۱۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۹
کد خبر: ۶۸۶۲۷۹

روایتی بی‌غرض از مشروطه تا کودتا

روایتی بی‌غرض از مشروطه تا کودتا
رحمانی می‌گوید:نباید تاریخ را به پای مقاصد سیاسی ذبح کرد.مخاطبان آثاری را که به بهانه تاریخ سعی در حقنه کردن یک باور داشته باشند، نمی‌پذیرند. من در کتابم از سقوط قاجار روایتی بی طرف داده‌ام.

به گزارش خبرگزاری رسا، انقلاب مشروطه یکی از مهم‌ترین دستاوردهای ایرانیان بود که آنها را با مصائب حکومت‌های استبدادی و همچنین حقوق حقه‌شان بر مبنای دین مبین اسلام و دستاوردهای بشری در علوم سیاسی آشنا کرد و آنها را از خوابی عمیق بیدار ساخت. انقلاب مشروطه برای ایرانیان یک نظام معرفتی نوین را به همراه آورد؛ نظامی که از بازخوانی دینی مدرنیته به دست آمده بود. با این اوصاف اما تاریخ به گونه‌ای دیگر رقم خورد و مشروطه به حکومت استبدادی دوران پهلوی ختم شد. هرچند که مشروطیت و تاریخ بیداری ایرانیان از نظر تئوریک دستاوردهای مهمی به همراه داشت اما عملاً حکومت مرکزی مقتدری به توسط مشروطیت ساخته نشد. چرایی این رخداد را باید با تحلیل سال‌های پیروزی انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به دست آورد.

متأسفانه علیرغم اینکه کتاب‌های تحلیلی و پژوهشی متعددی درباره این برهه تاریخی منتشر شده اما هنوز هم پای دانش تاریخی عامه مردم از رویدادهای این دوران تاریخی خاص، لنگ می‌زند. به عبارتی مورخان هنوز نتوانسته‌اند منابعی روان که به روایت آن دوره برای گروه‌های مختلف مخاطبان بپردازند، ارائه کنند. اما در ماه‌های گذشته کتابی با عنوان «کار من بود: چگونه مشروطه به کودتا ختم شد» به قلم محمد رحمانی توسط انتشارات راه‌یار با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه، ۲۳۰ صفحه و بهای ۳۵ هزار تومان منتشر شد که می‌تواند جای خالی این منابع را پر کند. کتاب ویژگی‌های مهمی از جمله روان بودن متن، غیرایدئولوژیک بودن و بی طرفی نویسنده و عدم قضاوت اوست. همین ویژگی‌ها برای جذب مخاطب عام و رضایت منتقدان کافی است. با محمد رحمانی نویسنده این کتاب گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه خواهید خواند:

*یکی از مؤلفه‌های پارادایم تاریخنگاری زنده‌یاد محمدابراهیم باستانی پاریزی نثر ساده و روان و همراه کردن روایت با حکایت‌های دلنشین مختلف است. این مدل هرچند طرفداران بسیار پیدا کرد، اما بعدها مورد مخالفت جریان آکادمیک تاریخنگاری قرار گرفت. کتاب «کار من بود» هم تقریباً از همین مدل پیروی می‌کند. اگر موافق باشید بحث را درباره ضرورت‌های ساده سازی گزاره‌های و روایت‌های تاریخی آغاز کنیم.

بجز مرحوم باستانی پاریزی به شهید آیت‌الله مطهری هم این نقد و اشکال را وارد می‌کردند که «داستان راستان» نوشته و ورود به این عرصه از جایگاه فقاهتی‌شان به دور است. اما به طور کل در حوزه کتاب‌های عمومی کمبودی جدی به چشم می‌خورد. بارها برخی از دوستان و نزدیکان از من درخواست داشته‌اند که کتابی در حوزه تاریخ مختص به مخاطب عموم را که قطور نباشد و راحت خوانده شود، به آنها معرفی کنم، اما این کار برای من سخت بود.

ضمن احترام به همه کسانی که در این عرصه کتاب نوشته‌اند، باید بگویم که تاکنون فضای رایج به سمت بازرگانی میل داشته است. مثلاً در جایی قرار بوده کتابی تولید شود و به همین دلیل از بسیاری از منابع مطرح بخش‌هایی را کپی و کنار هم چیدمان و به عنوان کتابی عمومی به مخاطبان عرضه می‌کنند. به همین دلیل این کتاب‌ها معمولاً پژوهش و نگارش مستقلی ندارند.

