برخلاف تصویر نمایی غلط یدو از مادران دفاع مقدس؛
من مادر واقعی جبههها هستم!
«عصمت احمدیان» مادر دو شهید و یک جانباز دفاع مقدس است که سالها با یک وانت به جبهههای جنگ رفت و آمده داشته و همه زندگیاش را وقف جهاد کردهاست.
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، بیشک زنان نقش قابل دفاعی در هشت سال بین ایران و عراق ایفا کردهاند. به جزء آماده کردن پسران و همسرانشان برای دفاع از کشور، آنها در پشتیبانی و خدمترسانی به جبهههای حق علیه باطل هم نقش به سزایی داشتند. بعضی از مادران، اما پا را از این هم فراتر گذاشتند و همه داشتههایشان را برای دفاع از به میان گذاشتند. «عصمت احمدیان» یکی از آن زنان است. کسی که هنوز به دهه چهل زندگیاش نرسیده بود که هر دو فرزندش به شهادت میرسند. خود او هم در جبهه و برای حضور در جنگ پیشقدم میشود و برای همه پسران رزمنده مادری میکند. به خاطر همین هم همه به او «مادر جبههها» میگفتند.
داستان احمدیان مانند بسیاری از مردم از زمان انقلاب و با شرکت در تظاهرات شروع شد. بعد از انقلاب که بسیج همگانی حکم میکرد تا تمامی مردم در کنار انقلاب باشند و همگام با قدمهای جمهوری اسلامی، قدم بردارند، او هم انقلابی عمل میکند. در شرایطی که کشور نیاز به ساماندهی و همراهی داشت، او با انقلابیون برای ساختن شهرش، اهواز، همراه شد. احمدیان میگوید: «قبل از انقلاب، من یک وانت داشتم. در اوایل انقلاب در بنیاد مسکن اهواز کارهای پشتیبانی را انجام میدادم. تمامکارهایی را که برای بهسازی و خانهسازی لازم بود، انجام میدادم. وسایلی را که لازم بود، با وانتم منتقل میکردم.» جنگ که در شهریورماه ۵۹ شروع شد، چهره شهر و حرکت انقلابی احمدیان همشکل دیگری گرفت. جنگ که شروع شد او از بنیاد مسکن بیرون میآید و برای خدمت به جبهه اقدام میکند. کاری که در بنیاد مسکن انجام میداده است، حالا به شکل و شمایل دیگری در جبهه به عهده میگیرد.
داستان احمدیان مانند بسیاری از مردم از زمان انقلاب و با شرکت در تظاهرات شروع شد. بعد از انقلاب که بسیج همگانی حکم میکرد تا تمامی مردم در کنار انقلاب باشند و همگام با قدمهای جمهوری اسلامی، قدم بردارند، او هم انقلابی عمل میکند. در شرایطی که کشور نیاز به ساماندهی و همراهی داشت، او با انقلابیون برای ساختن شهرش، اهواز، همراه شد. احمدیان میگوید: «قبل از انقلاب، من یک وانت داشتم. در اوایل انقلاب در بنیاد مسکن اهواز کارهای پشتیبانی را انجام میدادم. تمامکارهایی را که برای بهسازی و خانهسازی لازم بود، انجام میدادم. وسایلی را که لازم بود، با وانتم منتقل میکردم.» جنگ که در شهریورماه ۵۹ شروع شد، چهره شهر و حرکت انقلابی احمدیان همشکل دیگری گرفت. جنگ که شروع شد او از بنیاد مسکن بیرون میآید و برای خدمت به جبهه اقدام میکند. کاری که در بنیاد مسکن انجام میداده است، حالا به شکل و شمایل دیگری در جبهه به عهده میگیرد.
اسماعیل و ابراهیم را قربانی کردم
بعد از شروع جنگ تحمیلی، احمدیان هم مانند خیلی از مادران ایرانی، فرزندانش را برای دفاع به جبهه میفرستد. اسماعیل پسر بزرگتر، متولد سال ۴۱ و ابراهیم هم متولد سال ۴۳ است. اولین فرزندی که به شهادت میرسد، ابراهیم است. او درباره شهادت ابراهیم میگوید: «در عملیات طریقالقدس در سال ۱۳۶۰، ابراهیم به شهادت رسید. روز آخری که ابراهیم برای مرخصی آمده بود، از من قرآنی بزرگ خواست که در جبهه بتواند تلاوت کند. وقتی دخترم قرآن را آورد من جلوی قرآن قیام کردم و گفتم: «خدایا چیزی به جز این دو جگرگوشه ندارم که درراه تو هدیه دهم.» بعدازاین دعا، همیشه دعا میکردم: «خدایا تو این دو هدیه را به من ببخش.» ابراهیم گفت: «این بار هم بگو خدایا من این بچهها را به تو هدیه میدهم، ولی تو آنها را به من ببخش.» آن روز، اما نتوانستم این را بگویم. به ابراهیم گفتم: «نه من تسلیم امر خدا هستم.» بعدازاین که این را گفتم، ابراهیم بغلم کرد و مرا بوسید و گفت: «آخرش رضایت دادی شهید شوم.» همانطور که پیشبینی کرده بودم، به شهادت رسید.» پیکر شهید ابراهیم فرجوانی را با بدنی بیسر، برای مادرش به ارمغان آوردند.
