتار آسیب‌هایی شده است.»

 

بسیاری از افراد نیز تأکید دارند: «در بخش‌های مختلف جامعه اسلامی فاصله‌هایی از اسلام اصیل و ناب صورت گرفته است که احیای اسلام اصیل و حقیقی راهگشای ما در دنیای جدید برای پیشرفت و حرکت جامعه اسلامی به سمت وضعیت مطلوب است.» کلیت این نگاه را بسیاری از اندیشمندان اسلامی مطرح کرده‌اند.

 

 

منتها تعاریف مختلفی از بازگشت به گذشته و سلف، احیا و پروتستانتیسم اسلامی مطرح شده و در حقیقت یک جنبش اصلاح طلبی دینی وجود دارد که طیف‌های مختلفی را ایجاد کرده است. با این وجود کلیت این نگاه از سید جمال گرفته تا میرزا ملکم خان و مهندس بازرگان وجود داشته است، هر چند افرادی همانند میرزا ملکم خان در ظاهر نسبت به این داستان تظاهر می‌کرده‌اند ولی حقیقت اندیشه‌شان این نبوده است.

 

مهندس بازرگان نیز در تعبیری می‌گوید: «دین اسلامی که امروز به دست ما رسیده‌ همانند سنگ یا گلوله برفی است که از بالای کوه به سمت پایین حرکت کرده و به هر میزان پایین‌تر آمده برف بیشتری را جذب و بزرگ شده است. وقتی نیز به پایین می‌رسد قسمت ناب و اصلی از پیرایه‌ها پر شده که باید زدوده شود تا بتوان به قسمت ناب رسید.» دکتر شریعتی نیز به یک معنایی چنین مطلبی را بیان کرده است.

 

به عقیده بنده نگاه اصلاح‌گری نسبت به بحث‌های اسلامی و یا به تعبیری احیای اسلام ناب در جاهایی وجهه مشترک با جریانات سلفی پیدا کرده است. رویکرد اخیر نیز به دنبال بیان چنین موضوعی است که برخی از حرکت‌های سیاسی معاصر امروز با نگاه احیاگری، ریشه در نگاه‌های سلفی دارد.

 

منتها ریشه سلفی این نگاه‌ها در جریان روشنفکری در دو نگاه «لیبرالی» و «مارکسیستی» وجود دارد که به نگاه «مارکسیستی» بسیار پرداخته شده، ولی به نگاه «لیبرالی» پرداخته نشده است. با این وجود هر دوی این نگاه‌ها یک نسبتی با نگاه سلفی دارند، ولی ریشه و نوع نگاه آن‌ها با یک‌دیگر متفاوت است.

 

نخست، نسبت نگاه جریان روشنفکری لیبرال با سلفیت بیشتر در عقل‌گرایانه بودن و خرافه ستیزی است. یعنی وقتی جریان روشنفکری لیبرال با نگاه علمی و عقلی ـ با نگاه عقل‌گرایانه و علم‌گرایانه ـ به دنبال زدودن خرافات و اصلاح دین است، با برخی از اندیشه‌هایی در شیعه گره می‌خورد که این اندیشه‌ها نیز با نگاه عقل‌گرایانه و علم‌گرایانه به دور از ادبیات لیبرال و علمی روز به دنبال خرافه ستیزی در تشیع هستند.

 

ما جریانی همانند «شریعت سنگلجی»، «سید ابوالفضل برقعی»، «محمد جواد غروی»، «حیدر علی قلمداران» و «سید مصطفی حسینی طباطبایی» داریم که ریشه‌های این‌ها به «اسدالله خرقانی» و «شیخ هادی نجم‌آبادی» می‌رسد. این‌ها مدعی مطرح کردن شیعه ناب هستند. چون خود را در مقابل شیعه اهل غلو می‌دانند که به بحث علم غیب امام، ولایت تکوینی، شفاعت، توسل، ساخت مرقد، زیارت و غیره اعتقاد دارد.

