۲۵ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۵:۰۲
کد خبر: ۴۴۹۹۰۰
درس خارج فقه امر به معروف استاد شب زنده دار، 62

ادله فراوان وجوب، استدلال عدم وجوب را فاقد حجیت می کند

آیت الله شب زنده دار، به بررسی دو آیه و سه روایت مقتضی عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر پرداخت و در مقام ترجیح ادلة وجوب، دو پاسخ کوتاه بیان کرد و گفت: ادله اطمینان دهنده وجوب امر به معروف و نهی از منکر (آیات، روایات، سیره، ضرورت و اجماع) به قدری زیاد است که آیات دال بر عدم وجوب تاویل و روایات آن سندا و دلالتا فاقد حجیت می شود.
حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدي شب زنده دار

به گزارش سرویس پیشخوان  خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله محمد مهدی شب زنده دار، استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم، صبح یکشنبه، دوم اسفند 1394 در جلسه شصت و دوم درس خارج فقه امر به معروف و نهی از منکر در دار التلاوه مسجد اعظم قم، بحث ادلة مقتضی عدم وجوب را آغاز کرد و گفت: به آیات و روایات متعددی برای عدم وجوب استدلال شده که ابتدا آیات را بحث می کنیم.

وی اهم آیات مورد استناد دیدگاه واجب نبودن امر به معروف و نهی از منکر را دو آیه عنوان کرد؛ آیه اول؛ آیه 105 سوره مائده "یا أیها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرکم من ضل إذا اهتدیتم" (1) است.

استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم، به عبارت علامه طباطبایی در ذیل این آیه درباره نظر شماری از مفسران گذشته اشاره کرد که معتقدند مفاد این آیه، رخصت در ترک دعوت دینی و امر به معروف و نهی از منکر است. (2)

وی تقریب استدلال به صدر این آیة "علیکم انفسکم" را به یک بیان، طبق دلالت التزامی و به بیان دوم، طبق کنایه بیان کرد که منظور عبارت فوق، این است که نباید به دیگران کاری داشته باشیم.

آیت الله شب زنده دار، در تبیین استدلال به ذیل آیه "لایضرکم من ضل"، این عبارت را کنایه از عدم تکلیف توصیف کرد و در توضیح عبارت علامه طباطبایی در المیزان، گفت: شارع مقدس به لسان نفی موضوع، حکم را نفی می کند که تکلیفى درباره دیگران متوجه شما نمیشود.

این فقیه عرصه فقه حکومتی، آیة دوم را عبارت "لااکراه فی الدین" از آیه الکرسی، آیه 256 سوره بقره خواند و اظهار داشت: وقتی که احتمال تأثیر می‌دهی، باید وادار کنی. پس این آیه می‌گوید نباید وادارکنی.

وی سه روایت برای ادعای عدم وجوب این تکلیف مورد استناد قرار داد و بیان کرد: در روایت اول، از امام علی (ع)، عبارت "من رأی منکرا فأنکر بقلبه فقد سلم" مورد استناد این قول است. یعنی اگر در  به قلبش از منکر بدش بیاید، به وظیفه عمل کرده است.

عضو فقهای شورای نگهبان، دومین روایت را "حسب المؤمن غیرا" از امام صادق (ع) دانست و افزود: انزجار قلبی و کراهت در درون در مواجهه با منکر، کفایت از تعصب دینی او می‌کند.

سومین روایتی که آیت الله شب زنده دار برای دیدگاه واجب نبودن این مهم استناد کرد، روایت "النصیحه خشنه" بود. وی در این باره بیان داشت: امام رضا (ع) می‌فرمایند اگر امر به‌ معروف کنم، روابط قوم و خویشی‌مان از بین می‌رود. اعتذار امام هشتم (ع) به دلالت التزام، دلالت بر عدم وجوب دارد؛ زیرا امام معصوم امر به ترک واجب نمی کند.

وی دو راه اجمالی و تفصیلی را در پاسخ به دیدگاه عدم وجوب متصور دانست و در پاسخ کوتاه به این دیدگاه، کثرت ادله از کتاب و سنت، سیره، ضرورت و اجماع را نشان دهنده اهمیت و وجوب امر به معروف و نهی از منکر در اسلام دانست و خاطر نشان کرد: از تراکم ادله وجوب، علاوه بر حجیت تعبدیه، اطمینان می یابیم که فی الجمله این عمل واجب است. وقتی اطمینان به وجوب بیاید، هر دو آیه مورد ادعا برای عدم وجوب، بر خلاف ظاهرشان تاویل و معنا می شوند.

استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم، با یادآوری این نکته که ادله حجیت سند شامل روایاتی که یقین به خلاف آنها داریم، نمی شود، ادامه داد: پس از یقین به وجوب امر به معروف و نهی از منکر، روایات مقتضی عدم وجوب، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، اشکال پیدا کرده، از اعتبار می افتند.

تقریر: احسان جمشیدی

 

متن کامل درس 62 آیت الله شب زنده دار را در ادامه ملاحظه نمایید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ حَلِیلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَةَ الْکُبْرَى صَلَاةً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّی فِی هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَام‏.

