راه تغییر باز است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام علیرضا نظری خرم، پژوهشگر و مبلغ حوزه علمیه قم، در نوشتاری با اشاره به ضرورت تبلیغ و تبیین دین برای کسانی که به نظر می آید از مسیر حق فاصله گرفته اند، داستانی از تحول افراد سنگدل، خشن و بی رحم به دست با کفایت امام حسن عسکری(ع) از کتاب "الارشاد" شیخ مفید نقل کرده است.
با خواندن این داستان در مییابیم که وجود نورانی امام معصوم(ع) در هر شرایطی قادر به راهنمایی مردم به سوی راه حق است و هیچ قدرتی نخواهد توانست جلوی قدرت الهی ایشان قد علم کند.
متن کامل این نوشتار در زیر تقدیم شما خوانندگان محترم می شود.
شیخ مفید، بیش از هزار سال پیش زحمت نگارش کتابی را کشیده با نام "الارشاد" که از آثار ارزشمند شیعه در شناخت زندگی ائمۀ اطهار(ع) به حساب می آید.
چندی پیش در صفحۀ 334 این کتاب دیدم که نوشته بود: یکی از گُماشته های دولت عباسی که زندانبانی امام عسکری(ع) را نیز بر عهده داشته، دم به دقیقه از سوی برخی بزرگان حکومت، پیغام پسغام دریافت می کرده و به سختگیری بیشتر بر آن حضرت(ع) در زندان تشویق می شده است.
زندانبان هم که دیگر از دریافت این پیغام و پسغام ها کلافه شده بود، به فکر چاره می افتد تا با دعوت آقایون دُم کلفت و کلّۀ گندۀ عباسی به زندان و گفتن حقیقتی، سنگ خود را با آنان وابِکَند. از این رو پیکی به سوی آنان فرستاد.
ایادی عباسی هم بلافاصله برای شنیدن سخنان گماشتۀ خود، به سرعت خود را به زندان رساندند. گوشۀ زندان، بساط و فرشی از قبل پهن و سور و ساتی هم تدارک دیده شده بود تا آقایان در این دورهمیِ شوم، سَق بزنند.
همۀ اراذل و اوباش جمع بودند. تا چشمشان به نگهبان افتاد گویی منتظر شنیدن خبر خوشی از آزار و اذیت های بیشتر به امام عسکری(ع) بودند!
نگهبان زندان گرد و غبار از لباس هایش گرفت و با نوشیدن مقداری آب، نفسی تازه کرده و آنگاه گفت: در رابطه با حسن عسکری(ع)، خُرده عرایضی به خدمت حضرات دارم.
ببینید آقایان! حَسَب فرمایش و اوامر ملوکانۀ شما، بنده دو نفر از خشن ترین و بی رحم ترین نگهبانان را برای آزار و اذیت حسن عسکری(ع) در زندان مأمور کردم؛ ولی آنان چنان تحت تأثیر او قرار گرفته اند که من شگفت زده شده ام!
تا جایی که این آقایان نگهبان، اهل نماز، روزه و عبادت شده و خود را به درجات والایی رسانده اند! (فَقَدْ صَارَا مِنَ الْعِبَادَةِ وَ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ إِلَى أَمْرٍ عَظِيمٍ) و من درمانده ام که چه کنم؟! این بود که از شما خواستم تا بیایید چاره ای کنیم.
بزرگانی که آنجا نشسته بودند با شنیدن این سخنان، هاج و واج مانده و بِربِر به نگهبان زُل زده بودند.
نتیجه گیری
رفقای عزیزم! از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، با خواندن این حکایت از خجالت، عرق بر پیشانی ام نشست. سرم را به زیر انداخته و با خود گفتم: من خودم را مثلاً شیعه و پیرو اهل بیت(ع) می دانم. آیا تا به حال شده که در مواجهۀ با مخالفان و آنانی که به گمانم از راه هدایت زاویه گرفتهاند، یک نفر را بله فقط یک نفر را به سوی خوبی ها دعوت و با رفتارم مبدأ میل او را از ناپاکی ها به طهارت و پاکیها تغییر داده باشم؟/841/ت۳۰۳/س