۱۹ آبان ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۸
کد خبر: ۵۸۴۷۲۶
درباره کوروش هخامنشی؛

تاریخ نگاری قبل از قاجار چگونه حذف شد

اصولا در منابع قدیمی ما هیچ اشاره‌ای به کوروش نشده است. در شاهنامه اصلا اسم کوروش نیامده است. در «العبر» ابن خلدون هم اثری نیست.
کوروش

به گزارش خبرگزاری رسا، این گفت‌وشنود و نیز گفت‌وشنودهایی از این دست می‌کوشند نشان دهند که یافتن جای پای کوروش هخامنشی در تاریخ‌نگاری ایرانی، بسی دشوار و اساسا این مقوله از یک دوره تاریخی به بعد برجسته و تبلیغ گشته است. محقق ارجمند بانو انوشه میرمرعشی در مصاحبه‌ای که درپی می‌آید، ابعاد این موضوع را تبیین نموده است.

از منظر شما، تاریخ‌نگاری جدی و معتبر درباره کوروش هخامنشی از چه دوره‌ای آغاز شده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. در منابع قدیمی فارسی، اشاره‌ای به وجود کوروش نشده است. ابوحنیفه دینوری به طور کامل مشخص می‌کند که قوم کرد و اقوام دیگر، از نسل فرزندان حضرت نوح(ع) به‌وجود آمده‌اند. درواقع نژاد ما، از این تیره و تبار است، اما با ورود اقوامی مهاجم به این سرزمین و ایرانی شدن آنها در طول زمان سکونت در این دیار، امر بر برخی مشتبه می‌شود. اما نکته جالب این است که چرا در تاریخ‌نگاری غرب، آن اقوام متقدم و هویت فکری و دینی آنها حذف می‌شوند؟ تمام تلاش غرب حذف بخشی از تاریخ است که متصل به انبیای الهی است. تمام مشکل اینها ارتباط ما با انبیا و نمادهای دینی است. به نظر می‌رسد که این خط تاریخ‌نگاری، درصدد آن است که همان خدای مغلوبه یهودیان را به ما معرفی و تبلیغ کند.

هدف غرب از این تحریف چیست؟

هدف اصلی غرب از تحریف هویت و تاریخ، طبعا تاریخ‌سازی است. وقتی که شما هویت و شخصیت یک جامعه را از او گرفتید، دیگر چیزی برایش باقی نمی‌ماند. او مثل یک انسان تحقیرشده و حتی مسخ‌شده است. درعین‌حال خطرناک‌ترین موجود هم، همین انسان تحقیرشده است. چنین فردی از یک قاتل یا جنایتکار هم خطرناک‌تر است؛ چون در خوش‌بینانه‌ترین حالت، مثل یک موم در دست استعمارگر قرار می‌گیرد. همان‌طورکه قاعدتا مطلع‌اید، ناپلئون بناپارت وقتی می‌خواست به قاهره برود، سی مورخ را با خودش می‌برد که برای مصر تاریخ‌نویسی کنند! در اینجا هم همین‌طور شد که اولین متن رسمی‌ای که انگلیسیها درباره ایران منتشر کردند کتاب «تاریخ ایران» سرجان ملکم، والی هندوستان از طرف انگلیسیهاست. اگر این متن را مطالعه کنید، می‌بینید که تماما حذف اسلام و برجسته کردن پادشاهان است. خب 1300 سال تمدن اسلامی در این میان چه ‌شد؟! بعد از سرجان ملکم صدها کتاب توسط مستشرقان یا مراکز شرق‌شناسی انگلستان منتشر شد. این حرکت را بعدها فرانسویها از دوره ناصرالدین‌شاه و همین‌طور بعد از آنها آمریکاییها ادامه دادند و به‌اصطلاح به پژوهش درباره ایران پرداختند و در این فاصله توانستند برخی ذهنیتها درباره تاریخ ما را تغییر ‌دهند. اما این تاریخی‌ که اینها نوشته‌اند، قطعا متعلق به ما نیست.

 پس نتیجتا اگر کوروش یک فرستاده خدا یا به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، یک فرد متقی و مؤمن بوده است و به قول اینها ذوالقرنین، خلاف حدود الهی حرکت نمی‌کرده است. کما اینکه تمام پیغمبران این‌گونه‌اند و اصلا همه پیغمبران آمده‌اند که بشر را به توحید و معنویت دعوت کنند. حتی لقمان حکیم که پیغمبر هم نیست، به لحاظ ادای وظایف هدایتگری دینی، تا مرز پیامبری می‌رود. اگر هم نه که با توجه به صفاتی که از او برمی‌شمرند، می‌توانیم کوروش را هم جزء مشاهیر بنامیم. اما اگر او یک پادشاه است، در سیستم پادشاهی، اصل بر شخص‌محوری و استبداد است و پادشاه براساس عقل و نفسانیات و درونیات خودش حرف می‌زند. آیا یک ملت در قرن بیست‌ویکم، باید بروند و همان حرفها را بپذیرند؟ ما در این فاصله تاریخی، هیچ دستاوردی نداشته‌ایم و باید همه مشاهیر و بزرگان را در مقابل کوروش نادیده بگیریم؟ این کار نوعی ایجاد فقر علمی، فقر الگو و فقر فکری است که نماد شما همان یک نفر آدمِ مجهول باشد. از طرفی چرا هیچ وقت از شاپور ساسانی که خدمات اجتماعی بسیاری داشته و حتی یک دانشگاه به نام جندی‌شاپور ساخته است، اسمی نمی‌برند و به او افتخار نمی‌کنند؟ در واقع این بخشی از شیوه استعمار است.