معارضات وجوب؛ مقدم بر ادله عقلی وجوب

اگرچه ظاهراً در بدو شروع در ادله گفتیم در دو مقام باید بحث بشود؛ یکی در ادله داله بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر و مقام ثانی در ادله داله بر عدم وجوبهما و قهراً طبق آن شاکله باید بعد از بحث دلیل دهم که عقل باشد، نه و ده این بحث را عنوان می‌کردیم اما اولاً دیروز یادمان رفته بود که این جور شاکله بحث را قرار دادیم و ثانیاً چون آن ادله داله بر عدم معارضه با حکم عقل نمی‌کند، اگر عقل معلوم شد که دلالت دارد خب نصوص نمی‌تواند مقابله با حکم عقل بکند. از این جهت جایگاه اصلی‌اش این است که در جایی که می‌تواند معارضه بکند آن ادله ذکر بشود که بعد از کتاب و سنت و هم چنین قاعده اشتراک و این‌ها، بله خب کسی ممکن است بگوید که اگر آیاتی دلالت بر وجوب می‌کند ما ادله‌ای هم داریم دال بر عدم وجوب است تعارض می‌شود و هم چنین اگر روایاتی هست دال بر وجوب، یک روایت و آیات دال بر عدم وجوب هم هست تعارض می‌شود. یا اگر بخواهد به قاعده اشتراک تمسک کند خب اشتراک در جایی است که خلافش دلیل نداشته باشد وقتی خلاف دلیل دارد، دلیل اشتراک دیگه آن جا نمی‌تواند باشد و هم چنین استصحاب هم در جایی است که دلیل نداشته باشیم بر عدم، وقتی دلیل بر عدم داریم استصحاب معنا ندارد. بنابراین از این حیث گفتیم که این جا بحث بشود. حالا آقایان در نوشته‌های خوشان خواستند این‌ها را بعداً آن جا قرار بدهند یا این جا حالا ما چون وعده کردیم فعلاً این جا بحث می‌کنیم.

ادلة مقتضی عدم وجوب

خب به آیات و روایات متعدده‌ای استدلال شده برای عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر. این آیات ابتدائاً آیات مبارکات را ذکر می‌کنیم بعد روایاتی که برخوردیم.

دلیل اول. قرآن

اما آیات؛ آیات متعددی در این مقام گفته شده که بسیاری از آن‌ها به حدی ضعیف الدلالة هست که لایستحق این که ما در این مقام آن‌ها را بیان کنیم و ذکر کنیم. مثلاً مثل سوره کافرون:

 «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (1)

لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2)

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3)

وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4)

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5)

لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ (6)»

به این استدلال شده که «لکم دینکم و لی دین» میگوید امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست. خب این خیلی استدلال ضعیفی است و روشن است.

سؤال: استدلال شده به این؟  جواب: بله ذکر کردند.

و آیاتی که شبیه این آیه هست ذکر شده است. ولی دو آیه هست که اهم آیاتی است که ظاهرش این است و حتی بعضی آیه أولی من السلف، حتی از زمان رسول خدا، برداشت از آن این بوده که این امر به معروف و نهی از منکر علی حسب این آیه واجب نیست.

آیة اول. آیه 105 سوره مائده

آیه اول آیه 105 یا 108، به حسب اختلافی که در شمارش آیات هست که بعضی‌هایش ادغام شده باشد یا نشده باشد حالا معمول بعضی‌ جاها 108 آدرس دادند و بعضی جاها هم 105. حالا این مصاحف موجود ما که پیش ما هست 105 است.

سوره مبارکه مائده، آیه 105؛

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»

کلام علامه طباطبایی

علامه فرموده در المیزان؛

قد ذکر جمعٌ من مفسر السلف أنّ مفاد الآیة هو الترخیص فی ترک الدعوة الدینیة و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

جمعٌ من مفسر السلف این‌ها گفتند آیه بر این مطلب دلالت می‌کند. در روایات عامه به خصوص در درّ المنصور و این‌ها روایاتی است، قضایایی است که از آن‌ها استفاده می‌شود حتی در عصر خود پیامبر(ص) بعضی‌ها برداشت‌شان از این آیه شریفه همین بوده که امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست.

استدلال به صدر آیه: "علیکم انفسکم"

خب حالا تقریب استدلال به چه نحو است؟

به دو مقطع از آیه مبارکه برای این منظور استدلال می‌شود؛ یکی صدر آیه شریفه است، همان «علیکم انفسکم» این علیکم اسم فعل است یعنی جار و مجرور روی هم رفته وُضع مکان الفعل. مکان الزموا. یعنی الزموا انفسکم به قرینه این که انفسکم هم منصوب خوانده شده و مفعول قرار داده شده از این فهمیده می‌شود که این علیکم دیگه جار و مجرور نیست بلکه اسم فعل است.

خب پس معنای آیه شریفه این می‌شود «الزموا انفسکم» یعنی شما ملازم با نفوس خودتان باشید، هر کسی ملازم با نفس خودش باشد، تمام حواسش به خودش باشد، به دیگران کار نداشته باشد. «علیکم انفسکم».

