گزارشی از خدمات علمی تبلیغی نخستین گزارشگر سخنان امام خمینی
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، آذربایجان درطول تاریخ، همواره مهد بزرگان و عالمان، عارفان و فقهیان دینی بوده و در عرصههای مختلف با حضور صحنههای علمی، اجتماع و سیاسی به ایفای نقش پرداختهاند.
از جلمه شخصیتهای معاصر آذربایجان که در این وادی گام نهاده و بیش از 40 سال آثار گران بهای علمی به یادگار گذاشته، آیت الله حاج شیخ عبدالرحیم عقیقی بخشایشی است، وی در طول عمر خویش در زمینههای مختلف عملی، نشر متون مذهبی، تبلیغ، تدریس و همچنین احداث اماکن عام المنفعه فعالیت داشته است.
کتاب «عقیق مهر؛ یادنامه مرحوم استاد عقیقی بخشایشی» به نگارش محمد الوانساز خویی به شرح زندگی وی از دوران کودکی، تحصیل در حوزه علمیه، آثار و خدمات اجتماعی و همچنین مبارزات وی در دوارن پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته شده است.
در متن زیر گوشهای از دوران زندگی و مجاهدتهای علمی و انقلابی استاد عقیق بخشایشی آورده شده است:
آیت الله حاج شیخ عبدالرحیم عقیقی بخشایشی فرزند مرحوم حاج حاتم، در سال 1361 هجری قمری در یک خانواده کشاورز پیشه در شهر بخشایش چشم به جهان گشود. پس از تربیت در مهد پدری دیندار، زحمتکش و پر تلاش و مادری پاکدامن و مهربان برای تحصیل علوم دینی راهی تبریز شد و در مدرسه طالبیه اقامت کرد.
ایشان در حوزه علمیه تبریز از محضر اساتید والا مقام؛ مقدمات علوم ادبی را به خوبی فرا گرفت و سپس در سال 1338 هجری شمسی رهسپار حوزه علمیه قم شد، و دروس سطح، فلسفه و خارج فقه و اصول را از اساتید بزرگ وقت تلمذ کرد، در ردیف طلاب فاضل و تلاشگر در عرصه علم و دانش قرار گرفت.
اساتید تبریز
مـتأسفانه از اساتید ایشان در زادگاهش اطلاعی در درست نیست، و معلوم نشده مقدمات علوم ادبی را از چه کسانی استفاده کرده است و همچنین تاریخ مهاجرت ابشان به تبریز و مدت اقامت وی در آن شهر معلوم نیست، ولی از هنگام اقامت در حوزه تبریز از استاید به نام و طلاب آن روز استفاده کرده است.
وی از اساتید همچون زین العابدین صدر موسوی گرگری، میرزا عمران زاده علیزاده، میرزا جعفر مشکبار بخشایشی، میرزا محمد توتوچی، میرزا نصر الله شبستری در حوزه تبریز بهرههای علمی فراوانی برده است.
اساتید قم
استاد عقیقی بخشایشی پس از مدتی اقامت در حوزه علمیه تبریز در حالی که بیشتر از 17 سال نداشت به شهر قم مهاجرت کرد و به تکمیل آموختههای خود پرداخت. وی بخش باقیمانده از دروس سطح را از اساتید هم زمان خویش استفاده کرد و سپس قدم در محافل خارج فقه و اصول حضرات آیات حاضر شد و درکنار آن از بحثهای فلسفی، اخلاقی و کلامی غفلت نکرد و از وجود علمی و معنوی اساتید بهره برد.
در سالهای نخست ورود به حوزه علمیه قم بود که به فکر تألیف نخستین اثر خود افتاد و در حالی که سن زیادی نداشت کتاب «نظری به انجیل و تعلیمات مسیحیت» را به رشته قلم درآورد.
وی در بخشهایی از آثار و زندگی نامه خود از اساتید خود نام برده و مقام علم و دانش آنها را ستوده است.
آیت الله سید جواد خطیبی، میرزا محمد پایانی، شیخ باقر مرندی، یدالله دوزودوانی، سید محمد باقر سلطانی طباطبایی، ملا علی معصومی همدانی، سید کاظم شریعتمداری، حضرات آیات الله جعفر سبحانی، سید محمدرضا گلپایگانی، علامه سید محمد حسین طباطبایی و امام خمینی(ره) از اساتید معروف حجت الاسلام عقیقی بخشایشی در شهر قم بوده است.
مشایخ اجازه
استاد عقیقی بخشایشی از عدهای از بزرگان حوزههای علمیه، دارای اجازت امور حسبیه، روایی و اجتهاد بوده که متن برخی از بین رفته و آنچه هم اینک در دست است، تعداد معدودی است.
استاد عقیقی بخشایش اجازه اجتهاد از آیت الله ملأ علی معصومی و آیت الله میرزا محمد پایانی، و نیز اجازه روایی از حضرت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی و حضرت آیت الله محمد فاضل لنکرانی و اجازه امور حسبیه از حضرات آیات سید علی سیستانی، سید ماظم شریعتمداری، سید شهاب الدین مرعشی نجفی و دیگر مراجع حاضر داشته است.
تحصیل در دارالتبلیغ اسلامی و دانشگاه
استاد عقیق بخشایشی در کنار دروس حوزوی و فعالیتهای علمی و تحقیقاتی در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی در دانشگاه الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و از خدمت استادانی همچون دکتر حمید بهره برد و در سال 1349 شمسی از آن دانشگاه موفق دریافت مدرک لیسانس شد.
وی همچنین در دارالتبلیغ اسلامی به تحصیل پرداخت و در این دوره از محضر اساتید مجربی همچون آیت الله سید موسی شبیری زنجانی، آیت الله جعفر سبحانی استفاده کرد.
استاد عقیقی بخشایشی از تدریس نیز غافل نبوده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی 12 سال در دانشکدههای مختلف به تدریس پرداخت و سپس عضو هیأت علمی دانشگاه تهران شد و سالها درآن دانشگاهها به تدریس پرداخت.