 در داخل ایران، از چه زمانی به وجود کوروش در تاریخ اشاره شده است؟

همان‌طورکه خدمتتان عرض کردم، اصولا در منابع قدیمی ما هیچ اشاره‌ای به کوروش نشده است. در شاهنامه اصلا اسم کوروش نیامده است. در «العبر» ابن خلدون هم اثری نیست. ابن خلدون به ایران می‌آید و نزد موبدان بزرگ می‌رود و می‌پرسد: شما از نسل چه کسی هستید؟ نژادتان چیست؟ برخی می‌گویند: ما از نسل فرزندان حضرت آدم(ع) هستیم و کیومرث فرزند ایشان بود. بعضیها هم می‌گویند: ما از نسل حضرت نوح(ع) هستیم. این مال قرن هفتم است، اما قبل از او در قرن سوم، مسعودی به ایران می‌آید. او هم وقتی از موبدان می‌پرسد: شما از نسل چه کسی هستید، آنها هم می‌گویند: از نسل حضرت نوح(ع). تا قبل از دوره قاجار و تاریخ‌نویسی انگلیسی، اصلا اسمی به نام کوروش نداریم. در یک جاهایی داراب هست. همان‌گونه‌که محمدعلی فروغی در تاریخ‌نگاری خود برای مدارس، از «دارا»نامی، اسم می‌برد،اما باز هویت او به درستی معلوم نیست. گرایش دیگری هم که کتاب «تاریخ ملوک و انبیا» در زمره آن است، هم‌زمانی پادشاهان ایران را با انبیای الهی مطرح کرده است.

در دوره قاجار چطور؟

در این دوره فقط ترجمه داریم. دیگرانی هم که به فارسی نوشته‌اند، به تقلید از انگلیسیهاست؛ مثلا اقبال لاهوری هرچه نوشته، از گریشمن نقل کرده و خودش هیچ پژوهشی در کتابهای باستانی خودمان نکرده است. اصولا در این دوره، کتابهای تاریخی ما که مربوط به قبل از دوره قاجار است حذف می‌شود! چون اگر بماند، خیلی از دروغها و داستان‌سراییها و پرت‌وپلاهایشان رو می‌شود؛ پس بهتر است که اصلا از آنها نام برده نشود و فقط تاریخهای غیرعلمی بیان شوند، اما درعین‌حال تلاش می‌شود که همین تاریخ غیرعلمی، به تاریخ دانشگاهی ما تبدیل شود. آقای عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «روزگاران» درباره این گونه تاریخ‌نگاری می‌گوید: «این افسانه‌ها و اسطوره‌ها مبنا ندارند». اتفاقا این یک شگرد است که ذهن جامعه را به سمتی ببرند که محتوا ندارد. از یک طرف تحقیر و از طرف دیگر سرگشتگی است. در چنین شرایطی، هر چه را که به خورد یک ملت بدهید می‌پذیرد؛ چون چیزی ندارد که با آن از خود دفاع کند.

 

 

 

 تاریخ‌نگاری پهلویستی در این حوزه چه برون‌دادی دارد؟

در دوره پهلوی پنج جریان تاریخ‌نگاری داریم که از دوره رضاخان با ترجمه تاریخ‌نگاری غربیها درباره ایران آغاز شده است. دومین جریان تاریخ‌نگاری، تاریخ‌نگاری چپ است که بیشتر در آلمان و باکو انجام می‌شد. چپها می‌خواستند از خود چهره‌ای مستقل ارائه کنند و احزابی مثل «حزب کمونیست» و «حزب عدالت» ــ که در سال 1299 فعال بود ــ و نیز اتحادیه کارگران و گروه 53 نفر در زمره ابواب‌جمعی این جریان هستند. جریان سوم، طیف سلطنت‌گراست که علاوه بر مطالبی که غربیها درباره ایران می‌نوشتند، تملق و تجلیل از رضاخان را هم در دستور کار خود داشتند. رضاخان دیگر ناصرالدین‌شاه و فتحعلی‌شاه و کریم‌خان زند و امثال اینها نیست، بلکه نماد آن کوروش است. بعد از آن نیز در تاریخ‌نویسیهای سفارشی این نحله، محمدرضا پهلوی خدایگان می‌شود! جریان چهارم تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی است که در ایران بسیار گسترده عمل می‌کند و بالاخره به عنوان گروه پنجم، تاریخ‌نگاری فراماسونها را داریم که باید گفت این جریان، عمدتا در جعل تاریخ فعال بودند تا تاریخ‌نگاری مستند و علمی./۸۲۹/د۱۰۲/س

منبع:‌ سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

ارسال نظرات