تقریب استدلال این است که این «علیکم انفسکم» که دلالت بر الزام نفس می‌کند به دو بیان می‌توانیم بگوییم نافی وجوب امر به معروف و نهی از منکر است.

بیان اول: دلالت التزامی

بیان اول این است که التزام به نفس و چسبیدن به خود این لازمه‌اش این است که به دیگران کار نداشته باشیم. پس به دلالت التزام این واژه الزموا دلالت می‌کند بر این که نسبت به دیگران انسان نباید کاری داشته باشد چون اگر بخواهد به دیگران کار داشته باشد این منافات با الزام دارد مثل این که می‌گوید «الزم بیتک» یعنی از خانه بیرون نیا، توی هیچ تجمعی، توی هیچ راهپیمایی، توی هیچ مجلسی شرکت نکن. لازمه‌اش این هست دیگه. اگر گفتند الزم بیتک خب لازمه‌اش این است. یا به معتکف می‌گوید «الزم المسجد» خب معنایش این است که یعنی از مسجد بیرون نیا، به جای دیگه سر نزن.

پس خود مفاد «الزموا انفسکم» به دلالت التزام دلالت می‌کند بر این که امر به معروف و نهی از منکری که لازمه‌اش عدم التزام به نفس است و خروج از چسبیدگی به نفس است واجب نیست. این بیان اول.

بیان دوم: کنایه

بیان دوم این است که به دلالت التزام بیان نشود. این که این کنایه است. وقتی می‌گویند «الزمم بیتک» کنایه است، نه این که بخواهند بگویند از خانه بیرون نیا. یعنی کار به چیزهای دیگه نداشته باش. حالا اگر بیرون هم می‌آیی کار به چیزی نداشته باش. نه یعنی از در خانه‌ات بیرون نیا، حرام است از در خانه‌ات بیرون بیایی. «الزم بیتک، الزم جلیسک» این‌ها یعنی کاری به کار دیگران نداشته باش. پس بنابراین کنایه است. «الزموا انفسکم» یعنی کار به دیگران نداشته باشید، دخالت در کار دیگران نکنید؛ واجبات انجام می‌دهند، نمی‌دهند، محرمات انجام می‌دهند... شما کاری نداشته باشید. شما به فکر خودتان باشید.

سؤال: لازم این بیان این است که منفی هم باشد.

جواب‌: حالا اگر گفتیم امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست بله.

خب این استدلال به صدر آیه که دو بیان داشت؛ یک دلالت التزام «الزموا» دوم این که اصلاً این جمله کنایه است از این مطلب.

استدلال به ذیل آیه: "لایضرکم من ضل"

و هم چنین به ذیل آیه می‌توان استدلال کرد «لایضرکم من ضل اذا اهدیتم» وقتی شما هدایت شُدید، به راه راست بودید پس ضلالت دیگران و گمراهی دیگران ضرری به شما نمی‌رساند. این ذیل محقق طباطبایی قدس سره در المیزان استدلالاً برای آن سلفی که می‌گفتند که این آیه دلالت بر عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر می‌کند این جور تقریب کردند. یعنی تقریب را قبول ندارند. تعریضاً لهم گفتند لابد بنابر مسلک آن‌ها باید این جوری گفت. ایشان می‌گوید به صدر استدلال نکرده، به ذیل استدلال کرده برای آن‌ها. و حال این که صدر شاید اوضح باشد دلالتش از ذیل.

خب حالا ذیل را ایشان این جوری استدلال می‌‌کنند؛ فرموده این «لایضرکم» حتماً خبر نیست که بفرماید ضرر نمی‌رساند به شما وقتی هدایت شُدید «من ضل» این خلاف وجدان است. چطور اگر در جامعه کفر بود، فسق و فجور بود این ضرر به کسی نمی‌زند. مسلّم ضرر می‌زند، یک کسی که در یک جامعه‌ای زندگی دارد می‌کند که خیابان و محافل و همه‌ جای آن کفر و فسق و فجور است هم خودش وقتی می‌خواهد بیاید بیرون هزار جور باید مواظب خودش باشد، هم بچه‌هایش. این‌ها را می‌خواهد مدرسه بفرستد، می‌خواهد جایی بفرستد، می‌خواهد.... یکی از دوستان ما مأموریت پیدا کرده بود در مثلاً نروژ و ... کشورهای اروپایی. زن و بچه‌اش را هم برده بود بعد از چند روزی من به پدر خانمش برخوردم گفتم خب ان شاء الله خوب هستند. گفت زن و بچه‌اش را فرستاده خودش مانده. گفته این بچه‌ها این جا باشند خراب می‌شوند. توی اتوبوس می‌نشینی این جور است، توی آن جا می‌روی آن جوری است، آن جا می‌روی آن جوری است... آن‌ها را برگردانده بود.

