اقتصاد و رابطه آن با فلسفه اخلاق
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، در نظریه های متعارف، عموما تلاش بر این بوده است که نشان داده شود اقتصاد علمی خنثی، و نسبت به ارزش های اخلاقی بی طرف است. بر این اساس، اندیشه غالب در میان متفکران اقتصادی غرب در دویست سال گذشته، جدایی کامل مباحث اخلاقی از مباحث اقتصادی بوده است. اما در دهه های اخیر، این رویکرد مورد تردید جدّی قرار گرفت و برخی از اقتصاددانان به مطالعه رابطه بین اخلاق و اقتصاد پرداختند و آثار نسبتا فراوانی در این زمینه به وجود آمد. یکی از آثار خوبی که در این زمینه به چاپ رسیده، کتاب فلسفه اخلاق و تحلیل اقتصادی نوشته دانیل ام. هاسمن و مایکل اس. مک فرسن اس.
این کتاب به رابطه بین اخلاق و اقتصاد پرداخته و برخی مفاهیم اساسی مانند اخلاق، عقلانیت، هنجارها، آزادی، حقوق، برابری و عدالت را مورد بررسی قرار داده است.
در این مقاله، چگونگی رابطه اخلاق و اقتصاد از نظر نویسندگان این کتاب مورد بررسی قرار گرفته و مطالب آن در واقع ترجمه آزاد بخش هایی از فصل اول و دوم ضمیمه هستند که به فراخور مطالب، توضیحاتی نیز به آن ها افزوده شده اند. اما پیش از ورود به مباحث اصلی، لازم دیده شد تعاریفی از «اخلاق»، «علم اخلاق»، «فلسفه اخلاق» و «اقتصاد» ارائه شود و حوزههای مفهومی هریک روشن گردند تا از خلط مفاهیمی که موجب بدفهمی می شوند جلوگیری به عمل آید.
تعاریف
«اخلاق» در لغت جمع «خُلُق» است و به معنای یک صفت و یا یک حالت برای نفس انسانی است که او را بدون فکر و تأمّل به سوی انجام کارهایی برمی انگیزد. این معنا، هم صفات پسندیده و هم صفات ناپسند را شامل می شود. اما در اصطلاح، گاهی به همان معنای لغوی به کار می رود؛ یعنی صفت نفسانی، و گاهی به عنوان صفت فعل به کار می رود؛ یعنی کار اخلاقی. از این نظر، ممکن است کاری از کسی سر بزند که از صفات نفسانی وی، که در عمق جان او نفوذ کرده اند، نباشد؛ اما خود این کار به خوب و بد متصف می شود.
از «علم اخلاق» تعاریف متفاوتی ارائه شده است که برخی بر روی صفات و ملکات اخلاقی تأکید دارند، و برخی به نفس فعل و عملی که از آن صادر می شود توجه کرده اند. استاد مصباح یزدی تعریفی از «اخلاق» ارائه می دهند که از نوع اول به شمار می آید. ایشان علم اخلاق را چنین تعریف می کنند: «علم اخلاق علمی است که بحث می کند از انواع صفات خوب و بد؛ صفاتی که ارتباط با افعال اختیاری انسان دارد و کیفیت اکتساب این صفات و یا دور کردن صفات رذیله. پس موضوعش صفات فاضله و رذیله است، از آن جهت که برای انسان قابل اکتساب است یا قابل اجتناب.»
«فلسفه اخلاق» دانشی است که از مبادی تصدیقیه علم اخلاق بحث می کند؛ یعنی پیش از آن که در علم اخلاق وارد شویم و ببینیم کدام کار خوب و کدام کار بد است، این مطلب را به عنوان اصل موضوع پذیرفتهایم که کارهای خوب و بدی وجود دارند و ملاکهایی برای تقسیم کارها به خیر و شر، یا حسن و قبح وجود دارد. در فلسفه اخلاق، از همین اصول موضوعه بحث می شود؛ یعنی سؤال هایی از قبیل: خوبی و بدی چه مفهومی دارند؟ حدود آن ها چیست؟ آیا خوبی امری وجودی است؟ اگر وجودی است، چگونه وجودی است؛ ذهنی است یا خارجی؟ چرا انسان باید کار خوب انجام دهد؟ افعال و کردارهایی که متصف به خوبی و بدی می شوند، چه تأثیری در سرنوشت انسان دارند؟
«اقتصاد» عبارت است از: شناخت، ارزیابی و انتخاب روش هایی که بشر برای تولید و توزیع کالا و خدمات از منابع محدود یا غیر آماده برای مصرف به کار می گیرد.