سفرههای علمی و تحقیقی
استاد عقیقی بخشایشی در همایشها و کنگرههای مختلف که در راستای بزرگداشت شخصیتهای علمی جهان اسلام در داخل و خارج کشور برگزار میشد، حضور مییافت و با ارائه مقاله، ایراد سخنرانی، دیدار با بزرگانی همچون حضرت آیت الله سیستانی، پروفسور گلپنارلی، سید حسین امین و بازدید از کتابخانههای مهم و میراث فرهنگی و باستانی کشورهای هندوستا، ترکیه جمهوری آذربایجان، لبنان، عربستان و عراق میپرداخت.
تبلیغ
از امتیازات استاد عقیقی بخشایشی تبلیغ و ترویج مذهب حقه جعفری در طول سال و به ویژه در ایام محرم، صفر و رمضان بود. ایشان از اوائل طلبگی با حضور در مناطق مختلف به نشر معارف الهی میپرداخت.
وی در کنار پاسخگویی به پرسشهای دینی به تأسیس یک باب مسجد در پادگان جلدیان پرداخت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در شهرهای تبریز، قم و بخشایش به وظایف روحانیت ر امر تبلیغ پرداخت و سپس مدتی در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت و بعد مدتی در کشور جمهوری آذربایجان به تبلیغ پرداخت و البته تبلیغ ایشان بلیغ لسانی صرف نبوده، بلکه در ترجمه آثار ایشان به زبانهای مختلف خود تبلیغ گویا مبانی اسلام راستین بوده است.
علاقه وی به تبلیغ بالأخص در ماههای محرم از و رمضان به حدی بود که حتی در اواخر عمر و در حالی که از شدت بیماری رنج میبرد، بازهم جهت تبلیغ شریعت نبوی(ص) و پاسداشت حریم اهل بیت(ع) رنج سفر را به جان میخرید و در پاسخ به خواهش اطرافیان که نگران سلامت جسمی ایشان بودند، گفته است: «من سرباز امام صادق(ع) هستم و تا زمانی که زندهام و لباس سربازی به تن دارم، به وظیفه شرعی خود عملی خواهم کرد و از روزی که این لباس بر تن کردهام با خود عهد کردم که تا پایان عمر وظیفه سربازی خود را به درستی انجام دهم.»
پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و آزاد شدن مسلمانان جمهوری آذربایجان از اختناق و رفع ممنوعیت فعالیتهای مذهبی رایج در حکوم کمونیستی، مرحوم عقیقی فعالیتهای تبلیغی همت گماردند. این فعالیتها به سخنرانی و برپایی مراسم آن کشور منحصر نمیشد، چندین جلد کتاب در تیتراژ وسیع به زبان آذری، خط بریل در آن کشور چاپ و منتشر شد.
چاپ و انتشار گسترده تألیفی آن مرحوم و مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان در رادیو و تلویزیون دولتی، جمهوری آذربایجان، سبب شد که در سال 1372 درجه دکترای الهیات از آکادمی علوم جمهوری آذربایجان به ایشان اهدا شد.
تجربیات و دست آوردهای این مجموعه سفرهای تبلیغی و نگاه ایشان به جامعه آن روز جمهوری آذربایجان، در کتابی به نام «دیداری با مسلمانان جمهوری آذربایجان» به قلم آن مرحوم در ایران چاپ و منتشر شد.
دفتر نشر نوید اسلام
نشر نوید اسلام یکی از کارهای مهم حجت الاسلام عقیقی بخشایشی در جهت نشر و بخش آثار اسلامی است که هم اکنون بیش از چها دهه از عمر آن سپری میشود و در این مدت بیش از 400 عنوان کتاب در موضوعات مختلف علوم دینی چاپ و منتشر کرده است.
آثار قلمی
استاد عقیقی بخشی از دوران جوانی علاقه خاصی به نویسندگی داشت و این امر مهم را پس از ورورد به حوزه علمیه قم به جدیت پی گرفت و با تدوین مقاله و کتاب آثار با ارزشی را از خود به یادگار گذاشت.
آثار استاد را در دو بخش مقالات و کتابها میتوان ارائه کرد. مقالات استاد در روزنامهها و مجلات معتبر کشور به چاپ رسیده است. وی دو سال در روزنامه اطلاعات در یک ستون مخصوص درباره امتیازات و خدمات روحانیت قلم زد و سپس آنها را با عنوان «یکصد سال مبارزه روحانیت» به چاپ رسانیده است. این کتاب در سالهای آغازین انقلاب مورد اقبال و توجه عموم مردم واشع شد؛ و در شمارگان وسیعی منتشر شده است.
وی همچنین وقتی به عنوان یکی از نویسندگان جوان «مجله مکتب اسلام» شروع به فعالیت کرد و برای مدتی نیز مدیریت داخلی آن مجله را عهده دار شد، مقالات مفید و ارزشمندی را به چاپ رسانید که با استقبال گرم خوانندگان روبهرو شد.
علاقه و اشتیاق آن مرحوم و تحقیق و تألیف آن چنان بود که حتی تا آخرین روزهای عمر شریف خویش، دست از تألیف و تحقیق برنداشت و آخرین مجلدات ترجمه تفسیر نورالثقلین را در بستر بیماری و در واپسین ساعات حیات خود به رشته تحریر درآورد.
بخش دوم آثار استاد عقیقی بخشایشی مربوط به آثار تحقیقی، علمی و تصحیحی ایشان است که بالغ بر 100 جلد میشود.