خب چطور می‌شود بگوییم «لایضرکم» این قطعی است که یضرکم. پس معلوم می‌شود این کنایه است یعنی شما تکلیفی ندارید. مثل نفی حکم به نفی موضوع. مثل لاضرر و لاضرار. آقای آخوند چه جور فرمود؟ ضرر که هست، چطور لاضرر و لا ضرار. پس به قرینه این که ضرر هست و وجود دارد و اگر بخواهیم جمله را این جور معنا کنیم کذب لازم می‌آید، خلاف واقع لازم می‌آید به دلالت التزام می‌فهمیم که این جا شارع می‌خواهد نفی حکم بکند به لسان نفی موضوع. این جا هم همین جور است، علامه همین را می‌فرماید. «لایضرکم» یعنی شما تکلیفی ندارید، نه این که ضرری واقعاً نیست. بلکه تکلیفی ندارید. عبارت ایشان را عرض می‌کنم. می‌فرماید که... حالا این «فلکونه» مال من هست.

فلکونه کنایةً عن انتفاء التکلیف أی لاتکلیف علیکم فی ذلک و إلا فتضرر المجتمع الدینی من شیوع الضلال من کفرٍ أو فسقٍ مما لا یرتاب فیه ذو ریب.

آدم‌های شکاک هم این جا شک نمی‌کنند. این قدر این مسأله واضح است که ذو ریب‌ها هم که جاهای دیگه شک می‌کنند این جا شک نمی‌کنند که ضرر هست. پس آیه نمی‌خواهد این را نفی کند، این که خلاف واقع است. اخبار نمی‌خواهد بدهد به این که واقعاً ضرر به شما نمی‌رسد. نه، می‌خواهد بگوید شما تکلیفی ندارید لایضرکم یعنی شما تکلیفی ندارید. کنایه از عدم تکلیف است.

پس بنابراین صدر آیه به دو بیان و ذیل آیه به این بیانی که علامه فرموده یدّل علی عدم وجوب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

سؤال: حاج آقا ضرر زدن یعنی این که ایمان‌تان نقصانی پیدا نکند. مثل همه پیامبرانی که در بین قوم کافرشان بودند. کار را سخت می‌کند ولی ضرری به اعتقادات آن‌ها نمی‌زند.

جواب: حالا از باب فاستبقوا الخیرات و سابقوا الی مغفرة من ربکم، حالا شما می‌خواهید جواب‌هایی که در ذهن مبارک‌تان می‌‌آید بدهید. ما فعلاً داریم استدلال را نقل می‌کنیم. استدلال کسانی که به این آیه خواستند استدلال کنند صدراً و ذیلاً بر عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر.

خب این آیه اول، فعلاً ادله را می‌گوییم تا بعد ببینیم که این‌ها را چه جور باید پاسخ بدهیم. این دلیل اول.

آیه دوم. "لااکراه فی الدین"

دلیل دوم از این آیات کریمه آیه معروف موجود در آیة الکرسی، سوره مبارکه بقرة، آیه 256؛

«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»

«لا اکراه فی الدین» خب ما در امر به معروف چه کار می‌کنیم می‌گوییم تا احتمال تأثیر می‌دهید باید وادار کنید به خصوص آن‌هایی که امر به معروف را معنا کردند وادار کردن. باید وادار کنید. خب او نماز نمی‌خواهد بخواند، آقا نماز بخوان. آن یکی هم باید بگویی، آن یکی را هم باید بگویی. این قدر باید بگوییم که حوصله‌اش... بالاخره بگوید پا شویم نماز بخوانیم از گرفتاری آن در بیاییم. این می‌گوید، آن می‌گوید. فرمود «لا اکراه فی الدین» این لااکراه فی الدین چگونه جور درمی‌آید با وجوب امر به معروفی که یستلزم الاکراه. و چگونه جور درمی‌آید با نهی از منکری که یستلزم الاکراه برای نهی از منکر. وجوب امر به معروف و نهی از منکر مستلزمان للاکراه است و حال این که آیه شریفه می‌فرماید «لا اکراه فی الدین».

تنافی ادله قرآنی دو دیدگاه (وجوب و عدم وجوب)

 بنابراین گفته شده است که بله به واسطه این آیه هم آیه قبلی، همین آیه قبلی آن آیات امر به معروف و آیات دعوت به دین همه نسخ شدند. آن مال اول کار بوده. بعداً دیگه نسخ شده. نه دعوت می‌خواهید بکنید... هر کی دیگه راه روشن شده دیگه. هر کی هر جور می‌خواهد باشد، شما چه کار به مردم دارید، خودتان درست باشید. آن‌ها بعداً در آخرت جزای کارشان را می‌بینند. هل تجزون الا ما کنتم تعملون. هر کی آن جا همان که این جا انجام داده درو خواهد کرد. خب این هم آیه دومی که انصافاً جواب از این‌ها هم دقت می‌خواهد و از آن آیاتی است که این دو آیه مبارکه از سالف الایام از همان حین نزول، تقریباً از همان زمان‌ها مورد کلام بوده که مراد چیه در این دو آیه مبارکه. خب این آیات.

سؤال: آیه «قوا انفسکم و اهلیکم»...

جواب: نه، آن «قوا انفسکم و اهلیکم ناراً» نگفته به دیگران ؟؟؟ مفهوم که ندارد.