اسماعیل پسر بزرگتر هم داستانی عجیبتر از برادرش ابراهیم دارد. احمدیان میگوید: «حاج اسماعیل، ۸ بار در جبهه مجروح شد. دست راست، پای چپ و شیمیایی شدن از جراحات او بودند. در سال ۶۵، در عملیات کربلای چهار، اسماعیل به شهادت رسید.»، اما سالها طول کشید تا مادر به پیکر فرزند شهیدش برسد: «پیکر اسماعیل مفقود بود. بعد از ۱۸ سال، پیکرش از آنطرف آبهای اروند پیدا شد.»
مادر دو شهید تأکید میکند: «من یک مادرم و بچههایم را دوست دارم، اما هر دو را به دست بیبی سپرم. وقتی اسماعیل و ابراهیم را به دنیا میآوردم نمیدانستم که قرار است، هر دو قربانی شوند.»
ابراهیم و اسماعیل تنها فرزندان احمدیان نبودند که به مقام شهادت رسیدند، دختر مادر شهید، هم جانباز شده است: «در بمباران مسجد جوادالائمه اهواز دختر ۱۳ سالهام نسرین، زمانی که در حال فعالیت در پشت جبهه بود، مجروح شد. حالا دخترم جانباز ۸۵ درصد است.» همه اینها، اما باعث نشد که مادر دو شهید و یک جانباز، عقبنشینی کند. او در تمام هشت سال دفاع مقدس، مادرانه ایثار کرد.
اسماعیل پسر بزرگتر هم داستانی عجیبتر از برادرش ابراهیم دارد. احمدیان میگوید: «حاج اسماعیل، ۸ بار در جبهه مجروح شد. دست راست، پای چپ و شیمیایی شدن از جراحات او بودند. در سال ۶۵، در عملیات کربلای چهار، اسماعیل به شهادت رسید.»، اما سالها طول کشید تا مادر به پیکر فرزند شهیدش برسد: «پیکر اسماعیل مفقود بود. بعد از ۱۸ سال، پیکرش از آنطرف آبهای اروند پیدا شد.»
مادر دو شهید تأکید میکند: «من یک مادرم و بچههایم را دوست دارم، اما هر دو را به دست بیبی سپرم. وقتی اسماعیل و ابراهیم را به دنیا میآوردم نمیدانستم که قرار است، هر دو قربانی شوند.»
ابراهیم و اسماعیل تنها فرزندان احمدیان نبودند که به مقام شهادت رسیدند، دختر مادر شهید، هم جانباز شده است: «در بمباران مسجد جوادالائمه اهواز دختر ۱۳ سالهام نسرین، زمانی که در حال فعالیت در پشت جبهه بود، مجروح شد. حالا دخترم جانباز ۸۵ درصد است.» همه اینها، اما باعث نشد که مادر دو شهید و یک جانباز، عقبنشینی کند. او در تمام هشت سال دفاع مقدس، مادرانه ایثار کرد.
موشها گربهها را خوردند
در زمانی که بسیاری از شهرهای جنوبی خالی از مردان بود، احمدیان برای حمایت از مردها، یکی از انبارهای ریسندگی که به خاطر جنگ تعطیلشده بود را تجهیز میکند تا مایحتاج جبهه از مواد خوراکی گرفته تا مهمات و اسلحه را با ماشینش به منطقه برساند. احمدیان به جز ساماندهی زنان برای تأمین مایحتاج جبهه، وظیفه رساندن آذوقه به جبهه را هم داشته است.
او در جواب اینکه چرا مانند خانمهای دیگر پشت جبهه ننشسته و دستبهفرمان و پا به کلاچ، راهی جبههها شده، میگوید: «تصمیم گرفتم یکی از ستادهای پشتیبانی را به عهده بگیرم، چراکه پسرانم در جنگ مشغول دفاع از کشورم بودند. من هم باید کاری انجام میدادم. رانندگی کردن و وانت داشتنم فرصتی بود تا بتوانم به جبهه هم رفتوآمد داشته باشم.»