برخی از آثار و تألیفات استاد عقیقی بخشایشی
آداب تعلم و تعلیم به قلم، آموزشهای سیاسی و اجتماعی در احکام عبادی اسلام، آیت الله طالقانی مرد علم و مبارزه و شهادت، اخلاق در مکتب امام صادق(ع)، اکنون نوبت آسیا است، امام جواد(ع)، امام حسن عسکری(ع)، امام موسی بن جعفر(ع)، امام هادی(ع) دهمین پیشوا، این همه تبلیغات چرا؟، پیکار در راه آزاد و آرمان انسانی، تفسیر اخلاقی قرآن، 14 جلد چهارده نور پاک، گلچین عقیق، درسهایی از تاریخ اسلام، دشمنان بشر، دیداری با مسلمانان آذربایجان شوروی، زنان نامی در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، زندگی پیشوایان، زیر بنای تمدن اسلامی، سرگذشت مختار ثقفی، سیره معصومین، سیری ادبی بخشایش، سیمای بخشایش، شام سرزمین خاطرهها، شعائر آیین ما، صدیقه طاهره(س)، طبقات مفسران شیعه، عتبات عالیات، علی(ع) حماسه جاودانه، فقهای نامدار شیعه، فقیه وارسته، قمار بلای بزگ، کفاح علماء الاسلام فی القرآن العشرین، محمد رسول الله(ص)، مرجع وارسته؛ مسائلی در از دیدگاه اسلام، مشکلات احتماعی عصر ما، مفاخر آذربایجان، مفسران نامدار شیعه؛ منابع الفقه و مصادره، نظری به انجیل و تعلمیات مسیحیت، وصایای بزرگان، وایرانگریهای اعتیاد، همسران رسول خدا(ص)، هنر خط و زنان خوشنویس در تمدن اسلامی، یکصد مبارزه با روحانیت و یکص سال مبارزه روخانیت از میرزای شیرازی.
عناوین برخی از ترجمههای استاد بخشایشی
ترجمه آداب المتعلمین، ترجمه ابصار العین، ترجمه امالی شیخ مفید، ترجمه باب حادی عشر علامه حلی، ترجمه تفسیر صافی، ترجمه تفسیر نور الثقلین، ترجمه روان قرآن بر اساس تفسیر صافی، ترجمه زبدة البیان، ترجمه زندگی آیت الله گلپایگانی، ترجمه صحیفه سجادیه، ترجمه قرآن کریم، ترجمه کتاب الاختصاص، ترجمه کنزالعرفان فی فقه القرآن، ترجمه لهوف سید بن طاووس، ترجمه مفردات راغب اصفهانی؛ ترجمه مقتل مقرم، رجمه مکارم اخلاق طبرسی، ترجمه نهج البلاغه و یه مقتل گویا در حماسه عاشورا.
عناوین برخی از تحقیقف تعلیق و تصحیح استاد بخشایشی
الاربعون حدیثا للشیخ بهایی، الروضة بهیه فی شرح لمعة الدمشقیه، الفوائد الرضویة، ألفیه بن مالک، اللثالی المنظبطة، تفسیر منهج الصادقین، جامع المقدمات، چهل حدیث امام خمینی (ره)، حلیه المتقین، دردانه، رسائل شیخ انصاری، سیوطی، علمای معاصر، کشکول طباطبایی تبریزی، مسالک الأفهام، وقایع الایام و منابع الفقه و مصادره.
خدمات عمرانی و اجتماعی
استاد عقیقی بخشایشی در اثر علاقه به هم نوع و خدمت به مردمان خوب زادگاهش موفق به خدماتی عمرانی و اجتماعی در بخشایش شده که در اثر تلاشهای فراوان به جدیت و اهالی خیر بخشایش به بهرهبرداری رسیده است. این آثار در آبادانی و عمرانی بخشایش و منطقه نقش مهمی داشته است.
احداث دبیرستان امام علی بن ابیطالب(ع)، احداث دبیرستان دخترانه حضرت صدیقه طاهره(س)، احداث پل عباسیه، احداث و مرمت جاده، مفروش کردن حرم مطهر حضرت رقیه (س) و بازسازی مسجد حضرت ابوالفضل العباس(ع).
بدرقه استاد
سرانجام حجت الاسلام و المسلمین عقیقی بخشایشی، پس از یک دوره بیماری کوتاه مد، در روز پنچ شنبه 13 جمادی الاولی 1433 ق (17 فروردین ماه 1391 شمسی) در سالروز شهادت حضرت فاطمة الزهرا (ع) پس از ادای نماز صبح و قرائت تعقیبات نماز، فریضه حق را لبیک گفت و در شهر قم رحلت کرد.
پیکر ایشان پس از تشیع و اقامه نماز به امامت استادش حضرت آیت الله جعفر سبحانی، در جوار امامزاده علی بن جعفر(ع) به خاک سپرده شد.
مراسم ترحیم و بزرگداشت آن فقید سعید در شهرهای قم، تبریز، تهران بخشایش برگزار شد و خطبا از تلاشهای چند دهه ایشان تجلیل به عمل آوردند.
چند خاطره از استاد بخشایشی
ملاقات دکتر علی امینی با امام خمینی(ره)
عوامل زیادی موجب به وجود آمدن حادثة پانزده خرداد شد. مطالب زیاد است و فرصت محدود، نمیتوان به همه مسائل پرداخت. آنچه از این جانب برمیآید این است که یک حادثهای را که خود شاهد آن بودم نقل کنم.
چند ماهی پس از فوت آیتالله بروجردی دولت وقت تلاش میکرد که به نحوی حوزه علمیه قم را برچیند؛ یا مرجعیت را تغییر دهد. روی همین اصل تلگراف تسلیت [به مناسبت فوت آیتالله بروجردی] به آیتالله حکیم زده شد. دستی در کار بود که میخواست حوزه را تعطیل کند. برنامههایی را میخواستند اجرا کنند. در این رابطه میبینیم که دکتر امینی روی کار میآید.
دکتر امینی با توجه به سابقة خانوادگی روحانی و با توجه به نوعی اعتبار مذهبی که در محافل آن روز داشت به نخستوزیری انتخاب شد. شاید هم عوامل پشت پردة دیگری هم بوده که ما اطلاع نداریم. از نخستین برنامههای نخستوزیر جدید، ایجاد تفاهم بین محافل مذهبی و دولت بود. به همین جهت برنامه ملاقات نخستوزیر با مراجع قم تنظیم شد.
من، آن موقع طلبهای بودم که در حدود دو سال و نیم یا سه سال میشد که از تبریز به قم آمده بودم.