سؤال: ؟؟؟

جواب: نه، فقط را از کجا در می‌آورید؟

سؤال: از همان جایی که آن آیه اولی در آوردیم دیگه. «الزم نفسک» ؟؟؟

جواب: آن «الزم نفسک» بود. اما این جا که نگفته «الزم اهلک»

سؤال‌: نه این جا هم نفس و امر را می‌گیرد. غیر آن را چطور آن جا نفی کردیم؟

جواب: مفهوم باید داشته باشد، مفهوم که ندارد. آن جا لازمه خود الزام بود. الزام لازمه‌اش این است که جدا نشود. ولی وقتی می‌خواهی امر به معروف کنی از خودت جدا شدی به فکر آن آقا هم هستی، به فکر آن آقا هم هستی، به فکر آن مکلف هم هستی. آن جا گفت جدا نشو از خودت، بچسب به خودت. لازمه چسبیدن این بود اما این جا می‌گوید نجات بده خودت را و فرزندان و اهلت را، معنایش این نیست که دیگران را نباید نجات بدهیم. این جا این آیه به این امر کرده، آن جا به چیز دیگری هم امر کرده. تنافی با هم این جا ندارند. بله این آیات هم هست، گفتم چون این‌ها ضعیف الدلالة هستند این‌ها را دیگه ذکر نمی‌کنم. همین دو آیه مهم‌ترین آیاتی که می‌شود در ظاهر امرش استدلال کرد و جوابش هم جواب آسانی نیست همین دو آیه مبارکه است.

دلیل دوم. روایات

و اما الروایات:

روایت اول. من رأی منکرا فأنکر بقلبه فقدسلم

خب این روایت را هم ما از جامع احادیث شیعه عرض می‌کنیم. یکی جلد 14 این چاپی که من دارم. چون جامع احادیث شیعه چاپ‌هایش یک خرده با هم فرق می‌کند. جلد 14، صفحه 395، حدیث 46؛

نهج البلاغه: «وَ رَوَى ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ: عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَى الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ...»

این ابن ابی لیلی در مطالبی که می‌خواست با آن مطالب مردم را ترغیب و تشویق به جهاد کند این حرف را زد:

«إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ...»

حالا این فرمایش امیرالمؤمنین است، به حسب نقل این.

«إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَ کَلِمَةُ الظَّالِمِینَ هِیَ السُّفْلَى فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ [نُوِّرَ] نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِین‏.»

خب این جا ببینید هر سه مرتبه امر به معروف ذکر شده. حضرت می‌فرماید همین که به قلبش انکار بکند این «سلم و برئ» اگر بیاید حرف بزند آن وقت یک ثواب بالاتری را دارد. و الا اگر نه، حرف نزند، فقط به قلبش «سلم و برئ» خب این دلالت می‌کند بر چی؟ خب آن مرتبه اول هم که انکار قلبی که گفتیم اصلاً امر نیست، نهی نیست. پس بنابراین این روایت مبارکه دلالت می‌کند بر این که در مقابل ترک معروف یا فعل منکر آن وظیفه‌ای که انسان دارد و با آن دیگه از عقاب و عتاب الهی رهایی پیدا می‌کند همین است که به قلبش انکار بکند، تنفر داشته باشد. اگر بیاید به زبان بگوید بعد به عمل بگوید آن‌ها فضل است، مستحب است. پس این روایت یا دلالت می‌کند بر این که تمام مراتب امر به معروف واجب نیست اگر بگوییم قلب هم از مراتب است و فقط قلب واجب است اما دیگه به لفظ گفتن و به فعل واجب نیست. و اگر گفتیم اصلاً آن مرتبه أولی تسامح است که از مراتب امر به معروف و نهی از منکر شمرده شده و الا آن مربوط به امر به معروف و نهی از منکر نیست. همان طور که صاحب جواهر قبلاً نقل کردیم فرمود به این که امر نمی‌گویند، نهی نمی‌گویند. پس بنابراین یک تکلیف آخری است ربطی اصلاً به امر به معروف و نهی از منکر ندارد. اگر نداشت پس بالمره این روایت دلالت می‌کند که اصلاً امر به معروف و نهی از منکر واجب نیست بلکه امرٌ مستحبٌ، فضلٌ و آن که واجب است که اگر انسان انجام ندهد لم یسلم و یبرئ، این است که قلباً انکار نکرد. این روایت اول.

روایت دوم. حسب المؤمن غیرا

روایت دوم، صفحه 402، حدیث 61؛ کافی شریف، تهذیب:

«عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَحْیَى الطَّوِیلِ صَاحِبِ الْمِنقَرِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ غَیْراً (أی غیرةً، مصدر) إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نِیَّتِهِ أَنَّهُ لَهُ کَارِهٌ.»

کفایت می‌کند برای مؤمن از نظر غیرت دینی و تعصب دینی همین که وقتی منکری را می‌بیند خدا بداند که در نیتش و قلبش او کاره است. همین کفایت می‌کند بر این که این آدم غیرت دینی دارد. این بنابر نسخه «غیراً» در بعضی از نُسخ، در تهذیب در بعضی از نسخ «عزاً»‌ هست. «حسب المؤمن عزاً» دلالتش شاید بهتر هم بشود. یعنی از نظر عزت همین کفایت می‌کند و حال این که اگر امر به معروف و نهی از منکر واجب بود فقط انکار قلب بکند ولی عملاً امر به معروف و نهی از منکر نکند چطور عزت هست، با معصیت خدا چطور عزت حاصل می‌شود. یا در بعضی نسخ «خیراً» هست. «حسب المؤمن خیراً» این هم دیگه دلالتش .... برای این که در خیر واقع بشود مؤمن و از ضلالت و گناه و معصیت خدا و نافرمانی خدا بیرون بیاید همین کفایت می‌کند که «اذا رأی منکراً أن یعلم الله عزوجل من نیته أنّه له کاره» خب این روایت هم در کافی شریف هست.

