شهادتش را انکار کردند/ برای دادن رای درست به دنبال فرد اصلح بود
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از دفاع پرس، دلش می خواست اولین شهید روحانی مدافع حرم باشد؛ اما دست تقدیر او را از خواسته اش بازداشت، شاید قرار بود شهادتش در دفتری دیگر رقم بخورد، تا او را به نام اول شهید بیولوژیکی مدافع حرم بشناسند. «محمد پورهنگ» به عنوان مستشار نظامی به سوریه رفت؛ اما فعالیت های فرهنگی از او چهره ای محبوب در بین مردم ساخت. همین محبوبیت باعث شد تا کارشکنان و تفرقه افکنان به دنبال شهادت این روحانی مجاهد اقدام کنند.
«زینب پاشاپور» همسر شهید محمد پورهنگ در گفت و گو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس از روزهای زندگی مشترکش با شهید پورهنگ و فعالیت های او صحبت می کند.
برخی ها منکر شهادت شدند/ مظلومیت شهید باعث صحبتهایم درباره شهادتش شد
تا جایی که اطلاع دارم به غیر از شهید پورهنگ چند مورد ترور بیولوژیکی اتفاق افتاده است ولی اطلاع رسانی درستی نشده است. مدل شهادت شهید پورهنگ با دیگران فرق داشت و من اطلاع درستی ندارم که تا به امروز چنین نحوه شهادتی برای کسی دیگر اتفاق افتاده است یا خیر. خودش همیشه می گفت دوست دارم در موضوعی اول باشم. ابتدای حضورش در سوریه خیلی دلش می خواست اولین شهید مدافع حرم روحانی باشد بعد از اینکه چندتن از دوستان روحانی اش به شهادت رسیدند به شوخی می گفت خلاصه می خواهم در یک چیز اول باشم. شاید قسمت بود که در نوع شهادت با دیگر دوستان شهیدش متفاوت باشد.
یک هفته بعد از شهادت ایشان شبهه های زیادی عنوان شد. بارها شنیدم که عنوان کردند ایشان فوت شده است و وقتی دیدم حق شهید مظلوم واقع می شود بر خود واجب دیدم که درباره شهادت ایشان توضیحاتی بدهم.
فعالیت های فرهنگی یک مستشار نظامی/ حضور در بین نیروهایی که احتمال می دادیم با مسلحین همکاری کنند
قبل از اینکه برای رفتن به سوریه اعلام نیاز شود خودش داوطلب رفتن شد. بعد حضور یک ساله در سوریه چون از کارش راضی بودند پیشنهاد دادند مدت حضور خود را یک سال دیگر تمدید کند. او هم با شرط اینکه بتواند به حلب برود قبول کردد که در منطقه بماند. خواسته اش این بود که هم در جنگ نظامی شرکت کند و هم در بحث فرهنگی فعال باشد. اگرچه حضورش در بین مردم با کارشکنی هایی از سوی معاندین و انجام فعالیت های نظامی کمتر شده بود ولی سرکشی ها را انجام می داد و مایحتاج مورد نیاز خانواده های نیازمند را تامین می کرد.
شهید در سوریه با گروه ها و فرقه های مختلفی کار می کرد، کسانی زیر دستش بودند که احتمال زیادی می دادیم به سمت گروه های مخالف بروند حتی قبل حضور شهید در سوریه ایشان گفته بود منطقه ای که به آنجا می رود محل خطرناکی است چون هر لحظه امکان دارد افراد منطقه با مسلحین همکاری کنند و چون شهید به زبان عربی مسلط و از فن سخنوری خوبی برخوردار بود پیشنهاد حضور در چنین محلی را به وی داده بودند.
مردم منطقه به افراد غیر سوری به خصوص به ایرانی ها و اعتماد زیادی ندارند، اوج محبتشان این است که برای خوردن قهوه دعوت کنند، با این وجود شهید پورهنگ توانست ارتباط خوبی با مردم ایجاد کند.