همان گونه که از این تعریف برمی آید، اقتصاد در واقع علمی است که موضوع آن پدیده های رفتاری انسان و نوعی رفتارشناسی است. به عبارت دیگر، علم اقتصاد نیز شاخه ای از علوم است و مانند هرعلم دیگری وظیفه اش کشف روابط علّی بین پدیده هاست؛ یعنی به تفسیر و تبیین پدیده های مورد علاقه خود پرداخته، روابط علّی و معلولی آن ها را بررسی می کند و احیانا حوادثی را پیش بینی کرده و یا فضاها و مسیرهایی را برای تأثیرگذاری بر روی پدیده های مورد بررسی ترسیم می کند. تنها تفاوتی که وجود دارد و علم اقتصاد را از دیگر علوم متمایز می سازد، پدیده های مورد بررسی در این علم است. پدیده هایی که علم اقتصاد با آن ها درگیر است روابط و فعالیت ها و به عبارت دیگر، پدیده هایی هستند که برای تأمین معاش و رفع نیازهای مادی و معیشتی انسان به وقوع می پیوندند؛ پدیده هایی که در حوزه فعالیت های اقتصادی انسان قرار می گیرند و می توان از آن ها به «رفتارهای معیشتی» تعبیر کرد، همچنان که می توان از آن ها با عنوان «رفتار تولیدکننده» و «رفتار مصرف کننده» یاد نمود.
موضوع بحث
در کتاب مورد اشاره، موضوع بحث «اقتصاد» و «فلسفه اخلاق» است؛ ولی نه آنچنان که رفتارهای جزئی مورد توجه قرار گیرد. در واقع، سعی بر این است که ارتباط میان اقتصاد و فلسفه اخلاق روشن شود، نه این که تعیین شود از نظر اخلاقی چگونه باید رفتار کرد و مثلاً رفتار در یک محیط کارگری، یا در اتاق هیأت مدیره یک شرکت چگونه باید باشد. بلکه اصولاً هیچ گونه توصیه ای به رفتاری خاص نمیشود، و آنچه موردنظر است این است که نشان داده شود چگونه شناخت فلسفه اخلاق می تواند تحلیل اقتصادی را بهبود بخشد و چگونه فلسفه اخلاق می تواند به گونه ای سودمند، بینش ها و ابزارهای تحلیلی علم اقتصاد را به کار گیرد.
البته ممکن است آنچه در کانون توجه قرار دارد تا حدی ناامیدکننده باشد و انتظارات را برآورده نسازد؛ زیرا برای بسیاری از مردم چگونگی رفتارهای اخلاقی از اهمیت بیش تری برخوردار است و دوست دارند این مسائل به صورت جزئی مطرح گردند. این مسأله در جای خود بسیار مهم و اساسی است و چنین انتظاری هم نیست که مردم از طرح مسائل اخلاقی دست بکشند و به مسائل کلی تر بپردازند، اما در این مباحث، به جای آن که توجه مستقیما به زندگی اقتصادی و جنبه های اخلاقی آن باشد و تعیین شود که در هر موقعیت جزئی و معیّن، چگونه باید رفتار کرد، نگاه ها بیش تر به نظریه اقتصادی معطوف است و تلاش می گردد که نشان داده شود چگونه فلسفه اخلاق می تواند تحلیل اقتصادی را بهبود بخشد.