بنابراین نیاز به این دست از کتاب‌ها عینی است. اکنون هم اگر به جامعه رجوع کنید متوجه خواهید شد که سطح اطلاعات عمومی تاریخ معاصر در توده‌های عادی جامعه اعم از کارگرها، کارمندها و حتی دانشجویان پایین است و علت این امر فقدان منابع خوش‌خوانی است که به زبان حال نوشته شده باشند. بحث دیگر این است که عموم مخاطبان علاقه‌ای ندارند که کتابی را برای مطالعه به دست گیرند که به بهانه تاریخ به آنها یک ایدئولوژی یا یک نگاه سیاسی خاص را حقنه کند. به محض اینکه بفهمند کتاب این چنین است آن را به کناری خواهند گذاشت. من در کتاب «کار من بود» سعی کردم که نگاه سیاسی خودم را به مخاطب تحمیل نکنم، اگرچه قطعاً دارای نگاه سیاسی هستم و اصلاً کار حرفه‌ای خودم را با روزنامه نگاری در حوزه سیاسی آغاز کردم.

روایتی بی‌غرض از مشروطه تا کودتا/تاریخ را به پای سیاست ذبح نکنیم

به دلیل این رویکرد روایت‌ها را مبنای کار گذاشتم تا رجال و شخصیت‌هایی که آن دوران حضور داشتند خود به متن تبدیل شوند فارغ از اینکه این رجال به خائن یا غیرخائن دسته بندی شوند. در واقع خود این شخصیت‌ها در کتاب روایت خودشان را بیان می‌کنند. حتی در قسمت‌هایی که روایت‌ها تناقض داشتند من اشاره کردم که این روایت از فلان شخصیت است اما در سطح دوم و سوم هم این دست از روایت‌های متناقض وجود دارد.

به همین دلیل من سعی کردم قضاوت چندانی هم در کتاب نداشته باشم مگر در مواردی که در زمره بدیهیات تاریخ ما محسوب می‌شد و دوست و دشمن روی آن اتفاق نظر داشتند. حتی در بحثم درباره وثوق‌الدوله و قرارداد ۱۹۱۹ برای اینکه رعایت انصاف را داشته باشم به دفاع شهید سیدحسن مدرس از این شخصیت هم پرداختم، می‌دانیم که مرحوم مدرس در دوره‌ای از این شخصیت دفاع کرد. حتی در کتاب به این نیز اشاره شده که در بازه زمانی که وثوق الدوله قرارداد ۱۹۱۹ را پیش آورد، شرایط کشور به‌گونه‌ای بود که بر اساس آن شاید نتوان کار او را خیانت دانست. بر حسب شرایط کشور وثوق الدوله گمان داشت که با آن کار و آن قرارداد دارد به کشور کمک می‌کند.

*اصل بی‌طرفی و اصل روایت غیرایدئولوژیک در کتاب به خوبی رعایت شده و این از ویژگی‌های قلم شماست. این ویژگی باعث شده تا برخی از حقایق تاریخی که از دوران پهلوی دوم تا همین امروز بر آنها سرپوش گذاشته می‌شد از زیر غبار فراموش به‌در آید. به عنوان مثال در ارائه روایات مربوط به میرزا کوچک خان جنگلی وجوه منفی قیام او و ضررهایش به تمامیت ارضی کشور نیز مطرح می‌شوند. به عبارتی این حقیقتی است که دهه‌ها بر آن سرپوش گذاشته شده و این کار البته به تاریخ‌نگاران پس از انقلاب باز نمی‌گردد، حتی تاریخ‌نگاری چون اسماعیل رائین در پژوهش خود درباره «حیدر خان عمو اوغلی» فصلی را به نهضت جنگل اختصاص داده و ستایش بی حد و حصری از میرزا و قیامش می‌کند و اتفاقاً وقتی به ماجرای مرگ حیدر عمو اوغلی در نهضت جنگل می‌رسد با صرف بیان مشکوک بودن این رخداد و دست نداشتن میرزا در آن از آن گذر می‌کند. به نظر من در کتاب «کار من بود» نیز قرار است وجه دیگر قیام میرزا نیز روشن شود. آیا این برداشت از کتاب شما درست است یا اینکه آن را اشتباه می‌دانید؟

