۲۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۵
کد خبر: ۵۱۷۵۸۷
حسین کچوئیان بررسی کرد؛

نگاه جامعه‌شناختی به علم و کارکردهای علوم انسانی

عضو هیأت علمی دانشگاه تهران در سومین دوره آموزشی طرح ملی نخبگان علوم انسانی به بررسی نگاه جامعه‌شناختی به علم و کارکردهای علوم انسانی پرداخت.
حسین کچوئیان

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از روابط عمومی دفتر تبلیغات اسلامی، حسین کچویان در چهارمین روز از سومین دورۀ طرح ملی نخبگان علوم انسانی در صبح روز سه شنبه 17 مردادماه، به توضیح ماهیت علوم اجتماعی، بالاخص جامعه‌شناسی و کارکردهای آن پرداخت.
علوم انسانی و اجتماعی در دنیای مدرن با وعدۀ تبیین و ایجاد جهانی بهتر از گذشته و عاری از بلایای انسانی نظیر فقر و نظایر آن به نفی جهان سنت پرداختند و تکوین یافتند. با این حال تجربۀ تاریخی مدرنیته نشان داد که این وعده‌ها محقق نشدند. برای تحلیل و فهم این ناکارآمدی، بی‌شک باید ماهیت علوم انسانی و اجتماعی را بررسی و فهم کرد. به‌علاوه فهم و درک این علوم با نظر به این دیدگاه، می‌تواند به نقد جهان مدرن کمک شایانی کند.

مقدمۀ اول

«بحث ما کارکردهای علم مدرن است. مفهوم کارکردها و تأثیر آن در جوامع مدرن، مختص علوم اجتماعی نیست بلکه کل علوم در این قضیه نقش دارد. جهان مدرن با یک علم شکل نگرفته و همه علوم در شکل‌دهی به آن نقش دارند، ‌وقتی تمدنی بدون تقدم و تأخر متحول می‌شود، آنچه به دنبال آن اتفاق می‌افتد تمام علوم دگرگون می‌شود و آن چرخشی که منشأ شکل‌گیری دنیای متفاوت می‌شود اختصاص به یک جا ندارد».
دکتر کچویان با طرح این مقدمه، به طبقه‌بندی تجربیِ علوم از نظر آگوست کنت پرداخت. در واقع نظریۀ طبقه‌بندی علوم کنت که متفاوت با طبقه‌بندی علوم دورۀ یونانی و مشخصاً ارسطو است، بیانگر تحولات دنیای مدرن است. این طبقه‌بندی همانطور که مشهور است از علوم ریاضی و نجوم آغاز می‌شود و تا قبل از جامعه‌شناسی به زیست‌شناسی می‌رسد. علوم اجتماعی در واقع بسط قواعد و منطق علوم طبیعی به حیات اجتماعی و انسانی و توضیح قواعد آن علوم است «و ما به این جهت بود که پوزیتیویسم در علوم اجتماعی داریم یعنی همان شیوۀ نگرشی که در علوم طبیعی بود به علوم اجتماعی منتقل شد».
بنابراین اگر قرار بر تغییر ساختار تمدنی و داشتن ساختار متفاوتی باشد، طبیعتاً باید همۀ حوزه‌های طبیعی و انسانی تغییر کند، هرچند تغییر در علوم اجتماعی و انسانی به ذهن نزدیک‌تر است و در علوم طبیعی دشوارتر، اما علی‌القاعده باید همۀ حوزه‌ها تغییر کند.