او از همان ابتدا، تصمیم میگیرد که برای همه فرزندانی که در جبهه دارد، مادری کند: «چند تا از منازل همسایهها را برای پخت غذای موردنیاز جبهه آماده کردم. هرروز غذاهای بستهبندیشده، عدسی، آش، حلیم و باقالای پخته را در ماشین میگذاشتم و تنها به سنگرها میبردم. از اهواز تا حمیدیه را گاهی در کل روز میراندم.»
به جز بردن مهمات و غذای بستهبندیشده، در بسیاری از موارد، او زنان و بچههایی را که در شهرهای جنگزده مانده بودند، به شهرهای امن منتقل میکرد: «هرکجا که لازم بود و به ما نیاز داشتند، ما حضور داشتیم و خدمترسانی میکردیم. گاهی حتی در طول شبانهروز هم کار میکردیم.» تمام رزمندهها او را دوست داشتند. او توضیح میدهد: «در بین راه، رزمندهها که من را میدیدند، ماشین را نگه میداشتند و به من تعظیم میکردند. بچهها در خط مقدم من را مادر صدا میزدند و هر وقت برایشان مهمات و مواد خوراکی میبردم، دورم جمع میشدند و میپرسیدند: مادر این بار برای ما چه آوردهای؟»
از همان زمان بود که احمدیان در روزنامهها «مادر جبههها» لقب گرفت. غذای خانگی بردن برای رزمندهها تنها کار او نبود، او توضیح میدهد: «شاید نصف کارهای تأمین لباس رزمندگان، از طراحی، تأمین پارچه و دوخت را به دوش داشتیم.»
احمدیان داستان جالبی هم برای یکی از مادرانههایش دارد. زمانی که اسماعیل برای مرخصی بهپیش مادر میرود و او با صحنه عجیبی روبهرو میشود: «دیدم که یکی از انگشتان اسماعیلم نیست. گفتم: «مادر خمپاره صدام چه طور به انگشت تو اصابت کرد؟» او هم گفت: «این کار موشهای صحراست. آنها انگشت مرا خوردهاند.» من هم تصمیم گرفتم که حساب موشها را برسم.» او چندین گربه میگیرد و برای اینکه موشهای صحرا را بکشد، گربهها را به جبهه میبرد: «گربهها را به بچههایم در جبهه دادم و گفتم که این گربهها دخل موشها را میآورند. دفعه بعد که به جبهه رفتم، بچهها گفتند: مادر جان موشها گربههایت را هم خوردند.»
او در جواب اینکه چرا مانند خانمهای دیگر پشت جبهه ننشسته و دستبهفرمان و پا به کلاچ، راهی جبههها شده، میگوید: «تصمیم گرفتم یکی از ستادهای پشتیبانی را به عهده بگیرم، چراکه پسرانم در جنگ مشغول دفاع از کشورم بودند. من هم باید کاری انجام میدادم. رانندگی کردن و وانت داشتنم فرصتی بود تا بتوانم به جبهه هم رفتوآمد داشته باشم.»
او از همان ابتدا، تصمیم میگیرد که برای همه فرزندانی که در جبهه دارد، مادری کند: «چند تا از منازل همسایهها را برای پخت غذای موردنیاز جبهه آماده کردم. هرروز غذاهای بستهبندیشده، عدسی، آش، حلیم و باقالای پخته را در ماشین میگذاشتم و تنها به سنگرها میبردم. از اهواز تا حمیدیه را گاهی در کل روز میراندم.»
به جز بردن مهمات و غذای بستهبندیشده، در بسیاری از موارد، او زنان و بچههایی را که در شهرهای جنگزده مانده بودند، به شهرهای امن منتقل میکرد: «هرکجا که لازم بود و به ما نیاز داشتند، ما حضور داشتیم و خدمترسانی میکردیم. گاهی حتی در طول شبانهروز هم کار میکردیم.» تمام رزمندهها او را دوست داشتند. او توضیح میدهد: «در بین راه، رزمندهها که من را میدیدند، ماشین را نگه میداشتند و به من تعظیم میکردند. بچهها در خط مقدم من را مادر صدا میزدند و هر وقت برایشان مهمات و مواد خوراکی میبردم، دورم جمع میشدند و میپرسیدند: مادر این بار برای ما چه آوردهای؟»
از همان زمان بود که احمدیان در روزنامهها «مادر جبههها» لقب گرفت. غذای خانگی بردن برای رزمندهها تنها کار او نبود، او توضیح میدهد: «شاید نصف کارهای تأمین لباس رزمندگان، از طراحی، تأمین پارچه و دوخت را به دوش داشتیم.»