نظریه های اخلاقی گرچه راهنمای سلوک اخلاقی هستند، ولی اهمیت اصلی آن ها در این نیست که بگویند در موقعیتهای متفاوت و خاص چه باید کرد. هدف اصلی این قبیل نظریه ها آن است که به لحاظ نظری، تبیین قانع کنندهای از ماهیت اخلاق در اختیار مردم قرار دهند. به همین دلیل، اهمیت نظریه اخلاقی برای اقتصاددانان تنها در این نیست که به عنوان یک کتاب راهنمای سیاست ها و تدابیر صحیح باشد، بلکه در درجه اول، اهمیت نظریه اخلاقی از این نظر است که به اقتصاددانان کمک می کند بفهمند چگونه درباره ابعاد اخلاقی مسائل مدیریتی و سیاست گذاری اقتصادی به طور ثمربخشی بیندیشند و اعتماد آن ها را در شناخت و مورد بحث قرار دادن موضوعات اخلاقی تقویت می کند.
این مباحث به دنبال آنند که نشان دهند چگونه شناخت برخی از نظام های اخلاقی می تواند اقتصاددانان را در فهم چگونگی تأثیر ابعاد اخلاقی زندگی مردم بر رفتار اقتصادی آنان، یاری نماید. مطمئنا بینش های اخلاقی در برخی مباحث اقتصادی نسبت به سایر مباحث آن، از اهمیت بیش تری برخوردارند. اندیشه های اخلاقی به عنوان نمونه در پیش بینی قیمت گندم یا اصلاح نظریه های تعیین نرخ برابری ارز، کمک چندانی به ما نمی کنند، ولی از آن جا که تعیین نرخ برابری ارز و قیمت گندم حاصل انتخاب مردم است (نه ناشی از سازوکار خودکار حداکثرسازی سود) این اخلاق است که نوع انتخاب افراد را معیّن می کند، و جنبه های اخلاقی گزینش های افراد چه بسا تأثیر بسزایی در قیمت گندم یا نرخ برابری ارز داشته باشند. اندیشه های اخلاقی می توانند برای اقتصاددانانی که در تلاش برای بازسازی نظام های اقتصادی هستند مانند کسانی که به فکر بازسازی اقتصاد اروپای شرقی و روسیه بودند اهمیت زیادی داشته باشند، یا برای کسانی که می کوشند به مردم کمک کنند که در رابطه داد و ستد میان حفظ محیط زیست و رشد اقتصادی تأمّل نمایند.
پرسشهای اخلاقی و پاسخهای آنها
بسیاری از مردم درباره مسائل اخلاقی مانند سقط جنین یا آلوده کردن محیط زیست احساس نگرانی می کنند. این گونه مسائل سؤال هایی اخلاقی هستند که پاسخ هایی اخلاقی نیز می طلبند. پاسخ این سؤال ها می تواند با توجه به نظام ارزشی و اخلاقی جوامع گوناگون باشد. به همین دلیل، مردم در مورد چگونگی ارتباط این مسائل با مسائل حقوقی یا معیارهای اجتماعی مطمئن نیستند و احساس می کنند پاسخ چنین سؤال هایی ذهنی یا نسبی است. آن ها البته برای این نگرانی های خود دلایلی دارند؛ اما آیا این بدان معناست که تمامی پاسخ ها به سؤال های اخلاقی از قوّت یکسانی برخوردارند و در واقع، همه آن ها به یک نسبت درست یا غلط هستند؟ آیا برای این قضیه که برخی پاسخ ها نسبت به سایر پاسخ ها بهتر و راجح هستند، دلایل درست و کافی وجود دارد؟
سؤال از خوب یا بد بودن سقط جنین یا آلوده کردن محیط زیست در حوزه اخلاق واقع است، اما سؤال از ترجیح یا عدم ترجیح برخی پاسخ ها نسبت به سایر پاسخ ها یا نسبی بودن آن ها، در چارچوب مباحث فلسفه اخلاق قرار می گیرد و با موضوع بحث حاضر (اقتصاد و فلسفه اخلاق) ارتباط پیدا می کند. محور بحث در این قسمت، اثبات نظریه ای است که معتقد به «برتری برخی پاسخ ها نسبت به دیگر پاسخ ها» است. در عین حال، ایرادهای وارد شده بر این نظریه نیز بیان و نقد می شوند.