این استاد دانشگاه، بحث مختصری دربارۀ تحلیل نظریۀ طبقه‌بندی علوم کنت و تمایز آن با طبقه‌بندی دورۀ کلاسیک (ِیونانی) و به‌طور خاص نظریۀ ارسطویی نیز ارائه کرد. طبقه‌بندی علوم از نظر ارسطو به دو دستۀ فلسفۀ نظری و حکمت عملی تقسیم می‌شد و ذیل هر کدام از این دو، علوم مختلفی قرار می‌گرفت. تقریباً همین طبقه‌بندی و البته با تغییراتی که خاص علوم جهان اسلام بود، در جهان اسلام توسط فیلسوفانی نظیر فارابی، قطب‌الدین شیرازی و بسیاری دیگر صورت‌بندی شد. البته در جهان مسیحیت، به دلیل فقدان تلاش‌های علمی و محدود ماندن دانش‌ها در حیطۀ علوم نقلی کلیسا، ما شاهد تغییر در طبقه‌بندی علوم نسبت به تمدن یونانی نبودیم. این طبقه‌بندی‌ها عمدتاً از زمان فرانسیس بیکن دچار تغییرات جدی شد و از قرن شانزدهم، طبقه‌بندی‌های ماهیتاً جدیدی مطرح شد که عمدتاً مابینِ قرن پانزده تا اواخر قرن نوزده شاهد فوران نظریه‌های طبقه‌بندی علم بودیم. مهمترین ویژگی این طبقه‌بندی‌های جدید درهم‌ریختنِ طبقه‌بندی دوشاخه‌ای کلاسیک و یک‌کاسه کردن علوم بود. نتیجۀ این یک‌کاسه کردن این بود که منطق علوم اجتماعی تابع منطق علوم طبیعی قرار گرفت و از درون همین طبقه‌بندی‌های جدید بود که امکان شکل‌گیری علوم اجتماعی جدید به‌وجود آمد. طبقه‌بندی کنت هم در واقع ناظر به همین شکل از طبقه‌بندی‌هاست که از علوم بسیط‌تری مثل ریاضیات آغاز می‌شود و به علوم پیچیده‌تر مثل زیست‌شناسی می‌رسد و در نهایت جامعه‌شناسی تابع منطق علوم طبیعی است.
مقدمۀ دوم
مقدمۀ دوم معطوف به این است که آیا تغییرات جهان انسانی از علم و آگاهی و حوزه‌های شناختی آغاز می‌شود یا عمل و امور رفتاری؟ دکتر کچویان معتقد است که در اوایل دورۀ مدرن، اعتقاد فیلسوفان به تقدم نظر بوده است، اما در این دوره‌های متأخر و اهمیت یافتن کنش و عمل که عمدتاً با چرخش عملی شناخته می‌شود و نمونه‌ای از آن‌را می‌توان در تغییر موضع میشل فوکو از دیرینه‌شناسی به تبارشناسی پیگیری کرد، تقدم با عمل بوده است. «به این معنا که کنش‌ها و یک سری اتفاقات و رویدادهای عملی اتفاق می‌افتد، به‌تدریج این کنش‌ها تجمیع می‌شوند و از ترکیب آنها تغییرات ماهوی در جهان انسانی ایجاد می‌شود. یا مثلاً حتماً شنیده‌اید که معمولاً تغییرات تمدنی را قبل از همه در حوزۀ هنر باید دنبال کرد و حوزۀ هنر و این دست امور، معمولاً آمیخته با ذوق و احساس و زیبایی شناسی و عمل است. شاید بتوان گفت ابتدا عمل، سپس خلقیات و پس از آن حوزۀ نظری است که شکل می‌گیرد و تغییر می‌کند و شاید حساسیت آموزه‌های دینی نسبت به عمل و خلقیات ناشی از همین مسئله باشد». با این حال این سیر به صورت تک‌خطی نیست و رابطۀ رفت‌وآمدی یا دیالکتیکی میان نظر و عمل وجود دارد. «تغییر در نظر، امکان‌های عملی جدیدی را برای حوزۀ عمل می‌گشاید و به جلو می‌رود». اما به زعم دکتر کچویان، این عمل بدون حوزۀ نظر و علم، امکان ورود و انتقال به دنیای دیگر و عالم جدیدی را ندارد. «این ورود در دنیای جدید حتماً به مدد نظر اتفاق می‌افتد و بدون علم و تغییرات علمی، جهان همچنان همانطور که بوده خواهد بود، مگر اینکه شما تغییرات علمی داشته باشید». در واقع مجموعۀ تغییرات عملی و اخلاقی، «ما را به آستان تمدن جدیدی و دنیایی نو می‌ساند، اما آنجایی این چرخه اتفاق می‌افتد که شما آن را تبدیل به نظر و علم کنید. «بنابراین هر یک از این علوم و منازعاتی که در حوزه‌های مختلف علم، نظیر ریاضیات، نجوم، مکانیک و بعداً زیست‌شناسی و حوزه علوم اجتماعی، مخصوصاً جامعه‌شناسی اتفاق می‌افتد، در واقع آخرین پله‌های این نزاع تمدنی در مدرنیته است. به‌عبارت دیگر در این علوم و مخصوصاً در علوم اجتماعی است که آگاهی نسبت به تغییرات حوزۀ عمل و کنش شکل می‌گیرد و صورت‌بندی می‌شود. قبل از علوم اجتماعی، کسی مدعی آن نبود که برای ورود به یک دنیای جدید، سیستم را تغییر بدهید».