درست است و من نمی‌توانم بپذیرم که میرزا کوچک خان به عنوان یک چهره ملی و یکی از شخصیت‌های الگو به جامعه امروز معرفی شود. متأسفانه عادت ما ایرانیان این است که در هر دوره تاریخی وقتی یک حاکمیت سیاسی ساقط می‌شود، تمام مخالفان سیاسی آن حاکمیت در دوره بعدی به عنوان قهرمان معرفی می‌شوند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران هم شاهد این ماجرا بوده‌ایم که بسیاری از رجال و شخصیت‌های زاویه‌دار با حکومت پهلوی تبدیل به قهرمان شدند و در روند این تغییر به این فکر نکردیم که این قهرمان سازی چه کارکردی برای ما دارد و یا اینکه اصولاً اینها به معنای واقعی کلمه قهرمان بوده‌اند یا خیر؟

سعی کردم قضاوت چندانی هم در کتاب نداشته باشم مگر در مواردی که در زمره بدیهیات تاریخ ما محسوب می‌شد و دوست و دشمن روی آن اتفاق نظر داشتند. حتی در بحثم درباره وثوق‌الدوله و قرارداد ۱۹۱۹ برای اینکه رعایت انصاف را داشته باشم به دفاع شهید سیدحسن مدرس از این شخصیت هم پرداختم اگر ما به سراغ منابع دست اول برویم مشاهده خواهیم کرد که بسیاری از علمای مطرحی که هنگام قیام جنگل در خطه شمال کشور بودند یا با این خطه ارتباط داشتند، مقابل قیام میرزا موضع می‌گیرند و با آن زاویه پیدا می‌کنند. فراموش نکنیم که میرزا هرچند کوتاه اما حکومتی کمونیستی ایجاد کرد و به نیروهای خارجی روی خوش نشان داد و اساساً حرکتش ضد وحدت ملی در آن برهه حساس بود.

*روایت‌های رسمی معمولاً وجهی از سرپوش روی حقیقت‌ها را با خود دارند، اما کتاب «کار من بود» همانطور که اشاره کردم علیه روایت‌های رسمی است و بیشتر به مشهورات تاریخی و اسناد دسته اول و قول‌هایی که روی آنها سرپوش گذاشته می‌شد، تکیه دارد. همین ویژگی باعث شده تا شخصیت‌ها از حالت سیاه و سفید صرف خارج شوند. حتی درباره روایت‌های مربوط به پهلوی اول همین روند دیده می‌شود. درباره این روایات هم صحبت کنید.

به هیچ عنوان اعتقاد نداشتم که هنگام صحبت درباره پدیده‌ای به اسم رضاشاه به این نکات اشاره کنم که او از ابتدا خائن بود و هرکسی که مقابلش بود قهرمان.

هر حاکمی نقاط قوت و نقاط ضعفی دارد و برآیند تحلیل آنها ممکن است به ما یک نگاه کلی را بدهد. در مورد مباحث جزئی هم می‌توان به صورت مستقل وارد شد. رضا شاه به عنوان معمار ایران مدرن محسوب می‌شود و این مدرن شدن ایران به همراه بحث هویت ملی مطرح شد که در زمان رضا شاه تقویت آن در دستور کار قرار داشت. پیش از او ما شاهد این تاکید بر مسئله هویت نبودیم. کشور تا پیش از رضاشاه به صورت ملوک الطوایفی اداره می‌شد.

اینکه بسیاری از علمای شاخص از جمله علامه نایینی تا برخی از شخصیت‌های دیگر که در جلد بعدی کتاب به طور مفصل به آنها اشاره خواهم کرد، با وجود همه ضعف‌های رضا شاه به نوعی از او حمایت کرده‌اند، به دلیل نقاط قوتش بوده است. البته همانطور که در کتاب هم اشاره شده رضا شاه حرکتی خطی نداشت؛ او ابتدای به قدرت رسیدنش یک جور رفتار می‌کرد و در میانه به نوعی دیگر و اواخر هم رفتار متفاوتی با دو دوره قبلی‌اش داشت. اگر قرار است از تاریخ عبرت بگیریم باید نگاهمان را به تاریخنگاری و مطالعات تاریخی تغییر دهیم.

