۰۸ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۳
کد خبر: ۴۶۳۹۰۵
بخش ششم؛

نفوذِ در الیگارشی یا نفوذِ با الیگارشی

امروز با توجه به سیاست استعمار غرب در ایران که زمینه‌های همپوشانی منافع و سیاست‌های نومحافظه‌کاران را ایجاد می‌کنند این نظریه قابل توجه است که برای دستیابی به آن اهداف باید سیاست گام به گام و سه مرحله‌ای زیر را پیش برد: «نفوذ»، «تغییر رفتار» و «تغییرات بنیادین و اساسی».
ایران

سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسله نوشتارهایی، نفوذِ در الیگارشی یا نفوذِ با الیگارشی را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که در بخش های جداگانه تقدیم خوانندگان گرامی می شود.

 علاقه مندان برای دستیابی به یادداشت های پیشین اینجا را کلیک کنند.


افرادی که تاریخ معاصر ایران را خوانده‌اند می‌دانند از مهمترین روش‌های نفوذ استعمار بر امور داخلی ایران نفوذ به واسطه خاندان‌های قدرت یا همان الیگارشی بوده است. به عبارت دیگر مهمترین، مؤثرترین و پایاترین طریقی که استعمار برای تسلط بر امور کشورهایی چون ایران یافته نفوذ در خاندان‌های قدرت بوده است.

ممکن است جذب و خرید دیوانسالاران به صورت مقطعی مهم باشد، اما تسلط بر خاندان‌های قدرت و نفوذ بر آنها برایشان اهمیت راهبردی و درازمدت دارد. زیرا چنانکه بارها نوشته‌ایم کانون و اصل قدرت در نظام‌های سیاسی در الیگارشی و طبقه ممتاز قرار دارد.

در حقیقت دیوانسالاران ارشد نیز یا از همین طبقه بوده‌اند یا وابسته به آنها بوده‌اند. بر این اساس دیوانسالاری همواره فرعی بر الیگارشی است و استعمار هم برای حفظ و بسط نفوذ خود بیش از موارد دیگر به نفوذ در الیگارشی چشم دوخته است.

در این باره به طور مثال می‌توان به کتاب «حقوق‌بگیران انگلیس در ایران» اشاره کرد که در آن بخشی از این افراد را در مقطعی از تاریخ معاصر ایران ذکر کرده است. اما روشن است که از مسئله مالی مهمتر و بالاتر آنچه که برای الیگارشی مهم است کسب قدرت است.

 خاندان‌های قدرت چون برای کسب قدرت با یکدیگر رقابت داشته‌اند همواره برای پیروزی در این رقابت به یک اهرم قدرت چشم دوخته بودند که پس از نفوذ استعمار این عامل به طور ویژه قدرت خارجی بوده است. لذا در سیاست نفوذ آنچه در وهله نخست اهمیت راهبردی دارد نفوذ در الیگارشی بوده است.

پس از انقلاب اسلامی، استعمار غرب تا امروز روش‌های مختلفی را برای مقابله با انقلاب اسلامی و کنترل و هدایت آن تجربه کرده که نتیجه مطلوب را برای آنها کسب نکرده است: جدایی‌طلبی، کودتای نافرجام، تروریسم و آشوب‌سازی، نفوذ در برخی انقلابی‌های نخست انقلاب، جنگ نظامی، شورش خیابانی و فشارهای سنگین اقتصادی. پس از آنکه معلوم شد انقلاب اسلامی در هدایت آنها قرار ندارد و جریان کلی انقلاب مسیر دیگری را می‌رود تا مدت‌ها گمان می‌کردند می‌توانند آلترناتیوها و جانشینان مورد نظرشان را به جای حاکمان فعلی جمهوری اسلامی بر مسند امور بنشانند.

 اما تجربه چند دهه گذشته نشان داد هیچکدام از اپوزیسیون‌های جمهوری اسلامی در اندازه‌ای نیستند که بتوانند این وظیفه را انجام دهند. این گروه‌ها که اغلب نیز در غرب قرار دارند اعم از سلطنت‌طلب و چپ و لیبرال نه تنها این توانایی را ندارند بلکه اساسا این احتمال درباره آنها غیرواقع‌بینانه است.

 لذا استعمار برای یافتن این آلترناتیو در مقطع کوتاه مدت و میان‌مدت بیش از آنکه به خارج از مرزهای ایران چشم بدوزند به داخل مرزها و در میان بخشی از نیروهای انقلاب چشم دوخته‌اند. آنها به تجربه‌های مکرر دریافته‌اند که دگرگونی از درون در جمهوری اسلامی به واسطه انقلاب و کودتا توسط آن اپوزیسیون بسیار ضعیف‌تر از آن است که درباره‌اش برنامه‌ریزی کنند.