روز 13 رجب برابر با بیستم دی ماه 1340 که روز ولادت حضرت علی (ع) بود، نزدیک ظهر که از درس برمیگشتم، دیدم یک جمعیتی به طرف باغ قلعه میروند. لباسهای آنها و وضعیت ظاهرشان با مردم قم تفاوت داشت. «این آقایان کی هستند؟ دسته جمعی کجا میروند؟» گفتند: «نخستوزیر است که به منزل حاجآقا میرود». از روی کنجکاوی به این فکر افتادم که من هم همراه اینها بروم ببینم چه خبر است؟! چه صحبتهایی میکنند؟!
برایم جالب بود که ببینم حضرت امام چه نوع برخوردی با نخستوزیر میکند – چون ما صبح زود خدمت ایشان رسیده بودیم و ایشان به مناسبت تولد حضرت امیر (ع) با نُقل از طلاب پذیرایی کرده بودند – میخواستم ببینم که برخورد حاجآقا با نخستوزیر، همانند برخورد ایشان با طلاب است؟ همین مسأله باعث شد همراه این جمع بروم تا ببینم که دو شخصیت سیاسی و روحانی چگونه با هم برخورد خواهند کرد. چون من در آن زمان در شرایطی نبودم که از نظر مسائل سیاسی یا اجتماعی، ذهنیت خاصی داشته باشم.
آنها حدود ده، یازده نفر بودند. جمعی هم از مسؤولان شهر، از فرمانداری، رییس سازمان امنیت ـ شخصی بود به نام قلقسه ـ و برخی از متولیان آستانه همراه آنان بودند. آنها وقتی وارد شدند من هم وارد حیاط منزل حضرت امام – آن موقع «حاجآقا» میگفتیم – شدم. حاجآقا در همان اتاقی که صبح خدمت ایشان رسیده بودیم، نشسته بودند. اتاقی که از نظر فرش بسیار ساده بود و میتوان گفت محقر بود. باز همان نُقلها و پذیرایی بسیار ساده معمول بود.
نخستوزیر وقتی که وارد شد، یادم میآید که حاجآقا نیمخیز، نه تمام قد، با ایشان دست دادند. نخستوزیر بغل دست حاجآقا نشست. بقیه افرادی که همراه آمده بودند هم نشستند. دو دقیقه نگذشته بود که حاجآقا پسندیده – اخوی بزرگ حاجآقا – وارد شدند. حاجآقا تمام قد بلند شدند و حاجآقا پسندیده را بین خودشان و نخستوزیر جای دادند و صحبتها شروع شد.
حاجآقا فرمودند: «حضرت علی(ع) میفرماید: کلّکُم راع و کلّکُم مسؤول عَن رعیّته. هر انسانی مسؤولیتی دارد و انسانها مسؤول آفریده شدهاند. این مسؤولیت با توجه به شرایط زمانی و مکانی و نسبت به افراد فرق میکند. مثلاً مسؤولیت فرد عادی، با یک فرد عالم، مسؤولیت یک فرد بازاری، با یک فرد نخستوزیر، مساوی نیست. هر کسی که مقام بالاتری دارد مسؤولیت بیشتری دارد.
این کشور نخستوزیران فراوانی به خود دیده است. بعضی از این نخستوزیرها خدمت کردند به مردم و در بین مردم، الان هم حرمتی دارند، یک منزلتی دارند. بعضیها هم خیانت کردند. شما سعی کنید از آن نخستوزیرهای «ملعون» نباشید؛ از نخستوزیرهای «مرحوم» باشید. من راجع به دولت و راجع به مسائل حوزه چند مطلبی داشتم، خواستههایی داشتم و نظریاتی داشتم. در زمان حیات آیتالله بروجردی پیشنهاداتم را به ایشان منتقل کردم و نوشتم که ایشان به دولت برسانند؛ نمیدانم ایشان به دولت نرساندند یا ایشان به دولت رسانیدند اما دولت عمل نکرد.
من از تقوای آیتالله بروجردی بعید میدانم که یک مسائلی که در رابطه با سرنوشت مسلمین بود نرسانده باشند تحقیقاً ایشان رسانیدهاند، دولت بوده که به این درخواستها عمل نکرده. حالا شما به عنوان مسؤول دولت آمدهاید از حوزه و از روحانیت نظر میخواهید راجع به اوضاع کشور!
من چند مسأله میگویم و جداً میخواهم که به آنها عمل شود: اولین مسأله این که این حوزه که شما آمدهاید، طلاب و علما اینجا زندگی میکنند، با حداقل [لوازم] زندگی. آنها برای دین مردم و تربیت مردم فعالیت میکنند تا کشور را از نظر معنوی، از نظر اخلاقی تربیت کنند. اینها در واقع خدمتگزاران بی مزد و مواجب کشور هستند. هیچ توقع و انتظاری هم از دولت ندارند. تنها خواست آنها این است که مورد اذیت واقع نشوند.
اما آن چهار نکته اصلی که مورد نظر بود: اول مسأله دانشگاههاست. من نمیدانم چه ارتباطی بین بیدینی و خلاف اخلاق با دانشگاهها وجود دارد؟ چه ارتباطی بین این دو مسأله هست؟ آنها که دانشگاه میروند و از دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند، واقعا از نظر اخلاقی و دینی بسیار ضعیف هستند. واقعا ضد اخلاق و ضد دین مطرح میشوند. چه ارتباطی بین این مسأله هست، من هنوز پی نبردم.
ببینید این وضعیت از اساتید اینها است؟ از محیط دانشگاه است؟ از وضعیت دولت است؟ بالاخره از هر منشأ هست جلوگیری کنید. این دانشگاه شوخی نیست. اگر کتابهایشان بدآموزی دارد، اگر معلمین آنها بدآموزی دارند، اگر محیط دانشگاه این طوری است، باید به این جوانها رسید. اینها سازندگان آیندة کشور ما هستند.»
