تفکر مقدمه ایمان
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از رسای اندیشه، حجت الاسلام والمسلمین یحیی کبیر با اشاره به مقوله تفکر در ایمان اشاره کرد: ما یک تفکر داریم و یک ایمان. تفکر، مقدمه ایمان است.
گفتیم اقبال لاهوری هفتاد سال پیش این مدل دینپژوهی را باب کرد. استاد مطهری دومین نفر است که بابی را باز کرد به نام دینپژوهی. تا اینکه آقای جوادی در این دهه اخیر کامل وارد شده است. یعنی در عمل اقبال لاهوری پاکستان، هفتادسال پیش، بعد پنجاه سال پیش آقای مطهری و سرانجام در ده سال اخیر استاد جوادی آملی وارد این رکن چهارم شدهاند؛ رکنی که در حکمت الهی ما به صورت خیلی تلویحی مطرح بوده است، این آقایان به صورت جدی وارد شدند که تنه میزند به دویست سال دینپژوهی اروپا. این برای ما مهم است.
قرآن ابتدا لغتشناسی نمیکند؛ از اول نمونه عینی ارائه میدهد
اولین بحثی را که در مدل دینپژوهیِ رکن چهار جهانبینی مطرح میکنند، شناخت ماهیت ایمان است. در این مدل بحث، که برداشتِ جدیدی است، خیلی در مفاهیم نمیرویم که مفهوم ایمان در لغت و اصطلاح یعنی چه. گفتیم که در بحث ایمان در قرآن نمونه داریم. قرآن مصادیق عالی ایمان را نام میبرد و الگو ارائه میدهد؛ ایمان حضرت آدم، ایمان حضرت ابراهیم، ایمان حضرت موسی و.... قرآن از اول لغتشناسی نمیکند؛ مثل این کارهایی که ما در حوزه میکنیم. قرآن نمونههای عینی جامعه را مطرح میکند، بعد البته ما مفهومگیری میکنیم.
مؤمن اصل و هدف است. هدف، تربیت انسان المؤمن است
ما در عرفان میگوییم حلوای لن ترانی تا نخوری ندانی. لذا ایمان به قول استاد مطهری یک دید در (دین) رئالیستی است. شهید مطهری در جلد دو جهانبینی میگوید جهانبینی ما نه ایدهالیست است و نه ماتریالیست؛ بلکه رئالیست است. علامه طباطبایی هم در سال 1333، اصول فلسفه و روش رئالیست را در مقابل مارکیستها و ذهنگراهای توهمگرا نوشت؛ در مقابل کسانی که میخواستند زیر لحاف بخوابند و جهانبینی درست کنند! مثل اینکه من تکیه بدهم و درس فقه بخوانم، بعد بگویم در پارکسوار تهران باید فلان کار را انجام داد. تو اصلا نیامدم ببینم چه بر مردم میگذرد. شما اگر در صف نان، صف گوشت، صف اتوبوس و صف قطار آمدید و فتوا دادید، حرفی نیست. وگرنه خدای ناخواسته اگر طلبههای ما ذهنگرا در بیایند که نمیشود جامعه را اداره کرد. چرا فقه رئالیستی ائمه ما مهم است؟ چرا نظام برای ما مهم است؟ چون عینیت است. آنها مبتلا هستند. این بزرگان الان به فرهنگ، به دشمن، به یمن، به سعودی، به صهیونیسم، به آمریکا و به اسرائیل مبتلا هستند. به مسائل هنری و مسائل بانکی مبتلا هستند. مصداق، جلویشان است. بزرگان نظام وقتی با مصادیق مواجه میشوند، بهتر از کسی که گوشه حوزه نشسته و فقط درس میخوانم، میفهمند که نسخه چه است.