من به جبر تاریخی اعتقادی ندارم اما این را می‌پذیرم که کنش‌های انسانی شبیه به هم هستند. یعنی اگر حاکمیتی دچار استبداد شود همه مردم از آن روی برمی‌گردانند و این پدیده بسیار در تاریخ مشاهده شده است. همچنین مسئله وابستگی به نیروی سوم یا نیروی خارجی و اینکه چقدر توسل به آن نیروها و ندیدن ظرفیت داخل سبب ضعیف شدن حاکمیت‌ها می‌شود، نیز بارها در تاریخ ثبت شده است. در کتاب همه این مسائل در برهه زمانی مشروطه تا کودتا سوم اسفند مورد بررسی قرار گرفته‌اند و در این روند همه منابع دسته اول حتی منابع مورد وثوق حکومت پهلوی هم دیده شده‌اند.

*کتاب برهه حساس میانه انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند را مورد بحث قرار داده است و هدف کتاب هم جذب مخاطبان عام بوده، با این اوصاف بهتر نبود که برای درک بهتر مخاطبان، در بخش مشروطه مباحث تئوریک مشروطیت و کوشندگان این عرصه هم مطرح شوند؟

به نظرم با بحث درباره این مسائل از موضوع فاصله می‌گرفتم. اصلاً قرار نبود در این کتاب درباره مشروطه صحبت شود. کتاب یک دوره خاص را مطرح می‌کند و درست است که در مقدمه به مشروطه اشاره می‌شود، اما این اشاره صرفاً برای اتصال روایت‌هاست و اینکه اگر مخاطبی که کتاب را دست گرفته آگاهی چندانی از تاریخ تحولات آن دوران ندارد، بداند در فضای بحث قرار گیرد. من دارم درباره سقوط قاجار بحث می‌کنم و بنابراین نمی‌توانستم به این اشاره نکنم که قاجارها چه کسانی بودند. به همین دلیل به معرفی آنها پرداخته و با سرعت از این موضوع رد شدم. در واقع نقطه عطف دوره قاجار، انقلاب مشروطه است و در کتاب به مشروطه‌ای پرداخته شده که نتوانست موفق شود.

حاکمیت مشروطه در معنای دقیق کلمه نتوانست به اداره پایدار کشور بپردازد و عملاً کشور دچار فقدان یک حاکمیت ملی شد. یک روایتی از دل منابع دست اول به دست آمد به این شرح که یک نفر بختیاری به دیدن یکی از نمایندگان مجلس می‌شود و به او می‌گوید که مشروطه یعنی نبودن شاه و مشروطه باعث شد تا شاه از مملکت برود و حکومت به دست یک بچه بیفتد. در واقع نگاه عامه مردم آن دوره به مشروطه همان چیزی است که هابز گفته است. او می‌گوید وقتی امنیت نباشد، آزادی مفهومی ندارد و ارزش‌ها رنگ می‌بازند. در چنین فضایی دیکتاتوری نه تنها ضدارزش نیست بلکه خود بدل به نوعی ارزش می‌شود. وقتی این فضا تبیین شد آنگاه مردم متوجه خواهند شد که چرا سیدضیا به احمدشاه گفت که به من لقب دیکتاتور بدهید.

به نظرم ورود به مباحث تئوریک مشروطه ضرورتی برای این کتاب نداشت و مباحث را از توازن خودش خارج می‌کرد. من حتی به دعوا و جدل‌های شیخ فضل‌الله و ماجرای اعدامش نیز ورود نکردم. اگرچه به این موارد اشاره کردم که در دعواها و جنگ‌های آن دوره قرارداد کلمانسو بسته و بر اثر آن ایران تقسیم شد. یعنی در همان مقطعی که مشروطه خواهان و مشروعه طلب‌ها به جدال با هم مشغول بودند، خارجی‌ها ایران را میان خود تقسیم کردند. و در ان مقطع که بین مشروطه طلبان و مشروعه خواهان دعوا بود در همان مقطع در واقع خارجی‌ها ایران را تقسیم کردند.