تشکیل کمیته امدادی با حمایت نیروهای سوری برای مردم سوریه
اگرچه شهید مستشار نظامی در سوریه بود، ولی کار فرهنگی را بدون پشتوانه انسانی و مالی شروع کرد. از بین چند مدرسه بچه های بی سرپرست یا بچه هایی که پدرشان را در جنگ از دست داده بودند یا کسانی که وضع مالی خوبی نداشتند را شناسایی کرده بود، به وضعیت معیشتی و بهداشتی و درمانی آن ها رسیدگی می کرد. مثلا با چند دندانپزشک صحبت کرده بود تا به وضعیت دهان و دندان بچه ها رسیدگی کنند و یا لوازم تحریر و وسایل ورزشی تهیه کرده بود که به بچه ها هدیه می داد.
تاکید داشتند که می خواهند کاری همچون شهید چمران انجام دهد. گروهی شبیه به کمیته امداد تشکیل داده بود و بودجه هایی که در اختیار داشت با کمک خود نیروهای سوری به خانواده می رساند تاکید داشت این کار از طریق خود مردم سوریه و حمایت آن ها صورت بگیرد چرا که باید عزت آن ها حفظ شود و این احساس نباید باشد که ایرانی ها می خواهند به آنان کمک کنند، چرا که یک وقت ممکن است از این وضعیت خجالت زده شوند.
تقدیر مقامات سوری از فعالیت های شهید پورهنگ
چند خانواده مهاجر را شناسایی کرده بود وقتی فهمید بخاری ندارند برایشان وسیله گرمایشی تهیه کرد یکی از زنان مهاجر باردار بود و امکان خرید مواد غذایی را نداشت، هر ماه مبلغی را برای خرید مواد غذایی به این خانواده می داد.
همین اقدامات باعث شد که یکی از مقامات سوری از ایشان تقدیر کند و عنوان کرده بودند شهید پورهنگ اولین شخص غیر سوری هستند که تقدیر می شوند.
تقدیر از 120 معلم با اهدای 120 شاخه گل توسط شهید پورهنگ که موجب تعجب معلم ها شد
ایده های بسیار نویی داشت، مثلا برای روز معلم 120 معلم را در منطقه شناسایی کرده بود که همراه با کارت کوچکی که رویش با عربی جمله ای نوشته بود از معلم ها تقدیر کرد. مترجمی که همراه ایشان بود وقتی کار ایشان را دید گفته بود این کارها فایده ای ندارد ولی بعد از تقدیر شهید پورهنگ از معلم ها چنان کار سر و صدا کرد که باعث تعجب همه شد. خود معلم ها می گفتند تا به حال کسی از ما تقدیر نکرده است. شهید در بین معلم ها سخنرانی کرده و گفته بود، می دانم کار شما اصلا قابل تقدیر و جبران نبست، فقط می خواهم بگویم ما به یاد شما هستیم.
روز دختر که در ایران مصادف با میلاد حضرت فاطمه معصومه(س) است در سوریه بودیم. برای چندتن از دختران منطقه هدیه ای گرفتیم و مناسبت هدیه را برایشان توضیح دادیم و از مقام دختر در بین شیعیان گفتیم. همین موضوع باعث شده بود که رفتارشان عوض شده و به شیعیان علاقه مند شوند.
همسرم هر بار که به ایرانی می آمد فلشش را پر از مداحی ایرانی می کرد، می گفتم چرا مداحی عربی نمی ریزی؟ می گفت مردم سوریه به شنیدن مداحی ایرانی علاقه مندند.
چقدر شما مردمی هستید!
همه این فعالیت های شهید باعث تمایل مردم به ایشان شده بود و برخی از نیروهای سوری و کسانی که اعتقادی به این اقدامات نداشتند کارشکنی می کردند. یکی از دلایلی که حدس می زنیم به خاطر آن آقا محمد را به شهادت رسانده باشند همین حضورشان در بین مردم بود. یک بار مجبور شدیم برای کاری با صاحبخانه به محلی برویم. وقتی در خیابان راه می رفتیم انقدر بوق زدند و با شهید احوالپرسی کردند که صاحبخانه با تعجب گفته بود چقدر شما شعبی (مردمی) هستید.