دکتر امینی برگشت و گفت: «تقصیرش با شماست. مسؤولیت به عهده روحانیت است.»
آقا فرمود: «مگر روحانیت میخواهد افراد بیدین بار بیایند؟ مخالف مسائل اخلاقی بار بیایند، ضد اخلاق بار بیایند؟»
گفت: «نه! منظور من این نیست. منظور من این است که در پدید آمدن این مسأله، روحانیت مسؤولیت دارد. وقتی این روش جدید آموزشی وارد کشور ما شد، آن موقع در کشور ما جز روحانیون، افراد با سوادی وجود نداشتند. رشتة تعلیم و تربیت، بسته به روحانیت بود. بعد از تأسیس دانشگاه و بعد از روی کار آمدن نظام تحصیلی جدید، روحانیون به جای اینکه بیایند همکاری کنند و سر نخ را به دست بگیرند رفتند در حوزهها و مساجد گوشهنشین شدند و افراد غیر شایسته جایگاه اینها را گرفتند. من اعتراف میکنم که در بین استادان دانشگاه از هر صنفی وجود دارد حتی از گروهها و اقلیتها و غیر اقلیتها. این هم مسؤولیتش به عهدة آقایان روحانی است.»
من حقیقتاً وقتی دکتر امینی – با آن لفظهایی که به کار میبرد – این مطالب را مطرح میکرد فکر کردم لابد حاجآقا در جوابش یا درمیماند، و یا یک جواب قاطع در مقابل چنین گفتهای ارائه نخواهد کرد. نگران شدم.
ولی دیدم امام فرمود: «آقا! میدانید آن موقع حکومت دست کی بود؟» دکتر امینی گفت: «مشخص است، تأسیس دانشگاه برمیگردد به سال 1313 حاکم مشخص بود؛ معین بود». حاجآقا فرمود: «شما نمیتوانید بگویید، ولی من میتوانم بگویم. آن موقع حکومت دست رضاخان بود و میدانید که رضاخان دست نشاندة انگلستان بود. اجنبیها رضاخان را روی کار آورده بودند. شما آقای امینی! میفرمایید آقایان علما میآمدند با فردی که دست نشاندة اجنبی بود همکاری میکردند و دست به دست او میدادند؟ نه! علما هرگز این کار را نمیکردند و نمیکنند. آنها در انتظار این بودن که یا توان و امکاناتی به دست آورند تا خودشان حکومت را اداره کنند، یا اگر چنین توانی نداشتند در انتظار بنشینند؛ در خانهشان، در مساجد، در حوزهها و در جاهایی که تماسی با حکومت نداشته باشند. بنابراین از روی حساب نمیتوانستند با حکومت دست نشاندة اجنبی همکاری کنند.»
دکتر امینی گفت: «دولت در خدمت علماست. ما وظیفه داریم که آقایان هر چه فرمودند اجرا کنیم. حالا از جمعی از استادان درخواست شده که در کتابهای درسی تجدید نظر کنند. در جمع استادان، بعضی از چهرههای روحانی هم هستند، اینها مأمور شدهاند که در اصلاح کتابهای درسی گامی بردارند. به نظر حضرتعالی هم خواهد رسید».
ظاهراً مرحوم دکتر محمدجواد باهنر و مرحوم آقای بهشتی و آقایان دیگری در آن موقع در آموزش و پرورش بودند.
بعد به مسأله دوم رسیدند. در مسأله دوم فرمودند: «خانواده، مبنای جامعة ماست. اگر خانوادهها – از نظر اخلاقی – متزلزل شوند، تمام جامعة ما متزلزل خواهد شد. در رابطه با مسائل خانواده، دو مسأله مطرح است: یکی مسائل بیبند و باریها و بعد این ادعای تساوی حقوق [زن و مرد] و پارهای از مسائلی که امروز مطرح است.»
آن موقع در مجلة زن روز مسائلی را در رابطه با حقوق زن مطرح میکردند که متقابلاً استاد مطهری هم در همان نشریه جواب این مقالات را میدادند. خلاصهاش همین کتاب «حقوق زن در اسلام» و ظاهراً بخشی از کتاب «مسائل حجاب» استاد مطهری است. صحبت در همین حال و هوا بود. آقا فرمودند: «اینها چه میگویند؟ اینها چه ادعایی دارند؟ اینها مگر ایرادی به اسلام دارند؟ اگر چنین است ما تکلیفمان را روشن کنیم، تکلیف آنها را هم روشن کنیم. اگر یک ضعفهایی هست؛ یا خلاف عدالتهایی از نظر اجرایی در کار هست شما حلش کنید تا کار به این وضعیت نکشد.»
معاون مذهبی نخستوزیر، شخصی بود به نام شریفالزمانی گفت: «بله آقا! اینها تعداد انگشتشماری از زنان هستند، اینها مشهور هستند، تعداد ایشان از تعداد انگشتان دست بیشتر نیست! به چشم! ترتیبی داده میشود»
بعد [حاجآقا] فرمودند: «رسیدگی به ازدواج و طلاق در محضرها هم لازم است. من به مسؤولین امور اطلاع دادهام که مسأله طلاق خیلی مهم است. شرایطی که در ازدواج هست، خیلی سهل است اما در رابطه با طلاق خیلی سخت گرفته شده است. در مسألة طلاق باید دو نفر شاهد عادل حضور داشته باشد؛ بعد نصیحتی صورت بگیرد. حتیالامکان سعی شود کانون گرم خانواده متلاشی نشود. ولی این آقایان و محضریها برای اینکه به حق ثبت خودشان برسند، تا یک زنی مراجعه میکند و از شوهرش شکایت میکند فوری کاری میکنند که طلاق صورت بگیرد – بی آنکه این صیغة طلاق را پیش دو نفر عادل بخوانند – در نتیجه آن خانم هم خیال میکند طلاق گرفته میرود؛ در حالی که طلاق نگرفته، در واقع امر میرود و ازدواج میکند و این پایة یک امر نامشروع قرار میگیرد؛ و به این ترتیب جامعه از نشر مسائل [خلاف] عفت، به این روز میافتد که میبینید.»