سؤال: ؟؟؟؟

جواب: «حسب المؤمن ایضاً»؟

سؤال: ؟؟؟

جواب: کجا دارد،‌ این جا که نبود.

سؤال: ؟؟؟

جواب: آن که بله. حالا این‌ها را در مقام جواب باید ملاحظه کنیم.

416، ....

سؤال: آن «لایعلم» هست.

جواب: آهان «لایعلم‌» هست، آن درست می‌شود.

2روایت سوم. النصیحه خشن

416، حدیث 7، عیون اخبار الرضا؛

«حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ: جَاءَ قَوْمٌ بِخُرَاسَانَ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالُوا إِنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ یَتَعَاطَوْنَ أُمُوراً قَبِیحَةً...»

یک عده از قوم و خویش‌های شما حالا پسرعموها، برادرها... این‌ها «یتعاطون اموراً قبیحة»

«فَلَوْ نَهَیْتَهُمْ عَنْهَا...»

اگر شما آن‌ها را نهی کنید خب کار خوبی است، این آبرویزی است، این بد هست.

«فَقَالَ لَا أَفْعَلُ...»

فرمود من این کار را نمی‌کنم.

«فَقِیلَ وَ لِمَ قَالَ لِأَنِّی سَمِعْتُ أَبِی یَقُولُ النَّصِیحَةُ خَشِنَةٌ.»

چون از پدرم شنیدم که فرمود نصیحت خشن است و افراد برنمی‌تابند. من اگر این قوم و خویش‌ها را بخواهم نهی بکنم این‌ها برنمی‌تابند و خلاصه روابط قوم و خویشی و این‌ها از بین می‌رود یا موجب شقار و نقار و این‌ها می‌شود بین ما. از این جهت من این کار را نمی‌کنم. خب این جا هم گفته شده که این هم دلالت بر این است که واجب نیست، اگر واجب باشد که این حرف‌ها نیست، خب خشن باشد دیگه بالاتر از ضرب که نیست. مگر ضرب خشن نیست، خب یکی از مراتب امر به معروف را گفتند جرح و ضرب و این‌ها. حالا کلام خشن است، آن جا که فعل خشن است. این معلوم می‌شود که واجب نیست که حضرت می‌فرماید خب چون این چنین است حالا این امر مستحبی است انجام نمی‌دهم به خاطر این. اگر امر واجب بود که این عذر مقبول نمی‌شد. پس اعتذار حضرت دلالت می‌کند به دلالت التزام بر عدم وجوب. چون این عذر لایصح الا مع عدم الوجوب. این تقریب استدلال این بود. آن وقت این مال اعتذار حضرت. هم چنین خود این که حضرت فرمود لا افعل، با این که موضوع امر به معروف و نهی از منکر محقق شده می‌فرماید لاافعل، این هم دلالت می‌کند بر عدم وجوب و الا امام علیه السلام تارک واجب هرگز نخواهد بود لعصمته سلام الله علیه. پس بنابراین به دو بیان این روایت هم دلالت می‌تواند بکند. یکی خود لا افعل بعد از این که موضوع برای امر به معروف و نهی از منکر محقق بوده است حضرت می‌فرماید لا افعل، نفرمود آن‌ها کار قبیح انجام نمی‌دهند، صغری را اشکال نکرد حضرت. صغری پس مورد تقریر حضرت است که بله هستند، متأسفانه هستند و لاافعل. این لا افعل دلالت می‌کند بر عدم وجوب.

دو، اعتذار حضرت. آن هم دلالت می‌کند بر عدم وجوب. این‌ها مجموع روایاتی است که فعلاً من در این .. حالا ممکن است شما روایات دیگری هم پیدا بکنید. این روایاتی که در حقیر در این تصور ناقصی که داشتم برخوردم به این‌ها که یمکن الاستدلال به این‌ها بر عدم وجوب آن دو آیه بله آن‌ها صریحاً ذکر شده که سلف، عده‌ای استفاده عدم وجوب کردند و گفتند با این حالا نمی‌شود.

خب این مجموع آیات و روایاتی که برای عدم وجوب به آن استدلال می‌شود و قهراً اگر این دلالت‌ها تمام باشد معارضه می‌کند با آن ادله.

جمع بین ادله وجوب و عدم وجوب

در مقام تخلص از این اشکال و این تعارض دو راه وجود دارد؛ راه اول راه اجمالی است، و راه دوم راه تفصیلی است.

راه اجمالی یعنی یک جواب اجمالی برای تمام این ادله.

جواب تفصیلی هم این است که تک تک این‌ها را مورد کلام قرار بدهیم. سنداً، دلالةً این‌ها را بحث کنیم ببینیم آیا چنین مفادی دارد، این تقریب استدلالی که می‌شد درست است یا درست نیست.