 

 

این افراد(شریعت سنگلجی، سید مصطفی حسینی طباطبایی و...) که مدعی شیعه دوازده امامی بوده و خود را شیعه ناب می‌دانند، این مسائل(علم غیب، زیارت و...) را غلو و خرافات می‌دانند که در تلاش برای زدودن تشیع از این خرافات و غلو‌ها هستند. لذا این جریان به طور جدی با بحث‌های سلفی وهابی در این فضا یک نظر را ارائه داده و به شدت با یک‌دیگر گره می‌خوردند.

 

نگاه لیبرال علم‌گرا و عقل‌گرا نیز به دلیل این‌که می‌خواهد به صورت علمی و عقلی خرافه ستیزی کند، با این جریان(شریعت سنگلجی و...) گره می‌خورد. حتی می‌توان ردپایی از شاگردی و حضور جریان روشنفکری را در این جریان دید.

 

برای نمونه مهندس بازرگان خود شاگرد «اسدالله خرقانی» بوده که به واسطه‌هایی با شریعت نیز ارتباط داشته است. به همین دلیل رگه‌هایی از این بحث‌ها در بحث‌های آقای بازرگان نیز یافت می‌شود.

 

دوم، نگاه «مارکسیستی» جریان روشنفکری است که اخیرا این را پررنگ‌تر کرده‌اند. این‌ جریان نگاه توحید‌گرایانه‌ای دارد و توحید را از بحث‌های فلسفی به بحث‌های سیاسی و اجتماعی می‌کشاند و ما می‌توانیم این نگاه را در آثار مارکسیست‌های اسلامی ببینیم.

 

به همین دلیل افرادی که نگاه مارکسیستی به اسلام دارند، این نوع نگاه(مارکسیست اسلامی) را با نگاه «توحیدگرایانه» سلفی نسبت داده‌اند که افرادی همانند «ابن تیمیه» و «محمد بن عبدالوهاب» مطرح کرده‌اند.

 

به عقیده بنده نگاه مارکسیستی هیچ نسبتی با جریان «شریعت سنگلجی»، «سید ابوالفضل برقعی»، «محمد جواد غروی»، «حیدر علی قلمداران» و «سید مصطفی حسینی طباطبایی» ندارد. بلکه نگاه لیبرال با این‌ها(شریعت سنگلجی و...) نسبت دارد و نگاه‌های لیبرال نیز عمدتاً مغفول مانده است. اما اکنون همین جریان لیبرال روشنفکری نسبت بین نگاه مارکسیستی با نگاه سلفی را مطرح می‌کنند.

 

 

جمع‌بندی بنده این است که جریان روشنفکری معاصر ما با بحث‌های سلفی با دو رویکرد نسبت دارد؛ نخست، نگاه لیبرالی است که با نگاه خرافه ستیزی وارد این داستان شده است. دوم، نگاه مارکسیستی است که نگاه مبارزه‌ای و جهادی و با رویکرد جامعه توحیدی و ضد طبقاتی وارد شده است که می‌تواند با نگاه توحیدی وهابیت همانند «ابن تیمیه»، «عبدالوهاب» و «فضای امروزی داعش» نسبت داشته باشد. یعنی هر دوی این‌ها با یک نگاه مشابهی از بحث‌های توحید به بحث‌های سیاسی و اجتماعی می‌رسند.

 

انتهای هر دو نگاه نیز به بحث مبارزه و حرکت‌های جهادی ختم می‌شود و این نگاه را می‌توان در نگاه «مارکسیستی» دید. نگاه لیبرالی عقل‌گرایانه و علم‌گرایانه نیز بیشتر با شیعه شبه وهابی همانند «شریعت سنگلجی»، «سید ابوالفضل برقعی»، «محمد جواد غروی»، «حیدر علی قلمداران» و «سید مصطفی حسینی طباطبایی» نسبت دارد که این‌ها نیز ریشه‌شان به بحث‌های حجاز و علمای آن‌ها می‌خورد.

