۲۴ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۱
کد خبر: ۴۴۹۶۹۴
درس خارج ولایت فقیه آیت الله نوری همدانی/55

ولایت از حقوق اعتباری به جعل الهی است

حضرت آیت الله نوری همدانی در جلسه 55 درس خارج ولایت فقیه، جامعه بشری را نیازمند نصب امام و حاکم از سوی خدا توصبف کرد و گفت: ولایت و حاکمیت بر مردم از حقوق اعتباری از سوی خدای متعال است.
حضرت آیت الله نوری همدانی

به گزارش سرویس پیشخوان  خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، حضرت آیت الله حسین نوری همدانی، صبح سه شنبه ششم بهمن 1394 در پنجاه و پنچمین جلسه درس خارج ولایت فقیه (کتاب البیع) در مسجد اعظم قم، نیاز بشر به راهنما و حاکم را  از آغاز خلقت یادآور شد و گفت: از آغاز آفرینش بشر، خدای متعال برای مدیریت و راهنمائی جامعه بشری یک فرد یا کلی دارای مصادیق را قرار داده است.

وی در تایید این قانون الهی به مباحثه و مناظره هشام بن حکم با دانشمند معتزلی درباره لزوم جعل حجت برای راهنمایی بشر از سوی خدا اشاره کرد و افزود: در اصول کافی نیز بابی به نام"باب إضطرار إلی الحجة" قرار دارد؛ یعنی ناگزیر باید به جعل پروردگار در جامعه اسلامی حجتی باشد.

استاد درس خارج حوزه علمیه قم  ضمن یادآوری ضرورت نصب شخص امام یا تعیین کلی دارای مصادیق توسط خدا برای هدایت بشر خاظر نشان کرد: بحث ما در ولایت فقیه این است که جعل والی، امام و حاکم برای مدیریت جامعه یک جنبه الهی دارد. گاه افراد خاصی برای این امر مشخص شده اند و گاه یک کلی دارای مصادیق تعیین شده است؛ مانند زمان ما.

وی وظیفه مجلس خبرگان رهبری را تعیین مصداق این کلی دانست و اظهار داشت: ممکن است در یک زمانی فقهای فراوانی باشند که در این صورت یک عده از فقهای دارای شرایط، در مجلس خبرگان جمع می شوند و یک نفر را که دارای ویژگیهای خاص و برتری نسبت به بقیه هست، برای رهبری جامعه اسلامی انتخاب می کنند.

حضرت آیت الله حسین نوری همدانی به شمارش حقوق والی و رعیت در خطبه 216 و 131 نهج البلاغه اشاره و تصریح کرد: در این دو خطبه حقوق متقابل حاکم و رعیت تعریف شده است.

وی حقوق را به دو قسم طبیعی و اعتباری تقسیم و بیان کرد: خداوند متعال حقوق فراوانی جعل کرده است. بعضی حقوق طبیعی هستند مثل آب خوردن یک انسان یا حیوان تشنه از رودخانه که حق طبیعی است؛ اما بعضی از حقوق جعلی و اعتباری هستند و خداوند متعال آنها را جعل کرده است. ولایت و حاکمیت بر مردم از همین قبیل می باشد.

این مرجع تقلید افزود: خداوند متعال افرادی که شایستگی و ویژگی خاصی دارند را  به عنوان نبی، امام، والی و حاکم  در بین مردم جعل می کند.

وی در ادامه وظیفه شرعی مردم را اقامه و یاری حکومت اسلامی و بر قراری حق عنوان و تاکید کرد: بر اساس فرمایش امام علی (ع) در خطبه 131 نهج البلاغه، اقدامات امام و  حاکم بر حق در حکومت اسلامی در کسب قدرت را برای رقابت سیاسی یا مال اندوزی و دنیا طلبی ندانست و اضافه کرد: حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام در این باره می فرمایند هدف ما از حکومت داری، تحقق اهداف اسلام، پیشبرد امور کشور، تعالی معنوی مردم، برقراری نظم و امنیت و اجرای قوانین بر زمین مانده الهی است.

تلخیص این درس خارج فقه ولایت فقیه بدین قرار است.

نیاز بشر به راهنما از آغاز خلقت

در بحثمان که مربوط به ولایت فقیه است تعبیرات مختلفی مثل والی و امام و حاکم در روایات داریم؛ ولی همگی حاکی از یک معناست و منظور این است که خداوند متعال برای مدیریت و راهنمائی جامعه بشری یک فرد یا کلی دارای مصادیق را قرار داده و این مطلب از آغاز خلقت مورد نظر پروردگار متعال بوده است.

مباحثه هشام درباره لزوم نصب حجت از سوی خدا برای راهنمایی بشر

در اصول کافی نیز بابی منعقد شده بنام"باب إضطرار إلی الحجة" یعنی ناگزیر باید به جعل پروردگار در جامعه اسلامی حجتی باشد.