نظریه‌های فلسفۀ تاریخ و خودآگاهی نسبت به متمایز بودن تمدن مدرن
اولین نظریه‌پردازی‌ها دربارۀ کارکردهای علوم اجتماعی مدرن را خود کنت ارائه داد. برای فهم اینکه چگونه باید این نظریه‌پردازی صورت گرفت باید توجه کرد که «قرن هجدهم میلادی قرن خودآگاهی مدرنیته است یعنی قبل از قرن هجدهم میلادی مدرنیته به این نکته که یک دنیای متفاوت است، خودآگاه نبود و اتفاقات قبل از این دوره این نبود که غربی‌ها یک تمدن تازه‌ای هستند. معمولاً تا قبل از این دوره تصور بر این بود که تغییرات در درون تمدن مسیحی قابل فهم است اما در قرن هجدهم میلادی این خودآگاهی به وجود آمد که آنها با یک چیز جدید روبه‌رو هستند. این تلقی را می‌توان در نظریه‌های فلسفۀ تاریخی قرن هجدهم پیگیری نمود که اولین فلسفه‌های تاریخ سکولار بوده‌اند. یکی از این نظریه‌های فلسفی تاریخی هم نظریۀ کنت بود که صریحاً در آن به ضرورت علم تازه و ضرورت گسترش این جهان مدرن به حوزه‌های نو اجتماعی اشاره می‌شد. این نظریه که مشهور به قانون مراحل سه‌گانه است، به‌زعم کنت، یکی از بزرگ‌ترین کشف‌های تاریخی یا قانون طلایی تاریخ است. با این حال کنت مدعی است که این قانون، ماهیت تجربی دارد و او آن‌را کشف یا ابداع کرده است و با توسل به آن، می‌تواند
«مطابق با این نظریه، تاریخ بشری از مراحل سه‌گانه‌ عبور کرده است. مرحلۀ اول، مرحلۀ تفکر الاهیاتی و ربانی است؛ مرحلۀ دوم تفکر فلسفی است و مرحلۀ سوم، مرحلۀ تفکر اثباتی است. این دو نظریه با هم ارتباط دارند و معیار و محور طبقه‌بندی علوم، دگرگونی‌های معرفت‌شناختی در تاریخ است. به حسب تئوری تاریخی کنت، ما الان در دورۀ سوم و مرحلۀ اثباتی هستیم. «در این دوره، همۀ حوزه‌های معرفت هم به لحاظ شیوه و روش عوض شده و هم به لحاظ علوم دگرگون شده‌اند و شیوۀ اثباتی یافته‌اند و به روش علم نیوتنی می‌اندیشند. تا زمان کنت، فقط در یک حوزه این اتفاق نیفتاده و آن هم حوزۀ اجتماعیات بوده است. آگوست کنت کوشید تا بحرانی که در این حوزه وجود داشته و در واقع بحرانِ مرحلۀ شکل‌گیری تمدن غربی است - دکتر کچویان معتقد است که بحران‌های تمدنی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. بحران‌های شکل‌گیری که ناشی از بی‌نظمی‌های آغازین شکل‌گیری یک تمدن‌اند و بحران‌های فروپاشی که مربوط به مراحل پایانی و زوال یک تمدن‌ محسوب می‌شوند - را اصلاح کند. به‌زعم کنت انسان‌های مدرن در حوزۀ اجتماعیاتِ تمدن مدرن غربی هنوز به شکل سنتی و قدیمی می‌اندیشیدند و به همین دلیل در این حوزه بحران‌هایی وجود دارد که با شکل‌گیری جامعه‌شناسی، این بحران‌ها پایان خواهد یافت. مثلاً بحران‌هایی که جامعه‌شناسی آگوست کنت قصد داشت به آنها پایان دهد، «مسأله مهاجرت و شهرنشینی و حاشیه‌نشینی و حجم بسیاری از تغییراتی بود که برای آن راه‌حلی وجود نداشت، به‌طوری که تا اواخر قرن نوزدهم، درگیر این بحران‌ها بودند».
