روايتي از پرسش شهيد مزاري از رهبر معظم انقلاب در دوران مبارزه
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، شهيدگرانمايه حجتالاسلام والمسلمين عبدالعلي مزاري در دوران تحصيل درحوزه علميه قم، از حاميان و مروجان انديشه سياسي امام خميني در ايران و افغانستان بود. تقريباً اكثر مصاحبان آن بزرگوار ميدانستند كه استاد با روحانيت مبارز ايران و نيز نمايندگان و پيروان حضرت امام در داخل و خارج از اين كشور، روابط گسترده و نزديكي دارد. او در نجف اشرف نيز گذشته از رفت و آمد به منزل حضرت امام با چهرههاي فعال و شخصيتهاي ممتازي چون شهيد محمد منتظري معروف به سميعي، آقاي سيد محمود دعايي و... از نزديك آشنا بود.
در ايران با آيتالله جواديآملي و آيتالله نوري همداني، بهخصوص آيتالله مشكيني و شخص حضرت آيتالله خامنهاي صميميترين رابطه دوستي و همكاري را برقرار كرده بود تا جايي كه چندين بار به تبعيدگاه آيتالله مشكيني در كاشمر رفت و خبر ميگرفت و قسمتي از درسهاي سطح (رسايل و مكاسب) را پيش ايشان خوانده بود. او بارها براي ديدار با حضرت آيتالله خامنهاي به مشهد رفت و با ايشان رفت وآمدهاي مكرر و محرمانهاي داشت.
استاد شهيد و شهيد واحدي در آخرين سالهاي تحصيل در قم، تلاشهاي جدي و فعاليتهاي بسيار فشردهاي كردند كه صداي روحانيت مبارز افغانستان و شيعيان مظلوم آن سرزمين را بهگونهاي منعكس كنند و به گوش مردم و جهان خارج برسانند.
استاد شهيد مزاري پس از يكي از مسافرتها به نجف اشرف و در مرز ايران، به جرم به همراه داشتن چند مورد از آثار امام خميني و نيز نشريات روحانيون مبارز خارج از كشور، دستگير و به شكنجهگاه كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك گسيل شد. او در طول اين مدت شكنجههاي زيادي را متحمل شد اما با مقاومت خويش بازجويان و مأموران شكنجه ساواك را بهت زده كرد. پس از آنكه مأموران ساواك به اين نتيجه رسيدند كه از استاد نميتوانند اطلاعاتي به دست آورند، تصميم به اخراج او از ايران گرفتند. همين بود كه استاد شهيد را از مرز تايباد اخراج كردند و به افغانستان فرستادند. وقتي استاد به «مزارشريف» و «چهاركنت» رسيده بود، فوراً به فعالسازي مدارس ديني دست زد و خود به عنوان الگو و نمونهاي از يك مبلغ فعال مذهبي، تصميم به جمعآوري طلاب و تشكيل حوزه علميه در شهر گرفت. نخست منزلي را براي تدريس انتخاب كرد و در اختيار طلاب جوان قرار داد و يك كتابفروشي نيز داير كرد. كتاب و مجلات مورد نظر را در معرض ديد و انظار عامه مردم ميگذاشت. او آنها را بهطور امانت هم در اختيار علاقهمندان قرار ميداد و درسهاي حوزوي را نيز شروع كرد. او فعاليتهاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي وسيعي را در سطوح مختلف آغاز كرده بود و روز به روز جذابيت خاصي در ميان طلاب جوان، اقشار تحصيلكرده شهري اعم از محصلان و اساتيد دانشگاه و دارالمعلمين پيدا كرده و از موقعيت بسيار خوبي برخوردار بود. در همين دوره بود كه نامهاي از ايشان در حوزه علميه قم به دستم رسيد. در آن نامه ضمن تحليل مختصري از اوضاع و احوال آن روز و گزارش كارهاي خودش، دو مطلب را به من تذكر داده بود: يكي راجع به اوضاع داخلي افغانستان بود كه ظلم و حقكشيها در اينجا تا جايي بيداد ميكند كه اكثريت قاطع مردم، بهخصوص مردم مظلوم شيعه و هزاره بيش از هر كسي مورد تهديد و تبعيض نارواي نژادي و مذهبي قرار ميگيرند و بدتر از همه اگر كسي لب به شكايت و اعتراض هم باز كند، با تزوير و رياكاري چماق تكفير و الحاد بر سر و صورت آنان كوبيده ميشود. انگار كه اسلام با ظلم و تبعيض موافق است و گفته بود: من تنها اميدم به نسل تحصيلكرده و بهخصوص روحانيت متعهد و متحصن و جوانان آينده است و توصيه كرده بود كه اين رسالت و تعهد سربازي در راه اسلام را در هر كجا كه هستيد، فراموش نكنيد.