خبر سوم از این باب که مربوط به سوال امام صادق علیه السلام از هشام بن حکم در مورد مناظره بین او و عمربن عبید معتزلی می باشد این خبر است:

علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن یونس بن یعقوب قال: کان عند أبی عبد الله علیه السلام جماعة من أصحابه منهم حمران بن أعین، ومحمد بن النعمان، وهشام ابن سالم، والطیار، وجماعة فیهم هشام بن الحکم وهو شاب فقال أبو عبد الله علیه السلام: یا هشام ألا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید وکیف سألته؟ فقال هشام: یا ابن رسول الله إنی اجلک وأستحییک ولا یعمل لسانی بین یدیک، فقال أبو عبد الله: إذا أمرتکم بشئ فافعلوا.

قال هشام: بلغنی ما کان فیه عمرو بن عبید وجلوسه فی مسجد البصرة فعظم ذلک علی فخرجت إلیه ودخلت البصرة یوم الجمعة فأتیت مسجد البصرة فإذا أنا بحلقة کبیرة فیها عمرو بن عبید وعلیه شملة سوداء متزر بها من صوف، وشملة مرتد بها والناس یسألونه، فاستفرجت الناس فأفرجوا لی، ثم قعدت فی آخر القوم على رکبتی ثم قلت: أیها العالم إنی رجل غریب تأذن لی فی مسألة؟ فقال لی: نعم، فقلت له: ألک عین؟ فقال یا بنی ای شی هذا من السؤال؟ وشئ تراه کیف تسأل عنه؟ فقلت هکذا مسألتی فقال یا بنی سل وان کانت مسألتک حمقاء قلت: أجبنی فیه قال لی سل قلت الک عین؟ قال: نعم قلت: فما تصنع بها؟ قال: أرى بها الألوان والاشخاص، قلت: فلک انف؟ قال: نعم قلت: فما تصنع به؟ قال: أشم به الرائحة قلت: ألک فم؟ قال: نعم، قلت: فما تصنع به؟ قال: أذوق به الطعم، قلت: فلک اذن؟ قال: نعم، قلت: فما تصنع بها؟ قال: أسمع بها الصوت، قلت: ألک قلب؟قال: نعم، قلت: فما تصنع به؟ قال: أمیز به کلما ورد على هذه الجوارح والحواس، قلت: أولیس فی هذه الجوارح غنى عن القلب؟ فقال: لا، قلت: وکیف ذلک وهی صحیحة سلیمة، قال: یا بنی إن الجوارح إذا شکت فی شئ شمته أو رأته أو ذاقته أو سمعته، ردته إلى القلب فیستیقن الیقین ویبطل الشک، قال هشام: فقلت له: فإنما أقام الله القلب لشک الجوارح؟ قال: نعم، قلت: لابد من القلب وإلا لم تستیقن الجوارح؟ قال: نعم، فقلت له: یا أبا مروان فالله تبارک وتعالى لم یترک جوارحک حتى جعل لها إماما یصحح لها الصحیح ویتیقن به ما شک فیه ویترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم وشکهم واختلافهم، لا یقیم لهم إماما یردون إلیه شکهم وحیرتهم، ویقیم لک إماما لجوارحک ترد إلیه حیرتک وشکک؟! قال: فسکت ولم یقل لی شیئا.

ثم التفت إلی فقال لی: أنت هشام بن الحکم؟ فقلت:لا، قال: أمن جلسائه؟ قلت: لا، قال: فمن أین أنت؟ قال: قلت: من أهل الکوفة قال: فأنت إذا هو، ثم ضمنی إلیه، وأقعدنی فی مجلسه وزال عن مجلسه وما نطق حتى قمت، قال: فضحک أبو عبد الله علیه السلام وقال: یا هشام من علمک هذا؟ قلت: شئ أخذته منک وألفته، فقال: هذا والله مکتوب فی صحف إبراهیم وموسى﴾[1] .