درباره سیاست اجتماعی نیز مسائل اخلاقی واقعی وجود دارند؛ این که آیا سقط جنین باید قانونی باشد یا نه، پرسشی نیست که بتوان از طریق تحقیق در قوانین موجود به آن پاسخ داد. ما می توانیم درباره سازگاری قوانین سقط جنین با قانون اساسی سؤال کنیم، اما در این باره که قانون اساسی «چه باید بگوید» به سراغ اخلاق می رویم. همچنین نمی توان با اتکا به نظرسنجی حکم به قانونی کردن سقط جنین کرد. با نظرسنجی تنها می توان تعیین کرد که اغلب مردم چه اعتقادی دارند؛ اما این که آیا حق با آن هاست یا نه، سخن دیگری است و صرفا با این استدلال که نتایج نظرسنجی نشان می دهد مردم همچنان به قانونی بودن سقط جنین معتقدند، نمی توان نظر کسانی را که عکس این عقیده را دارند، رد کرد. از این رو، باید مسائل اخلاقی را با طرح استدلال منطقی مورد بررسی قرار داد.
بنابراین، استدلال ها می توانند به ما کمک کنند تا دریابیم که کدام پاسخ منطقی تر است. این بدان معناست که مسائل اخلاقی دارای پاسخ های راجح و مرجوحی هستند و از طریق استدلال می توان پاسخ راجح را تعیین کرد. اما این دیدگاه از جهات متعددی مورد نقد واقع شده است.
اولین نقد این است که داوری های اخلاقی تجویزی هستند؛ یعنی به جای این که بگویند اشیا چگونه هستند، می گویند اشیا باید چگونه باشند. بنابراین، داوری های اخلاقی به هیچ روی به معنای دقیق کلمه، قابل صدق و کذب نیستند. به عبارت دیگر، قضایای اخلاقی، حتی در صورتی که به شکل اخباری به کار بروند، از قبیل قضایای انشایی هستند، و این گونه قضایا صرفا ناشی از تمایلات و احساسات مردمند و خبری از واقعیات خارجی نمی دهند تا گفته شود صادق یا کاذب هستند.
این اشکال به دو جهت قابل رد است: اول این که قضایای اخلاقی صرفا قضایایی انشایی نیستند، بلکه این قبیل قضایا را مانند علوم توصیفی می توان به دو شکل اخباری و انشایی استعمال کرد. مثلاً، می توان گفت: «شجاعت خوب است» و می توان گفت: «باید شجاع بود»، همان گونه که می توان گفت: «آب از ترکیب اکسیژن و ئیدروژن به وجود می آید» و می توان گفت: «برای پیدایش آب، باید اکسیژن با ئیدروژن ترکیب شود.» در این قضایا «باید» به ظاهر انشایی است، ولی این انشا متّکی بر واقعیتی است که عبارت است از علیّتِ مثلاً ترکیب اکسیژن و ئیدروژن برای به وجود آمدن آب. در این موارد، «باید» به معنای ضرورت بالقیاس است که میان علت و معلول برقرار است؛ بدین معنا که وقتی علت تامّه موجود شود، باید معلول آن نیز موجود گردد. وگرنه تناقض لازم می آید و لازمه اش این است که آن علتْ تامّه نباشد.