باید در این راه رئالیستی بیایید؛ اسلام با ایدهآلیسم و ماتریالیسم و مادیگرایی جور نیست
وقتی عینیت باشد، معلوم است کسی که فکر میکند چگونه فکر میکند. لذا ما با جهانبینی علامه طباطبایی و مرحوم مطهری کار داریم. اصرر هم داریم بحثهای ما از اول تا آخر با این سه بزرگوار یعنی جهانبینیِ رئالیستیِ اسلامیِ امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی و آقای مطهری است. تأکید میکنیم که با آنها کار داریم و نمیخواهیم از آنها بیرون برویم؛ چون منزلگاهی است که مسیر فهم مکتب ائمه علیهمالسلام را هموار کرده است. اشتباه نشود. خدای ناکرده نمیگوییم دیگران اشتباه کردهاند. نه؛ ما میخواهیم بگوییم عینیتر از این نداریم.
مؤمن کسی است که علومش عملی میشود
معتقدیم اگر دیگران هم بخواهند اسلام را دقیقا اعمال کنند، باید در این راه رئالیستی بیایند. وگرنه اسلام با ایدهآلیسم و ماتریالیسم و مادیگرایی جور نیست. مرحوم مطهری در جلد دو جهانبینی فرمود جهانبینی ما نه ایدهآلیست است و نه ماتریالیست. ایدهآلیست به معنای خیالی که بگوییم وهم است و در خارج ریشه ندارد. الان بعضی به ما تهمت میزنند و میگویند معادتان وهمی است. ولایت فقیه امری وهمانی است؛ در حالی که خودش در وهم است. آقای مطهری اصرار دارد نه ایدهآلیزم هستیم و نه ماتریالیزم، ما رئالیست هستیم؛ یعنی واقعگرا هستیم و واقع برای ما مهم است. صدق مقدمات در منطق ما، میگوید صدق با واقع باید باشد، تا مقدمات صحیح باشد.
عرض کردیم اولین الگوی ایمان در قرآن حضرت ابراهیم علیهالسلام است. ابراهیم خواست پسرش را ذبح کند. کارد را روی گلوی او گذاشت، اما نبرید. در واقع اطاعت خودش را به خداوند ثابت کرد و خداوند قوچی فرستاد. این آیه نازل شد: سلام بر ابراهیم ما نیکوکاران را اینچنین پاداش میدهیم. او از بندگان مؤمن ما بود. لذا مؤمن در قرآن بسیار واژه مقدسی است.
«تفکر»، مقدمه «ایمان» است/ غرب «ذیالمقدمه» را رها کرده و در «مقدمه» مانده است
تفکر مقدمه ایمان است. قبلا گفتیم ما یک تفکر داریم و یک ایمان. تفکر، مقدمه ایمان است. نظریهپردازی مقدمه ایمان است. اینها مقدمهاند، اما امروز در غرب اصل شدهاند. روشنفکری واژه بدی نیست، ولی از نظر ما اگر به ایمان ختم نشود، بیخود است. اگر این مقدمه، اصیل شد، ذوالمقدمه رها میشود. مثل اینکه در حوزه علم الاصول، بشود اصل و فقه برود حاشیه؛ به چه درد میخورد؟ ما اصلا نردبان را گذاشتیم تا به پشت بام برویم، برویم روی کوه از نسیم استفاده کنیم، اما شما همینطور روی نردبان ایستادید و بالا نرفتید. مثل اینکه شما وضو میگیرید، ولی نماز نمیخوانید. اینها میشود کارهای عبث و بیفایده، که ای کاش همان را انجام نمیدادیم. لذا روشنفکری به شرطی که مقدمه باشد، بد نیست؛ وگرنه بد است.