 

به عقیده بنده امروزه بحث «توحید در سیاست» و «روشنفکری سلفی» از طرف جریان روشنفکری لیبرال طرح می‌شود. این جریان با پیشینه تاریخی خود ارتباط برقرار می‌کند و در این نوع بحث‌ها وقتی بحث «سلفیت در روشنفکری» را مطرح می‌کنند، در درجه نخست، می‌خواهد جریان مارکسیستی را متهم به سلفیت کرده و میان خود و سلفیت هیچ نسبتی را برقرار نکند. همچنین هنگامی که توحید در سیاست از سوی این جریان مطرح می‌شود می‌خواهد مارکسیسم اسلامی را متهم کند.

 

در این نوع بحث‌ها نیز افرادی همانند «مهندس بازرگان» که ریشه‌های فکری جریان لیبرال اسلامی هستند، به عنوان کسانی مطرح می‌شوند که در مقابل نگاه «توحید در سیاست سلفیت» که از سوی افرادی همانند «آشوری» مطرح شده، ایستاده‌ و مخالفت کرده‌اند. در این بحث‌ها عملاً جریان لیبرال در حال تطهیر شدن است و نگاه آن با سلفیت نهی می‌شود. در عین حال رقیب خود که مارکسیسم اسلامی است را می‌کوبد.

 

همچنین جریان لیبرال اسلامی مقداری جریان اصیل انقلابی که جریان امام(ره) بود ـ چون اصل رهبری انقلاب اسلامی با امام راحل بود و همه پیش و پس از انقلاب این رهبری را قبول داشته‌اند ـ را با جریان «مارکسیست اسلامی سلفی» و «داعش امروز» مرتبط می‌کند. یعنی جریان انقلابی خط امام امروز را با جریان داعش امروزی نسبت می‌دهد و با طرح یک سری ادبیات، گفت‌ها و شباهت‌ها به طور غیر مستقیم این مسأله را بیان می‌کند.

 

برای نمونه وقتی جریان «لیبرال اسلامی» جریان «توحید سیاسی ریشه در سلفیت» همانند نگاه «شریعت سنگلجی»، «آشوری»، «ابن تیمیه» و «داعش امروزی» را مطرح می‌کند، از مثال‌هایی همانند حرمت نقاشی و مجسمه سازی استفاده می‌کند و می‌گوید: «امروزه داعش مجسمه‌ها را ویران می‌کند و ابن تیمیه نیز معتقد بوده که باید آن‌ها را ویران کرد.»

 

این در حالی است که فقهای ما در بحث مجسمه سازی با قیود و شرایط خاصی فتوای حرمت دارند. لذا به عقیده بنده جریان «لیبرال اسلامی» با چنین مثال‌هایی می‌خواهد «جریان فقهی جواهری» را به «داعش» نسبت ‌دهد.

 

 

همچنین با دفاع از جهاد دفاعی و نهی سایر انواع جهاد به عنوان امری خشونت بار، به دنبال القای این مطلب است که اگر جهاد بعد دفاعی نداشت، مثل حرکتی که امروز داعش انجام می‌دهد، مردود است. لذا نوعی شباهت بین حرکت جهادی داعش و جهاد غیر دفاعی القا می‌کند.

 

در حالی که ما در فقه، جهاد ابتدایی هم داریم و برخی فقهای بزرگ شیعه مثل حضرت آیت‌الله خویی و مقام معظم رهبری جهاد ابتدایی در عصر غیبت را جایز می‌دانند. نمونه دیگر این است که بحث تقلیدگرایی وهابیت را با بحث جبرگرایی مارکسیست‌ها و قضا و قدر شیعیان مطرح کرده و یکسان سازی می‌کند.

 

یکی دیگر از کارها ایجاد شباهت بین مباحث امام(ره) در باب مستضعفین با مباحث مارکسیست‌های اسلامی و در نتیجه نسبت سازی بین حرکت امام(ره) و داعش است. همان طور که می‌دانیم امام راحل بحث حکومت مستضعفین بر زمین را همان‌گونه که قرآن بیان کرده، بیان می‌کنند.

 

ولی ایشان بحث استضعاف ولایی، سیاسی و غیره را بیان می‌کنند که استضعاف اقتصادی بخش کوچکی از بحث‌های امام(ره) است. در حالی که این‌ها(لیبرال اسلامی) نگاهی که امثال مجاهدین خلق، مارکسیست‌ها و امثال آشوری نسبت به کارگر مستضعف اقتصادی داشته‌ و می‌گویند: «آینده برای طبقه کارگر است» را با نگاه امام راحل یکی می‌دانند. ادبیات امام خمینی(ره) را با ادبیات این‌ها یکی کرده و چون نگاه آشوری سلفی است، القا‌ می‌کند که نگاه امام(ره) هم شبیه نگاه «سلفی» است.