گاهی در خارج بین دو چیز رابطه علیّت وجود دارد؛ مثل «آتش» و «حرارت» که در فرض وجود آتش، وجود حرارت ضرورت بالقیاس پیدا می کند و گاهی نیز این رابطه بین یک عمل و نتیجه اش وجود دارد. فعل و عمل انسان از آن حیث که یک پدیده خاصی است، آثار خاصی نیز می تواند داشته باشد. فعل اختیاری انسان را وقتی با آثاری که بر آن مترتب می شود می سنجیم، بین آن دو ضرورت بالقیاس وجود دارد. حال اگر آن اثر یا معلول مطلوب انسان باشد، می گوییم: برای تحقق آن باید علت آن (فعل اختیاری خاص) به وجود آید؛ همان گونه که می گوییم: برای پیدایش آب باید اکسیژن و ئیدروژن ترکیب شوند. بنابراین، «باید» در قضایای اخلاقی حکایت از یک واقعیت نفس الامری می کند و در واقع، خبر از یک رابطه علّی و معلولی بین دو چیز می دهد. بنابراین، قابل صدق و کذب است.
ثانیا، حتی اگر این دیدگاه که داوری های اخلاقی تجویزی هستند و قابل صدق و کذب نیستند درست باشد، باز هم این نتیجه را، که داوری های اخلاقی به یک اندازه خوب هستند، در پی ندارد و باز هم می توان گفت: برخی از تجویزها نسبت به سایر تجویزها بهتر هستند. گروهی چنین ادّعا می کنند که هیچ راهی برای حل منازعات اخلاقی وجود ندارد و در نهایت، تنها چیزی که در اخلاق عاید انسان می شود، اختلاف نظر است.
اما این سخن صحیح نیست؛ زیرا می توان از طریق استدلال به نتایج روشنی رسید؛ یعنی می توان به دنبال مقدّماتی رفت که مورد قبول دیگران باشد و سپس با به کارگیری منطق کوشید تا درباره موضوع مورد اختلاف به نوعی توافق دست یافت.
روشن است که پاسخ مسائل اخلاقی اغلب مشکل است و ممکن است اختلاف نظرها به طول انجامند. اما در بسیاری از مسائل اخلاقی نیز وحدت نظر وجود دارد. شکنجه هرچه باشد، افراد معدودی آن را تجویز می کنند و کم تر کسی شکنجه را برای سرگرمی مجاز می شمارد.
دومین نقدی که بر نظریه مورد تأیید ما وارد می کنند مسأله «نسبیت اخلاق» است؛ به این بیان که آنچه در جامعه و یا زمان خاصّی نیک یا زشت به حساب می آید، چه بسا در موقعیت و مکان دیگری درست ارزش معکوس داشته باشد، بنابراین سخن گفتن از یک سلسله خوب و بدهای مطلق و همه جایی بی معنا خواهد بود.
در ارزیابی این نقد نیز می گوییم: مسلّما اخلاق به یک معنا نسبی است. این سؤال که چه چیزی صحیح است، بسته به این است که چه واقعیاتی وجود دارند. این که آیا می توان پیرمرد نحیفی را به یک سو پرتاب کرد، بستگی دارد به این که آیا او در موقعیتی است که کامیون او را زیر بگیرد و در نتیجه، او را برای این که زیر کامیون نرود باید به یک سو پرتاب کرد و بدین ترتیب او را نجات داد. اما «نسبیت» بدین معنا منافاتی با این ندارد که احکام اخلاقی دارای ملاک های ثابت و دایمی و مطلق هستند؛ زیرا معنای ثابت، دایمی و مطلق این نیست که در هر زمان و مکان و در هر فردی، این ملاک ها تحقق پیدا می کنند. همان گونه که گفته شد، بین فعل اختیاری انسان و آثار آن رابطه علیّت و ضرورت بالقیاس وجود دارد. رابطه علیّت و معلولیت رابطه ای ثابت و دایمی و مطلق است، اما معنایش این نیست که همه جا تحقق پیدا می کند؛ بلکه هرجا این ملاک تحقق پیدا کند، حکم اخلاقی آن نیز به دنبالش می آید. این که گاهی به نظر می رسد احکام اخلاقی استثناپذیرند و این توهّم به وجود می آید که نسبی هستند، از آن جا ناشی می شود که ملاک اصلی حکم اخلاقی به درستی شناخته نشده است.