پاسخ اجمالی: کثرت ادلة مقتضی وجوب از کتاب و سنت، سیره، ضرورت و اجماع

اما جواب اجمالی این است که بعد از توفر ادله داله بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر من الآیات ولو که ما از آن آیات استدلال بر وجوب گفتیم نمی‌شود اما لا اشکال در این که آن آیات دلالت می‌کند که از محبوب‌های بالا دستی خدای متعال است.  امت اسلام را به این یا ائمه علیهم السلام را به این ستوده که این‌ها امر به معروف و نهی از منکر بکنند.

خلاصه مجموع آیات کریمه چه آیاتی که راجع به این امت هست، چه آیاتی که امت قبل‌ها را دارد بیان می‌فرماید، از آن برمی‌آید که این‌ها از خصائص بلند مرتبه هستند. این از کتاب.

روایات مبارکات هم که فراوان بود. روایاتی که دلالت بر فضیلت و بزرگی و وجوب می‌کرد آن هم که فراوان بودند که بهما تقام سایر الفرائض است، بالاترین فرائض است، بهما تقام سایر الفرائض ؟

در کنار همه این‌ها سیره بود، ضرورت بود، اجماع بود، این‌ها هم که بود. مجموع این‌ها به ما اطمینان بلکه یقین می‌‌دهد که این دو تا در شرع اسلام واجب است.

وقتی این وجوب مسلّم شد پس می‌فهمیم این ادله این طرف مناقشه دارد اجمالاً ولو مناقشه را نفهمیم چیه. آن قطع به آن طرف یا اطمینان به آن طرف چون این طرف در حد یقین‌آور و اطمینان که نیست، چند تا ظهور هست و چند تا ... آن یقین آن طرف برای ما اطمینان یا علم ایجاد می‌کند که این حرف‌ها درست نیست، این‌ برداشت‌های از این ادله کتابی و سنتی درست نیست. حالا چرا درست نیست نمی‌فهمم. فکرش را نکردم ولی می‌دانم این درست نیست. مثل این که ما بعد از این که بحمدالله تبارک و تعالی به ادله قاطعه حقانیت اسلام و عقاید اسلامیه را قبول کردیم می‌گوییم هر چی از این مزخرف‌ها می‌خواهند بگویند می‌‌دانیم این‌ها جواب دارد ولو بلد نباشیم. عوام معمولاً همین جور می‌گویند. می‌گویند این حرف‌های لاطائلاتی که این مخالفین و منکرین و این‌ها می‌زنند این‌ها را می‌دانیم جواب دارد چون برای آن‌ها یقینی است بروند از علما بپرسند. می‌گوییم خودت جواب بده می‌گوید من بلد نیستم ولی می‌دانم جواب دارد، جوابش پیش آن‌ها است. این جواب می‌شود اجمالی، یعنی او می‌داند ایراد است، آن با این معارضه نمی‌کند. در باب مسأله وجوب امر به معروف و نهی از منکر علی ضوء ادله سابقه که اصرار بر این که در ادله سابقه ما به ده تا رساندیم و روی آن پافشاری هم داشتیم یکی از فلسفه‌هایش همین است. اگر فقط یک آیه می‌خواندیم، یک روایت می‌خواندیم خب آن با این معارضه می‌کند. اما وقتی آن جا تراکم ادله شد که فقط حجت تعبدیه ما نداریم بلکه آن ادله ما را به سر حد قطع به این که این در شرع واجب است فی الجمله. خصوصیات و شرایطش و این‌ها بعد... و اگر دست کم بگیریم قطع نگوییم اطمینان می‌دانیم حجت است. وقتی آن قطعی شد یا اطمینانی شد پس می‌فهمیم این‌ها جواب باید داشته باشد. این جواب اجمالی یکفینا برای تخلص.

پاسخ کوتاه دیگر: حجیت اماره؛ مشروط بر عدم قطع برخلاف

خب وقتی این طمینان را داشتیم که این‌ها جواب دارد علاوه بر این که از همین حرف یک مطلب دیگر هم استفاده می‌شود و آن این است که... یک جواب آخر اجمالی. آن این است که این ظواهر چون قطع بر خلافش موجود است یا اطمینان بر خلافش موجود است پس بنابراین ظواهر کتاب اگر فرض کنیم ظاهرش همین است که حالا مستدل گفت، مستشکل گفت. ظاهر اماره است دیگه، اماره وقتی حجت است که قطع بر خلاف نداشته باشیم، اطمینان بر خلاف نداشته باشیم.

تاویل آیه (عدم وجوب) بر خلاف ظاهر

پس این ظهور ولو بپذیریم ظهور آیه در این است این ظهور قطع بر خلاف داریم، یا اطمینان بر خلاف داریم این ظهور حجت نیست بلکه آیه باید تأویل بشود، خلاف ظاهرش معنا بشود. هر دو آیه باید خلاف ظاهرش معنا بشود. اگر فرض کردیم ظهورش این هست. حالا بعداً در جواب تفصیلی آن جا می‌آید که حالا ظهورش این هست یا نیست. این جا این جواب‌های اجمالی است.