یعنی وقوع انقلابی از جنس انقلاب اسلامی یا انقلاب 1917 روسیه که در آن تمام هیأت حاکم قدرت را وامی‌گذارند و نیروهای انقلابی جای آن را می‌گیرند محال است و چنین انقلابی دیگر در ایران رخ نخواهد داد.

استعمار از دوران اصلاحات و حتی مدتی پیش از آن به مدل تغییر «گورباچفیزاسیون» نظر داشته است که نوعی تغییر از درون به کمک نفوذ از بیرون بوده است. مطابق این روش و مدل بخشی از نیروهایی که در حاکمیت فعلی قرار دارند مسئول انجام تغییرات بنیادین را خواهند داشت.

این سیاست هم نشانه یأس استعمار از اپوزیسیون خارج‌نشین است و هم استحکام و ثبات نظام سیاسی کنونی را نشان می‌دهد. به هر حال این سیاست کمی بعد از تجربه موفق آن در شوروی در ایران نیز به اجرا گذاشته شد که مقارن بود با فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی شدید جریان سکولاریستی اصلاحات. این جریان که با روی کار آمدن دولت اصلاحات مجال مناسبی را به فعالیتهای آنها می‌داد به همین مدل می‌اندیشید. یکی از نظریه‌هایی که در آن دوران مکمل سیاست بالا بود نظریه «حاکمیت دوگانه» بود.

بر این اساس نظر به این بود که این بخش اصلاح‌طلبان می‌توانند با کسب نظر غرب و آمریکا و با کمک آنها جایگزینی برای حاکمان مستقل جمهوری اسلامی باشند. حتی شورش 1378 را طیف‌های تندرو جریان اصلاحات با همین باور پدید آوردند. اما در مجموع آنها از انجام این هدف ناتوان بودند. اما علت چه بود؟ آیا کلیت جریان اصلاحات دنبال وابستگی به غرب و آمریکا نبود؟ آیا طرف مقابل به اصلاح‌طلبان اعتماد نکرد؟ آیا آنها در رقابت با دیگر جریان‌های رقیب نتوانستند توانایی و مزیت خود را نسبت به دیگران نشان دهند؟ به هر حال با تمام بحران‌ها و کشمکش‌هایی که در دوران اصلاحات رخ داد آنها نتوانستند نقش جایگزین داخلی برای حاکمیت جمهوری اسلامی را ایفا کنند و سیاست گورباچفیزاسیون در دوران اصلاحات شکست خورد که باید در نوشته‌ای جداگانه به تحلیل آن پرداخت. اما متناسب با متن حاضر یکی از این علت‌ها را می‌توان در ضعف الیگارشی در اصلاحات دانست.

حاملان اصلاحات به طور عمده نیروهای چپ انقلاب بودند که خاستگاه الیگارشیک نداشتند و به هر طریق نتوانستند نظر غرب را به طور کامل جلب کنند. درحالی‌که نومحافظه‌کاری کاملا خاستگاه الیگارشیک دارد. بر اساس همین پیشینه تاریخی بود که وقتی در سال 1392 دولت نومحافظه‌کار به قدرت رسید، برخی رسانه‌های خارجی و اپوزیسیون دوباره مدل گورباچفیزاسیون را پیش کشیدند.

در اینجا باید به یک تفاوت مهم میان دوران اصلاحات و دوران جدید که به نومحافظه‌کاران تعلق دارد اشاره کرد. در دوران اصلاحات بار اصلی سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی بر دوش گروهی بود که به لحاظ تشکیلاتی، خود به جریان اصلاحات تعلق داشتند.

به هر حال درحوزه ایجاد تشکیلات جدید، گفتمان‌سازی، کادرسازی، شخصیت‌پردازی و معرفی چهره‌ها برای جامعه و راه‌اندازی رسانه افرادی به قعالیت می‌پرداختند که رابطه آنها با دولت اصلاحات، رییس آن و تشکیلاتش معلوم بود. یعنی آنها برای انجام آن سیاست خود به صورت علنی و روشن در میدان حاضر بودند.