مسأله دیگری که امام در اینجا مطرح فرمودند، مسألة رسیدگی به امور مردم بود. مردم در ناراحتی به سر میبردند. آن سال، سال سختی بود. زمستان بسیار سردی داشت. معروف بود که در همدان تعدادی از بیبضاعتها از سرما خشکیدند. امام فرمودند: «به وضع مردم برسید. خانوادههای گرفتار زیاد هستند، باید با آنها کنار بیایید. به اینها کمک کنید، نه اینکه همیشه به فکر خودتان باشید.»
هنگام ظهر بود. نخستوزیر میخواست برود. امام تعارف کردند: «با نان و پنیر طلبگی قناعت کنید!»
شریفالزمانی گفت: «منظور آقا این است که با علما همغذا شوید تا ببینید آقایان علما چه میکشند!» بعد [نخستوزیر] گفت: «نه! ما در سالاریه مهمان هستیم؛ اگر حضرتعالی هم افتخار دهید، اتومبیل میفرستیم، ناهار تشریف بیاورید». آقا فرمودند: «نه! من معذور هستم نمیتوانم». نخستوزیر رفت.
من به این فکر افتادم مسائلی را که در آن روز دیدم به رشته تحریر درآورم. آن موقع دو یا سه نشریه مذهبی در ایران منتشر میشد. یکی روزنامة «وظیفه» با مدیریت سید محمدباقر حجازی، و یکی هفتهنامة «ندای حق» با مدیریت سید حسن عدنانی؛ و یکی هم نشریة «نور دانش» بود – که مذهبی بودنش چندان مشخص نبود – این نشریه از طرف انجمن تبلیغات اسلامی – به سرپرستی دکتر عطاءالله شهابپور چاپ و منتشر میشد.
تنها نشریهای که احتمال میدادم چنین مسائلی را چاپ کند، هفتهنامه «ندای حق» بود. من با زبان طلبگی و خیلی ساده، وقایع ان روز را نوشتم و برای نشریه فرستادم. آنها هم با سانسور پارهای از مطالب – مطالب مربوط به رضاخان را سانسور کردند – بقیه را چاپ کردند. این نشریه، چهارشنبهها منتشر میشد.
روز جمعه در منزل نشسته بودم. دیدم کسی در زد و گفت: «حاجآقا صانعی شما را میخواهد!» کت و شلوار پوشیدم و بیرون رفتم تا ببینم حاجآقا صانعی کیست و چه میخواهد. دیدم حاجآقا صانعی – که الان مسؤول بنیاد پانزده خرداد است – دم مسجد حجتیه – یک حوض بزرگی بود – آنجا ایستاده است و روزنامهای هم در دست دارد. گفت: «حاجآقا بخشایشی شما هستید؟» گفتم: «بله!». پرسید: «آن مقاله را شما نوشتهاید؟» گفتم: «کدام مقاله؟» من هنوز مطلع نشده بودم که مقاله چاپ شده است. گفت: «در همین روزنامهای که دستم هست». گفتم: «اجازه بدهید ببینم، بعد عرض میکنم که من نوشتهام یا دیگری». روزنامه را گرفتم، دیدم نوشته: «متن گفتوگوی نخستوزیر با آیتالله خمینی(ره) در قم» بخشی از مطالب در صفحة اول نوشته شده بود، بقیه هم در صفحة چهارم. [آقای صانعی] گفت: «حاجآقا شما را میخواهد». گفتم: «حاجآقا؟» گفت: «بله! حاجآقایی که شما مصاحبه و مطالبش را نوشتهاید».
به اتفاق آقای صانعی راه افتادم. البته این را هم بگویم که در بین راه قدری مضطرب بودم. نگران بودم از اینکه خدای ناکرده، احیانا مطالبی به قلم من جاری شده باشد که مورد نظر حضرت امام نبوده، یا درست منعکس نشده؛ به هر جهت از این دعوت نگران بودم.
ملاقات با امام خمینی(ره(
به همراه حاجآقا صانعی رفتیم خدمت امام. یادم میآید که ایشان، بر بالش تکیه داده بودند و جلوشان – روی کرسی – کتابی بود و مطالعه میکردند. حال، کتاب فقهی، شرح لمعه، یا مکاسب بود یادم نیست. یک کتاب چاپ سنگی قدیمی بود. ما وارد شدیم و سلام کردیم. سرشان را از روی کتاب برداشتند و یک نگاه خاصی به من کردند – قیافه و وضع طلبگی من مشخص نبود – فرمودند: «بنشینید!» نشستم. فرمودند: «این مقاله را شما نوشتهاید؟» گفتم: «بله! حقیقت مسأله این است که من در آن جلسه، تحت تأثیر بیانات حضرتعالی قرار گرفتم. مطالب بسیار اساسی و مهم بود. حیفم آمد دیگر مسلمانان از این مطالب مطلع نشوند».
با دلهره و نگرانی منتظر بودم که امام چه خواهند فرمود. فرمودند: «بارکالله! خوب بود». گفتم: «چرا حاجآقا؟» فرمودند: «اگر قبل از ارسال به روزنامه پیش من میآوردی، برخی از مطالب را حذف میکردم، یک چیزهایی هم اضافه میکردم، مقاله شسته رفتهای میشد، بهتر میشد، ولی حالا که فرستادهاید دیگر کار از کار گذشته، دیگر تمام شده». عرض کردم: «به فکرم نرسید. علاقهمند بودم هر چه زودتر، مردم این مطالب را بشنوند و اطلاع حاصل کنند». یادم میآید که انعام مختصری هم امام مرحمت فرمودند. بعد بیرون آمدم.
به تعبیر برخی از نویسندگان این اولین بار بود که نظریات سیاسی امام خمینی (ره) به وسیلة مقاله در جامعه منعکس میشد. البته نظرات سیاسی امام منعکس شده بود، مخصوصاً در آن نامهای که به علمای یزد نوشته بودند و موضعگیریهایی که ایشان داشتند. ولی به صورت مقاله شاید اولین بار بود.