*فارغ از این کتاب، دستاوردهای مشروطه در عرصه تئوریک را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به تعبیر یکی از اساتیدم هرچه ما امروز از انتخابات، رأی، حق مردم و… داریم، دستاوردهای عصر مشروطیت است. نمی‌توان و نباید مشروطه را نادیده گرفت. آنچه که حاکمان را از مقام ظل اللهی و سایه خدایی بودن تنزل داد و به آنها گفت که مردم رعیت نیستند و شما باید به نمایندگان آنها پاسخگو باشید، انقلاب مشروطیت بود. اگرچه در دوره‌های نخستین نمایندگان مردم همان اشراف بودند، اما همین مشروطیت باعث شد که مردم احساس کنند در تعیین سرنوشت خود حقی دارند. امام خمینی (ره) پیش از آغاز قیام هم به دنبال این بود که آرمان‌های مشروطه به درستی اجرا شوند و به محمدرضا پهلوی مدام اخطار می‌دادند که ما نمی‌خواهیم تو مثل پدرت شوی. اگر محمدرضا پهلوی به قانون اساسی مشروطه وفادار بود شاید اتفاقات دیگری در کشور رخ می‌داد. می‌دانیم که در دوران پهلوی اول و پهلوی دوم از آرمان‌های مشروطیت خیلی عدول شد. تنها مقطعی که شاید این آرمان‌ها به سطح عینیت حکومت رسید، دوره جوانی محمدرضا پهلوی بود که هنوز نتوانسته بود قدرت مطلقه خود را تثبیت کند. به هر حال او از رأی مردم و مشارکت دادن مردم در تعیین سرنوشت خودشان عدول کرد و به همین دلیل هم مشروعیت سیاسی‌اش از جانب مردم سلب شد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.

*شما به کتاب «سیدضیا عامل کودتا» صدرالدین الهی هم ارجاع داده‌اید. در گفت‌وگوهای آن کتاب سیدضیا ادعا می‌کند که انگلیسی نبوده و انگلیس را صرفاً با خود همراه کرده است. یعنی به باور او اینگونه نبود که کودتا انگلیسی باشد. او گفته بود که وضعیت نابهنجار کشور نیاز به حرکتی داشت و برای انجام کودتا من انگلیسی‌ها را با خود همراه کردم. نیاز به حرکت است و انگلیسی‌ها را با خودم همراه کردم برای اینکه کودتا صورت بگیرد. اما مطالب کتاب «کار من بود» نشان می‌دهد که این ادعای سیدضیا مورد پذیرش شما نبوده است. چرا؟

من قضاوتی مستقیم درباره راست‌گویی یا عدم راست‌گویی او نکرده‌ام، اما برداشت شما شاید درست باشد. در آن مقطع بسیاری از شخصیت‌ها به دنبال کودتا بودند، حتی از مدرس هم به عنوان شخصیتی نام می‌برند که در آن مقطع به دنبال کودتا بود. به طور کل یکی از راه‌های برون رفت از بحرانی که کشور در آن دوران بدان دچار شده بود، کودتا بود. از طرفی دیگر انگلیسی‌ها هم نیاز به حکومتی مقتدر داشتند. یعنی انگلیسی‌ها با کسانی که در آن مقطع به دنبال سامان دادن به وضع ایران بودند، اشتراک منافع پیدا کردند.

نمی‌توانم بپذیرم که میرزا کوچک خان به عنوان یک چهره ملی و یکی از شخصیت‌های الگو به جامعه امروز معرفی شود. متأسفانه عادت ما ایرانیان این است که در هر دوره تاریخی وقتی یک حاکمیت سیاسی ساقط می‌شود، تمام مخالفان سیاسی آن حاکمیت در دوره بعدی به عنوان قهرمان معرفی می‌شوند من نمی‌خواهم به عنوان یک تاریخ پژوه صداقت سیدضیا را زیر سوال ببرم. او ادعای داشته که یکسری از اسناد و منابع در آن تردید جدی ایجاد می‌کنند. به عنوان مثال شاخص‌ترین کسی که از قرارداد ۱۹۱۹ حمایت می‌کرد، همین سیدضیا بود و این طرفداری‌اش باعث شد تا اهمیت هم پیدا کند. او یک روزنامه نویس ساده بود و چهره مطرحی نداشت. اما در آن مقطع و به دلیل همین رابطه با سفارت انگلیستان توانست جایگاهی ویژه برای خود پیدا کند. البته در آن گفت‌وگوهایش با صدرالدین الهی رگه‌هایی از صداقت و دغدغه‌هایش را می‌توان حس کرد.