کارکردهای علوم اجتماعی مدرن
1. نگاه کارکردی
دکتر کچویان به دو دستۀ کارکرد اساسی علوم اجتماعی مدرن اشاره می‌کند که دیگر کارکردها در ذیل این دو کارکرد قرار می‌گیرند. «یکی از این دو کارکرد، همان کارکردی است که کنت، به‌عنوان جریان اصلی جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی تعریف کرد». دکتر کچویان نسبت به این نکته نیز تذکر داد که در نظر کنت، علوم اجتماعی اساساً چیزی جز جامعه‌شناسی نیست و در نقد آدام اسمیت به تجریه و تفکیک علوم دیگر نظیر اقتصاد از جامعه‌شناسی نقد دارد، در حالی‌که قواعد دیگر شاخه‌های علوم اجتماعی تابع قواعد و منطق جامعه‌شناسی است. «از نظر کنت، ما یک علم اجتماعی بیشتر نداریم و آن جامعه‌شناسی است و مابقی علوم اجتماعی، مانند تاریخ، اقتصاد، سیاست و نظایر آنها در اصول‌شان تابع جامعه‌شناسی بودند».
 مطابق با این کارکرد که تا قرن بیستم هم ادامه دارد و مثلاً در پارسونز نیز بسط می‌یابد، «علوم اجتماعی کارکرد و نقشی مشابه علوم طبیعی دارد و همانطور که مثلاً پزشکی یا هر علم دیگری، مشغول هنجارمند و نهادینه‌کردنِ زمینه‌های خود است، علوم اجتماعی هم در واقع کارکردش این است که برای حفظ و بسط و گسترش و توسعۀ سیستم یا همان کلِ نظام اجتماعی تلاش کند. اساساً طبق این تعریف، علوم اجتماعی به‌وجود آمده تا این بحران‌ها را حل‌وفصل کند و تهدیدهایی که متوجه نظام مدرن شده را پاسخ دهد».
دکتر کچویان کارکرد فنی-ابزاری را که در قرن بیستم در نظریۀ هابرماس مطرح می‌‌شود، مطابق با همین برداشت پوزیتیو از علوم اجتماعی می‌داند که توسط کنت مطرح شده است. «مطابق این نگاه، علوم اجتماعی باید به دنبال حل و فصل مسائل و مشکلات برود و به‌عنوان یک اهرم مهم و تعیین‌کننده در دست سیاست‌مداران قرار گیرد و بنابراین به یک معنا، این علم با این کارکرد، علم اداره جامعه است».
دلالت‌های عینی این کارکرد در جامعۀ ایران نیز مورد نظر کچویان قرار گرفت. «علوم اجتماعی هنگامی که در ایران، حداقل در شکل نهادینه‌ و در قالب «مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» انعکاس پیدا کرد و سازمان یافت و در واقع هدفش این بود که به سیاستمداران و حکّام و حکومت برای فهم و حل و فصل مسائل کمک کند و برای آنها راه‌حل پیدا کند». در آمریکا در قرن بیستم نیز در مکاتبی نظیر مکتب شیگاگو این کارکرد احیا شده است و به دنبال تحقق وعده‌هایی نظیر از میان بردن فقر، بیماری، جنگ،‌ خشونت، ظلم و تجاوز بوده‌اند».
با این حال دکتر کچویان نسبت به تحقق این وعده‌ها و توانایی این علوم در تحقق آن وعده‌ها نگاه خوش‌بینانه‌ای ندارد و با ارجاع به وضعیت موجود، به این ناتوانی و ناکارآمدی اشاره می‌کند. «این تکنولوژی‌ها و وضعیتی که به‌وجود آمده، شهرهای ما، خیابان‌های ما، ساختمان‌های ما و بیمارستان‌های ما و هرچه داریم محصول این علم مدرن است. فراخوانی علم اجتماعی همانطور که کنت انجام داد، به این ادعا بود که با این علم، جهان مدرن را از این بحران‌ها بیرون آورده و به تحقق ایده‌آل‌ها و آرمان‌هایش کمک کند».