مردم سوریه تشنه شنیدن حقیقت هستند در طول چند ماهی که آنجا بودیم کاملا این موضوع برای ما روشن شد تا حدی که درباره عربستان سعودی و اقداماتی که در طول این سال ها علیه مردم منطقه انجام داده اند موضع گیری می کردند. شاید به ظاهر با ما تفاوت داشته باشند ولی تشخیص راست و دروغ را می دهند.
احساس تکلیف، مبنای انجام امور
هیچ گاه بحث رضایت من و یا خودشان از مسئله ای را مبنای کار قرار نمی داد هرگاه احساس تکلیف می کرد، در صحنه حاضر می شد. به یاد دارم در قضیه فتنه 88 یکی از مسئولین به ایشان گفته بود با اجازه چه کسی وارد ماجرا شده اید؟ که پاسخ داده بودند مگر زمانی که دزد به خانه بیاید برای گرفتنش باید از کسی کسب اجازه کنیم؟! مگر نه اینکه احتیاج به کسب اجازه کسی نداریم. یک عده برای رفتن به سوریه بهانه می تراشند که اگر احساس تکلیف کنند این بهانه وجود نخواهد داشت.
شهید در بخشی از دست نوشته اش گفته است: «یک روز صبح که برای نماز صبح بیدار شدم بدون آنکه همسرعزیزم متوجه شود بر بی غیرتی خویش گریه کردم، چرا که داعش کثیف و حرام زاده به حرم دختر علی(ع) حمله کرده بود و من بی غیرت به راحتی خواب بودم. خیلی از امیرالمومنین(ع) خجالت کشیدم و از ایشان خواستم من را به سوریه ببرد تا فدای دختر عزیزشان شوم که خدا را شکر این امر برای من مهیا شد و به سوریه رسیدم.
و در ادامه نوشته بود: بعد از اینکه به حرم حضرت زینب(س) مشرف شدم حال عجیبی داشتم، فهمیدم عنایت خاصی به من شده است. از حضرت خواستم من و اهل بیتم فدای ایشان شویم که انشالله این اتفاق خواهد افتاد.»
اگر پیش ائمه نروم خجالت می کشم
قبل از اینکه به سوریه برود علت رفتنش را به همه گفته بود حتی یکی از آشنایان نزدیک به ایشان سفارش کرده بود که شما دو دختر کوچک دارید، بگذارید بچه ها کمی بزرگتر شوند و بعد بروید، ایشان هم جواب داده بود مگر امام حسین(ع) بچه کوچک نداشتند؟! ضمن اینکه امام حسین(ع) فرزندش را در میدان جنگ برد من که بچه هایم در امنیت هستند، اگر نروم خجالت می کشم.
برای این شما را تنها گذاشتم که فدای دختر علی(ع) شوم
نهایت لطف و مهربانی را نسبت به همه داشت. خیلی ها محبت دارند و مهربان هستند ولی محبتشان تنها در حوزه خانواده است ولی ایشان محبتشان فراتر بود و آنچه برای دخترانشان می خواستند برای بچه های دیگر نیز می خواستند. برای همین در دستنوشته اش عنوان می کند: دو دختر عزیزم فاطمه خانم و ریحانه خانم بابا؛ بدانید شما دو گل عشق من هستید شما را به اندازه تمام ستارگان دوست دارم اگر شما را تنها گذاشتم برای این بود که فدای حضرت علی(ع) شوم. کودکانی مثل شما به دست کثیف ترین و خبیث ترین حیوانات انسان نما قطعه قطعه می شوندو به خدا من تحمل آن را ندارم.»
یک نامه سه صفحه ای برای خانواده نوشتند که در ابتدای آن از من بابت همراهی اش در مسیری که رفتند و اینکه مانعش نشدم تشکر کردند. برخی از آشنایان در مراسم های مختلف که ما را می بینند تسلیت می گویند. باید بگویم از این بابت که شهید را از دست داده ایم تسلیت را می پذیریم اما به واقع رسیدن به آرزو و شهادت ایشان تبریک دارد. تقریبا از زمان شهادت تا تدفین شهید یک هفته زمان برد در این یک هفته ترکش های زیادی به ما خورد و حتی گفتند که ایشان شهید نشده.