من در کتاب تعریفی از نیروی سوم را ارائه داده‌ام. بسیاری از چهره‌هایی که وابسته به انگلستان، روسیه و یا حتی آلمان و… می‌شدند احساس‌شان این بود که این راهی برای برون رفت کشور از مشکلاتش است. یعنی ارتباط با یک نیروی جهانی برای مقابله و محدود نگه داشتن دشمن قدرتمندتر است. چرا بسیاری از روشنفکران ما وابسته به انگلستان بودند؟ به این دلیل که اعتقاد داشتند ما از نظر ملی نمی‌توانیم مقابل روسیه ایستادگی کنیم اما انگلستان با توانی که در دنیا دارد می‌تواند مقابل او بایستند.

آن دوران دشمن درجه یک کشور روسیه بود. روسیه‌ای که تا اراده می‌کرد می‌توانست بخش‌هایی از خاک ایران را جدا کند و جدی‌ترین حامی حکومت مطلقه قاجار هم بود. به دلیل همین فضا اینکه بسیاری از روشنفکران ما وابسته به انگلستان بشود قابل پذیرش است. شاهد هستیم که بسیاری از همین روشنفکران وقتی قدرت سومی مانند آلمان به وجود می‌آید از انگلستان عدول کرده و طرفدار آلمان می‌شوند که دشمن جدی و رده اول انگلستان بود. آنها احساس می‌کردند که این قدرت تازه می‌تواند ما را از شر انگلستان رها کند.

این نوع ادبیات را می‌توان در برهه‌های دیگر هم دید. مثلاً اینکه ما باید ببینیم که کدخدای جهان چه کسی است و اگر ما به دنبال پیشرفت هستیم باید با او کار کنیم و به تعبیر یکی از آقایان که تا وقتی بنز هست، چرا دوچرخه سواری کنیم، نیز در این راستا تعبیر می‌شود. به نظرم آن روشنفکران آن دوران به خاطر این دیدگاه‌ها خائن نبودند و سیدضیا را هم نمی‌توان فارغ از این فضا دانست. سیدضیا در لندن حامیان جدی نداشت و اتفاقاً اشخاص قدرتمندتری در لندن بودند که حامی هم داشتند.

سیدضیا توانست ماهرانه از این شکاف بوجود آمده بین سفارت لندن و حکومت هندوستان و وزارت خارجه استفاده کند و در آن مقطع به یک کنش جدی بپردازد اما حامیانش آنقدر قدرتمند نبودند که حکومتش بیش از صد روز دوام بیاورد. من ضمن اینکه در کتاب به عوامل خارجی توجه کرده‌ام اما عوامل داخلی و ظرفیت‌های فردی افراد را نادیده نگرفته‌ام.

هرچه ما امروز از انتخابات، رأی، حق مردم و… داریم، دستاوردهای عصر مشروطیت است. نمی‌توان و نباید مشروطه را نادیده گرفت. آنچه که حاکمان را از مقام ظل اللهی و سایه خدایی بودن تنزل داد و به آنها گفت که مردم رعیت نیستند و شما باید به نمایندگان آنها پاسخگو باشید، انقلاب مشروطیت بود بدون شک رضاشاه هم آدم باهوش و توانمندی بوده است. این توهین به تاریخ ماست که رضاخان را در حد یک آدم بی سواد و ابله و احمق فرض کنیم. رضاخان در یتیمی بزرگ شد و هیچ پشتوانه حاکمیتی نداشت. بسیاری از چهره‌ها می‌خواستند با انگلستان ببندند اما چطور یک فرد این چنین می‌آید و خود را در آن جایگاه مطرح می‌کند و به جلب حمایت‌ها می‌پردازد؟ بدون شک از ظرفیت‌های فردی‌اش بوده است. من به این ظرفیت‌ها بدون اینکه بخواهم به رضاخان توهین کنم اشاره کرده‌ام. در آینده هم از استبداد رضاخان و گذرش از رأی مردم خواهم گفت. به نظرم اگر تاریخ را درست روایت کنیم، فارغ از اینکه عبرت خواهیم گرفت، مردم هم به آن توجه خواهند کرد. اگر به نقاط مثبت یک شخص هم در کنار نقاط ضعفش اشاره کنیم پذیرفتی‌تر خواهد بود و مردم را نیز جذب خواهد کرد و روند عبرت گرفتن صحیح‌تر پیش خواهد آمد.