احمدیان داستان جالبی هم برای یکی از مادرانههایش دارد. زمانی که اسماعیل برای مرخصی بهپیش مادر میرود و او با صحنه عجیبی روبهرو میشود: «دیدم که یکی از انگشتان اسماعیلم نیست. گفتم: «مادر خمپاره صدام چه طور به انگشت تو اصابت کرد؟» او هم گفت: «این کار موشهای صحراست. آنها انگشت مرا خوردهاند.» من هم تصمیم گرفتم که حساب موشها را برسم.» او چندین گربه میگیرد و برای اینکه موشهای صحرا را بکشد، گربهها را به جبهه میبرد: «گربهها را به بچههایم در جبهه دادم و گفتم که این گربهها دخل موشها را میآورند. دفعه بعد که به جبهه رفتم، بچهها گفتند: مادر جان موشها گربههایت را هم خوردند.»
هنوز هم در خط اول جبهه
احمدیان میگوید: «آنچه در ۸ سال دفاع مقدس اتفاق افتاد را نمیتوان تفسیر کرد. در تاریخ کشورمان هیچوقت دولت و ملت آنقدر به هم نزدیک نشده بودند. در خیلی از مواقع ملت از دولت هم جلوتر بود.»
مادر جبههها درباره حضور زنان در کارهای پشتیبانی و حضور خودش در جبهه، میگوید: «درراه دین خدمت کردن، یک نیروی مضاعفی به بچهها میداد، اگر کسی درراه دین، فعالیت کند، جهاد کرده است. در زمانی که دنیا با ما در جنگ بود، زن و مرد در حال جهاد بودند.» او تأکید میکند: «اگر یک تیرانداز در خط مقدم جبهه، تیراندازی خوبی انجام میدهد، مطمئن باشید که ۱۶ خدمه در پشت جبهه از او حمایت میکنند. این ۱۶ خدمه، در آن زمان خانمها بودند. خانمها در زمان جنگ بزرگی کردند و در جهاد مردها شرکت کردند. این فداکاری بود که زنان تاریخ از خود نشان دادند. در تاریخ اسلام هم ما زنان زیادی را داریم که جهاد کردند، مگر مادر وهب نبود؟ مادر وهب نمونه خوبی برای این مثال است.»
مادر جبههها امروز هم در صف اول جبهه و در جنگ اقتصادی فعالیت میکند: «امروز در زمینه اقتصاد مقاومتی کار میکنیم. به خانمهای سرپرست خانوار، بدسرپرست و بیسرپرست قالیبافی، گیوهبافی و گلیمبافی آموزش میدهیم.» او حالا برای بیش از ۳۰۰ نفر از زنان شهرش، اهواز، اشتغالزایی کرده است. عصمت احمدیان، فعل ایثار را در تمام لحظات ۷۰ سالی که از خدا عمر گرفته، صرف کرده است.
مادر جبههها درباره حضور زنان در کارهای پشتیبانی و حضور خودش در جبهه، میگوید: «درراه دین خدمت کردن، یک نیروی مضاعفی به بچهها میداد، اگر کسی درراه دین، فعالیت کند، جهاد کرده است. در زمانی که دنیا با ما در جنگ بود، زن و مرد در حال جهاد بودند.» او تأکید میکند: «اگر یک تیرانداز در خط مقدم جبهه، تیراندازی خوبی انجام میدهد، مطمئن باشید که ۱۶ خدمه در پشت جبهه از او حمایت میکنند. این ۱۶ خدمه، در آن زمان خانمها بودند. خانمها در زمان جنگ بزرگی کردند و در جهاد مردها شرکت کردند. این فداکاری بود که زنان تاریخ از خود نشان دادند. در تاریخ اسلام هم ما زنان زیادی را داریم که جهاد کردند، مگر مادر وهب نبود؟ مادر وهب نمونه خوبی برای این مثال است.»
مادر جبههها امروز هم در صف اول جبهه و در جنگ اقتصادی فعالیت میکند: «امروز در زمینه اقتصاد مقاومتی کار میکنیم. به خانمهای سرپرست خانوار، بدسرپرست و بیسرپرست قالیبافی، گیوهبافی و گلیمبافی آموزش میدهیم.» او حالا برای بیش از ۳۰۰ نفر از زنان شهرش، اهواز، اشتغالزایی کرده است. عصمت احمدیان، فعل ایثار را در تمام لحظات ۷۰ سالی که از خدا عمر گرفته، صرف کرده است.
منبع: فارس
ارسال نظرات