دیدار با امام در تهران
خاطره ای از امام دارم به ایام پس از روزهای 15 خرداد 1341 است، آن روزها پر مخاطرهای که پس از حادثه 15 خرداد امام را به تهران منتقل کردند و در پادگان عشرت آباد مدتی زیر نظر داشتند و سپس با حرکتی که علمای اعلام شهرستانها و مراجع عالی قدر تقلید انجام دادند و فشارهایی که مردم غیور و متدین ایران به دستگاههای حکومتی وارد آوردند و با اثبات قانونی این معنی که او مجتهد است و طبق قوانین موجود نمیتوان مجتهد مسلم را در دادگاههای معمولی محاکمه کرد، بر این اساس پش از مدتی نگهداری و یأس از ترفندهای قانونی و فشار روز افزون مردم علاقهمند و شیفته مبارزات حضرت امام، بألاخر معظم له را به صورت محدود آزاد کردند.
ایشان در قسمت بالای شهر دو منزلی که مربوط به آقای روغنی یا یکی از فامیلهای خانوادهشان بود، اقامت گزیدند. مردم مشتاق و علاقهمند صفهای بسیار طولانی تشکیل میدادند و هر روز نوعاً طرف عصر به دیدار معظم له میشتافتند. البته با نظام و انظامی خاصی که حکایت از قانونمندی و نمایشی در برابر ساواکیان و وابستگان نظام طاغوتی بود. به دیار مشرف میشدند، گاهی صفها به چند کلیومتر میرسید.
در آن روزها که ما طلبه جوان و دارای شور و شوق فراوان به مقام مرجعیت و روحانیت بودیم و نوعا با تهران درارتباط رفت و آمد بودیم. در تهران نزدیک پارک سنگلچ عالم بزرگواری و پیر سیاسی زندگی میکند، به نام آیت الله شیخ حسین فاضل لنکرانی که ما در اثر رفت و آمد بعضی از انقلابیون آن روز با ایشان آشنا شده بودیم، من از این عالم مطلع و آگاه به مسائل دیروز و امروز بسیار خوشم میآمد، چون سخنان پخته و عالمانه د عرصههای مختلف معاصر با استناد ابراز میکرد، به ویژه آن که همواره سلاح کمری به همراه داشت، هر وقت بر میخاستند یا مینشستند ما که آن روزها غافل از جریانات سیاسی بودیم بسیار متعجب میشدیم که اصولاً چه لزومی دارد عالمی با خود سلاح کمری حمل کند. او از مبارزات امام و موضعگیریهای سیاسی وی بسیار تعریف میکرد و البته با اغلب مراجع هم بیارتباط نبود.
عصر آن روز که پس از تحمل صف طویل زیارت کنندگان به حضور امام، در همان منطقه شمالی (شاید قطیریه) بود، رسیدیم، پیش از آن به دیدار آقای حاج شیخ حسن لنکرانی رسیده بودم و از امام ذکر خیری به میان آمده بود؛ من تا به حضور امام رسیدم و دستش را بوسیدم معرفی کردم، آقای حاج شیخ حسین لنکرانی هم سلام داشتند، دیدیم یک مرتبه بسیار حساس شد، فرمود: ایشان را کجا دیدید؟ گفتم: «در منزلش در محله سنگلچ»، فرمودند: «هر چه زودتر سراغ ایشان بروید و بگویید که هرچه سریع تر به دیدارم بشتابند.»
من با شنیدن این پیام سر از پا نمیشناختم، با سرعت با تمام وسائل آن روز خودم را به پارک سنگلچ منزل مسکونی در محله بسیار قدیمی مرحوم حاج شیخ حسین لنگرانی رساندم، جریان ملاقات و پیام حضرت امام را به ایشان رساندم.
او با همان سن کهولت و پیری که داشت آماده حرکت شدند، البته بر من مشخص نبود که حضرت امام چه هدفی داشتند و چرا احضار فرمودند؟
من از این پیام و ارتباط حضرت امام با آقای لنکرانی چیزی نفهمیدم و نمیدانستم اصولا مسائل سیاسی و اجتماعی با یان پیر خردمند و دنیادیده و کارآموزده بی ارتباط نبوده است، گاهی در کرج با ایشان هم جلساتی داشتهاند که پیرامون مسائل سیاسی روز بوده است و گاهی تمرین تیراندازی و نشانه رفتن تاج در کار بوده است.
البته روابط این دو بزرگوار ریشه دار و قدیمی بوده است، ولی اینجانب چندان اطلاع و آگاهی از اجر این امور نداشته است.
چگونه اعلامیه به دفتر هویدا رسید؟
در آن ایام، نامهها و پیامهای مربوط به سیاست کشور هرگز به دست اولیای امور نمیرسد، به همین دلیل از طرف نگارندگان، مأموریت رساندن این پیام به 4 مرکز (دیوان عالی کشور، روزنامه دنیا؛ کیهان و بالأخره نخست وریزی) به این جانب محول شد.
متعاقب آن به تهران آمدم و ابتدا به کیهان و آن گاه به دیوان عالی کشور رفتم که هر دو مرکز با استقبال گرم روبهرو شدم. سپس عازم نخست وزیری شدم.
همچنین اضافه کنم که آن پیام در 1000 نسخه به چاپ شده بود و جهت رساندن به دوستان و آشنایان و بازاریان، همراه من بود.
در دفتر نخست وزیر واقع در محل فعلی ریاست جمهوری (خیابان پاستور) رسیدم. دفتر نخست وزیری در طبقه سوم قرار داشت و کارکنان آن نامه رسیده دریافت و شماره وصل میدادند. آن روز مراجعان زیادی داشتند. نامه به کارمند که در نز درب بود دادم تا در دفتر، ثبت کند و شماره وصول دهد.
