۰۸ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۲
کد خبر: ۴۸۳۶۲۲
گفت و گو با همسر «علی ناصری»؛

شهید مدافع حرمی که سنگ مزار ندارد

حالا بیشتر از 6 ماه از شهادتش می‌گذرد؛ اما هنوز سنگی روی مزارش نیست تا محل دفنش مشخص باشد. شهید «علی ناصری» از مدافعان حرم لشکر فاطمیون بود.
مزار
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از صبح نو، حالا بیشتر از 6 ماه از شهادتش می‌گذرد؛ اما هنوز سنگی روی مزارش نیست تا محل دفنش مشخص باشد. شهید «علی ناصری»اهل افغانستان و از مدافعان حرم لشکر فاطمیون بود که سال گذشته به صورت داوطلب از قم عازم سوریه شد تا در دفاع از حرم حضرت زینب (سها) و نبرد با تکفیری‌ها، دوشادوش همرزمانش بجنگد. او در صحنه نبرد، زخمی شد و با جراحتی که برای قفسه سینه‌اش به وجود آمد، به قم بازگشت تا «جانباز مدافع حرم» لقب بگیرد؛ اما 26 مرداد ماه امسال، با همان زخمی که برداشته بود و به دلیل «عارضه قلبی- تنفسی حاد» چشم از جهان فرو می‌بندد و به شهادت می‌رسد. شهادتی که البته هنوز توسط مقام‌های مسوول به رسمیت شناخته نشده است و به همین دلیل، سنگ مزاری برای او وجود ندارد. با این حال، همسرش می‌گوید که هیچ شکایتی از هیچ کس ندارد و تنها نگرانی‌اش، آینده فرزندانش است. گفت‌و‌گوی «صبح نو» با خانم «زهرا فروغی» را بخوانید.

«سلام پدر مهربانم. پدر عزیزم! می دانم که تو شهید هستی. گرچه مردم به من می گویند پدرت شهید نیست. من حرف دیگران را باور نمی‌کنم و می دانم که تو شهید هستی. فقط یک حرف می‌گویم. کسانی که به من می گویند پدر شما شهید نیست؛اما من از همین آدم‌ها یک سؤال دارم. حضرت فاطمه (سها) هم وقتی که در را روی ایشان انداختند، آن موقع ایشان مجروح بود که بعد از روزها به شهادت رسید.»

این، ابتدای نامه «علیرضا» به پدرش است. پسر 12 ساله شهید «علی ناصری» که مادرش می‌گوید بیش از هرچیز دیگری، حرف‌های بقیه آزارش می‌دهد. خانم «زهرا فروغی» در این باره به «صبح نو» می‌گوید:«علیرضا به پدرش خیلی حساس است. توی مدرسه خیلی وقت‌ها اذیت می‌شد. برای این که ثابت کند پدرش شهید شده است حتی توی مدرسه با بقیه حرفش هم شده است. هربار هم به من می‌گوید مامان چرا برای مزار پدر سنگ نمی‌گذارند؟ چرا بالای مزارش پرچم نمی‌گذارند؟ با مشاوران که صحبت می‌کردم، می‌گفتند این طوری علیرضا اذیت می‌شود و حتماً باید کلاس ورزش برود تا بشود این مشکل روحی را حل کرد.

الان اما خدا را شکر خیلی بهتر شده است و مطمئنم به برکت شهادت پدرش و صحبت‌هایی که مرتب با او می‌کنیم، کامل رو به راه می‌شود. فاطمه چهارساله‌مان هم دائم می‌گوید بابا شهید شده و از آسمان پیش خدا دارد نگاهمان می‌کند و نباید ناراحت باشیم.» خانم فروغی البته آن قدر که نگران بچه‌ها و آینده‌شان است، نگران پیگیری شهادت همسرش توسط نهادهای مسوول و بنیاد شهید نیست:«پیگیر که هستم؛ اماخانواده ام برایم مهم‌تر از پیگیری‌های اداری است. اتفاقاً همین امروز با مسوولان برای بار چندم تماس گرفتم. خدا خیرشان بدهد. آن‌ها هم دلشان می‌سوزد؛ اما این که چرا هنوز پرونده همسرم، دست بنیاد شهید نرسیده را نمی‌دانم.»

این که شهید ناصری هنوز پس از گذشت 6 ماه از شهادتش، سنگ مزاری ندارد هم به دلیل همین پرونده‌ای است که هنوز به بنیاد شهید نرسیده است:« به ما گفتند اگر می‌خواهید ما سنگ مزار هم برایتان می‌گذاریم اما عنوان شهید نباید در سنگ مزار بیاید. بنویسید جانباز مدافع حرم؛اما چون می دانم که علیرضا با این اتفاق‌ها دوباره به هم می‌ریزد، تا الان صبر کرده‌ام بلکه مشکل حل شود. یکی از برکت‌های شهادت همسرم هم این بود که شهادت، صبر می‌دهد به آدم و خدا حواسش به خانواده شهدا هست. من مطمئنم همسرم بر اثر عوارض مجروحیتی که در سوریه داشت به شهادت رسیده است؛ اما باز هم صبر می‌کنم تا مشکلات اداری حل شود و عنوان شهید را روی سنگ مزارش بنویسیم.»