دکتر کچویان به برخی از کارکردهای حداقلی این علم اشاره می‌کند که البته در نسبت به وعده‌های ابتدایی‌اش، بسیار ناقص و ناکارآمد‌اند. «بالاخره این انقلاب‌های مخملی که در دنیا به وجود آمده، ناشی از همین علوم است. یا مثلاً طرح انقلاب سفید ایران از همین علوم نشات گرفت. یا حتی طرح توسعه وخود مفهوم مدرن از توسعه از دلِ همین علوم برخاست و همین علوم بودند که در توضیح وضعیت جهان، کشورها را به توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم کردند و به عوامل و موانع رسیدن برخی از کشورها به توسعه اشاره کردند؛ اما به زعم دکتر کچویان، بیشترین کارکرد مفید این علوم، همین جامعه‌سنجی است که البته برای این کار نیازی به آن تئوری‌های کلان هم وجود نداشت.
این استاد دانشگاه به این نکته اشاره می‌کند که مدافعان این نظریات و این دست علوم، در واقع بیشتر از کارکردهای ایدئولوژیک آن، بالاخص در حمایت از مفاهیمی مانند دموکراسی، جامعۀ مدنی و نظایر آنها دفاع می‌کنند که همین دفاعیات نشان می‌دهد که در واقع این علوم، بیشتر نوعی الاهیات دنیای مدرن است. حتی در نظریات انقلاب مخملی نیز کارکردهای ایدئولوژیک مورد استفاده قرار می‌گیرد. «انقلاب مخملی یکی از دستاوردهای بزرگ علوم اجتماعی است اما اگر با انقلاب‌های حقیقی مقایسه کنیم، انقلاب خودش یک حادثه و رخداد عظیمی است، شکل‌گیری و پیدایی و تحققش و به کمال رسیدنش خیلی الزامات، پیش نیازها، معایب و فرایندهای عجیب و غریب دارد تا یک انقلاب رقم بخورد. اما در انقلاب‌های مخملی ما شاهد شعارهایی مانند «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» نشان می‌دهد که این علوم اجتماعی به دنبال تحمیل یک واقعیت غیر واقعی به جهان اجتماعی است در حالی‌که انقلاب‌های حقیقی، محل ظهور و بروز شجاعانه‌ترین رفتارها و عملکردها است و کسی اساساً شعار نترسید نمی‌دهد». دکتر کچویان متذکر شد که در طیف متنوع علوم اجتماعی، هرچه به سمت علوم فرهنگی نزدیک می‌شویم و از علوم اقتصادی دور می‌شویم، کارکرد مبهم و ایدئولوژیک این علوم بیشتر می‌شود و تاثیرگذاری و کارکرد واقعی آنها کمتر می‌گردد.
2. نگاه انتقادی و رهایی‌بخش
کارکرد دوم که به بیان کارل مارکس، کارکرد رهایی‌بخش است، تقریباً همزمان با کارکرد اول تعریف می‌شود. مارکس با اشاره به دیوید ریکاردو و نقدی که به اقتصاددان‌های لیبرال مطرح کرد، به نقد کارکرد سرکوب‌گرایانه و کنترل علوم اجتماعی اشاره می‌کند. مارکس این کارکرد را منحصر به طبقۀ خاصی در جامعه می‌داند که برای ادارۀ جامعه، اقدام به هنجارسازی می‌کند. برای کنترل و هنجارسازی جامعه اشاره داشت با اشاره به ریکاردو و اقتصاددان های لیبرال کارکرد جدیدی را در عمل و به لحاظ نظر تعریف کرد که آن کمک به رهایی است. کمک به مبارزه با ظلم و سرکوب است، هرچند در اعتقاد به اینکه علوم اجتماعی مدرن در نهایت امکان ایجاد جامعۀ مطلوبی را فراهم می‌کند، با کارکرد اول اشتراک دارد. در ادامۀ این جریان، مکتب فرانکفورت شکل گرفت که نسل آخر آن، شامل کارهای یورگن هابرماس می‌شود و می‌توان نظریات استعماری، پسااستعمارگرا و نقد فرهنگی را هم شامل این کارکرد قرار داد.
با این حال علیرغم خوش‌بینی‌های اولیه در این کارکرد، ظهور «تئوری‌هایی که دربارۀ فرهنگ و تبلیغات و تئوری‌های توسط کسانی مانند گرامشی و آلتوسر و مارکوزه و نظایر آنها مطرح شده است، پیامد تلاش برای توضیح این مسأله است که چرا وعدۀ انقلاب یا رهایی‌بخشی محقق نشد».
