ویلچرنشینی ما حکمت خداوند است
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از دفاع پرس، جانبازان حلقه گمشده دوران دفاع از ارزشها در این زمانه هستند، جانبازانی که تمام وجودشان را در راه حفظ آرمانهای انقلاب اسلامی تقدیم کردند، حالا امروز جزو مظلومترین یادگاران آن دوران محسوب میشوند. کسانی که سلامتی خود را دادند تا ما امروز با خیالی آسوده در این سرزمین نفس بکشیم و در امنیت کامل روزگار بگذرانیم.
قدم گذاشتن در مکانی که جمعی از یادگاران دوران حماسه دفاع مقدس در آن نفس میکشیدند، تمام دردهای دنیوی را از خاطر میبرد. آسایشگاه ثارالله محل رفت و آمد قهرمانان و الگوهایی است که گام برنداشتن و مجروحیت نتوانست آنها را از ادامه حیات بازدارد. جانبازان در مشاغلی همچون پزشکی، وکالت، نقاش، کارمند، ورزشکار و... فعالیت دارند. همکلامی با این سرداران بزرگ ما را در ادامه راه شهدا تشویق میکند.
یکی از جانبازان نخاعی در حیاط آسایشگاه با رویی گشاده به استقبالمان آمد. پس از سلام و احوالپرسی، خود را «ابوالفضل پناه» معرفی کرد. فرصت را غنیمت شمردیم، تا دقایقی را با وی همکلام شویم.
جانباز ابوالفضل پناه سخنانش را اینگونه آغاز میکند: «خرداد ماه سال 59 دیپلم گرفتم. با آغاز جنگ تحمیلی حضور در جبهه و دفاع از کشور را وظیفه خودم میدانستم. از این رو به عضویت سپاه درآمدم و در عملیاتهای مختلف از سوی سپاه شرکت کردم. مدتی بعد به عنوان مربی آموزش اسلحه به بسیجیان و نیروهای تازه وارد به سپاه، انتخاب شدم. حضور در پادگان و آموزش نظامی نمیتوانست من را راضی کند. دلم با رزمندگانی بود که در خط مقدم با نبرد شجاعانه سرنوشت جنگ تحمیلی را تعیین میکردند. سال 65 در دانشگاه امام حسین (ع) فعالیت داشتم اما تصمیم گرفتم پیش از آغاز عملیات کربلای 5، خودم را به منطقه برسانم. سرانجام در تاریخ 11 اسفندماه 65 بر اثر ترکش خمپاره مجروح شدم. گفتن از لحظات مجروحیت و شهادت همرزمان در چند دقیقه، کار آسانی نیست.»
درست میگفت. نمیدانم چطور میتوان از دوستانی گفت که شاهد شهادتشان بودی و یا چگونه از ترکشی بگویی که تو را برای همیشه از راه رفتن بازداشت. دقایقی سکوت حاکم شد. آقای پناه سکوت را میشکند و ادامه میدهد: «معتقدم خداوند پس از مجروحیت، صبری بزرگ به جانباز میدهد؛ زیرا در غیر اینصورت بر اثر صدمات جسمی و روحی، آن فرد دیوانه میشود. من از قطع نخاع شدن میترسیدم، تا اینکه ماجرایی پیش آمد که از آن پس، بر ترسم افزوده شد.
دوستی به نام «علی محمدی» دارم که با وی در دو ماهه ابتدای ورودم به سپاه آشنا شدم. از آن پس حدود 4 سال وی را ندیدم، تا اینکه روزی به طور اتفاقی علی را در نمایشگاه بر روی ویلچر و با گردن کج و دست بدون تحرک دیدم. با دیدن همرزم خود در این شرایط از خدا خواستم که هرگز جانباز نخاعی نشوم.»
جانباز پناه به روزهای مجروحیت خود اشاره کرده و میگوید: «چند روز قبل از عملیات در اردوگاه کارون، بین جاده اهواز – خرمشهر حین صحبت با همرزمان گفتم که میدانم در این عملیات مجروح میشوم؛ زیرا نه لیاقت شهادت و نه شهامت اسارت را دارم. از خدا میخواهم که جانباز نخاعی نشوم.
چند روز بعد حین عملیات کربلای 5، ترکش خمپاره به نخاع من اصابت کرد. تحمل دردهای جانبازی برایم سخت بود و تا چند سال بعد از مجروحیت برای شفا گرفتن، دعا میکردم. چهار سال بعد از مجروحیت یکی از دوستانم را که وی هم جانباز نخاعی بود، دیدم. زمانی که شنید من برای شفا دعا میکنم، گفت: «حکمت خداوند در این است که ما بر روی ویلچر بنشینیم. آیا دعاهای ما مبنی بر شفا، دخالت در حکمت خداوند نیست؟» جمله تاثیرگذاری بود. از آن پس با وجود اینکه درد و رنج مجروحیت بیشتر شده است، برای شفایم دعا نکردم. تنها از خداوند میخواهم که اجر یک شهید را برای یک جانباز نیز اختصاص دهد.»/۱۳۲۵//۱۰۲/خ