بچه ها در نبود پدر حضورش را حس می کنند
بچه ها در این دو ماهی که همراه پدرشان در سوریه بودند به ایشان خیلی وابسته شدند. هر وقت دلتنگی می کنند سعی می کنم به نوعی سرگرمشان کنم و یک جوری از پدرشان می خواهم.
پیش آمده صبح که از خواب بیدار می شوند با همان زبان بچگی چیزی تعریف می کنند که می فهمم خواب پدرشان را دیده اند. ارتباط ما با شهید به ظاهر قطع شده است اما همچنان وجود دارد، از آن جا که جسم ما محدودیت دارد متوجه حضور نمی شویم اما بودنشان خیلی بیشتر از زمانی که حضور داشتند حس می شود.
قبل شهادت آقا محمد قرار بود اثباب کشی داشته باشیم با شهادت ایشان و برگزاری مراسم یادبود وقفه ای در کار ایجاد شد، وقتمان هم مدتی بود به پایان رسیده بود و می بایست هرچه زودتر نقل مکان می کردیم، سر مزار شهید رفتم و از خودشان خواستم کمک کند همان خانه ای که دوست دارد را قسمتمان کند. غروب همان روز که از گلزار شهدا برگشتم خانه ای پیدا کردیم با همان ویژگی هایی که مد نظر خودشان بود. چون از آشپزخانه اوپن دار خوششان نمی آمد و کم پیش می آمد خانه ای با این ویژگی پیدا کنیم.
بعد پیدا کردن خانه، از ایشان تشکر کردم و خواستم حالا که به خانه جدید می رویم ما را گم نکند و سر بزند و خواستم نشانه ای بدهد که بدانم حواسش به ما هست. در مدت اثاث کشی من در خانه پدرم مراقب بچه ها بودم وخواهرم مسئولیت کارها را تقبل کرد. گویا چوب لباسی در خانه قبلی جا مانده بود، شب همسرم به خواب خواهرم آمده و گفته بود که چوب لباسی در خانه جا مانده است.
برای نوشتن کتاب و فعالیت در کانالی که به اسم شهید ایجاد شده از ایشان نشانه خواستم که به خواب چند نفر از بستگان آمدند و جوابم را دادند. خود شهید اعتقاد داشتند شهدای مدافع حرم دستشان به نسبت شهدای دیگر برای کمک به مردم بازتر است، شاید به همین دلیل است که احساس می کنم بعد از شهادت ارتباطم با شهید پررنگ تر شده است.
برای دادن رای درست به دنبال فرد اصلح بود
در انتخابات ریاست جمهوری تمام تلاشش این بود ثابت کند چه کسی اصلح است. اطلاع رسانی می کرد و چون در دوره ای بودیم که هم من و هم ایشان در حوزه تدریس می کردیم از این تریبون برای آگاهی مردم و دوستان استفاده می کردند. وقتی نتیجه آراء اعلام شد گریه کردند و گفتند برای غریبی آقا گریه می کنم که برخی خودی ها هم ندانسته کار می کنند.
پیش بینی خیلی دقیقی در مورد مسائل سیاسی داشتند، اگر قرار بود از دوستانش کسی سخنرانی کند حتما با ایشان مشورت می کرد. اگر درستی موضوعی برایش حجت می شد تمام تلاشش را به کار می گرفت تا درستی آن را ثابت کند. در زمان انتخابات مجلس، ایشان در سوریه حضور داشت و ما در ایران بودیم. تماس می گرفت و باهم لیستی که اصلح بود را چک می کردیم. وقتی لیست را انتخاب کرد به من سفارش کرد تا آن را به فامیل و آشنایان هم بدهم. چون بستگان هم برایشان اهمیت داشت بدانند آقا محمد به چه کسی رای می دهد.
به سبک اندرزگو
به شهید اندرزگو خیلی علاقه مند بود همیشه وقتی از ایشان تعریف می کرد می گفت به اصطلاح پای کار و زیرک است،
چون خودش هم روحانی بود اعتقاد داشت روحیاتش به شهید اندرزگو می خورد. دوست داشت فعالیت نظامی و کار فرهنگی را همزمان باهم انجام دهد./۱۳۲۵//۱۰۲/خ