او تا پاکت را باز کرد و چشمش به آن اعلامیه با بیش از 70 امضاء افتاد، با شدت هرچه تمام به حقیر چشم دوخت و گفت: «آقای محترم! این نامه سرگشاده نیست؛ یک اعلامیه تمام عیار است که به نخست وزیری آوردهای! لابد چند هزار تا چاپ و میان مردم پخش کردهاید و حالا آخرین نسخه آن را برای آقای نخست وزیر آوردهاید. بسیار خوب، بنشینید؛ هم اکنون پاسخ آن داده میشود.»
من روی صندلی روبهروی او نشستم و به فکر فرو رفتم. بیشتر از ان نظر که به سرنوشت 70 – 80 نفر امضاء کننده اعلامیه میاندیشیدم. او انگشت خود را روی زنگ فشار داد. یقین کردم که درصدد احضار مأمور برای دستگیری من است و در این حال نامه را در کشوی میز خود گذاست و گفت: «بین جسارت به کجا رساندهاند؟ اعلامیه چاپی تهدید قتل نخستوزیر با به اینجا آوردند و تازه اسم آن را نامه سرگشاده میگذارند. بگو ببینم این اعلامیه را چه کسی به شما داده است؟» گفتم: «از طرف عملای آذربایجانی حوزه علمیه قم، به من داده شده که به نخست وزیری برسانم. طبعاً خواستههای مشورعی دارند که توقع دارند از طرف آقای نخست وزیر براورده شود.» او گفت: «آری! صبر کنید، به همین زودیها برآورده میشود، کمی صبر کنید.»
باز مجدد زنگ را به صدا در آورد و با دست دیگرش اعلامیه را بیرون آورد با دقت مشغول خواندن شد و روی امضاها تعمق و تفحص بیشتری کرد. او سرگرم مطالعه و بررسی و در عین حال به شدت نارحت بود و آرام آرام با خود زمزمه میکرد: «جسارت و بیبابکی به کجا رساندهاند؟»
الهام از تاریخ
نگارنده متوجه احوال و اعمال بود، به فکر یافتن چارهای برای رهایی افتاد که ناگهان فکری به نظرم رسید و آن ترفندی بود که دکتر مصدق به هنگام حضور در یکی از جلسات دادگاه بین المللی لاهه، در جریان نهضت ملی کردن صنعت نفت پیاده کرده بود دکتر مصدق در جریان دادگاه وقتی احساس کرد با وجود فضای حاکم بر آن جلسه به یقین ایران محکوم خواهد شد، ناگهان تمارض کرد و فریاد کشید: «آی شکمم، آی شکمم»! و به بهانه همین درد شدید، توانست جلسه دادگاه را ترک کند و با آمبولانس به بیمارستان برود؛ بیمارستانی که اصلاً نیازی به آن نداشت.
من نیز به خاطرم رسید در شرایط فعلی وظیفهام را آنجام دادهام و مقصود ما تحقق یافته و اکنون باید به هر ترتیب ممکن خود را از دستگیری نجات دهم و تا قبل از رسیدن مأموران امنیتی باید کاری بتوانم به شکل موجه و منطقی جلسه را ترک کنم.
خون دماغ، تنها راه نجات
خون دماغ تنها راه نجات ساده و عملی مینمود، زیرا از دوران کودکی خون دماغ سریع و شدیدی گریبان گیرم میشد و با اندک حرارت و فشار، خون از آن سرازیر میشد. به نظرم رسید این وسیله سهل و آسان استفاده نیکو برم؛ لذا در حالی که او سرگم مطالعه مجدد اعلامیه بود؛ یک دست را روی بینی گذاشتم و با دست دیگری ضربه خفیف به آن نواختم.
طبق معمول خون سرازیر شد، هر دو دستم را محکم جلوی صورت خود گرفتم، تا خون بر روی موکت دفتر نریزد. او از مطالعه اعلامیه فراغت یافت، تا چشمش به وضعیت من افتاد، گفت: «چه شد؟» پاسخ دادم: «هوای دفتر شما گرم است و من عادت دارم، در گرما خون دماغ شوم.» او از ترس این که مبادا موکت گرانقیمت دفتر نخست وزیری خون آلود شود، فوراً گفت: «برخیزید و در دستشویی دست و صورت خود را پاک کنید و هر چه زودتر بازگردید.»
نقشهام درست از آب درآمد. با متانت و خونسردی حرکت کردم و به جای دستشویی؛ با گرفتن دستمال روی بینی، به طرف راهرو و درب خروجی رهسپار شدم و از پلهها به آرامی کامل پایین آمدم.
خیابان پاستور
تا هنگام عبور از مقابل پاسبانهای محافظ نخست وزیری؛ آرامی راه می فتم. اما از آن مرحله که گذشتم، از کوچههای پس کوچهها، تند و سریع به مدرسه مروی واقع در خیابان ناصر خسرو رهسپار گشتم، یک وقت چشم بار کرد که در مدرسه بودم.
شاید این فاصله طولانی در عرض چند دقیقه پیاده و با سرعت هرچه تمامتر پیموده بودم. در مدرسه مزبور با آن وضع خون آلود با یعض از برادارن که از تبریز باز میگشتند روبهرو شدم. آنا در همان ساعت عازم قم بودند؛ تا این وضعیت را دیدند، موضع را جویا شدند.
جریان را گفتم آنان نیز از مشاهده این وضع قدری وحشت زده شدند و بعد از کمی مکث به سمت رفتند و تا قبل از رسیدن من به قم، جریان با جمعی از استادن و مراجع در میان گذاشتند. به نحوی که هنگام مراجعت نگارنده؛ این موضوع میان طلاب شهرت پیدا کرده و نقل محافل دوستان بود. بعضی این کار را به هلاکت انداختن نفس و عدهای کم تجربگی و سادگی و جمعی هم به بی باکی و تهور تفسیر کردند.
البته از این دست اقدامات در سراسر ایران کم نبود تا خداوند متعال آزادی امام بزرگوار را نصیب مسلمانان کرد، ولی پس از مدتی کوتاهی با ایراد سخنرانی کوبنده و اعلامیه مهم در رد کوپیتولاسیون؛ مجددا دستگیر و به ترکیه تبعید شد./998/ز504/س