نه اینکه در آن دوران «نفوذ» سرویس‌های بیگانه نباشد و برای انجام این سیاست‌ها تلاشی صورت نگیرد، اما اصلاح‌طلبان اساساً خود به نظریه‌های تغییرات بنیادین باور داشتند، آنها را به صورت شفاف بیان می‌کردند، برخی صورت‌های عملیاتی آن را در رسانه‌هایشان منتشر می‌ساختند و چون یکی از اجزای قدرت خویش را بسیج اجتماعی می‌دانستند خود در وسط میدان‌داری می‌کردند. تئوری فشار از پایین را می‌دادند تا در بالا چانه‌زنی کنند. در این برنامه دو بخشی نقش «فشار از پایین» را هم خودشان انجام می‌دادند. نکته و تفاوت مهم میان آن دوران با دوره جدید دقیقا در همینجا نهفته است. در واقع همانطور که رهبران نومحافظه‌کاری از قبل نیز به این بخش سیاست اصلاح‌طلبان انتقاد داشتند و آن را پوپولیستی می‌دانستند اکنون نیز خود تلاش دارند از این سیاست‌ها دوری کنند.

دولت نومحافظه‌کاری از اینکه به شیوه اصلاح‌طلبان بسیج اجتماعی کند، گفتمان‌سازی کند و نزدیکان دولت خویش را به صورت علنی وارد این فعالیت‌ها کند دوری می‌کند. البته نومحافظه‌کاران در قیاس با اصلاح‌طلبان جزو سرمایه‌داران محسوب می‌شوند و پرداختن به امور اقتصادی مجال این امور را هم از آنها می‌گیرد.

اما ظاهرا آنها اصولی از جمله: دوری از بسیج اجتماعی و بویژه رویه کردن آن، انجام پنهانی و غیر رسانه‌ای امور، سیاست را به میان مردم نکشاندن، شکاف زیاد میان سیاست اعلامی و سیاست اعمالی با اتخاذ این شعار که «خودش را بیار و اسمش را نیار»، پرهیز از ایجاد هزینه در تغییرات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی به نومحافظه‌کاران و الیگارشی با دخالت مستقیم خود در این امور برای خود تعریف کرده‌اند.

از این مدل می‌توان حتی با عنوان «فشار از بیرون و چانه زنی در بالا» یاد کرد. لذا هدف این است که زمینه را فراهم کنند تا گروه‌های دیگر بدون آنکه منتسب به دولت باشند آنها را انجام دهند و عملیاتی کنند.

امروز با توجه به سیاست استعمار غرب در ایران که زمینه‌های همپوشانی منافع و سیاست‌های نومحافظه‌کاران را ایجاد می‌کنند این نظریه قابل توجه است که برای دستیابی به آن اهداف باید سیاست گام به گام و سه مرحله‌ای زیر را پیش برد: «نفوذ»، «تغییر رفتار» و «تغییرات بنیادین و اساسی».

گام نخست «نفوذ» است که پس از اجرایی شدن توافقات برجام به طور جدی پیگیری خواهد شد. چنانکه روشن است در همین ماه‌های اخیر حجم بالایی از مسافران غربی تحت پوشش فعالیت‌های اقتصادی و رسانه‌ای وارد کشور شده‌اند که می‌توان برآورد داشت به نوعی بازسازی پیچیده‌تر اقدامات بسترساز دوران اصلاحات را فراهم می‌سازد.

یعنی در زمینه‌های اقتصادی، ایجاد شبکه‌های اجتماعی، همسانی خط‌های خبری و رسانه‌ای، کادرسازی و... زمینه‌های اقدامات بعدی را فراهم می‌سازند. یعنی بسترسازی برای وارد شدن به گام دوم که همان «تغییر رفتار» از طریق فشارهای بعدی است. این تغییر رفتارها هم در حوزه داخلی مدنظر است هم در حوزه بین‌الملل؛اما این پروژه تا با تغییر ماهیت جمهوری اسلامی همراه نشود سیاست مذکور به اهداف خود نرسیده و احتمال از دست رفتن آنچه کاشته‌اند و با موج‌های جدید داخلی و جهانی که در راه است وجود دارد.

لذا برای تثبیت موقعیت و منافع باید تغییرات اساسی در جمهوری اسلامی انجام داد. اما همچنان که گفته شد این تغییرات به صورت مدل گورباچفیزاسیون و احیانا تغییر قانون اساسی با کمک الیگارشی همراه است.

این بخش از الیگارشی در جهت پیش افتادن از رقبا و تأمین منافع طبقاتی خود در پی ائتلاف با غرب است. بدین صورت رابطه «نفوذ» و «الیگارشی» بدین صورت است که این احتمال که ما با هر دو پدیده «نفوذِ در الیگارشی» و «نفوذِ با الیگارشی» مواجه باشیم وجود دارد./1325/پ203/ج

 

 

ارسال نظرات