ترجمه

از یونس بن یعقوب نقل است که گفت: روزى جمعى از أصحاب و یاران که‏ حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طیّار در میانشان بودند خدمت امام صادق علیه السّلام جمع شده و گروه دیگرى در اطراف هشام بن حکم که تازه جوانى بود گرد آمده بودند، امام صادق علیه السّلام رو به هشام بن حکم کرده فرمود: اى هشام، گفت: لبّیک اى زاده رسولخدا، فرمود: آیا گزارش نمى‏دهى که با عمرو بن عبید (در مباحثه) چه کردى و چگونه از او پرسش نمودى؟ عرض کرد: جلالت شما مرا مى‏گیرد و شرم مى‏دارم و زبانم نزد شما بکار نمى‏افتد! امام علیه السّلام فرمود: چون به شما امرى نمودم بجاى آرید. هشام گفت: وضع عمرو بن عبید و خبر مجلس مسجد بصره او بمن رسید. بر من گران آمد، پس به سویش رفته و روز جمعه‏اى وارد بصره شده و به مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسیارى را دیدم که حلقه زده و عمرو بن عبید در میان آنان بود، جامه پشیمنه سیاهى به کمر بسته و عبائى به دوش انداخته و مردم از او سؤال مى‏کردند، از مردم راه خواستم، به من راه دادند تا در آخر مردم به زانو نشستم، آن گاه گفتم: اى مرد دانشمند من مردى غریبم، اجازه دارم مسأله‏اى بپرسم؟ گفت: بپرس، گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: پسر جانم این چه سؤالى است، چیزى را که مى‏بینى چگونه از آن مى‏پرسى؟! گفتم: سؤال من همینطور است. گفت: بپرس پسر جانم، اگر چه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما جواب همانرا بفرمایید. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آرى،: با آن چکار مى‏کنید؟: با آن رنگها و اشخاص را مى‏بینم،: بینى دارید؟: آرى،: با آن چه مى‏کنى،: مى‏بویم.: دهان دارید؟: آرى، با آن چه مى‏کنید؟: مزه را مى‏چشم،: گوش دارید؟: آرى،: با آن چه مى‏کنید؟: با آن صدا را مى‏شنوم،: شما دل دارید؟: آرى،: با آن چه مى‏کنید؟: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم درآید تشخیص مى‏دهم. گفتم: مگر با وجود این اعضاء از دل بى‏نیازى نیست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه؛ با آنکه اعضاء صحیح و سالم باشد (دیگر چه حاجت به دل دارى)؟ گفت: پسر جانم هر گاه اعضاى بدن در چیزى که ببوید یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید کند، آن را به دل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل کند، من گفتم: پس خدا دل را براى رفع تردید اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: دل لازم است و گرنه اعضاء را یقینى نباشد. گفت: آرى. گفتم: اى أبا مروان (کنیه عمرو بن عبید) خداى تبارک و تعالى که اعضایت را بدون امامى که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقّن کند وانگذاشته، این همه مخلوق را در سرگردانى و تردید و اختلاف واگذارد و براى ایشان امامى که در تردید و سرگردانى خود به او رجوع کنند قرار نداده؟ در صورتی که براى اعضاى تو امامى قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهى؟!! او ساکت شد و جوابى نداد، سپس متوجّه من شده و گفت: آیا تو هشام بن حکمى؟ گفتم: نه، گفت: از هم نشینهاى او هستى؟ گفتم: نه گفت: أهل کجایى؟ گفتم: أهل کوفه. گفت: پس تو همان هشامى. سپس مرا در آغوش گرفته و به جاى خود نشانید و خودش از آنجا برخاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت.

حضرت صادق علیه السّلام خندید و فرمود: این را چه کسى به تو آموخت؟ عرض کردم: اى زاده رسولخدا بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود: بخدا سوگند این مطالب در صحف إبراهیم و موسى مکتوب است. (متن و ترجمه کتاب شریف احتجاج، ج‏2، ص  290 تا 293)

نصب شخص امام یا تعیین کلی دارای مصادیق توسط خدا برای هدایت بشر

بنابراین بحث ما در ولایت فقیه در واقع در این است که جعل والی و امام و حاکم برای مدیریت جامعه یک جنبه الهی دارد، منتهی در بعضی از زمان ها افراد خاصی برای این امر مشخص شده اند و در بعضی از زمان های دیگر مثل زمان ما یک کلی دارای مصادیق تعیین شده است و البته این مجلس خبرگان نیز برای تعیین مصداق این کلی تشکیل شده است. زیرا گاهی ممکن است در یک زمانی فقهاء فراوانی باشند که در این صورت یک عده از علماء و فقهاء که متخصص هستند در مجلس خبرگان جمع می شوند و یک نفر را که دارای ویژگیهای خاص و برتری نسبت به بقیه هست برای رهبری جامعه اسلامی انتخاب می کنند.

شمارش حقوق والی و رعیت در خطبه 216 نهج البلاغه

خوب و اما بحثمان در نهج البلاغه بود، عرض کردیم در جای جای نهج البلاغه برای بحث ما یعنی ولایت فقیه مطالبی بیان شده است. مِن جمله در خطبه 216(طبق شماره گذاری مرحوم دشتی)که بخشی از آن که مربوط به حق والی بر رعیت بود را خواندیم.