قرآن مصادیق عالی ایمان را نام میبرد و الگو ارائه میدهد
فکر روشنی که خودش را آماده کند برای آمدن در حوزه ایمان الهی، بسیار عالی است. تعقل هم همینگونه است. دین با فکر و عقل مخالف نیست. شهید مطهری -خدا رحمت کند ایشان را- میفرمود: حکمت و فلسفه، اصیل نیست، مقدمه و منطق وحی است. یعنی ما عقل را به کار میگیریم، عقل را رشد میدهیم تا در دریای وحی شنا کند. شما هارتل بزن و بازوهایت را قوی کن، ولی در رینگ نرو، این چه میشود؟ پس این همه زحمت برای چه؟
مثل اینکه مقدمات ازدواج را فراهم کنید، ولی ازدواج نکنید؛ اینکه نقض غرض است. پس روشنفکری و روشنعقلی از نظر ما لازم و مقدمه خوبی هم هستند. مهماند، ولی اهم نیستند. لذا ملاصدرا، بوعلیسینا (در مقامات العارفینِ اشارات) و دیگر بزرگانِ حکمت الهی ما، وارد بحث ایمان میشوند. ابوعلی سینا میگوید این همه بحثهای فلسفی ثقیل، مدخلی برای ورود به ایمان است. علامه طباطبایی رضوانالله تعالیعلیه میفرماید یازده مرحله بدایه و هفت مرحله نهایه همه برای این است که به الهیات بمعنیالاخص وارد شویم. یعنی معلوم شود خدا کیست و من با او چه کار دارم. وگرنه این همه بحثها را بخوانیم که بشویم دی وی دی! الان مشکل ما با غرب همین است. ما که بیخود با عقل و علم سر ستیز نداریم. ما میگوییم در چیزی که مقدماتی است، ماندید؛ و چون ایمان را هم از دست دادید، این مقدمه مخل و حجاب شده است.
چرا علم حجاب اکبر است؟
چرا علم حجاب اکبر است؟ برای چه کسی حجاب اکبر است؟ علم که نور است. در روایات زیاد داریم: «العلم نورٌ»؛ ولی چرا همین علم حجاب اکبر میشود؟ برای چه کسی حجاب اکبر میشود؟ ابوحنیفه یک نمونهاش است. حضرت آقای مطهری در کتاب اسلام و مقتضیات زمان میگوید ابوحنیفه اینقدر اهل مطالعه و کتابخوانی بود که وقتی سراغش میرفتند، در بین کتابها گم میشد یعنی اینقدر علامه بود. ولی چه کار کرد؟
در مقابل فکر امام صادق علیهالسلام ایستاد؛ تا جایی که میگوید من با تمام احوالِ حضرت صادق مخالفت کردم، الا یک جا، و آن هم در سجده؛ چون نفهمیدم با چشم بسته سجده میکند یا با چشم باز. آنجا هم من فتوا میدهم یک چشم، باز و یک چشم بسته باشد؛ یعنی صددرصد مخالفت. آخر این چه علامهای است؟ آدم در مقابل قطب صداقت اینگونه میایستد؟ اگر علم آمد و مدخلی شد برای ایمان عالی است.
پس اگر میگوییم «مؤمن» باید بدانیم چرا مؤمن در وحی، واژه مرکزی است. چون مؤمن اصل و هدف است. هدف، تربیت انسان المؤمن است. شما فرض بفرمایید یک نفر پشت جبهه، جبهه را بشناسد، ولی باور نداشته باشد و نیاید در عملِ ایمانی. وقتی به او گفتند باید بروی جنگ، برود؛ وگرنه صد کتاب هم بنویسد، این مؤمن نیست. مؤمن کسی است که علومش عملی میشود.
لذا علامه طباطبایی میفرماید ایمان، علم عملیٌ. استاد جوادی فرمود عملٌ ایمانی؛ به اصطلاح عمل علمی. البته آقای مصباح هم نظر علامه را بیان میکند و میگوید: ایمان، علمٌ عملی. یعنی به عمل کشیده میشود. فرقش با علم خالی این است که علم خالی ممکن است به عمل منجر نشود، یک دانشمندی ممکن است عمل نکند؛ ولی مؤمنی که علم دارد عمل میکند. امام صادق علیهالسلام میفرماید ملعون ملعون من قال الایمان بلاعمل. ایمان علمی است عملزا. در مقابل علم خالی. این بینش علامه است که با آن کار داریم. قرآن این را کار دارد. /998/د۱۰۲/س