مثلاً، گفته می شود: «راستگویی خوب است»، سپس به مواردی برمی خوریم که اگر کسی در آن شرایط راست بگوید، جان انسانی بی گناه به خطر می افتد، یا کانون خانواده ای از هم متلاشی می شود. بدین دلیل، گفته می شود: در این مورد، راست گفتن خوب نیست، و از آن نتیجه می گیرند که قانون یا حکم اخلاقی استثنا پذیرفت، و نسبی بودن احکام اخلاقی به وضوح نمایان شد. منشأ این داوری نادرست آن است که از ابتدا موضوع و ملاک حکم اخلاقی درست فهمیده نشده است. آنچه موضوع حکم اخلاقی بوده «راست مفید» و یا «دروغ مضر» بوده است، و نه راست و دروغ بدون قید و شرط. اما در عرف به طور مسامحه ای، راست و دروغ به نحو مطلق موضوع و ملاک این احکام اخلاقی تلقّی شده اند.(6) از آن گذشته، پذیرفتن این قضیه که «تا از قبل مشخص نشده باشد چه واقعیاتی وجود دارند نمی توان یک مسأله اخلاقی به خوبی تعریف شده ای داشت»، با این نظریه که مسائل اخلاقی دارای پاسخ های راجح و مرجوحی هستند، کاملاً سازگار است.
گاه نیز مقصود از نسبی بودن اخلاق این است که هرچه شخص (یا جامعه) معتقد به درستی آن است، به طور قهری (برای آن فرد یا جامعه) درست است. با این حال در مثال مزبور، هنگامی که زن مورد نظر سعی می کند جواز یا عدم جواز اخلاقی سقط جنین را تعیین کند، درصدد این نیست که بداند تاکنون چه اعتقاداتی داشته است، بلکه سعی می کند بفهمد به چه چیزی باید معتقد باشد؛ یعنی می خواهد بداند که کدام پاسخ واقعا بهتر است. به همین صورت، هنگامی که قانونگذاران می خواهند در مورد قانونی یا غیرقانونی بودن سقط جنین تصمیم بگیرند، درصدد کشف اعتقادات مردم در جامعه خود نیستند، بلکه می خواهند درباره ضرورت یا عدم ضرورت قانونی شدن سقط جنین تصمیم بگیرند. علاوه بر این، اگر اعتقادات مردم درباره اخلاقیات قهرا صحیح بود، دیگر جایی برای اختلاف نظر اخلاقی وجود نداشت. اما چون اختلاف نظر اخلاقی وجود دارد، پس ممکن است باورهای اخلاقی مردم نادرست باشد.
این نکته نیز قابل توجه است که دل بستگی به تساهل و تسامح، گروهی را بر این داشته تا این قضیه را که «ممکن است مردم در زمینه مسائل اخلاقی به طور واقعی دچار اشتباه شوند»، انکار کنند. هم اقتصاددانان و هم سایر همفکران ایشان، احتمالاً به یک اندازه از این موضوع بیم دارند که اعتقاد به وجود پاسخ های صحیح، برای مسأله اخلاقی منجر به نوعی جزم اندیشی و عدم مدارا بشود.
این اعتقاد که مسائل اخلاقی دارای پاسخ های راجح و مرجوحی هستند و باید در جست وجوی آن ها بود، مستلزم علاقه مندی به فهم دلایل دیگران و پذیرش محدودیتهای خویش است. چنین التزامی واقعی به تسامح و تساهل در مقایسه با شکاکیت غیرمعقول راه حل مناسبتری برای حل مشکل جزم اندیشی است.
بنابراین، از این دیدگاه، در اعتقاد به این که برخی پاسخهای مسائل اخلاقی بهتر از دیگر پاسخ ها هستند و استدلال عقلی می تواند در داوری میان پاسخ های راجح و مرجوح به انسان کمک کند، هیچ چیزی که مشکوک یا خلاف مدارا باشد وجود ندارد. این اقسامی از این نحوه نگرش در ضمن داوری های اخلاقی و سیاست گذاری ها نهفته هستند و به ایفای نقش میپردازند./۹۹۸/د101/س
نویسنده: نعمت الله پناهی بروجردی