حضرت فرمودند:

وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ ـ سُبْحانَهُ ـ مِنْ تِلکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّةِ، وَحَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْوَالِی، فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللهُ ـ سُبْحانَهُ ـ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لالْفَتِهِمْ، وَعِزّاً لِدِینِهِمْ. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ الْوُلاَةِ، وَلاَ تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ، فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِیَّةُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ، وَأَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَى أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِکَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَیَئِسَتْ مَطَامِعُ الاعْدَاءِ... إلی: وَلکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ. وَلَیْسَ امْرُؤٌ ـ وَإِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَتَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ ـ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللهُ مِنْ حَقِّهِ[2] .

ترجمه

از میان حقوق، خداوند، بزرگترین حقى را که فرض شمرده، حق والى و زمامدار بر رعیت، و حق رعیت بر والى و حاکم است. این فریضه‌اى است که خداوند براى هر یک از زمامداران و رعایا بر دیگرى قرار داده است و آن را نظام الفت و پیوستگى آنان با یکدیگر و عزت و نیرومندى دینشان گردانیده است. بنا بر این رعیت هرگز اصلاح نمى‌شود جز با اصلاح شدن والیان و زمامداران، و زمامداران اصلاح نمى‌گردند جز با رو به راه بودن رعایا، پس آنگاه که رعیت حق حکومت را ادا کند و حکومت نیز حق رعایا را مراعات نماید، حق در میانشان قوى و نیرومند خواهد شد و جاده‌هاى دین صاف و بى‌دست‌انداز مى‌گردد، و نشانه و علامتهاى عدالت اعتدال مى‌پذیرد و راه و سنن و قوانین درست در مجراى صحیح خویش به کار مى‌افتد، بدین ترتیب است که زمان صالح مى‌شود، و به بقاى دولت امیدوار باید بود و دشمنان مأیوس خواهند شد. ... آنچه که خدا بر بندگان خود واجب کرده است این است که: به مقدار سعه و استطاعت، و جهد و توانائى خودشان نصیحت و خیرخواهى کنند. دست از نصح بر ندارند، و بر إقامۀ حقّ در میان خود تعاون نمایند. ‌ هیچ کس بالاتر از این نیست- و لو اینکه در نزد پروردگار و حقّ منزله‌اش رفیع باشد، و در دین فضیلتش عالى و قویم باشد، و در إسلام و إیمان و جهاد و فضائل روحى و أخلاقى تقدّم داشته باشد- که در آنچه خداوند بر او تکلیف کرده و از حقوق خود بر عهدۀ او گذاشته است، نیاز به معاونت نداشته باشد.

قبلاً عرض کردیم که حضرت حقوق والی بر رعیت و بالعکس را در خطبه 134 بیان کرده اند.

حقوق طبیعی و اعتباری

خداوند متعال حقوق فراوانی جعل کرده است؛

بعضی حقوق طبیعی هستند مثل آب خوردن یک انسان یا حیوان تشنه از رودخانه که حق طبیعی است؛

اما بعضی از حقوق جعلی و اعتباری هستند و خداوند متعال آنها را جعل کرده و ما نحن فیه از همین قبیل می باشد. یعنی خداوند متعال افرادی که شایستگی و ویژگی خاصی دارندرا  به عنوان نبی و امام و والی و حاکم جعل می کند.

از طرفی یکی از حقوق واجبی که خداوند متعال برای مردم قرار داده قیام برای اقامه حکومت و بر قراری حق می باشد.

 

اهداف حکومت اسلامی در خطبه 131 نهج البلاغه

و اما حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام در خطبه 131(طبق شماره گذاری مرحوم دشتی) نیز مطالبی در مورد بحث ما دارند و می فرمایند:

اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَان، وَلاَالْتمَاسَ شَیْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَنُظْهِرَ الإصْلاَحَ فِی بِلاَدِکَ، فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ،وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ[3] .

ترجمه

خدایا، تو خوب مى‌دانى که آن چه از ما سرزده و انجام شده، رقابت براى به دست گرفتن قدرت سیاسى، یا جستجوى چیزى از اموال ناچیز دنیا نبوده است. بلکه براى این بود که اصول روشن دینت را بازگردانیم و به تحقق رسانیم؛ و اصلاح را در کشورت پدید آوریم؛ تا در نتیجۀ آن بندگان ستم دیده‌ات ایمنى یابند؛ و قوانین (یا قانون جزاى) تعطیل شده و بى اجرا مانده‌ات به اجرا درآید و برقرار گردد.

پاورقی:

[1] اصول کافی، شیخ کلینی، ج1، ص169، ط الإسلامیة.

[2] نهج البلاغه، تنظیم مرحوم دشتی، خطبه 216، ص225.

[3] نهج البلاغه، تنظیم مرحوم دشتی، ص122، کلام 131ح

/836/د102/ل

ارسال نظرات