عدم حجیت روایات (عدم وجوب) سندا و دلالتا

و آن روایات مبارکات هم که سنداً و دلالةً اگر فرض کردیم سندهایش تمام است یعنی اگر جای دیگه هم بود استدلال می‌کردیم. آن‌ها هم به دو وجه اشکال پیدا می‌کند. هم حجیت سندش اشکال پیدا می‌کند، هم حجیتش دلالتش اشکال پیدا می‌کند بعد از این که ما اطمینان و یا قطع برخلاف داریم. وقتی اطمینان و قطع برخلاف داریم حتی یقال که سند هم اشکال پیدا می‌کند، چرا؟ برای این که توضیح دادم یک وقتی حالا تکرار می‌کنم این حرف را که بحثی هست در اصول که آیا ادله حجیت ظواهر و ادله حجیت سند دو تا دلیل مجزا است که ما باید با ادله‌ای اثبات صدور کنیم برای اخبار ظنیه بعد اثبات صدور که شد با یک ادله دیگر اثبات حجیت ظواهرش را بکنیم. ضم دو دلیل بکنیم تا بتوانیم از این روایت برداشت کنیم. یک ادله بگوید سندش درست است، صدور پیدا کرده از شارع بعد ادله دیگه بیاید بگوید خب حالا این صادر ظهورش این است و این ظهور حجت است. یا این که نه، دلیل سند ظهور را هم درست می‌کند دیگه دو تا دلیل نیست. این محل کلام است، بعضی از بزرگان مثل شهید صدر می‌فرمایند همان دلیل سند دلیل حجیت ظهور هم هست. حالا چرا این... این‌ها آثاری هم دارد که حالا هر کدام را دیگه در محل خودش.

اگر ما گفتیم خب وقتی یک روایتی اطمینان به خلافش هست یا قطع به خلافش هست شارع حجیت سند را هم این جا شامل این نمی‌کند. نمی‌گوید این حجت است. ادله حجیت سند هم شاملش نمی‌شود. خب سند که شامل نشد حالا دلالت هم خود به خود می‌پرد اگر گفتیم دلیلش همان است. اگر گفتیم نه دلیلش آن نیست وقتی خانه از پای‌بست ویران شد خب دیگه حالا دلیل حجیت ظهور به چی تطبیق بشود، به چیزی که معلوم نیست امام گفته، پیامبر فرموده، خدای متعال فرموده. دیگه وجهی برای تطبیق حجیت ظهور نیست بر آن ادله. چون لغو است.

اکتفا به پاسخ اجمالی، مانند احتیاط بی مورد است

پس بنابراین علی أی حالٍ با این دو جواب می‌توانیم بگوییم که تخلصنا عن الاشکال. این‌ها یک جوابی دارد در محل خودش. خب این به قول مرحوم استاد قدس سره می‌فرمود هر جا حرف احتیاط توی بحث‌های علمی پیش می‌آمد ایشان توی بحث و این‌ها می‌فرمود این عصای پیرزنان است. احتیاط عصای پیر زنان است. پیر زنان فرتوت ضعیف هستند، قوت و قدرتی ندارند به کمک عصا یک چند قدمی راه می‌روند. این عصای پیرزنان است توی مسائل علمی احتیاط می‌کنی؛ یعنی نمی‌توانی مسأله را حل بکنی احتیاط می‌کنی اما اگر قوت داشته باشی، قدرت داشته باشی که مسأله را تفصیلاً حل بکنی و بدانی دیگه احتیاجی به احتیاط نیست. این جواب اجمالی دادن هم عصای پیرزنان می‌شود که خب دیگه نمی‌خواهی وارد مسأله بشوی، تک تک این‌ها را جواب بدهی، اشکال‌ها را جواب بدهی به آن روی می‌آورد. خب مواردی هم این عصای پیرزنان خوب است وقتی که انسان وقت کمتر دارد و می‌خواهد زودتر به مسائل دیگر بپردازد.

اما این جا چون آیات هست، روایات هست و این شبهه‌ها مهم است ما ان شاء الله جواب تفصیلی را هم وارد می‌شویم ان شاء الله که از آیات و این روایات چه جور باید جواب بدهیم.

پاورقی:

1.    یعنی: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته‏اید، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند، به شما زیانى نمى‏رساند.

2.    چمعى از مفسرین گذشته گفته‏اند که مفاد آیه، ترخیص و تجویز ترک دعوت دینى و تبلیغ و امر به معروف و نهى از منکر است، و گفته‏اند که آیه مختص است به زمان و حالى که شرط دعوت و امر به معروف و نهى از منکر که همان ایمنى از ضرر است موجود نباشد، و در این باره روایات زیادى هم نقل کرده‏اند ... و لازمه این تفسیر این است که جمله‏" لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ" کنایه باشد از نبودن تکلیف یعنى شما خود پایدار در دین باشید و بدانید که آنان بشما ضررى نمیرسانند، یعنى از ناحیه ایشان تکلیفى متوجه شما نمیشود. ترجمه تفسیر المیزان، ج‏6، ص 249./836/د102/ل

ارسال نظرات