*به نظرم کتاب در جذب مخاطب عام هم موفق بوده است و آمار کتابفروشی‌ها این را نشان می‌دهد. همین که کتاب روایتی غیرایدئولوژیک دارد مطالب را برای مخاطب پذیرفتی می‌کند.

نه در فضای تاریخ که در فضای سیاسی هم اعتقاد دارم که متأسفانه جامعه ما دچار یک دو قطبی شده و به همین دلیل انتظار دارند که مورخان یا از افراد اسطوره بسازند یا اهریمن. این دو قطبی گرایی حقیقت و انصاف را نابود می‌کند و متأسفانه روی خود مردم هم تأثیر گذاشته است. ما توقع داریم که آدم‌ها سیاه و سفید باشند یا از آنها توقع داریم که یا یک اسطوره باشند یا یک خائن جدی. هیچ چیز را خاکستری نمی‌بینیم و من سعی کردم این نگاه و منش را که آدم‌ها صرفاً سیاه و یا سفید نیستند در کارم برجسته کنند.

این نگاه سیاه و سفید تاریخ را واقعاً نابود می‌کند. به عنوان مثال امروزه با جریان ساخت و تأسیس راه آهن سراسری در کشور توسط رضا شاه، مواجهه عجیب و غریبی می‌شود. یک طیف کلاً به تخریب این عملکرد و دستاورد می‌پردازند، چرا که به زعم آنان رضا شاه قرار نیست هیچ نکته مثبتی در کارنامه‌اش وجود داشته باشد. می‌گویند که رضاشاه راه آهن را به خاطر این ساخت که در جنگ جهانی دوم انگلیس بتواند به شوروی کمک برساند. این در صورتی است که وقتی پروژه ملی احداث راه آهن استارت خورد، هر دو قدرت شوروی و انگلیس مخالف خط راه آهن شمال به جنوب بودند. به ویژه انگلستان که از رسیدن شوروی به آب‌های گرم می‌ترسید. انگلستان پیشنهادش این بود که راه آهن شرقی به غربی در ایران کشیده شود تا عراق به هندوستان متصل شود.

*وقتی مهدی قلی خان هدایت لایحه راه آهن را به مجلس برد، عده‌ای از نمایندگان که اکنون از شخصیت‌های موجه تاریخی نزد مردم هستند به مخالفت با آن پرداختند و بیان کردند که راه آهن شمال به جنوب مناسب نیست و نقشه راه آهن باید از دزداب (زاهدان فعلی) آغاز شود و پس از گذر از اصفهان و تهران از آنجا به کرمانشاه برود و اتفاقاً این خط بیشتر به کار انگلستان می‌آمد و مطلوب احمدشاه قاجار هم بود. نقشه دیگری که مطرح می‌کنند اتصال دزدآب به ترکیه بوده است. هرچند که این خط‌ها با راه‌های تجارتی ایران در آن دوران نمی‌خواند.

بله بنادر اصلی تجاری ما در شمال و جنوب کشور بودند. ما دو خط تجارت اصلی داشتیم: با انگلستان از جنوب و با روسیه از شمال. من نمی‌خواهم از رضاشاه قدیس بسازم که دیکتاتور بود و نقاط منفی و نقاط ضعفش بسیار، اما قرار نیست برای گرفتن یک نتیجه سیاسی تاریخ را ذبح کنم. از آن طرف هم از محمدرضا شاه قدیس می‌سازند و قصه‌های عجیبی میان مردم باب شده است. مثلاً افسانه‌هایی که درباره ژنرال چشم آبی و گذرش با فانتوم از زیر یکی از پل‌های کشور ساخته‌اند هیچکدام حقیقت ندارد و متأسفانه عوام به این چیزها علاقه نشان می‌دهند و برایشان جذابیت دارد. ما باید کلی انرژی بگذاریم تا بطلان و دروغ بودن این چیزها را اثبات کنیم. باید با پژوهش و نگارش کتاب‌هایی در حوزه عمومی به بیان و ترویج تاریخ درست پرداخت. کتاب‌هایی که ادبیات روان داشته باشد و از یک رویکرد پژوهشی درست تبعیت کند نه اینکه صرفاً به دنبال فروختن باشند و به بیان مسائل خصوصی شخصیت‌ها بپردازند.

علی اصغر خواجه الدین
ارسال نظرات