مطلب دومي كه برايم نوشته بود سؤالي بود كه بايد براي گرفتن جواب آن، ميرفتم و به هر وسيله ممكن حضرت آيتالله خامنهاي (دام ظله) را ميديدم. اين كار در آن زمان بسيار خطرآفرين و هراسانگيز بود، چراكه حتي بردن نام «خميني» و «خامنهاي» نوعي جرم محسوب ميشد، چراكه آيتالله خامنهاي در آن دوره، مظهرِ شاخص و نماينده افكار و انديشه حضرت امام محسوب ميشد و به همين دليل هم از سوي دستگاه جهنمي و دهشتانگيز شاه و سازمان اطلاعات آن زمان موسوم به ساواك، تحت شديدترين مراقبتهاي امنيتي قرار داشت، به همين جرم هم ايشان را از مشهد مقدس، به منطقه دوردست و بد آب و هواي سيستان و بلوچستان در ايرانشهر تبعيد كرده بودند. به هر روي، من به هر صورتي كه بود تصميم گرفتم با سفر به سيستان و بلوچستان، حضرت آيتالله خامنهاي را ببينم و موضوع را به ايشان بگويم. البته قبل از اين در زماني كه استاد شهيد در قم مشغول تحصيل بودند، يكي، دو بار مرا به مشهد فرستادند و در منزل حضرت آقا خدمت ايشان رسيده بودم، ولي اين بار با آن زمان خيلي فرق ميكرد، گرچه در آن زمان هم محدوديتهاي نامرئي وجود داشت. يك روز بعد از ظهر با لباس مبدل، از قم به طرف كرمان حركت كردم. صبح آن روز به آن شهر رسيدم. بلافاصله اتوبوسي را كه به طرف ايرانشهر در حركت بود، سوار شدم و پس از كمي معطلي راه افتاديم. در اين سفر تك و تنها بودم. بيابانهاي خشك و سوزان بم و جادههاي گرم و تفتيده ايرانشهر را پشت سر نهادم و خودم را به آنجا رساندم. ساعت 3 يا 4 بعد از ظهر بود، پس از يك گردش به اين طرف و آن طرف، بالاخره مسجدي را كه گفته ميشد «آقا» در آنجا نماز ميخواند، پيدا كردم و از همان طريق منزلي را كه ايشان در آن اقامت داشتند، يافتم و خود را هرطور كه بود، به آنجا رساندم. قرار شد شب ساعت 10 خدمت ايشان مشرف شوم.
شب كه رفتم قبل از من جمعي از دانشجويان دانشگاه سيستان و بلوچستان نيز در حضور آقا بودند و سؤالاتي داشتند. پس از چند لحظهاي كه نشستم و سؤالات آنان نيز به پايان رسيده بود، فرصتي پيش آمد. من هم سؤالي كردم. سؤالم اين بود كه در اين روزها در حوزه علميه قم بين طلاب افغانستاني گرايشهايي به وجود آمده كه ميگويند: بايد از برنامههاي طويل و عريض درسي حوزه علميه كه سالها وقت در بر ميگيرد صرفنظر كرد، در عوض لازم است كه پس از فراگيري مقدمات، بيشتر روي قرائت قرآن، احاديث و نهجالبلاغه كار كرد. به نظر شما اين فكر چگونه است؟ آيا ميتوان به آن ترتيب اثر داد؟
ايشان فرمود:«با توجه به شرايط اجتماعي، گرايش و خاستگاه مذهبي كه در جهان اسلام، بهويژه در ايران و افغانستان وجود دارد- گرچه تفاوتهايي نيز در اين ميان هست- ولي روي هم رفته تقريباً شرايط اين دو كشور يكسان است. بنابراين جنبشهايي در اين كشورها موفق خواهد بود كه متكي به اراده و خاستگاه مردمان مسلمان و متدينين آن كشورها باشند وگرنه محكوم به شكست و اضمحلال خواهند بود. شما هم نبايد اين تجربه موفق را كه در ايران به اينجا رسيده است و در آينده هم به خواست و اراده خداي لايزال و پشتيباني مردم متدين اين كشور به پيروزي خواهد رسيد، هيچوقت فراموش نكنيد. هيچگاه نبايد از نظر دور بداريد كه اگر حضرت امام خميني يك مجتهد جامعالشرايط مسلم و مقبول حوزههاي علميه نبود و اگر مرجعيت و زعامت امام تثبيت نميشد، نهضتي را كه ايشان رهبري ميكند، شايد سالها قبل از بين رفته بود و حتماً به اين حدي از رشد و گسترش نميرسيد و طرفداران و پيروانش به اصطلاح امروز خمينيستها درون همين حوزههاي علميه سركوب و نابود ميشدند تا جايي كه شايد نوبت به شاه و دستگاههاي امنيتي آن نميرسيد كه ما را به اينجاها تبعيد كنند! شما هم درسهاي حوزه را خوب بخوانيد و آشنايي با قرآن، حديث و مسائل اجتماعي هم ضروري است بايد آنها را نيز خوب ياد بگيريد.»
پس از اين سخنان بود كه به عمق حرفها و صحبتهاي استاد شهيد پي بردم و خوب فهميدم اين دو مرد الهي از يك هدف، مرام و رهبر جهان اسلام و تشيع حرف ميزنند كه آن هم در آن زمان جز «خميني بتشكن» كس ديگري نميتوانست باشد./998/د102/ی
منبع : روزنامه جوان