یادآوری خاطرات روز 26 مردادماه امسال، شاید برای خانم فروغی سخت‌ترین کار باشد، اما او می‌گوید که دیگر با این مساله کنار آمده است و توانسته خودش را جمع و جور کند و بی تاب نشود:«در عملیاتی که زمستان سال گذشته در سوریه بود، همسرم پشت دوشکا نشسته بود.بر اثر اصابت توپ نیروهای تکفیری به سنگر مدافعان حرم، دیوار بتنی سنگر از جا کنده شده و بخشی از این دیوار، روی قفسه سینه همسرم می افتد. آن طور که همرزمانش تعریف کرده‌اند، دیگر کسی امیدی به زنده ماندنش زیر آوار نداشته؛ اما بالاخره پیکرش را از زیر آوار بیرون می‌کشند و در بیمارستان و پس از دو-سه روز به هوش می‌آید. بعد از آن هم 6 ماه به او مرخصی می‌دهند تا حالش بهتر شود. چهار ماه و نیم، پیش ما در قم بود و کاری گرفته بود که انجام دهد.

کار بنایی و ساختمانی می‌کرد. 26مردادماه حوالی ساعت 11:3٠ دقیقه برایش مشکل پیش می‌آید و می‌برندش اورژانس بیمارستان. دو ساعت بعد، یکی از بیمارستان زنگ می زند به برادرم که بیایید مریض بدحال دارید. نه اسم بیمارستان، نه نشانی؛ هیچ نشانه‌ای نداده بودند. برادر و پدرم تا حوالی ساعت 4 عصر، بعد از کلی گشتن، بالاخره رسیده بودند بالای سرش و آن موقع هم او از دنیا رفته بود.»

خانم فروغی می‌گوید دراین مدت، اتفاق‌هایی برایش پیش آمده که مطمئن است همسرش شهید شده است:«وقتی از سوریه برگشته بود، دوستانش می‌گفتند تا سه روز بعد از مجروحیتش، خون بالا می‌آورده و معلوم بود آسیب جدی به قفسه سینه‌اش وارد شده. پزشکی قانونی هم علت مرگ را عارضه حاد تنفسی- قلبی اعلام کرده است. من هم منتظرم نتیجه پیگیری‌ها اعلام شود؛ اما در این مدت، خودم هم گاهی وقت‌ها که تردید می‌کردم نکند همسرم شهید نباشد، اتفاق‌هایی برایم می‌افتاد و نشانه‌هایی می‌دیدم که الان مطمئنم همسرم به شهادت رسیده است و این اطمینان قلبی را دارم که او شهید است و الان زنده است و با ماست. هوای بچه‌هایش را هم دارد.»

فقط نگران آینده بچه‌هایم هستم

«فقط دو ماه حقوق جانبازی». این، تنها کمکی است که به گفته خانم فروغی، به حسابشان واریز شده است:« اوایل مرداد، یک بار حال همسرم بد شد و  بالاخره، ۱‌۳ مرداد کمیسیون پزشکی تشکیل دادند. آنجا تایید کردند که جانباز شده است، گفتند دو ماه حقوق جانبازان به شما تعلق می‌گیرد اما تا شهادت همسرم حقوق را واریز نکردند. روزی که شهید شد، حالم خیلی بد بود و تماس گرفتم و به آنان گفتم که دیگر حقوقتان را نمی‌خواهم؛ البته آن بنده خدا پیگیری کرد و اولین حقوقش فردای آن روز واریز شد؛ اما بعد از آن، همین حقوق هم قطع شد.»

خانم فروغی می‌گوید پیگیری‌هایش هم هنوز به نتیجه نرسیده است:«بالاخره بچه‌ها بزرگ می‌شوند و بیشترین نگرانی‌ام، آینده آنهاست. یک بار زنگ زدم به مسوولی، گفتم لااقل کاری برای من جور کنید که بروم سر کار و درآمدی داشته باشم که بتوانم زندگی را بگذرانم و برای بچه‌ها پس انداز کنم. بعد از گزارشی که در خبرگزاری «ایکنا» هم از وضعیت شهید منتشر شد، چند نفری آمدند و خواستند کمکی کنند. به آنها هم گفتم اگر کاری باشد که من انجام بدهم و درآمدی داشته باشم، برایم کافی است؛ اما هنوز نتوانسته‌اند کاری بکنند.»

دوست داشت غریبانه شهید شود

خانم فروغی، درباره تشییع و خاکسپاری همسرش هم حرف‌هایی از جنس گلایه دارد:«وقتی می‌خواست برود، من مخالف بودم. همیشه می‌گفتم دلت می‌آید ما را توی مملکت غریب بگذاری و بروی؟ همیشه هم جواب می‌داد خدا بزرگ است. همیشه دلش می‌خواست در گمنامی زندگی کند و دوست نداشت برای شهادتش هم سروصدایی به پا شود؛ اما راستش مساله ای که برای من زجر آور بود، عدم حضور مسوولان در مراسم تشییع همسرم و عدم همکاری ایشان برای خاکسپاری و بقیه مراسمش بود.

علی آقا در غربت بود وغریبانه هم به سوی معبودش رفت.چیزی که آرزویش را داشت؛ اما مسوولان انصافاً برای تسکین دل پدر و مادر و بچه‌هایی که تقدیر خدا، اینچنین برایشان رقم خورده بیشتر مایه بگذارند. شهدا به هدفشان که لقای خداوند بود رسیده‌اند. اما همدردی و کم کردن رنج این فقدان دنیایی برای خانواده‌شان، کمترین کاری است که مسوولان می‌توانند بکنند.»/1325//102/خ

ارسال نظرات