 

همچنین ساده زیستی‌های «آشوری» که در حقیقت دنیاگریزی و رهبانیت است و اسلام آن‌ را به طور کامل نهی کرده را با ساده زیستی و عدم تجمل‌گرایی که امام(ره) بیان می‌کند را یکسان سازی می‌کند. تأکید می‌کنند: «این همان ادبیاتی است که امروز می‌خواهند طیف سرمایه‌دار در اقتصاد را با بحث ساده زیستی بزنند.»

 

به عقیده بنده این نوع نگاه‌ها، نگاه‌هایی است که می‌خواهد ادبیات و گفتمان امام راحل و مقام معظم رهبری که گفتمان اصیل انقلاب اسلامی است را با نگاه سلفی آشوری و جریان مارکسیست اسلامی و داعش مرتبط کند. این کار در حقیقت همان‌کاری است که امروز غرب علیه اسلام و انقلاب اسلامی انجام می‌دهد.

 

امروز غرب، سلفی‌های تندرو در جهان اسلام را برای کوبیدن انقلاب اسلامی ایجاد و مطرح می‌کند و القا می‌کند مدلی که انقلاب اسلامی از اسلام عرضه می‌کند، بر خلاف سایر نگاه‌ها نسبت به اسلام همانند لیبرال‌ها و دموکرات‌ها، اسلام داعشی است.

 

 

به عقیده بنده اگر بخواهیم ریشه‌های تاریخی سلفی جریان لیبرال روشنفکری را در تاریخ دنبال کنیم، بسیار بیشتر از ریشه‌های سلفی «جریان روشنفکری مارکسیستی» است. ولی این‌ها(لیبرال روشنفکری) تلاش می‌کنند با بیان نقاط اشتراک کلی، جریان‌های مختلف دیگر را متهم کنند.

 

برای نمونه فردی همانند «آشوری» که شاگردی «سنگلجی» را نکرده است را به عنوان فردی متأثر از «سنگلجی» مطرح می‌کنند، ولی از سوی دیگر به شاگردی بزرگان جریان روشنفکری لیبرال که عملا شاگردی جریان سلفی شیعه را داشته‌اند اشاره نکرده و بلکه می‌خواهد آن‌ها را مخالف نگاه روشنفکری سلفی نشان دهد.

 

به طور کلی جریان لیبرال روشنفکری به دنبال این است که نخست، جریان مارکسیست را یک جریان سلفی مطرح کند. دوم، خود را از جریان سلفی مبرا کند. سوم، جریان انقلاب اسلامی را مشابه جریان سلفی و داعش نشان داده و آن را تضعیف کند.

 

همین حرکت در دهه‌های 40 و 50 نیز از سوی جریان‌های «لیبرال‌ روشنفکری یا روشنفکری دینی» دنبال می‌شد. یعنی آن‌ها به شدت سعی می‌کردند تا نگاه مارکسیست یا مارکسیست اسلامی را از خودشان متفاوت دانسته و به آن‌‌ها نگاه‌های تندرو را نسبت دهند؛ ولی با این وجود در اوایل انقلاب نمی‌توانستند خط خود را با جریان امام راحل جدا کنند، چون غلبه با خط و جریان امام خمینی(ره) بود.

 

با این وجود جریان لیبرال اسلامی آرام آرام تفاوت‌ نگاه‌ و خطش از امام(ره) روشن می‌شود. تا جایی که امام راحل در برابر این جریان موضع تندی می‌گیرند. بزرگان این جریان لیبرال اسلامی مثل بازرگان نیز به تفاوت نگاه خود با نگاه امام(ره) در انقلاب این گونه تصریح دارند: «امام ایران را برای اسلام و ما اسلام را برای ایران می‌خواستیم.»/993/../ر

ارسال نظرات