تشتت‌های نظری در علوم مدرن و کارکردهای حداقلی آنها
با این مقدمات، می‌توان نتیجه گرفت که چرا این وضعیت متشتت فعلی در علوم انسانی و حتی در علوم طبیعی در غرب ایجاد شده است و همین تشتت باعث ایجاد بحران علم و تمدن مدرن شده است. ظهور «جریان‌های فمینیستی و پسااستعماری و نظریه‌های فرهنگی به‌خوبی نشان می‌دهند که تئوری‌ها بیشتر تبدیل به یک سلاح سیاسی شده‌اند و دیگر خبری از آن، وعده‌های کلان اولیه نیست و بنابراین می‌توان گفت به‌طور مطلق آن تئوری‌ها به درد نخورده و در نسبت با آن وعده‌هایی که داده‌اند، قطعاً شکست خورده‌اند».
دکتر کچویان علیرغم این کارکردهای حداقلی، بهترین راه حلِ فهم جهان مدرن را در بررسی و مطالعۀ علوم انسانی و اجتماعی غرب می‌داند. این کارکردهای ناقص به‌خوبی نشان می‌دهند که «جهان مدرن بر اساس وعده‌های غیرقابل تحقق بنا گرفته و حداکثر در خوش‌بینانه‌ترین حالت، می‌تواند برخی راه‌حل‌های موقتی و جزئی را ارائه بدهد و لاجرم دست از وعده‌های کلان برداشته است، زیرا اساساً این وعده‌ها در قالب این جهان، قابل تحقق نیست. شاید در قالب‌های دیگری بتوان علوم را به‌گونه دیگری بازتعریف کرد تا این مشکلات را نداشته باشد، اما این وضعیتی است که ما فعلا به آن مبتلا هستیم؛ نه می‌توانیم رهایش کنیم و نه می‌توانیم به آن بچسبیم».
جمع‌بندی
به‌نظر می‌رسد به میزانی که ما مسلمانان ایرانی با دستاوردهای فنی و تکنیکی جهان غرب وابسته می‌شویم، نیاز به درک علوم انسانی و اجتماعی مدرن نیز پیدا می‌کنیم. پیوستگی میان این علوم، وضعیتی را برای ما ایجاد کرده که تمام وجوه زندگی ما را دستخوش تغییرات بنیادین ساخته است. گویی ما «نه می‌توانیم رهایش کنیم و نه می‌توانیم به آن بچسبیم»، اما در این میان، اتخاذ یک نگاه انتقادی و تأمل در کارکردهای این علوم، می‌تواند ما مسلمانان ایرانی که تجربۀ انقلاب اسلامی را از سر گذرانده‌ایم، به افق‌های جدیدی رهنمون شود. افق‌هایی که شاید بتوان با تکیه بر آنها از وضعیت بحرانی فعلی رها شد و به واسطۀ گشوده‌شدن این افق‌های جدید عملی و نظری، نظمی جدید در عالم برقرار شود. به‌نظر می‌رسد این افق‌های جدید و اتخاذ کارکردهای بدیع برای علوم انسانی و اجتماعی، نسبتی با دیانت خواهند داشت.
گفتنی است، سومین دوره «گفتمان نخبگان علوم انسانی» با حضور 390 دانشجو از سراسر کشور از 13 مردادماه به مدت 15 روز در دهکده وسف در حال برگزاریست. اساتیدی همچون محمد رجبی دوانی، سید حمید طالب‌زاده، حسین کچوئیان، سعید زیباکلام، محمدتقی سبحانی، آیت الله محمد مهدی میرباقری، مهدی گلشنی، بیژن عبدالکریمی، حجج اسلام حمید پارسانیا، رهدار، احمد واعظی، عبدالحسین خسروپناه و مسعود درخشان از جمله اساتید سخنران این دوره هستند.
گفتنی است، سومین دوره «گفتمان نخبگان علوم انسانی» با حضور 390 دانشجو از سراسر کشور از 13 مردادماه به مدت 15 روز در دهکده وسف در حال برگزاریست. اساتیدی همچون محمد رجبی دوانی، سید حمید طالب‌زاده، حسین کچوئیان، سعید زیباکلام، محمدتقی سبحانی، آیت الله محمد مهدی میرباقری، مهدی گلشنی، بیژن عبدالکریمی، حجج اسلام حمید پارسانیا، رهدار، احمد واعظی، عبدالحسین خسروپناه و مسعود درخشان از جمله اساتید سخنران این دوره هستند.

 

ارسال نظرات